سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غلو
•واژه غلوّ:
•تعریف غلوّ در لغت: مقابل تقصیر، تجاوز از حد و افراط در شى‏ء؛ یعنى توصیف فرد یا چیزى بیش از آنچه در او هست. «لسان العرب، ج 15، ص 132»
•غلو در اصطلاح شرع: به تجاوز و مبالغه نمودن در حق پیامبران و اولیاى الهى و اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت آنان اطلاق مى‏شود.
•برحذر داشتن قرآن از غلو اهل کتاب: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ؛ «بگو اى اهل کتاب در دین خود به ناحقّ غلو نکنید ...».«مائده( 5) آیه 77».

 

•غلو اهل کتاب در مورد الوهیت حضرت مسیح علیه السلام: «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ» مائده:72.
پدیده غلوّ در جهان اسلام‏
غالیان کسانی بوده‌اند که  در حقّ پیامبر صلى الله علیه و آله یا على بن أبى طالب علیه السلام و یا دیگر ائمه اهل بیت یا افراد دیگر به الوهیت، حلول خداوند در آنها، یا اتحاد خداوند با آنان قائل شده‏اند.
غلو نبودن در مواردی از قبیل: عصمت، رجعت، علم لدنّى، وصایت و خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلامو ...

نشانه‏هاى غلوّ

1-اعتقاد به الوهیت پیامبر صلى الله علیه و آله یا امیرالمؤمنین علیه السلام یا یکى از اولیاى الهى؛

2-اعتقاد به واگذاری تدبیر جهان به پیامبر صلى الله علیه و آله یا امیرالمؤمنین علیه السلام یا ائمه اهل بیت علیهم السلام

3-اعتقاد به نبوت امیرالمؤمنین یا ائمه دیگر یا فردى از مردم؛

4-اعتقاد به آگاهى فردى از عالم غیب، بدون آن که به او وحى یا الهام شود؛

5-اعتقاد به بی‌نیازی از عبادت و واجبات از طریق معرفت و محبّت ائمه اهل بیت علیهم السلام «همان، ص 286( به نقل از رجال کشى)».

 

موضع ائمه اهل بیت علیهم السلام در برابر غالیان‏
امام صادق علیه السلام: «بر جوانان خود از خطر غالیان بیمناک باشید، مبادا عقاید آنان را تباه سازند، زیرا غلات بدترین خلقِ خدایند. عظمتِ خدا را کوچک دانسته و براى بندگان خدا قائل به ربوبیّت اند.» «همان، 296»
امام على علیه السلام از غلات به درگاه خدا تبرّى جسته و مى‏فرماید: «بار خدایا من از غلات تبرى مى‏جویم، همان گونه که عیسى بن مریم از نصارى تبرّى جست. بار خدایا آنان را تا ابد خوار و ذلیل گردان و هیچ یک از آنان را یارى مکن.»«همان»
امام صادق علیه السلام: أبا عبد الله (ع) یقول لعن الله عبد الله بن سبإ إنه ادعى الربوبیة فی أمیر المؤمنین (ع) و کان و الله أمیر المؤمنین (ع) عبدا لله طائعا الویل لمن کذب علینا و إن قوما یقولون فینا ما لا نقوله فی أنفسنا نبرأ إلى الله منهم نبرأ إلى الله منهم.(رجال کشی، ص 107):«لعنت خدا بر عبداللَّه بن سبأ باد که در مورد امیرالمؤمنین قائل به ربوبیت شد. سوگند به خدا که امیرالمؤمنین بنده مطیع خدا بود. واى بر کسى که به ما نسبت دروغ دهد. گروهى در مورد ما مطالبى مى‏گویند که ما قائل به آن نیستیم.» «همان، ص 286( به نقل از رجال کشى).»

 

امام صادق علیه السلام: «لعنت خدا بر کسى باد که ما را پیامبر بداند». «همان، 296»
مخالفت متکلّمان امامیه با غلوّ و غالیان‏
شیخ صدوق: «اعتقاد ما در مورد غلات و مفوّضه آن است که آنان کافران به خدا مى‏باشند.»«الاعتقادات، ص 71»
شیخ مفید: «غلات گروهى از متظاهران به دین اسلامند که امیرالمؤمنین و ائمه از ذریه او را به الوهیت و پیامبرى نسبت داده‏اند. آنان گمراه و کافرند و امیرالمؤمنین علیه السلام به قتل آنان دستور داد. ائمه دیگر نیز آنان را کافر و خارج از اسلام دانسته‏اند.» «تصحیح الاعتقاد، ص 109»
علامه حلّى: «برخى از غلات به الوهیت امیرالمؤمنین، دسته‏اى دیگر به نبوت او معتقدند. و این باورها باطل است، زیرا ما اثبات نمودیم که خدا جسم نیست و حلول در مورد خدا محال و اتحاد نیز باطل است. هم چنین ثابت کردیم که محمّد صلى الله علیه و آله خاتم پیامبران است.» «أنوار الملکوت، ص 202»

عدم اختصاص عصمت، علم غیب و ... به ائمه:

مقام عصمت و اعجازو کرامت و آگاهى برغیب از مقامات اولیاى الهى است و اختصاص به پیامبران و امامان ندارد.
عصمت حضرت مریم: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِینَ.آل‌عمران:42.
کرامت یکى از یاران حضرت سلیمان: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ؛ .نمل:40.
محدّث: کسى که داراى مقام نبوت نبوده و فرشته را در خواب یا بیدارى مشاهده کند و چیزى از عالم غیب به او الهام شود.
در احادیث شیعه از ائمهبه عنوان (محدّث) و از فاطمه زهرا علیها السلام به عنوان «محدّثه» یاد شده است.
محمّد بن اسماعیل بخارى از ابوهریره روایت کرده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «در میان بنى اسرائیل افرادى بودند که بدون این که داراى مقام نبوت باشند از غیب با آنان گفت و گو مى‏شد». «صحیح بخارى، ج 2، ص 295»

حدّ و میزان در غلوّ چیست؟

چهار احتمال در میزان غلو:

1- بر اساس عرف: هر چه زائد بر فهم عرف باشد غلوّ است.     ج: باطل، زیرا این مذهب افراد «لائیک» است.

2- منزلت صحابه: صحابه دارای منزلتی هستند که سایرین آن را ندارند.   ج: دلیلی بر این مطلب نیست.

3- فهم علمای اهل سنت: ج: احتمال بدون دلیل است.  زیرا میزان بدون مستندات دینی نمی‌تواند فهم طائفه‏اى از امت باشد.

4- کتاب و سنت: ج: صحیح است.  عقل و قرآن و سنت نیز آن را تأیید مى‏کند.



 

 



موضوع :


ازدواج ام کلثوم

•ازدواج امّ کلثوم با عمر بن خطاب یا خواستگارى از او مورد اختلاف شدید علماى اسلام و مورّخان قرار گرفته است:
•برخى «امّ کلثوم» را دختر امیر المؤمنین علیه السلام ندانسته بلکه ربیبه آن‏حضرت مى‏دانند.
•عدّه‏اى ازدواج را در حدّ خواستگارى مى‏دانند،
•دسته‏اى ازدواج را ناکام و بدون عروسى دانسته‏اند.
•برخى نیز آن را با میل و رغبت امام على علیه السلام و بعضى دیگر آن‏را با اکراه و تهدید مى‏دانند.
•برخى از اهل سنت در بحث امامت به این موضوع استناد کرده و گفته‏اند:
• این قضیه از جمله امورى است که دلالت دارد بر این که امام امیر المؤمنین علیه السلام از رفتارها و کردارهاى خلیفه دوم خشنود بوده و حکومت او را تأیید مى‏کرده که دخترش را به نکاح او در آورده است. همان گونه که «باقلانى» از متکلمان عامه به آن استشهاد کرده است.

 

روایات قضیه
شیعه و سنّى آن‏را در مصادر حدیثى متفاوت آورده‌اند: اهل سنت به تفصیل و شیعه به صورت مجمل
شیعهبه‏عنوان حکایت از اهل سنت یا از باب الزام خصم به اعتقادها و باورهاى خود نقل کرده است.

1- ابن سعد: «.. عمر بن خطاب، ام کلثوم دختر على بن ابى طالب را به ازدواج خود در آورد، در حالى که دخترى غیر بالغ بود و نزد او بود تا هنگامى که عمر کشته شد و براى او دو فرزند به نام زید و رقیه به دنیا آورد.» «طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462»

2- حاکم نیشابورى به سند خود از على بن حسین: عمر بن خطاب براى خواستگارى امّ کلثوم دختر علىّ رضى الله عنه نزد او آمد و از او خواست که دخترش را به نکاح وى در آورد. علىّ علیه السلام فرمود: من او را براى فرزند برادرم، عبداللَّه بن جعفر گذاشته‏ام.عمر گفت: باید او را به نکاح من در آورى ... آنگاه علىّ علیه السلام امّ‏کلثوم را به ازدواج او درآورد. سپس عمر نزد مهاجران آمد و گفت: آیا به من تبریک نمى‏گویید؟ گفتند: به چه دلیل؟ گفت: به دلیل ازدواج با امّ‏کلثوم دختر على فاطمه. من شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: هر نسب و سببى روز قیامت منقطع است، مگر سبب و نسب من. از همین رو، دوست دارم که بین من و رسول خدا صلى الله علیه و آله نسب و سبب باشد.» «مستدرک حاکم، ج 3، ص 142»

3- بیهقى به سند خود از على بن الحسین علیه السلام: عمر بعد از انجام گرفتن ازدواج از مهاجران خواست که به او تبریک گویند، زیرا از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده بود که هر سبب و نسبى غیر از سبب و نسب حضرت در روز قیامت منقطع مى‏شود.» «بیهقى، سنن الکبرى، ج 7، ص 63»
این قضیه را عده‏اى دیگر، امثال: خطیب بغدادى «تاریخ بغداد، ج 6، ص 182»، ابن عبد البرّ «الاستیعاب، ج 4، ص 1954»، ابن اثیر«اسد الغابه، ج 5، ص 614» و ابن حجر عسقلانى‏ «الاصابه، ج 4، ص 492» نقل کرده‏اند.
بررسى کلّى سندها

1-بخارى و مسلم از ذکر این حدیث اعراض کرده و آن را در دو کتاب مهمّ خود نقل نکرده‏اند و چه بسیار احادیثى که به همین جهت علماى اهل‏سنت تضعیف نموده‏اند.

2- حدیث در صحاح ستّه و دیگر کتاب‏هاى معروف اهل‏سنت، همانند مسند احمد بن حنبل نیامده است.

 

بررسی سند روایات: هیچیک از روایات سند معتبری ندارد.
.1صحیح: حاکم نیشابورى
.2منقطع: ذهبى در تلخیص المستدرک
.3مرسل: بیهقى ـ ابن سعد در طبقات الکبری ـ
.4ضعیف و مهمل: بیهقى با سندهاى دیگر ـ ابن حجر در الاصابه به دلیل وجود «عبد الرحمن بن زید بن اسلم» و «عبداللَّه بن وهب» ـ ابن حجر به سندى دیگر از عطاء خراسانى ـ خطیب بغدادى به سند «احمد بن حسین صوفى»: ضعیف، «عقبة بن عامر جهنى»: از لشکریان و امیران معاویهو «ابراهیم بن مهران مروزى»: مهمل
بررسی متون احادیث

1- تهدید و ارعاب‏

کلینىاز امام صادقعلیه السلام در مورد ازدواج امّ‏کلثوم نقل مى‏کند که حضرت فرمود: «وى زنى از زنان ما بود که غاصبانه به ازدواج دیگرى در آمد ....» «کافى، ج 5، ص 436»
شیخ مفید رحمه الله: «امیر المؤمنین علیه السلام به دلیل تهدید عمر و در امان نبودن جان خود و شیعیانش، از روى ضرورت، و ناچارى تن به این امر داد» و همان‏گونه که در جاى خود گفته‏ایم، ضرورت اظهار کلمه کفر را مشروع مى‏کند؛ خداوند متعال مى‏فرماید: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ. «مسائل سرویه، ص 92»
ابن سعد نقل مى‏کند که على علیه السلام در جواب خواستگارى عمر فرمود: او دخترى کوچک است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ ندارى که مرا از این کار منع کنى و من مى‏دانم که چرا او را به نکاحم در نمى‏آورى .... «طبقات ابن سعد، ج 8، ص 464»
ابن المغازلى نیز از عمر بن خطاب نقل مى‏کند که گفت: به خدا سوگند! مرا چیزى بر اصرار این خواستگارى وادار نکرد، مگر آن‏که از رسول خدا شنیدم .... «مناقب امام على علیه السلام ص 110»
ظاهرا حضرت بنا به اصرار زیاد تن به این درخواست داد. از برخى متون تاریخى نیز استفاده مى‏شود خواستگارى به پیشنهاد و تأکید «عمرو بن عاص» بوده است.
شیخ مفید رحمه الله: «ضرورت، هرگاه انسان را به نکاح و دختر دادن به گمراه بکشاند، در صورتى که او اظهار به کلمه اسلام دارد، کراهت برطرف شده و نکاح جایز مى‏شود. این ماجرا از قضیه قوم لوط تعجب‏انگیزتر نیست. حضرت لوط علیه السلام به آنان پیشنهاد کرد: هرکدام از دخترانش را مى‏خواهند به نکاح خود در آورند، با آن‏که آنان‏ کافر و گمراه بودند خداوند از قول او مى‏فرماید: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ‏ «هود: 78»؛ «اینان دختران من هستند و براى شما پاک‏ترند». «تزویج علىّ علیه السلام بنته من عمر، ص 15»
شیخ مفید رحمه الله: «بر فرض صحّت اصل قضیه، براى آن دو توجیه هست که هر دو با مذهب شیعه در گمراهى سابقین بر امام على علیه السلام، منافاتى ندارد:

1. نکاح طبق ظاهر اسلام بوده (هر چند اعتقاد به ولایت افضل است) + به دلیل ضرورت (تألیف قلوب + حفظ خون‌ها)

2. نکاح با گمراه در صورت ترس بر دین و جان جایز است.

رسول‌خدا دو دخترانش را که در نکاح کافران بودند، بعد از بعثت از شوهرانشان جدا نموده ولی ابوالعاص بعد از اسلام دوباره به نکاح اول بازگشت.

 

2- اضطراب در متن حدیث‏: احادیث مضطرب است و اضطراب حدیث را از حجّیت و اعتبار ساقط مى‏کنند.

.1امیرالمؤمنین متولّى عقد دخترش شد.
.2عباس متولّى آن شد.
.3عقد بعد از تهدید عمر انجام گرفت.
.4عقد با اختیار و میل و رغبت امام صورت گرفت
.5عمر از او صاحب بچه‏اى شد که نامش را «زید» نهاد.
.6عمر قبل از مباشرت با وى، کشته شد.
.7زید بن عمر نسل داشته است
.8زید بن عمر نسلى از خود به جاى نگذاشت.
.9زید و مادرش، ام‏کلثوم کشته شدند.
.10مادر زید پس از مرگ وى زنده بود.
.11عمر مهر او را چهل هزار درهم قرار داد.
.12مهر او را چهار هزار درهم نوشته‏اند.
.13 مهراو ‏را پانصد درهم نقل کرده‏اند.

 

3- تناسب نداشتن سنّ عمر با ام‏کلثوم‏

هم‌کفو بودن در نکاح شرط است، طبق احادیث تناسبی بین سن این دو نبوده است.
علىعلیه السلام به عمر فرمود: او صغیره است ...
علىعلیه السلام فرمود: او صبیّه است. «طبقات ابن سعد، ج 6، ص 312»

4- ام کلثوم دختر ابى‏بکر

در برخی تواریخ خواستگاری عمر از دختر ابوبکر به نام «امّ‏کلثوم» مطرح شده که ممکن است، تشابه اسمی بین این دو «دختر امیرالمؤمنین» به وجود آمده باشد.

ابن قتیبه: «عمر هنگام خواستگارى از امّ‏کلثوم دختر ابى‏بکر، وى را نزد عایشه برد. عایشه آن‏را قبول کرد، ولى ام‏کلثوم از عمر کراهت داشت ....». «المعارف، ص 175»
عمرى موصلى نیز این قصه را در کتاب الروضة الفیحاء فى تواریخ النساء و نیز عمر رضا کحاله در کتاب اعلام النساء نقل کرده است. «الروضة الفیحاء فى تواریخ النساء، ص 303.اعلام النساء، ج 4، ص 250».

 

5- ام کلثوم دختر جَرْوَل‏‏

برخى از مورخان مادر زید بن عمر بن خطاب را امّ‏کلثوم دختر جَرْوَل‏دانسته‏اند، لذا ممکن است تشابه اسمى باعث شده باشد که آن‏را به دختر امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت دهند.

طبرى: «مادرِ زید اصغر و عبیداللَّه که در جنگ صفین همراه معاویه کشته شدند، امّ‏کلثوم دختر جَرْوَل‏ بوده است که اسلام بین او و عمر جدایى انداخت.» «تاریخ طبرى، ج 3، ص 269؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 28»
اغلب مورخان موضوع ازدواج امّ کلثوم، دختر جَرْوَل‏ را با عمر بن خطاب در جاهلیّت نقل کرده‏اند. «ر. ک: الإعصابة، ج 4، ص 491؛ صفة الصفوة، ص 116 و تاریخ المدینة المنورة، ج 2، ص 659»

6- تنافى قضیه با ثوابت شریعت‏

استفاده از روایات: یا عمر بن خطاب به مسائل شریعت بى‏توجه بوده یا این‏که اصل قصّه دروغ است.
خطیب بغدادى: قبل از ازدواج، على علیه السلام به ام‏کلثوم دختر فاطمه امر کرد که خود را زینت کند؛ آن‏گاه نزد عمر فرستاد. عمر هنگامى که او را دید به سویش حرکت کرده و به ساق پایش دست کشید و گفت: به پدرت بگو: راضى هستم. وقتى او (ام‏کلثوم) نزد على علیه السلام آمد، حضرت فرمود: عمر چه گفت: عرض کرد: مرا به سوى خود خواند و بوسید و هنگامى که ایستادم ساق پایم را گرفت.
عدم سازگاری این ماجرا با غیرت امیرالمؤمنین

سبط بن جوزى بعد از ذکر ماجرا آن را قبیح شمرده و می گوید: «سخن من این است که اگر به جاى او (ام‏کلثوم) زن کنیزى بود، به خدا سوگند! این عمل قبیح بود، زیرا به اجماع مسلمین لمس زن جایز نیست، تا چه رسد به عمر که این عمل از وى صادر شده باشد.»«سبط بن جوزى، تذکرة الخواص، ص 288»

برخى روایات: «... امّ‏کلثوم با او برخورد شدیدى کرد و فرمود: چگونه این کارها را انجام مى‏دهى؟ اگر امیر و خلیفه مؤمنین نبودى، دماغت را خرد مى‏کردم. آن‏گاه از منزلش بیرون آمده، نزد پدر رفت و بعد از ذکر جریان عرض کرد: اى پدر مرا نیز پیرمرد پستى فرستادى ....»«اسد الغابه، ج 5، ص 614؛ الاصابه، ج 4، ص 492 و ذهبى، تاریخ الاسلام، ج 4، ص 138»

 

7- امّ‏کلثوم از غیر زهرا علیها السلام‏

اهل سنت قائلند عمر از امّ‏کلثوم دختر على و فاطمه علیها السلام خواستگارى کرده و رابطه ی سببی با ایشان پیدا کرده است.
برخی تواریخ حاکی اند که حضرت على علیه السلام دخترى دیگر به نام «امّ‏کلثوم» از غیر حضرت زهرا علیها السلام داشته است.

«على علیه السلام دو دختر به نام زینب صغرى و امّ‏کلثوم صغرى داشته که هردوى آنها از امّ ولد بوده‏اند.» «تاریخ موالید الأئمه، ص 16؛ نورا الابصار، ص 103 و نهایة الارب، ج 20، ص 223»

ابن قتیبه ام‏کلثوم را دختر امام على علیه السلام دانسته: «مادر او امّ ولد و کنیز بوده است». «ابن قتیبه، المعارف ص 185»

طریحى: «امّ‏کلثوم زینب صغرى دختر امیرالمؤمنین علیه السلام است که با برادرش حسین علیه السلام در کربلا بود. مشهور بین اصحاب آن است که عمر بن خطاب او را به زور به نکاح خود در آورد. همان‏گونه که سید مرتضى در رساله‏اى بر آن اصرار دارد و قول صحیح‏تر را- به جهت روایات مستفیضه- همین مى‏داند.» «اعیان الشیعه، ج 13، ص 12( به نقل از طریحى)»

بررسی متون احادیث: روایات شیعه
 روایات شیعه‏ با مضامین مختلف و با سندهاى صحیح و ضعیف:

1- کلینى به سند خود از امام صادق علیه السلام، در باره ازدواج امّ‏کلثوم نقل مى‏کند که حضرت فرمود: «وى زنى از زنان ما بود که غاصبانه به ازدواج دیگرى در آمد ....» «کافى، ج 5، ص 346»

2- کلینىبه سند خود از امام صادق علیه السلام: از حضرت سؤال شد: «آیا زنى که‏ شوهرش مرده است، در خانه خود عدهّ وفات بگیرد یا هر کجا که مى‏خواهد؟ حضرت فرمود: «هر کجا که مى‏خواهد، زیرا على علیه السلام بعد از وفات عمر، امّ‏کلثوم را به خانه خود برد.» «همان، ج 6، ص 115»

3- شیخ طوسى رحمه الله به سند خود از امام باقر علیه السلام نقل مى‏کند: امّ‏کلثوم دختر على علیه السلام و فرزندش زید بن عمر بن خطاب در یک ساعت از دنیا رفتند .... «تهذیب، ج 9، باب 36، ص 362»

 

توجیه روایات

الف) همه روایات صحیح السند نیستند.

ب) برخى از روایات دلالت بر وقوع عقد و نکاح ندارد، همانند روایاتى که دلالت دارد که امام على علیه السلام امر نکاح را به عباس واگذار کرده است‏؛ «وسائل، ج 20، باب 10، کافى، ج 5؛ ص 346 و مرآة العقول، ج 2، ص 42» همان‏گونه که مجلسى به آن تصریح کرده است.

ج) اغتصاب و غصب فرج، معلّق بر صحت ادعاى تزویج است؛ یعنى بر فرض صحت و وقوع تزویج؛ همان‏گونه که عامه مى‏گویند: این فرجى است که از ما غصب شده است و تعلیق دلالت بر وقوع نکاح ندارد. مجلسى رحمه الله مى‏گوید: «معناى حدیث آن است که در ظاهر از ما غصب شد و به گمان مردم، اگر این قصّه صحیح باشد.» «مرآة العقول، ج 2، ص 42»

روایت اوّل: سند ضعیف _ دلالت: احتمال زید فرزند عمر از امّ‏کلثوم دختر جرول یا دیگری

 سند: 1. «جعفر بن محمّد قمى» مجهول بوده و مشترک با جعفر بن محمّد اشعرى و جعفر بن محمّد بن عبیداللَّه، (هر دو مجهولند). «معجم رجال الحدیث، ترجمه جعفر بن محمّد اشعرى»

 

2. «قداح» مهمل

 

روایت دوّم: «امام صادق علیه السلام: از حضرت سؤال شد: «آیا زنى که‏ شوهرش مرده است، در خانه خود عدهّ وفات بگیرد یا هر کجا که مى‏خواهد؟ حضرت فرمود: «هر کجا که مى‏خواهد، زیرا على علیه السلام بعد از وفات عمر، امّ‏کلثوم را به خانه خود برد.» «همان، ج 6، ص 115»»

1. روش ائمه این بود که در محاجه با خصم به اعتقاد وی استدلال می‌کردند.

2. در اینجا امام در صدد اثبات ازدواج ام‌کلثوم نبوده بلکه در صدد اثبات حکمی است که با نظر اهل‌سنت مخالف است، ولی حضرت اثبات جواز آن به خبر ام‌کلثوم (از زبان اهل سنت) استدلال می‌کند. (اثبات اینکه عده زن شوهر مرده در غیر خانه شوهر جایز است).

3. به فرض عدم صحت توجیهات: حمل روایات بر تقیه و تهدید (بنا بر تصریح برخی روایات)

عدم تصریح روایات: امّ‏کلثوم دختر فاطمه زهرا علیها السلام باشد. (امکان از غیر حضرت)

بنابراین اصل قضیّه و استدلال بر آن موجب تأیید خلیفه دوّم نمی‌شود.

 

 

  



موضوع :


فدک
•اعتقاد شیعه: فدک ملک خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده و حضرت آن را در زمان حیاتش به دخترش فاطمه زهرا علیها السلام بخشیده است و خلفا بعد از وفات پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آن را به زور از حضرت زهرا علیها السلام گرفته‏اند.
•نظر برخی از اهل سنت: ابن تیمیه و دیگران این موضوع را انکار مى‏کنند. ابن تیمیه مى‏گوید: «شنیده نشده که فاطمه ادعا کند پیامبر صلى الله علیه و آله فدک را به او عطا کرده است و کسى نیز بر آن شهادت نداده است.» «منهاج السنه، ج 4، ص 230».

 

موقعیّت جغرافیایى فدک‏

•حموى: «فدک دهى است در حجاز که فاصله آن تا مدینه دو یا سه روز راه است. ساکنان آن سرزمین از ابتداى تاریخ یهودیان بوده‏اند». «یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 238».
•بلاذرى: «ساکنان آن [فدک‏] طایفه‏اى از یهود است که تا سال هفتم هجرت در آن جا مستقر بودند؛ تا آن که خداوند ترس و رعب در قلب‏هاى اهالى آن انداخت. از همین رو حاضر شدند تا با رسول خدا صلى الله علیه و آله بر نصف آن (و طبق برخى از روایات بر کلّ آن) صلح کنند».«فتوح البلدان، بلاذرى، ص 42- 46».
•ابن ابى الحدید: گروهى از اهل خیبر در آن جا باقى مانده، تحصّن کردند و از رسول خدا صلى الله علیه و آله تقاضا کردند که جانشان محفوظ بماند. پیامبر صلى الله علیه و آله نیز پیشنهاد آنان را پذیرفت. اهل فدک که از این توافق خبردار شدند، آنان نیز این توافق را پذیرفتند. سرزمین فدک به دلیل آن که با صلح به دست آمد، ملک خاص پیامبر صلى الله علیه و آله قرار گرفت، زیرا لشکر آن را با جنگ و قتال و به زور اشغال نکردند». «شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 210»
•طبرى: «بعد از آن که یهود خیبر با رسول خدا صلى الله علیه و آله- به دلیل ترسى که خداوند در دلشان انداخت- مصالحه کردند. یهود منطقه فدک نیز کسى را نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرستادند تا با آن حضرت بر نصف فدک مصالحه نمایند حضرت مصالحه را پذیرفت و آن جا ملک خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله شد، چون لشکر آن را با جنگ و قتال تصرف نکردند». «تاریخ طبرى»
•علامه قزوینى: «آنچه از کتاب‏هاى معتبر استفاده مى‏شود این است که فدک از جمله قریه هایى است که به زور و جنگ گرفته نشد و رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را به تنهایى گرفت، لذا ملک خاص پیامبر صلى الله علیه و آله است و داخل در غنایم مسلمانان نیست این مطلب مورد اجماع امّت اسلامى است و هیچ یک از علما در آن اختلاف نکرده است». «فدک، ص 29».
•سید بن طاووس: «عواید فدک را در نصاب اول، هر سال 24 هزار دینار و در نصاب دوّم 70 هزار دینار تخمین مى‏زدند». «کشف المحجه، ص 94».
•برخى روایات: عمر معتقد بود که فدک ملک خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده است.
•سمهودى و دیگران نقل مى‏کنند که عمر درباره فدک گفت: «من در این موضوع با شما سخن مى‏گویم: همانا خداوند اختصاص داد رسولش را به این فیى‏ء و به کسى دیگر عطا نفرمود ... لذا این فیى‏ء (فدک) ملک خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله است ...». «سمهودى، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 222».

نتیجه: عمر معتقد بود که فدک از جمله املاک شخصى رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده است.

در نتیجه باید بعد از او به وارثش زهراى اطهر علیها السلام، منتقل ‏شود.

«وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ» . حشر/6 و 7.

•فیى‏ء در لغت: «فاء یفیئ» = رجوع
•فییء در اصطلاح: غنیمتى که پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان حیاتش بدون جنگ و اسب و رکاب به آن دسترسى پیدا کرده و متعلق به آن حضرت صلى الله علیه و آله بوده و بعد از حیاتش براى ذوى القربى است.

ذوى القربى حقّ هر گونه تصرفى را در آن دارند و این مال جزء بیت‌المال مسلمانان نمی‌باشد.

•فدک در دو تفسیر شیعه و اهل سنت:
•فخر رازى: «صحابه از رسول خدا صلى الله علیه و آله خواستند که فیئ‏ را بین مردم تقسیم کند؛ همان گونه که غنیمت را تقسیم کرد. خداوند در این آیه فرق بین فیئ‏ و غنیمت را بیان کرد. در غنیمت از آنجا که مردم در تحصیل آن با جنگ و قتال شریکند، لذا بین همه جنگ جویان تقسیم مى‏شود، اما در تحصیل فیئ کسى دخالتى ندارد، لذا ملک خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار مى‏گیرد و امر آن نیز به دست خود حضرت است و به هر کس که بخواهد مى‏بخشد». «تفسیر فخر رازى، ذیل آیه»
•علامه طباطبائى: «مقصود از فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ‏ یعنى این که فیى‏ء مختصّ به خداوند و رسول است و در هر چیزى که رسول صلاح بداند مصرف مى‏کند و نیز مى‏تواند براى خود نگه دارد. و مقصود از ذی‏ الْقُرْبى‏ قرابت رسول است؛ همان گونه که در روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام وارد شده است ...». «المیزان، ذیل آیه شریفه».
•شهید صدر رحمه اللَّه مى‏فرماید: «فدک بعد از آن که وارد تاریخ اسلام شد، در ابتدا ملک رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار گرفت، زیرا با تاخت و تاز اسبان و جنگ و قتال به دست نیامده بود. پیامبر صلى الله علیه و آله آن را به دخترش زهرا علیها السلام تقدیم نمود و تا هنگام وفات آن حضرت نزد دخترش بود و ابوبکر (به تعبیر صاحب الصواعق المحرقه) آن را به زور از دست حضرت زهرا علیها السلام گرفت. «هیتمى، صواعق المحرقه؛ ص 38» و از مصادر مالى عمومى مسلمین و از ثروت‏هاى دولت آن روز قرار گرفت. هنگامى که حکومت به‏ دست عمر بن عبدالعزیز رسید، او فدک را به ورثه رسول خدا صلى الله علیه و آله باز گرداند». «فدک در تاریخ، ص 35 و 36»
•على علیه السلام در دوران خلافتش فدک را به اهل بیت علیهم السلام باز نگرداند.
•امام کاظم علیه السلام در علت برنگرداندن آن به اهل بیت علیهم السلام مى‏فرماید: «زیرا ما اهل بیت نمى‏خواهیم که کسى غیر از خدا حقوق از دست رفته ما را باز پس گیرد و حق ما را از ظالمان بستاند. ما اولیاى مؤمنان، به نفع آنان حکم مى‏کنیم و حقوقشان را از ظالمان باز پس مى‏گیریم، ولى براى خود این کار را نمى‏کنیم.» «علل الشرایع، باب العلل التى من اجلها ترک على فدکاء».
•امام صادق علیه السلام: «زیرا ظالم و مظلوم هر دو بر خدا وارد شدند، خداوند مظلوم را ثواب داد و ظالم را عقوبت کرد. خداوند کراهت دارد چیزى را برگرداند که خداوند بر غاصب آن عقاب کرده و بر کسى که از او غصب شده، ثواب داده است». «علل الشرایع، باب العلل التى من اجلها ترک على فدکاء، ج1، ص154».

فدک در دست امویان

•وقتی معاویه، خود را به عنوان خلیفه بر مسلمانان تحمیل کرد، این حقّ پایمال شده را بیش از پیش به بازى گرفت و به حکم هواى نفس خویش آن را به سه بخش تقسیم کرد: سهمى به مروان حکم، بخشى به عمرو بن عاص و ثلث دیگر را به فرزند خود یزید واگذار نمود. بدین شکل فدک مدّتى دست به دست مى‏گشت، تا این که در حکومت مروان حکم تمامى آن به اختیار وى درآمد و بعد از وى در دست عمر بن عبد العزیز قرار گرفت. او با رسیدن به خلافت فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام برگرداند ... «شرح ابن ابى الحدید ج 16، ص 278»
•هنگامى که یزید بن عبدالملک به حکومت رسید آن را از اولاد فاطمه علیها السلام باز پس گرفت و در دست بنى مروان بود تا دولت آنان منقرض شد. «شرح ابن ابى الحدید ج 16، ص 216»

فدک در دست عباسیان

ابوالعباس سفّاح با قیام و به چنگ آوردن خلافت، فدک را به عبداللَّه بن حسن بن‏ حسن بن على بن ابى طالب سپرد. بعد از وى، ابو جعفر منصور آن را در زمان خلافتش از بنى الحسن باز پس گرفت، اما پس از مدتى مهدى پسر منصور براى چندمین بار به خاندان فاطمیین باز گرداند و دوباره موسى پسر مهدى از دستشان باز ستاند. «شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 216- 217» از این پس، همواره فدک در دست عباسیان بود، تا این که نوبت به مأمون رسید. او در سال 210هجرى، آن را به فاطمیان باز گرداند ...«بلاذرى، فتوح البلدان، ص 46 و 47» امّا هنگامى که متوکّل عباسى به خلافت رسید، فدک را از فاطمیان گرفت و به عبداللَّه بن عمر بازیار بخشید. آن روز فدک یازده نخله داشت که به دست مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله کاشته شده بود. عبداللَّه بن عمر بازیار مردى به نام بشران بن امّیه ثقفى را به مدینه فرستاد. بشران آن نخل‏ها را برید و پس از بازگشت فلج شد.«شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 217»

دفع یک شبهه

•یاقوت حموى در بحث از فدک و ابن منظور افریقى در مادّه «فدک» :

«على و عباس در مورد فدک با یکدیگر نزاع داشتند. على علیه السلام مى‏فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله فدک را در زمان حیاتش به فاطمه علیها السلام بخشید، ولى عباس از این امر ابا مى‏کرد و مى‏گفت: فدک ملک رسول خداست، لذا من وارث آن هستم. نزاع را به نزد عمر آوردند. او از حکم بین آن دو امتناع کرد و گفت: خود بهتر مى‏دانید، من آن را به هر دوى شما تسلیم مى‏کنم.» «معجم البلدان، ج 4، ص 238، لسان العرب، ماده فدک»

•ظاهر: عمر فدک را به على علیه السلام و عباس رد کرده است، ولى آنچه مورد نزاع این دو نفر بود و عمر به آنها رد کرد، همان صدقه پیامبر صلى الله علیه و آله در مدینه بوده که از آن به «حوائط سبعه» تعبیر مى‏شده است، نه فدک.

شواهد:

1- اختلاف بین امام على علیه السلام و عباس طبق نقل اهل سنت، در اختصاصات پیامبر صلى الله علیه و آله از اموال بنى نضیر بوده است. «شرح ابن ابى الحدید، ج 16 ص 221؛ سمهودى، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158»

 

2- دلالت صریح برخی روایات: ابوبکر و عمر فدک و اموال خیبر را گرفته و به هیچ کس ندادند و تنها عمر صدقه رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدینه را به على علیه السلام و عباس باز گرداند.

مسلم: «فاطمه، بعد از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله از ابوبکر خواست که ارث خود را- که رسول خدا صلى الله علیه و آله به جاى گذاشته و از فیئ است- به او بدهد. ابوبکر گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله چیزى را به ارث نگذاشته و هر چه هست، صدقه مى‏باشد فاطمه علیها السلام نصیب خود را از خیبر و فدک و صدقه حضرت در مدینه خواست. ابوبکر از آن مانع شد ... اما صدقه پیامبر صلى الله علیه و آله در مدینه را (که از آن به «حوائط سبعه» تعبیر مى‏کنند) به على و عباس مسترد کرد ولى عمر خیبر و فدک را نگاه داشت و گفت: این دو صدقه رسول خدا است که باید بعد از وى به ولّى امر مسلمین مسترد گردد ...». «صحیح مسلم، باب قول النّبى« لانورث ما ترکناه صدقة» از کتاب الجهاد، صحیح بخارى، کتاب الجهاد، باب فرض الخمس و مسند احمد، ج 1، ص 9 و 6».

•فضل بن روز بهان: آنچه از ناحیه عمر به على علیه السلام و عباس بازگشت سهم بنى نضیر بوده است.

 

3- برخى از مؤرخان: عثمان فدک را به مروان بن حکم داد، اما در تاریخ ذکر نشده که عثمان آن را از اهل بیت گرفته و به مروان داده است. در نتیجه باید فدک از ابوبکر و عمر به او منتقل شده باشد.«دلائل الصدق، ج 3، ص 23».

•دلایل تاریخی:

حضرت زهرا علیها السلام برای پس گرفتن فدک از ابوبکر از سه راه وارد شد:

1- ادعاى نحله و بخشش

2- ادعاى ارث

 

3- ادعاى ذوى القربى

 

1- فدک نحله فاطمه علیها السلام‏

صراحت روایات اهل سنت بر بخشش فدک توسط پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان حیاتش به فاطمه زهرا علیها السلام

• سیوطى در درّ المنثور از ابى سعید خُدرى: «هنگامى که آیه: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ‏ بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد، رسول خدا صلى الله علیه و آله فاطمه را خواند و فدک را به او عطا فرمود.» «در المنثور، ج 4، ص 177، میزان الاعتدال، ج 2، ص 228، کنز العمال، ج 2، ص 158»

 

•ابن ابى الحدید به سند خود از على بن ابى طالب علیه السلام: فاطمه به نزد ابوبکر آمد و فرمود: «همانا پدرم فدک را به من عطا کرد و على و أمّ ایمن نیز بر آن شهادت مى‏دهند. ابوبکر گفت: تو در این باره غیر از حقّ نمى‏گویى. آن گاه دستور داد تا صحیفه‏اى از پوست آوردند و در آن نوشت تا فدک را به فاطمه زهرا علیها السلام مسترد دارند. از نزد ابوبکر که خارج شد، در بین راه به عمر برخورد کرد. از او سؤال نمود: از کجا مى‏آیى؟ حضرت علیها السلام جریان را برایش تعریف کرد. عمر نوشته را گرفت و نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا تو این نامه را به فاطمه داده‏اى؟ گفت: آرى. عمر گفت: على در شهادتش نفع خود را در نظر دارد و امّ ایمن هم که زن است، لذا آب دهان در نامه انداخت و نوشته را پاک کرد و سپس آن را پاره نمود. «شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 274»

نتیجه

•ابوبکر نحله بودن فدک براى حضرت زهرا علیها السلام را قبول داشته است.
•ادعاى عمر در شهادت امیرالمؤمنین برای منافع شخصی صحیح نیست. زیرا: با روایات در شأن علی علیه السلام سازگاری ندارد. بنابر روایات:
•علی علیه السلام جزء اصحاب کساء است که آیه تطهیر عصمت ایشان را اثبات کرده است. «صحیح مسلم، ج 7، ص 130»
•على علیه السلام با قرآن و قرآن نیز با او است، «صواعق المحرقه، ص 76»
•علی علیه السلام به نصّ آیه مباهله، نفس رسول خدا صلى الله علیه و آله است؛ از همین رو در فضایل و کمالات با او مساوى است. «صحیح مسلم، ج 7، ص 121»

بنابراین جایی برای ایراد گرفتن به علی علیه السلام باقی نمی ماند.

اشکال: حرف عمر طبق آیه شهادت صحیح است.«وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» «بقره/282» زیرا در مورد ادعاى حضرت زهرا سلام اللَّه علیها شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن وجود نداشته؛ لذا عمر آن را قبول نکرده.

جواب:

1. عموم آیه تخصیص می خورد به غیر مواردی که با نص از آیه خارج شده. (آیات و روایات بر عصمت على علیه السلام و فاطمه علیها السلام دارد). 

2. ابوبکر ادعای زنان پیامبر صلى الله علیه و آله در مالک بودن حجره‏هاى پیامبر صلى الله علیه و آله را تصدیق مى‏کند، ولى ادعاى حضرت زهرا علیها السلام را در نحله بودن فدک با این که على علیه السلام و امّ‏ایمن را نیز شاهد گرفت، نمى‏پذیرد؟! در حالیکه تاریخ در مورد بخشش حجره های پیامبر به همسرانش سکوت کرده است و قرآن صراحت دارد که حجره‏هاى پیامبر صلى الله علیه و آله ملک خود حضرت بوده است؛ آن جا که مى‏فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ. احزاب/53.

 

2- ادعاى ارث‏

•فاطمه علیها السلام وقتی دید نمى‏تواند حق خود را از طریق نحله بگیرد، ادعای ارث نمود.
•ابن ابى الحدید از ابى‏بکر جوهرى: «هنگامى که خبر به فاطمه علیها السلام رسید که ابوبکر عزم کرده تا او را از ارثش محروم سازد، مقنعه خود را بر سر کرد و در میان جماعتى از قومش در مسجد بر ابوبکر وارد شد و در ضمن خطبه خود فرمود: «آیا شما با این پندارتان که براى من ارثى نیست، حکم جاهلیّت را مى‏طلبید؟ ...». «شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 211»

 

•حلبى: «فاطمه زهرا علیها السلام به ابوبکر فرمود: چه کسى از تو ارث مى‏برد؟ گفت: اهل و اولادم. حضرت فرمود: پس چرا من از پدرم ارث نبرم؟! ابوبکر گفت: از رسول خدا صلى الله علیه و آله  شنیدم که مى‏فرمود: ما ارث نمى‏گذاریم. فاطمه از سخن ابوبکر غضبناک شد و او را تا هنگام وفاتش ترک نمود». «سیره حلبى، ج 3، ص 389»

ارث انبیا در قرآن‏

خداوند متعال از قول زکریا علیه السلام: «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا* یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِ‏ رَضِیًّا». مریم/6.

از قول حضرت زکریا علیه السلام: رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ. انبیا/89.

وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. نمل( 27) آیه 16.

مقصود از ارث در این آیات، ارث مال است نه علم و معرفت، به جهت:

1- موافقت با لغت و عرف‏

لفظ ارث و میراث در لغت و عرف: مال است نه ارث علم و معرفت.

مگر آن که قرینه‏اى بر خلاف آن آورده شود که مقصود از آن علم باشد؛ مثل قول خداوند متعال: وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ‏ «غافر/53» یا آیه: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا «فاطر/32» یا حدیث «العلماء ورثة الأنبیاء».

•اگر زکریا علیه السلام ارث در علم را خواستار بود، می فرمود: «یرثنى فى علمى و یرث من آل یعقوب النبوة»؛ زیرا:

1. زیرا مجاز گویى بدون قرینه جایز نیست.

2. در کلام حضرت قرینه‏ بر ارث در مال وجود دارد. «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی‏ «مریم/5»

مقصود از «موالى» پسر عموهای حضرت زکریا علیه السلام‏ است که می ترسیده در اموالش تصرف خلاف شرع نماید، لذا ظاهر آیه، درخواست فرزند از سوی زکریا برای تصرف در اموال و مصرف صحیح آن بوده است.

•فخر رازى در مورد هر دو آیه: مقصود از میراث، وراثت مال است و این، قول ابن عباس، حسن و ضحاک است و قول به وراثت نبّوت را تنها از ابى صالح نقل کرده است. «تفسیر فخر رازى، ذیل هر دو آیه».

 

2- موافقت با فهم ظاهر

صحابه و غیر صحابه از حدیث «ما ترکناه صدقة» ارث در مال را فهمیده‏اند، نه ارث در علم و تنها ناقل آن خود ابوبکر است.

3- موافقت با عقل‏

•علم و نبوت و معرفت از صفات ارث‏پذیر نیستند، و گرنه لازم مى‏آید که همه اولاد حضرت آدم علیه السلام عالم و پیامبر باشند، زیرا خداوند مى‏فرماید: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها؛ . بقره/31.

4- موافقت با شرع‏

•محمّد بن جریر طبرى: رسول خدا صلى الله علیه و آله هنگامى که این آیه را قرائت مى‏کرد: «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ»‏ مى‏فرمود: «خدا رحمت کند زکریا را که‏ هیچ ورثه‏اى از خود به جاى نگذاشت.» «تفسیر طبرى، ج 16، ص 48».
•از حسن از رسول خدا صلى الله علیه و آله: «خدا رحمت کند برادرم زکریّا را که ورثه مال نداشت، آن زمانى که از خدا فرزندى خواست و مى‏گفت: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ. «تفسیر طبرى، ج 16، ص 48».
•فخر رازى در تفسیر آیه «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» مى‏گوید: در آیه اختلاف است. حسن آن را به ارث در مال معنا کرده است، زیرا نبوت عطایى است که ابتدائاً داده مى‏شود، نه این که به ارث گذاشته شود.» «تفسیر فخر رازى، ذیل آیه»
•زمخشرى در ذیل آیه شریفه «إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ» «ص/31» مى‏گوید: روایت شده که سلیمان با اهل دمشق و نصیبین جنگ نمود و به هزار اسب دسترسى پیدا کرد. برخى گفته‏اند آن هزار اسب را از پدرش به ارث برده بود و پدرش آنها را از عمالقه به دست آورد. «تفسیر کشاف، ذیل آیه»
•بیضاوى نیز در انوار التنزیل ذیل آیه فوق این قول را نقل کرده است. بغوى در تفسیر معالم التنزیل در ذیل آیه شریفه: «یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ»‏ از حسن نقل مى‏کند که مقصود از «یَرِثُنِی» ارث در مال است.

5- موافقت با قرائن موجود

الف) حضرت زکریا علیه السلام از خداوند مى‏خواهد که ولیىّ که به او مى‏دهد «رضى: مورد رضایت او و بندگانش» باشد. این تعبیر با ارث در مال سازگارى دارد، نه ارث در علم و نبوت،

زیرا درخواست وارث در علم و نبوت، مرضی بودن را در خود به همراه دارد. پس اشتراط مرضّى بودن بر خداوند معنا نخواهد داشت.

ب) «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» مراد ارث در مال یا اعم از مال و جاه و ملک است؛ همان گونه که فخر رازى در تفسیر خود مى‏گوید. زیرا خداوند متعال درباره سلیمان علیه السلام مى‏فرماید: «وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» . نمل/16.

آیه مختص به علم و نبوت نیست، زیرا سلیمان در زمان حیات داود بر بنى اسرائیل نبى بود و احتیاج به این نداشت که علم و نبوت را از پدرش به ارث برد. خداوند متعال مى‏فرماید: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» انبیا/79.

از این آیه استفاده مى‏شود که هر دو در یک زمان نبى بوده‏اند.

 

6- اطلاق آیات ارث:

«لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً» . نسا/7.

«یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ». نساء/11.

اجماع علمای امت بر عموم بودن آیات قرآن: از جمله عموم ارث.

تنها با دلیل قطعی می توان از عموم رفع ید کرد، نه تنها با روایتی که ابوبکر به پیامبر نسبت داده است: «انبیا مالى به ارث نمى‏گذارند» + انبیای دیگر از قبیل زکریا و داود مال به ارث گذاشتند.

 

بنابراین: ابوبکر نزد امام على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و عباس متهم است.   شهادت و نقل خبر او مورد قبول نیست.

 

حدیث از طریق امامیه‏

•اشکال: ارث نگذاشتن انبیا در برخى کتاب‏هاى شیعه امامیه نیز آمده است.

قال رسول الله: «... و انّ العلماء ورثة الانبیاء و انّ الانبیاء لم یورّ ثوا در هما ولا دیناراً ولکن ورّثوا العلم ...؛ «معالم الاصول، ص 6- 8».

جواب:

1- این حدیث ذیل ندارد؛ مثل حدیث ابوبکر «ما ترکناه فهو صدقة» ندارد. «نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه فهو صدقة»

2- امام خمینى رحمه اللَّه در توجیه این حدیث مى‏فرماید: «انبیا علیهم السلام به حسب این مقام روحانیت، مالک درهم و دینار و متوجّه به عالم ملک و شئون ملکیه نبودند وارث آنها به حسب این مقام، غیر از علم و معارف چیز دیگر نبوده است؛ گر چه به حسب ولادت ملکى و شئون دنیوى داراى تمام حیثیّات بشریّه بودند. قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ‏ «کهف/110». و وارث آنها به حسب این مقام، علما نبودند، بلکه‏ اولاد جسمانى خودشان بودند؛ وارث آنها به حسب مقام جسمانیّت ممکن است درهم و دینار باشد. و این حدیث شریفه دلالت واضحه دارد بلکه صراحت دارد در وراثت روحانیه، به طورى که ذکر شد. و مقصود رسول اکرم صلى الله علیه و آله از حدیثى که منسوب به آن سرور است که «نحن معاشر الأنبیاء لانورّث» بر فرض صحّت معلوم است همین بوده که به حسب شأن نبّوت و وراثت روحانى، ارث مال و منال نمى‏گذاریم، بلکه ارث ما علم است. چنانچه واضح است. والسلام». «چهل حدیث، ص 420 و 421»

 


3- ادعاى سهم ذوى القربى‏

•ابن ابى الحدید: «مردم مى‏پندارند که نزاع فاطمه با ابابکر تنها در دو امر بوده است: یکى میراث و دیگرى نحله و بخشش. ولى در حدیثى یافتم که حضرت در امر سوّمى نیز با ابوبکر به نزاع برخاسته است که همان سهم ذى القربى است. ولى ابوبکر از این راه هم حاضر نشد که فدک را به حضرت فاطمه علیها السلام باز گرداند.» «شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 330»
•ابن ابى الحدید به سند خود از انس نقل مى‏کند که فاطمه علیها السلام نزد ابابکر آمد و خطاب به او فرمود: تو خود مى‏دانى که چگونه ما را از صدقات محروم ساختى و نیز ما را از فیئ‏ که قرآن آن را سهم ذوى القربى قرار داده، منع کردى؟ آن گاه این آیه را قرائت نمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏. «شرح ابن ابى الحدید، ج 16، ص 230».
•خداوند متعال براى ذوى القرباى پیامبر صلى الله علیه و آله خمس فرض کرده‏ است، لذا حضرت زهرا علیها السلام از این راه نیز بر ابوبکر احتجاج کرد تا حقّ خود را از وى بگیرد، ولى او موافقت نکرد.

1- حضرت در صدد بازگرداندن حقّ مسلّم خود بود و وظیفه هر انسانی است که در مقابل ظلم سکوت نکرده و حق خود را از راه مشروع مطالبه نماید.

2- حزب حاکم بر تمام حقوق سیاسى و اقتصادى بنى هاشم تسلط پیدا کرده و تمام امتیازهاى مادى و معنوى را از آنها قطع کرده بود؛ از همین رو حضرت در صدد پشتوانه ی اقتصادی برای بنی هاشم و شیعیان بود.

3- هدف اصلی حضرت زهرا علیها السلام از اصرار بر این مطلب احیای امر امامت بود. زیرا فدک هم پاى خلافت پیش مى‏رفت و رمز خلافت و امامت حاکمیت اسلام بود. حضرت زهرا علیها السلام از این طریق درصدد اثبات ولایت و امامت امیرالمؤمنین بود.

•امام کاظم علیه السلام- بعد از آن که هارون الرشید اصرار کرد که فدک را از او پس بگیرد- فرمود: من آن را پس نمى‏گیرم مگر با حدودش. هارون گفت: حدودش چه مقدار است؟ حضرت فرمود: حدّ اول آن عدن، حد دوّم سمرقند، حدّ سوّم آفریقا و حدّ چهارم آن کناره دریاى روم و ارمنستان است. هارون گفت: پس براى ما چیزى باقى نمى‏ماند؟ .... «سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 4، ص 47( به نقل از ربیع الابرار زمخشرى)»

4- اصرار و پیگیری حضرت زهرا علیها السلام در مسجد رسول الله بیانگر آن است که: کسی که حق على بن ابى طالب علیه السلام را غصب کرده و ادعای خلافت دارد، شایستگی این مقام را نداشته و نمی تواند خلیفه مسلمین باشد، زیرا ضروری ترین احکام اسلامی را زیر پا گذاشته است.

5- مردم مى‏دانستند فدک ملک خاص رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده و آن حضرت به دخترش فاطمه زهرا علیها السلام بخشیده است، اگر فاطمه علیها السلام آن را از ابوبکر مطالبه نمى‏کرد، از یکسو تأیید حکومت و کمک بر گناه بود و از سوی دیگر تقویت بنیه ی مالی دستگاه حاکم محسوب می شد. لذا حضرت زهرا با مطالبه حق خود نوعی مبارزه منفی با دستگاه خلافت انجام دادند.

 

شهید صدر رحمه اللَّه «فدک در تاریخ، ص 58- 60.»:

«منازعه فدک قیامى علیه اساس حکومت است، و فریاد آسمان‏گیرى که فاطمه علیها السلام خواست به وسیله آن، سنگ کجى را که تاریخ بعد از ماجراى سقیفه بر آن بنا شد، درهم فروشکند. براى اثبات این معنا، کافى است به خطبه‏اى که حضرت زهرا علیها السلام در مسجد النبی رویاروى خلیفه و در حضور جمعیّت انبوهى از مهاجرین و انصار، ایراد فرمود نگاهى بیفکنیم. در این خطبه، بیشتر سخن در مدح على علیه السلام و ستایش موضع‏گیرى‏هاى اسلامى و جاودانه او و اثبات حقّ اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله است؛ آن جا که مى‏گوید: «آنها وسیله رسیدن انسان‏ها به خداوند، و خاصان و پاکان اویند و گواهان غیب الهى و میراث بران خلافت و حکومت پیامبرانند.»

نکوهش مسلمانان، هشدار مى‏دهد که: آنان به نگون بختى در افتاده‏اند و ناشایستى را به خطا و بى‏تدبیرى برگزیده و به آیین گذشتگان خود باز پس گشته‏اند، و به قصد آب به آبشخور دیگران دست یا زیده‏اند و امر مهّم خلافت را به نا اهل سپرده و با این کارها به فتنه عظیمى فرو افتاده‏اند ...».

«چگونه رهبرى امّت را، از پایگاه رسالت و قواعد استوار نبوّت و مهبط روح الامین دور ساختند و آن را از دست آگاهان دنیا و دین باز گرفتند؟ باید بدانند که این کار زیانى آشکار است ...».

«ظّن غالب بر این است که حضرت زهرا علیها السلام مى‏توانست در میان پیروان پدرش و یاران برگزیده وى- که هیچ گونه تردیدى در صداقت او نداشتند- کسى را پیدا کند و به همراه على علیه السلام بیّنه لازم را در اثبات مدعاى خود اقامه نماید، امّا مى‏دانیم که او هرگز چنین نکرد. آیا این کار به ما نشان نمى‏دهد که هدف والاى فاطمه علیها السلام- که قدرت طلبان به خوبى آن را مى‏شناختند- اثبات میراث و مال پدرى نبود، بلکه وى در محو آثار سقیفه همت گماشت و در رسیدن به این مقصود، نه با اقامه بیّنه در باب فدک، بلکه با افشاى گمراهى و خطا کارى مردم، با ارائه شواهد زنده‏اى بیّنه را در پیشگاه تمامى ملّت اقامه نمود. آرى این بود آن امرى که در طول مبارزات، هدف اصلى حضرت زهرا علیها السلام را تشکیل مى‏داد».

1- کسى را نزد ابوبکر فرستاد که در مسائل میراث با او بحث کرده و حقوقش را مطالبه نماید. (مقدمه‏ِی اقدامات مستقیم).

2- در اجتماع خاص رو در روى خلیفه ایستاد و از راه‏هاى مختلف به دفاع از خود پرداخت و حقّش را مطالبه کرد؛

3- خطبه‏اى در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله در دهمین روز رحلت پیامبر ایراد فرمود؛

4- هنگامى که ابوبکر و عمر براى عذر خواهى به دیدار او آمده بودند، در آن جا نارضایتى خود را از آن دو ابراز نمود و خشم خدا و رسول را از آنان اظهار داشت؛

5- هنگامى که زنان مهاجران و انصار به دیدارش آمدند براى آنان سخنرانى کرد؛

 

6- به همسرش على علیه السلام وصیت کرد که هیچ‏کس از آنان در مراسم تجهیز و تدفین حاضر نشوند و این دلیل بر ناخشنودى او از آنان بود.

 

 



موضوع :


وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) المیزان

•«وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى‏ ...»
•خویشاوندان میت که به خاطر وجود طبقات جلوتر ارث نمى‏برند، اگر در حال تقسیم ارث حاضر باشند، ورثه‏ باید چیزى از ارث به آنان بدهند.
•بعضی: مراد حاضر بودن نزد صاحب مال در هنگام وصیتش و یا در هنگام مردنش. (اشتباه: زیرا آیه به صورت روشن حاضر بودن در هنگام قسمت را بیان می‌کند).
•«أُولُوا الْقُرْبى»: خویشاوندان فقیر میت،‌ چون در آیه در ردیف یتامى و مساکین ذکر شده‏اند.
•«فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً»: لحن تحریک عواطف و دعوت به رحم و ارفاق شاهد بر این مطلب.
•مخاطبین آیه: اولیاى میت و کسانى است که از او ارث مى‏برند.

 

•آیا این آیه محکم است و یا بوسیله آیات طبقات ارث نسخ می‌گردد؟
•خیر. تناقضی بین این آیات و طبقات ارث وجود ندارد.
•آیات ارث، سهم هر یک از وارثان را معین مى‏کند و این آیه بهره‌مند شدن غیر‌ورثه را به طور اجمالی بیان می‌کند.
•دلیلى وجود ندارد که آیات ارث را ناسخ آن بدانیم.
•+ این آیات خالی از ظهور در استحباب نیست. (دادن رزق به غیر وارث مستحبّ ).
نکات استخراجی 
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) 

1. انتهای آیه 7 «نَصِیباً مَفْرُوضاً» حکم جزمی، انتهای این آیه به یتامی و مساکین و سایر «اولی اولوالقربی» ختم شده «فارزقوهم»: حکم مستحبی «إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ»

حکم واجب در آیات: 3. «فریضة» 7. «للنساء نصیب» 11. «للذکر مثل حظ الانثیین»

حکم مستحب در آیات: 8. «فارزقوهم ... و قولوا...»

2. « أُولُوا الْقُرْبى»: به قرینه کنار یتیم و مسکین بودن: حکم مستحبی

علامه: فقیر باشند.

برخی: غنی نباشند، زیرا اگر چیزی به ایشان برسد، می‌توانند توسعه‌ای در زندگی خود ایجاد نمایند.

3. «فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ»: ضمیر به «مما ترک» در آیه قبل برمی‌گردد.

4. « وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ»: اینها به امیدی آمدند، آنها را بدون نصیب نگذارید. 

5. « وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

•قول معروف: نیش و کنایه نداشته باشد. اگر کمکی کردید، منتّ نگذارید. (چون جای منّت هست). بر خلاف سهام ارث (فریضة من الله)

6. آیه نسبت به آیه قبل منسوخ نیست.

•علامه: اینجا بحث نسخ مطرح نیست، زیرا نسبت بین دو آیه تناقضی نیست.
•آیه مواریث: فرائض ورثه
•این آیه: بر غیر ورثه، بدون تعیین سهام

 

•خالی در ظهور در ندب نیست.


موضوع :


لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (7) المیزان

شروع آیات ارث

•آیات قبل مقدمه‌ی این آیات
•وجوب ارث: از طریق خویشاوندی  نسخ حکم جاهلیت: محرومیت ارث صغیر و زن
•حکم مستحبی: دادن سهمى از اموال میت به خویشاوندان و ایتام و مساکین را در صورتى که هنگام تقسیم ارث حاضر باشند، هر چند ارث‌بر نباشند.

 

مفردات:

•نصیب: بهره و سهم، اصل آن از «نصب»: بپا داشتن،

علت نامگذاری بهره و سهم به نصیب: هر سهمى هنگام تقسیم از سایر اموال جدا مى‏شود تا با آن مخلوط نگردد.

•ترکه: مالى که بعد از مرگ انسان از او باقى مى‏ماند، گویا میت آن را ترک مى‏کند و سپس از دنیا کوچ مى‏نماید.

 استعمال اصلى این کلمه استعاره‏اى بوده و به تدریج متداول و معمول شده.

•اقربون: خویشاوندانی که نسبت به انسان قریب و نزدیک هستند.

علت انتخاب اقربون در میان«اقربا» و «اولى القربى» و «اقربون» و ...: برای دلالت بر ملاک ارث و اینکه ارث بردن وارث به خاطر نزدیک بودن به میت است، در نتیجه هر کس که نزدیک‏تر است، در بردن ارث مقدم‏تر است‏.

•فرض: قطع هر چیز محکم و جدا کردن بعضى از آن از بعضى دیگر

 استعمال در معنای وجوب: زیرا انجام دادنش واجب و امتثال‏ امرش قطعى و معین است و نه مردد.

در اینجا سهم و نصیبى که فرض شده ادایش معین و قطعى است.

تشریع حکم کلی: سنتی جدید که برای مکلفین ناآشناست، زیرا حکم وراثت تشریع شده در اسلام جدید بوده و عادت بر آن بوده که بسیاری از ارث محروم باشند.

زمینه چینی برای ارث:

1. تحکیم حب فی الله و ایثار دینی بین مؤمنین 2. ایجاد عقد اخوت 3. ایجاد توارث بین دو برادر دینی 4. نسخ رسم قبلی ارث 5. توارث بین ارحام زمانى که عده‏اى کافى از مؤمنین دین را پذیرفتند.

 

•تأسیس یک قانون جدید
•مطلق بودن حکم و عدم تقیید آن به حال یا وصفی

«لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ»

•موضوع حکم = مردان (عام است و تخصیص نخورده) بنابراین مردان آینده یعنی پسران صغیر را نیز شامل می‌شود.

«وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ»

•تأسیس قاعده عام، بدون تخصیص: شامل همه زنان
•نکته: وقتی «مِمَّا تَرَکَ‏ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ‏» آورد، می‌توانست به ضمیر اکتفاء نماید: «و للنساء نصیب منه» ولی دوباره «مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» آورد تا حق تصریح را ادا کرده باشد و جاى هیچ تردیدى باقى نگذارد.

 

•+ « مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ» را اضافه کرد، تا بفهماند: «به صرف اینکه ارث فلان مسلمان اندک است، نباید باعث شود که در تقسیم آن مسامحه کنند».
•« نَصِیباً مَفْرُوضاً»
•حال از «نصیب»: به معنای سهم و قسمت (همراه با معنای مصدری)
•در نتیجه: تاکیدى بر روى تاکید و زیادتى در تصریح و رفع ابهام   یعنی: سهام ارث مشخص شده و قطعى است، نه اشتباهى در آن وجود دارد و نه ابهامى.
•به دلیل:

1. عمومیت حکم آیه

2. نبودن ابهام در آن

  حکم ارث عمومیت دارد و حتى شامل ترکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم مى‏شود.

•آیه دال بر اینکه در فرائض یعنى سهام معین شده، عول نیست.

عول: هر جا سهام وارثان از مال بیشتر شد، سهام را خردتر مى‏کنیم تا نقیصه به همه سهام وارد شود

مثال: اگر زنى از دنیا رفت و (پدر + مادر + یک دختر + شوهرش) را به جاى گذاشت

 سهم یک دختر نصف (و به عبارت دیگر شش دوازدهم)

سهم پدر و مادر ثلث (و یا چهار دوازدهم)

سهم شوهر یک چهارم (و یا سه دوازدهم)

نتیجه: جمع 6 و 4 و 3 به عدد 13 مى‏رسد، در حالى که مخرج 12 است.

قائلین به عول: از همان آغاز مخرج کسر را عدد سیزده مى‏گیریم و مال را به سیزده سهم تقسیم مى‏کنیم،

(امامیه عول را باطل مى‏دانند و نقیصه را تنها داخل در سهم پدر و خویشاوندان او و دختران انداخته و بقیه سهام را کامل مى‏گیرند) زیرا معتقدند هیچ شبهه و خلطى در سهام نیست.

نکات استخراجی
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (7) 

1. پیوند آیات

الف) آیه 1: شروع و مقدمه: توجه به مبدأ خلقت، لزوم وحدت و التیام.

ب) آیات 2 تا 6: پیاده کردن شکل عاطفی در سه طبقه (یتامی، نساء، سفهاء)

ج) آیات 7 تا 10؛ تکرار نساء:

فرق نساء بخش:     

ب) در معرض ظلم

 ج) فراتر از قسمت قبل، لازم نیست در حباله ی نکاح کسی باشد یا نباشد.

وجه پیوند بخش (ب) و (ج): 

 1. اصل رشد لزوم پیوند بین انسان

  2. موارد امکان تعرض از سوی اقویا

  3. مسأله گسترده: زمینه سازی ارث بین اقربا

1. «للرجال، للنساء»: عام؛ چه قوی باشند چه ضعیف

 

2. اقربون: (افعل تفضیل) : اشاره به ملاک اولویت در ارث، برخی طبقات حاجب برخی دیگر.

3. تصریح به جای اضمار: نفرمود «مما ترکا و مما ترکوه»

الف) اضمار: موجب ترک تمام جمله می‌شد.

ب) اظهار: ایجاز (تصریح و تنصیص) + تأکید

4. ابطال «تعصیب» جاهلیت: در آیه هم زنان و هم مردان: ما زاد هم باید برای مردان و هم برای زنان باشد.

5. علت جدا آمدن «نصیب رجال و نساء»: زیرا نصیب هر کدام مستقل است.

 

6. «مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ»: اگر «مما و منه» نبود، ضمیر «قل» به «مما ترک» بر می‌گشت، در حالیکه منظور «نصیب» است.

 



موضوع :


<      1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز