سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ  بَخسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ(20)

- مفردات:
الثمن البخس: بهایی که از قیمت اصلی کمتر است.
دراهم معدودة: قلیله، در آن زمان پول زیاد را وزن می‌کردند و پولهای ناچیز را می‌شمردند.
درهم: پولهای نقره‌ای که در آن زمان رایج بود.
شراء(خرید):‌ بیع(فروش)
زهد: رویگردانی از چیزی، کنایه از پرهیز کردن
- مرجع ضمیر در شروه و کانوا
1. طبق سیاق: هر دو به سیاره (کاروانیان) ، معنا: کاروانی که یوسف را از چاه بیرون آوردند او را به عنوان کالایی پنهان داشته و به بهایی اندک فروختند، که چند درهم ناچیز بود، زیرا می‌ترسیدند که حقیقت امر آشکار شده و یوسف را از ایشان بگیرند.
2. نظر بیشتر مفسرین: هر دو به برادران، معنا:برادران یوسف را به کاروانیان فروختند بعد از این‌که ادعا کردند که او غلام ایشان است که در چاه افتاده و ایشان آمده‌اند که او را از چاه بیرون بیاورند و می‌ترسیدند که حقیقت امر آشکار شود.
3. ضمیر اول به برادران، ضمیر دوم به سیاره،معنا: برادران یوسف را به بهایی اندک فروخته و کاروانیان در خرید او اظهار بی رغبتی می کردند تا قیمت را بالا نبرند، یا از خرید او دوری می‌کردند زیرا حدس می‌زدند که مکری در کار است، و غلام چهره‌ی بردگان را نداشت.
- دلالت سیاق و رد نظریه‌ی مفسران:

الف) سیاق با دو وجه آخر سازگاری ندارد:

1. زیرا ضمایر جمع در آیه (19)به سیاره بر می‌گردد و برای برادران ذکر صریحی نیامده تا ضمیر به آن برگردد، یا یکی از ضمایر به آن برگردد.
2. ظاهر آیه‌ی بعد می‌رساند کسی که یوسف را خریداری کرد در مصر بود.

«وَ قَالَ الَّذِى اشْترَاهُ مِن مِّصْر»

ب) روایاتی که بیانگر آنند که برادران یوسف ادعا کردند که برده‌ی ایشان در چاه افتاده است و او را به بهایی اندک فروختند، با آیات و روایات حمایت نمی‌شود.

برخی گفته‌اند شراء در آیه به معنای خریداری است.ولی این نظر نیز به واسطه‌ی سیاق رد می‌شود.

 

دلالت سیاق: کاروانیان یوسف را با خود به مصر برده در معرض فروش گذاشتند، از اهالی مصر او را خریده به خانه‌ی خود بردند.
uتوصیف شخص خریدار یوسف در قرآن:

1. مردی از اهالی مصر بود.

2. مردی بزرگوار بود که محل رجوع مردم بود:«وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْباب‏»

3. او عزیز مصر بوده که اهالی مصر برای او عزت و بلند طبعی قائل بودند، او دارای زندان بوده که نشان‌گر ریاست او بین مردم می‌باشد.

در نتیجه معلوم می‌شود یوسف از روز اول داخل خانه‌ی عزیز مصر شده و با عزت به سر می‌برده است.

 

- میزان معرفی خریدار یوسف در حد نیاز:
خداوند در قرآن برای معرفی این فرد در هر جا به مقدار نیاز سخن گفته و در معرفی اولیه بیان داشته که اومردی از اهالی مصر بوده «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْر»
نکته‌ی تربیتی: سخن زیاده نگویید و در معرفی افراد به حد نیاز سخن رانید.
- چگونگی سرنوشت یوسف در مصر:
آیه خبر می‌دهد که کاروانیان یوسف را با خود به مصر برده و اورا به اهالی مصر فروختند و خریدار به همسر خود سفارش کرد که جایگاه او را گرامی دار که شاید به ما سود رسانده یا او را به فرزندی بگیریم.
- اکرام یوسف علیه السلام با توجه به قراین:

معمولا بزرگان به بردگان خود اهمیتی نمی‌دهند مگر اینکه در آنها آثار اصالت  و خیر و سعادت را مشاهده کنند، به خصوص رؤسایی که صدها غلام و کنیز در خانه‌ی ایشان رفت و آمد دارند، بنابر این ایشان با دیدن هر برده‌ای شیدای او نمی‌شوند.در نتیجه الفت عزیز مصر به یوسف و گرامی‌داشت او برای بهره وری یا فرزند خواندگی دارای معنای عمیقی است، به خصوص که به همسرش سفارش او را می‌کند، در حالی که معمولا ملکه به امور جزیی و پست و امور بردگان مشغول نمی شود.

- علت اکرام یوسف علیه السلام:

یوسف دارای جمالی بود که عقل‌ها را مبهوت می‌ساخت و علاوه بر زیبایی ظاهری دارای حسن خلق بود و در حرکات خود نجابت به خرج می‌داد. اینها صفاتی است که از کودکی نشانه‌های آن در فرد ظاهر می‌شود.

به همین دلیل عزیز مصر را به سمت این طفل کوچک جذب کرد تا او را در خانه‌ی خود بزرگ کرده و به او توجه خاص کند و در امور مهم و مقاصد عالی از او بهره‌مند شده یا او را به فرزند خواندگی گرفته و در اصل و نسب خود وارد کند.

از اینجا روشن می‌شود که احتمالا عزیز مصر عقیم بوده و امیدوار بوده یوسف را به فرزند خواندگی بگیرد.

 

- معنای واژه‌ای آیه:

«وَ قَالَ الَّذِى اشْترَاهُ مِن مِّصْرَ»: عزیز مصر

«لاِمْرَأَتِهِ»: زن عزیز مصر

«أَکْرِمِى مَثْوَئهُ »: خودت عهده‌دار امور او شو و نزد خود جایگاه کریمانه‌ای برایش قرار بده.

«عَسىَ أَن یَنفَعَنَا»: امید است در مقاصد عالی و امور مهم به ما سود برساند.

«أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا»: او را به فرزندخواندگی بگیریم.

 

- مفردات:
- مکن (راغب): مکان: جایی که چیزی را در خود گنجانده باشد.مَکَّنْتُه و مکّنت له فتمکّن‏.
- کون(خلیل فراهیدی): مکان بر وزن مفعل از کون است ولی به دلیل کاربرد زیاد آن در کلام عرب از مکن اشتقاق یافته، می‌گویند: تمکن و تمسکن. هم چنان که اصل منزل" نزل" است ولى از خود آن اشتقاق جدا مى‏کنند و مى‏گویند:تمنزل
- مراد از تمکین یوسف در زمین: قرار گرفتن او در زمین به مقداری که از مزایای حیات بهره‌مند شود، بعد از این‌که برادرانش او را از روی زمین محروم کرده و در قعر چاه قرار دادند و به بهایی اندک فروخته تا کاروانیان او را از سرزمین خود دور کنند.
- ذکر دوبار تمکین یوسف علیه السلام:
1. بعد از بیان خروج یوسف از چاه و بردن او به مصر و فروختن او به عزیز مصر، خدا فرمود:«وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ»
2. بعد از خروج یوسف از زندان عزیز و انتصاب او بر گنجینه‌های مصر آنجا که خدا فرمود: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاء»

عنایت خدادر این دو مورد یکی است.

«وَ کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ »

1. مراد از تمکین: استقرار در خانه‌ی عزیز مصر

اشاره به خروج یوسف از چاه و فروخته شدن او و قرار گرفتنش در خانه‌ی عزیز مصر

ـ تشبیه یک چیز به همان چیز

اگر مراد از تمکین صرف دخول و استقرار یوسف در خانه‌ی عزیز مصر باشد، مراد عظمت اوصاف است، نه مذمت؛ مثل قول شاعر که می‌گوید: کاننا و الماء من حولنا       قوم جلوس حولهم ماء

وضع ما در این حال که اطرافمان آب است نظیر وضع مردمى است که نشسته‏اند و دورشان آب است.(اینجا مراد مذمت است).

مراد از این تمکین در زمین : یعنی آن‌چه از اوصاف عظیم توصیف کردیم همراه با لطافت بود تا هم‌چون تشبیه ذهن متوجه اهمیت آن بشود.

2. مراد از تمکین: مطلق تمکین و قدرت در زمین

تشبیه توصیف یوسف از قبیل تشبیه کلی به بعض موارد است، تا بفهماند سایر حالات او نیز همین‌گونه است.

معنا: ما به یوسف در زمین تمکین و قدرت دادیم،به همین طریق در خروج او از چاه ، داخل شدن او به مصر، قرار گرفتن او در خانه‌ی عزیز مصر با بهترین وضعیت. 

ولی برادرانش به او حسد ورزیده و او را از قرار گرفتن بر روی زمین نزد پدر محروم کردند، پس او را به چاه انداخته و نعمت بهره‌مندی از وطن در بیابان را از او سلب کردند و او را به کاروانیان فروختند، تا از خانواده‌اش دور شود.  

ولی خدا همین همین مکر ایشان را سبب قدرت و قرار گرفتن او در خانه‌ی عزیز مصر قرار داد، سپس زن عزیز مصر و زنان مصر از او طلب فحشا کردند ولی خدا مکر ایشان را از او دور کرد و همین امر را وسیله‌ی ظهور اخلاص و صدق ایمان او قرار داد، ایشان او را در زندان قرار دادند، ولی خدا همین امر را موجب قدرت و تمکّن او درزمین قرار داد، که به هر جا که می‌خواهد بدون هیچ مانعی برود.

 

- کیفیت تشبیه در این آیه:«کَذَالِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فىِ الْأَرْضِ »
- تقدیر این آیه مثل این آیات است:
- «کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِین‏» : یعنی گمراه کردن از طرف خدا دائما از همین مجرا ادامه دارد.
- «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال‏»: خدا دائما همیشه این گونه مثال می‌زند و این مثل نمونه‌ای است که شایسته است سایر موارد با آن قیاس شود.
- وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ:
- نوع لام: لام غایت که تقدیر آن این‌گونه است: «مکنا له فی الارض لنفعل به کذا و کذا» ما به او در زمین مکانت و جایگاه دادیم تا چنین و چنان بکنیم و تا به او تأویل احادیث را بیاموزیم.
- علت حذف معطوف: زیرا غایات دیگری وجود داشته که اینجا گنجایش بیان آن‌را نداشته است، مثل: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِین‏»


موضوع :


وَ جَاءُو عَلىَ‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ  قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا  فَصَبرْ جَمِیلٌ  وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلىَ‏ مَا تَصِفُونَ(18)
تسویل: (سَوَّلَتْ له نفسه کذا: زَیَّنَتْه له‏، لسان العرب)
دلالت عبارت:«بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا»:هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته!

تکذیب خبر مرگ یوسف و آگاهی دادن به این که حضرت یعقوب(ع) می‌داند که یوسف را گرگ ندریده بلکه امر ناگواری پیش آمده که بیانگر تسویل و زیبا جلوه دادن نفس برادران است.

این عبارت مقدمه‌چینی برای عبارات بعدی است که :«فَصَبرْ جَمِیلٌ»

«فَصَبرْ جَمِیلٌ»‌: ستایش صبر است،‌که سبب(خوب بودن صبر )به جای مسبب ( صبر کردن بر مصیبت) قرار گرفته است.

 

نکره آمدن صبر و توصیف نکردن آن: دلالت بر بزرگی آن و تلخی طعم آن

- «فَصَبرْ جَمِیلٌ»
صبر جمیل و علت انتخاب آن:
- در مصیبت وارد شده راهی جز صبر وجود ندارد، زیرا:

1. یوسف(ع) که محبوبترین فرد نزد یعقوب(ع) بود، طبق بیان برادران خوراک گرگ شده و لباس آغشته به خون او موجود است.

2. یعقوب(ع) می‌دانست که برادران خبری دروغ آورده‌اند و دریافته بود که در این کار مکری نهفته‌است.

3. یعقوب(ع) راهی برای تحقیق نداشت، زیرا همواره برادران یوسف(ع) کمک کاران یعقوب(ع) در این گونه موارد بودند و هم اکنون این مصیبت از راه ایشان وارده شده، پس از چه کسی می‌تواند توقع کمک داشته باشد؟

- تحمل کردن بلایا و تسلیم شدن در برابر بدخواهان به طور مطلق پسندیده نیست، زیرا خداوند سبحان سرشت انسان را بر اساس راندن بدی‌ها از خود قرار داده است،‌ بنابر این باطل نمودن این غریزه فضیلت نیست.

صبر حقیقی:

صبر پایداری در قلب و حفظ نظام نفسانی است که زندگی انسان را از بهم ریختن حفظ نموده و جمعیت داخلی را از پراکندگی و متلاشی شدن، بکار نبردن تدبیر، بهم ریختن فکر و نظر فاسد حفظ نماید.

در نتیجه:‌ صابران کسانی هستند که در برابر سختی‌ها پابرجا مانده و فرو ریختن  ناگواری‌ها آن‌ها را از پا در نمی‌آورد.

 

- کافی نبودن صبر به تنهایی:

صبر بهترین راه برای مقاومت در برابر سختی‌هاست ولی به تنهایی کافی نیست، زیرا صبر مثل دژی است که انسان را حفظ می‌کند ولی نیازمند چند چیز است:

1.تأمین امنیت در سایه‌ی توحید:

نعمت امنیت و سلامت که تنها با دین توحیدی حاصل می‌شود، یعنی انسان موحد در مشکلات باید به خدا پناه ببرد.

2.توکل بر خدا: که برتر از هر سببی است که کار را به سمت صلاح می‌برد،‌ زیرا خدا بر هر امری غالب است.

یعقوب (ع) صبر خود را با توکل کامل نمود، زیرا پس از «فَصَبرْ جَمِیلٌ» فرمود: «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلىَ‏ مَا تَصِفُونَ»

 

- توحید فعلی حضرت یعقوب (علیه السلام)

«وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلىَ‏ مَا تَصِفُون» بیانگر توکل یعقوب به پروردگارش می‌باشد که می‌فرماید: من می‌دانم که شما نیرنگی به کار برده‌اید و یوسف را گرگ نخورده ولی من برای روشن شدن دروغ شما و دست‌یابی به یوسف به اسباب ظاهری تکیه نمی‌کنم،‌ بلکه خود را با صبر نگه‌داشته و بر پروردگارم توکل می‌کنم.

معنای‌آیه:«خدایا در کارم بر تو توکل نمودم، پس تو کمک یار من باش بر آن‌چه فرزندانم می‌گویند».  در نتیجه بیان یعقوب مبتنی بر توحید فعلی بوده که حصر را می‌رساند، یعنی او تنها بر خدا تکیه کرده و به سبب دیگری نظر ندارد.

 

نهایت توحید فعلی حضرت یعقوب علیه السلام

عبارت «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» یوسف/67 می‌رساند، که او این توحید را به نهایت رسانده و از خود چیزی نگفته:‌«سأصبِرُ یا أستعینُ» بلکه نام پروردگار را برده و امر را مشروط به حکم حق پروردگار نموده که کمال توحید را می‌رساند، این  در حالی است که در نهایت اندوه از دوری یوسف به سر می‌برده، بنابراین محبت او به یوسف(ع) فقط برای خدا و در راه خدا بوده است. 

 

وَ جَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلىَ‏ دَلْوَهُ  قَالَ یَبُشْرَى‏ هَاذَا غُلَامٌ  وَ أَسَرُّوهُ بِضَاعَةً  وَ اللَّهُ عَلِیمُ  بِمَا یَعْمَلُونَ(19)

- مفردات:
- الورود: (الوُرُودُ أصله: قصد الماء، ثمّ یستعمل فی غیره. یقال: وَرَدْتُ الماءَ أَرِدُ وُرُودا، راغب)  ورود: قصد آوردن آب،‌ وارد: کسی که برای آوردن آب می‌رود.

(الوِرْدُ: الماء الذی یُورَد، لسان العرب)

- اسرار: (الْإِسْرَارُ: خلاف الإعلان‏، راغب) إسرار: مخفی کردن خلاف آشکار نمودن

(السِّرُّ: من الأَسْرار التی تکتم. و السر: ما أَخْفَیْتَ، لسان العرب)

- ادلاء:(دَلَوْتُ الدَّلْوَ: إذا أرسلتها، ثلاثی مجرد: دلو را درون چاه فرستادم.
- و أدلیتها أی:أخرجتها،  ثلاثی مزید باب افعال: دلو آب را از چاه بیرون کشیدم.

و قیل: یکون بمعنى أرسلتها، «برخی باب افعال را به معنای فرستادن دلو دانسته‌اند» و استعیر للتّوصّل إلى الشی‏ء، قال تعالى: وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ [البقرة/ 188]راغب)

(الدَّلْوُ: معروفة واحدة الدِّلاءِ التی یُسْتَقَى بها، لسان العرب)

 

نکته‌ی فصل (عدم وصل و نیاوردن حرف عطف):

عبارت «قَالَ یَبُشْرَى‏ هَاذَا غُلَامٌ » با این‌که بلافاصله بعد از انداختن دلو حاصل شد، ولی عبارت بدون حرف عطف آمد تا غیر منتظره بودن امر را برساند، زیرا هدف از انداختن دلو کشیدن آب است نه بیرون آمدن غلام.

- ندای بشارت: مثل نداء اظهار تأسف و غیره به کار می‌رود که بر آشکار شدن امر دلالت می‌کند.
- مراد از «وَ اللَّهُ عَلِیمُ  بِمَا یَعْمَلُونَ»

1. سرزنش عمل برادران که این عمل ایشان گناه بوده و به زودی مؤاخذه خواهند شد.

2. خدا با علم خود مقدر کرده بود یوسف به عنوان کالایی مخفی نگه داشته شود تا محفوظ مانده و به سلطنت و عزت برسد.

 

معنای آیه:

گروهی رهگذر به آنجا آمدند و مأمور آب خود را فرستادند تا با دلو از چاه آب بکشد، وقتی او دلو را بیرون کشید، نزد ایشان آمده و گفت: «بشارت باد، این پسر بچه است»،‌ در حالی‌که یوسف به طناب آویزان شده بود و بیرون آمد،‌ آنان یوسف را به عنوان کالایی مخفی نگهداشتند.

این در حالی بود که خدا به عمل ایشان آگاه بود و ایشان را بر آن عمل بازخواست می‌نمود یا همه‌ی این موارد به علم الهی بود تا یوسف در مسیر سلطنت و عزت قرار بگیرد.

 



موضوع :


وَ جَاءُو عَلىَ‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ  قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا  فَصَبرْ جَمِیلٌ  وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلىَ‏ مَا تَصِفُونَ(18)

مفردات:
 کذب: مصدری است که بدان اراده‌ی فاعل شده است، تا مبالغه را برساند. یعنی خون دروغینی که دروغین بودن آن روشن است.
دلالت آیه:

 

نکره آمدن دم: برای دلالت بر سستی آن‌چه گفتند، زیرا دروغ ایشان را روشن می‌ساخت، زیرا کسی که توسط درنده دریده می‌شود، سالم نمی‌ماند. این از خواص دروغ است که بین اجزاء آن منافات وجود داشته و تناقض بین اجزاء از طریق شواهد فهمیده می‌شود.
عدم رستگاری و به هدف نرسیدن دروغگو:

دروغ دوامی‌ندارد و بعد از روشن شدن حقایق، بطلان ادعای دروغگو آشکار می‌شود.

وجه آشکار شدن دروغ:

به دلیل قانون کلی، تمامی اجزاء نظام هستی به یکدیگر مرتبط بوده و بین آن‌ها احکام و آثاری برقرار است که اگر یکی از آن‌ها بهم بخورد، به تمامی آن سلسله آسیب وارد می‌شود. 

مثال: با جابجایی جسمی یک مکان خالی شده و مکان دیگری اشغال می شود، بنابر این لوازم این جابجایی همراه آن منتقل می‌شود و نمی‌توان لوازم اشغال مکان اول را در هنگام خالی بودن آن مکان از آن جسم، در همان مکان اولیه یافت.

قانون کلی: انسان نمی‌تواند هیچیک از حقایق هستی را با نیرنگ بپوشاند و لوازم مرتبط با آن را پنهان ساحته یا از محال بودن خارج سازد یا از مجرایی که هست منحرف کند، بنابر این اگر یکی از آن‌ها را پنهان سازد، موارد دیگر آشکار شده و پنهان‌کاری و دروغ او را آشکار خواهد ساخت.
- طبق این قانون کلی همواره حق پابرجاست و باطل تنها جولان می‌دهد. ارزش با صدق و راستی است، هر چند دروغ طرفدارانی داشته باشد.

 

- عمل فرزندان یعقوب:‌آنان حق را دروغ شمردند و کار خود را بر اساس باطل بنا نهادند، بنابر این خود را در نظامی متناقض قرار دادند که هر یک دیگری را نقض می‌کرد. 
جواب حضرت یعقوب(ع) هنگام شنیدن خبر مرگ یوسف (ع):

وقتی یعقوب(ع)  لباس آغشته به خون یوسف(ع) را دید، در حالی که میزان حسد برادران را می‌دانست که با چه اصراری یوسف(ع) را از او گرفته بودند، متوجه دروغ ایشان شد و فرمود: «وَ جَاءُو عَلىَ‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ  قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا  فَصَبرْ جَمِیلٌ  وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلىَ‏ مَا تَصِفُونَ» یعنی امر آن چنان نیست که شما می‌گویید، بلکه تسویلات شیطانی آن کار را در نظر شما زیبا جلوه داده و امر را به گونه ای مشخص بازگو نکرد و تنها گفت: «من صبر می‌کنم»، بدون این که از ایشان انتقام بگیرد و خشم خود را فرو خورد.



موضوع :


وَ جَاءُو أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ(16)

- مفردات:

عشاء:   آخر روز

  قیل: از نماز مغرب تا عشا

علت گریه: برای قانع کردن پدر و دروغگو نشمردن ایشان

 

قَالُواْ یَأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ  وَ مَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ کُنَّا صَادِقِینَ(17)

مفردات: نستبق

راغب: اصل «سبق» پیشى گرفتن در راه و امثال آن‏

«فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً» تسابق و از یکدیگر جلو زدن

زمخشری:  «نستبق» به معناى« نتسابق» است و باب افتعال و تفاعل در معنا، شریکند. «نستبق» : در تیراندازى یا دو مسابقه بدهیم‏.

رشید رضا در «المنار»: «استباق» زحمت سبقت را تحمل کردن‏

غرض از مسابقه و تسابق (صیغه مشارکت) برای غلبه یافتن بر شریک

صحاح: «سابقت» با «استبقت» هر دو به معناى تسابق و مسابقه‏

 علامه: «نَسْتَبِقُ» مثل «فاستبقوا» بوده و در هردو معنای غلبه نهفته است.

«بِمُؤْمِنٍ لَّنَا» هر چند تصدیق کننده‌ی کار ما نیستی.

«آمن» متعدی به : «لام» یا به « باء»

 

 

معنای آیه: هنگامی که گریه کنان آمدند به پدرشان گفتند: ما برادران برای مسابقه به بیابان رفتیم و یوسف را نزد اثاثمان گذاشتیم، گرگ آمد و او را خورد و از درماندگی ماست که تو حرف ما را باور نمی‌کنی.

«وَ مَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ کُنَّا صَادِقِینَ»

 

این کلامی است که فرد وقتی که راههای حیله بر او بسته شده، از آن طریق عذر می‌آورد. این کلام دلالت می‌کند که عذر او موجه نبوده و از از روی اضطرار چنین حرفی را می‌زند. 



موضوع :


ققَالُواْ یَأَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنَّا عَلىَ‏ یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ(11)

اصل لا تأمنَّا: لا تأمَنُنا بوده که ادغام شده است.
دلالت آیه:
اجتماع برادران در مکر: برا ی گرفتن یوسف(ع) از پدر ، در حالی‌که حضرت یعقوب(ع)  احساس امنیت نمی‌کرد که این امر نیازمند پاک جلوه دادن برادران بود.
رفتن نزد پدر و برانگیختن عواطف او که:

  1. ما خیرخواه یوسف (ع) هستیم.

 

  2. درخواست فرستادن یوسف(ع)  با ایشان 

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَفِظُونَ(12)

مفردات:
«الرَّتْعُ»:  أصله: أکل البهائم‏(مفردات راغب)
آزادانه چریدن حیوان و آزادانه گردش کردن و میوه خوردن انسان‏(المیزان)
«أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ »: ارائه‌ی پیشنهاد برای همراه بردن یوسف و تأکید بر محافظت با «إِنَّا لَهُ لحافِظُونَ» :

 وجوه تأکید:    1. أن2. لام مزحلقه3. جمله اسمیه

- خاطر جمع کردن حضرت یعقوب(ع) با این عبارات:
چرا احساس امنیت نمی‌کنی با این‌که :

1. ما خیرخواه اوییم.

2. اگر از دیگران می‌ترسی ما محافظ اوییم.

رعایت ترتیب طبیعی:

1. ایجاد امنیت از جانب ایشان «إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ»

 

2. درخواست فرستادن یوسف با ایشان همراه با محافظت از او به واسطه‌ی خطرات بیرونی  «إِنَّا لَهُ لَحَفِظُونَ»


قَالَ إِنىّ‏ِ لَیَحْزُنُنىِ أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَفِلُونَ(13)

نکته لطیف:
حضرت یعقوب (ع) با جواب خود:
1. احساس عدم امنیت خود را نفی نکرد.
2. روشن کرد که آن چه موجب اندوه اوست بردن یوسف (ع) است نه بردن او توسط برادران   تا دشمنی و لجاجت برادران را تحریک نکند.

 

آوردن عذر موجه: ترس از خوردن گرگ در حال غفلت ایشان، زیرا وجود درندگان در چراگاه طبیعی است و ممکن است هنگام غفلت گرگ یوسف (ع) را بخورد.
قَالُواْ لَئنِ‏ْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ(14)

1. اظهار تغافل برادران یوسف (ع)در مورد عدم امنیت یعقوب(ع)

2. برطرف کردن ترس یعقوب(ع) با اظهار تعجب به این که ما جماعت قوی هستیم، پس گرگ او را نمی‌خورد وگرنه ما زیانکار خواهیم بود.

 

- علت قسم: برای خاطر جمع کردن یعقوب و از بین بردن اندوهش   وعده‌ی ضمنی بر عدم غفلت ولی یکروز هم نگذشت که خلف وعده کردند. 

 

فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن یجَعلُوهُ فىِ غَیَابَتِ الجْبّ‏ِ  وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ(15)

مفردات:
راغب: اجمعوا: اجمعت علی کذا = جمعی که با یکدگر هم فکر شوند.

 

مجمع البیان: اجمعوا = عزموا جمیعا، تصمیم گرفتند که او را در قعر چاه قرار دهند.

دلالت آیه: راضی کردن پدشان به این که یوسف(ع) را با خود به صحرا ببرند ، سپس نقشه به چاه انداختن او را اجرا کنند.
جواب لما: به دلیل دلخراش بودن حذف شده
بیان داستان از طرف خدا:
- سکوت در قسمت دلخراش داستان، زیرا فرزند پیامبر را بی‌گناه به کشتن دادند. و به دلیل حسادت، پدری را بی‌فرزند کردند.
نکته تربیتی: (آفات حسد) زیبا جلوه نمودن ظلم حتی در خانه‌‌ی انبیا
أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُون
ضمیر «الیه»: یوسف
«اوحینا»وحی: ظاهرا وحی نبوت
«امرهم هذا»:‌ انداختن یوسف در چاه
«هُمْ لَا یَشْعُرُون»: حال از «وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا »
متعلَق« لا یشعرون» یا: 
1. امر: لا یشعرون بحقیقة امرهم  
2. ایحاء: لا یشعرون بما اوحینا الیه
معنای آیه:
به یوسف وحی کردیم به اینکه: قسم می‌خورم ، قطعا به ایشان حقیقت کارشان و تأویل آن را  خبر خواهی داد، ایشان با این عمل قصد فراموشی و ذلیل کردن تو را دارند ولی همین امر موجب عزت و زنده شدن یاد تو خواهد شد و  ایشان حقیقت این امر را نمی‌فهمند و تو حقیقت این امر را به ایشان خبر خواهی داد، در حالی که به تخت عزت تکیه زده‌ای و ایشان از تو طلب ترحم می‌کنند و می‌گویند: «أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِین‏» آن‌گاه تو به آن‌ها می‌گویی: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ(89) قَالُواْ أَ ءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ  قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَذَا أَخِى  قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا »


موضوع :


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز