سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درس اول: رجعت

رجعت: بازگشت عده ای از اولیای الهی و دشمنان اهل بیت (که از دنیا رفته‌اند) به دنیا، پس از ظهور مهدى موعود علیه السلام و تشکیل حکومت عدل الهى در سراسر جهان

•اولیاى الهى و صالحان با دیدن حاکمیت حق و عدالت شادمان شده و ثمرات ایمان و اعمال صالح خود را در دنیا مشاهده مى‏کنند.
•دشمنان اهل‏بیت علیهم السلام سزاى ظلم‌هایی را که روا داشته‏اند در دنیا دیده و کیفر نهایى در قیامت خواهد دید.

قول به رجعت از عقاید امامیه

•پیشینه مبحث رجعت: از زمان رسول الله و پیدایش امامیه و پیش از آن در امتهای پیشین
•اعتقاد به رجعت: از خصوصیات مدرسه اهل‏بیت علیهم السلام
•اصحاب ائمه علیهم السلام در این مسأله با مخالفان خود مباحثه‏هایى داشته‏اند؛ مانند مؤمن‏الطاق با ابوحنیفه.

 

•آثار نگاشته شده علمای شیعه؛ شیخ مفید، سید مرتضى، علامه مجلسى، شیخ حر عاملى و ...‏

مفهوم رجعت‏
•رجعت در لغت= بازگشت.
•رجعت در اصطلاح= بازگشت جماعتى از افراد به زندگى دنیا بعد از قیام جهانى امام مهدى (عج)و قبل از حلول روز قیامت.

1- شیخ صدوق: «ما درباره رجعت معتقدیم که این حادثه در آینده‏اى نه‏چندان دور اتفاق خواهد افتاد». «اعتقادات صدوق»

2- شیخ مفید: «خداوند متعال گروهى از امت محمد صلى الله علیه و آله را بعد از وفاتشان و قبل از روز قیامت محشور خواهد نمود و این مذهب از مختصات آل محمد صلى الله علیه و آله است و قرآن نیز بر آن شاهد است». «بحارالانوار، ج 53، ص 136 (به نقل از المسائل السرویة، ص 32)»

3- سید مرتضى: «از باورهاى شیعه امامیه آن است که خداوند متعال هنگام ظهور امام زمان، مهدى علیه السلام گروهى از شیعیان را که از دنیا رفته‏اند بازمى‏گرداند تا به ثواب یارى و نصرت آن حضرت نائل شده و دولت آن حضرت را مشاهده نمایند. هم چنین گروهى از دشمنان را بازمى‏گرداند تا انتقامش را از آنان بستاند». «بحارالانوار، ج 53، ص 138 (به نقل از رسائل‏المرتضى، ج 1، ص 25)»

4- شیخ محمدرضا مظفر: «آن‏چه شیعه در باب رجعت به آن اعتقاد دارد آن است که خداوند متعال گروهى از اموات را قبل از روز قیامت در همان صورت‏هایى که بوده‏اند بازمى‏گرداند: عده‏اى را عزیز و برخى دیگر را ذلیل مى‏گرداند ... و این رجعت هنگام ظهور مهدى آل محمد صلى الله علیه و آله است». «عقائدالامامیة، ص 108»

تقسیمى از رجعت‏

•تقسیم سید محمد صدر رحمه الله در کتاب بحث حول‏الرجعة:

1- رجعت معنوى (اخروى): در فلسفه و حکمت ثابت شده که تمام اشیا و موجودات، در حال رشد و تکاملِ مستمرند و دائماً به‏سوى کمال مطلق و نقطه آغازینى متوجه‏اند که از آن‏جا به این عالم آمده‏اند، به دلیل:

•إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «بقره:2»
•إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏ «علق:8»
•وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏ «نجم:42»
•إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. «بقره:156»

این معنا از رجعت، مورد اتفاق مسلمانان است.

 

2- رجعت مادى و ظاهرى (دنیوى): رجوع اموات به دنیا براى از سرگیرى اعمال. (با اشارات قرآنی) «بحث حول‏الرجعة، ص 8- 12»

 

رجعت؛ اعتقاد ضرورى مذهب‏

1- شیخ حرّ عاملى: «همانا ثبوت رجعت نزد همه علماى معروف و مصنفین مشهور از ضروریات مذهب امامیه است، بلکه حتى عامه نیز مى‏دانند که این عقیده از مذهب شیعه است». «الإیقاظ من الهَجعة بالبرهان على الرجعة، ص 60»

2- علامه مجلسى: «اگر مثل این روایات در عقیده رجعت متواتر نباشد، پس در چه موضوعى مى‏توان ادعاى تواتر نمود ...». «بحارالانوار، ج 53، ص 123»

3- علامه مجلسى: «همانا اعتقاد به رجعت در همه عصرها مورد اجماع شیعه بوده است، و همین مسئله همانند خورشید در وسط روز بین آنان مشهور است». «بحارالانوار، ج 53، ص 123»

4- علامه طباطبائى: «همانا روایات رجعت از طرق اهل بیت علیه السلام به‏طور تواتر معنوى به ما رسیده است». «المیزان، ج 2، ص 107.»

5- شیخ حر عاملى: «همانا نویسندگانى که روایات رجعت را در کتاب‏هاى مستقل یا غیرمستقل جمع نموده‏اند به حدّى است که از هفتاد کتاب تجاوز مى‏کند، و این خود دلیلى بر قطعیت اعتقاد به رجعت نزد شیعه است». «الایقاظ، ص 45»

 

 

 

•مرحوم مجلسى رحمه الله در معرفی قائلین به رجعت (حدود 50 نفر): سلیم بن قیس هلالى، حسن بن صفار، على بن ابراهیم قمى، کلینى، محمد بن مسعود عیاشى، ابوعمر کشى، شیخ صدوق، شیخ مفید، ابوالفتح کراجکى، ابوالعباس احمد بن عباس نجاشى، شیخ طوسى، سید رضى‏الدین بن طاووس و ....
سرّ بحث از رجعت در کتاب‏هاى کلام‏

1- وجود روایات فراوان در موضوع رجعت

2- ارتباط رجعت با امامت و اشاره به ظلم‌هایی که به ائمه شده و ایشان در عصر امام مهدی بازگشته و حکومت خواهند کرد؛

3- رجعت از اشراط الساعه است؛ و اشراط الساعه و علائم قیامت، مربوط به معاد است.

(قال الصادق علیه السلام: ایام الله ثلاث?، یوم یقوم القیام?، یوم الکر?، یوم القیام? «تفسیر قمی، ج1، ص 367»)

4- رجعت زمینه‏ساز اعتقاد به معاد است.

•غیبت صغرى زمینه‏ساز غیبت کبرى بوده و ظهور صغرى (رجعت) هموارکننده ظهور کبرى (معاد) خواهد شد؛ و مردم امر معاد را استبعاد نخواهند کرد، همان‏گونه که در امت‏هاى پیشین براى تثبیت معاد چنین امرى اتفاق افتاد.

5- ارتباط رجعت با ثواب و عقاب؛ در رجعت نشانه‏هایى از عقاب و ثواب براى کافران و مؤمنان خواهد بود.

6- رجعت تجلّى امامت امامان شیعه است.


دیدگاه‏ها درباره مفهوم رجعت‏

1- رجعت همانند تمثلاتى براى ارواح مؤمنین و ائمه اهل بیت علیهم السلام  است که از دنیا رفته و دوباره روح آنان ظهور کرده و تصرفاتى در این عالم خواهند نمود. (فیض کاشانى، محقق شاه‏آبادى و میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى )

بسیارى از علما، امثال مجلسى و شیخ حر عاملى و دیگران آن‏را به‏جهت مخالفت با ظواهر ادلّه مردود مى‏دانند.

2- رجعت همان ظهور امام زمان علیه السلام است و اطلاق رجعت به آن به اعتبار رجوع آن حضرت به مردم بعد از غیبت، یا رجوعِ عالَم به حق و عدالت بعد از انحراف است.

اگر اصل این معنا صحیح باشد، اطلاق رجعت به آن، خلاف ظواهر ادله است.

3- رجوع برخى از اموات به دنیا؛ خصوصاً مؤمنان و کافران محض.

4- رجوع برخى از امامان شیعه، همانند امام على علیه السلام و امام حسین علیه السلام و برخى از مؤمنان و کافران محض.

5- رجوع تمام امامان شیعه به ترتیب یا به عکس با برخى از مؤمنان و کافران. (آرمان الهی در مورد هیچیک از امامان شیعه محقق نشد، ظاهرا ایشان برمی گردند تا آرمان خویش را تحقق بخشند).

قول اخیر ظاهراً بنا بر آن‏چه از مجموعه روایات استفاده مى‏شود، به حقیقت نزدیک‏تر است.

خلاصه مبحث رجعت از دیدگاه عقل‏

1- قسر دائم یا اکثرى محال است.‏

الف) روح به بدن علاقه دارد، خواه انسان عادی یا امام باشد.

این قوه روحانی روح که بدن را به آن تدبیر می کند در انسانها متفاوت است و ائمه علیهم السلام علاوه بر قوه‌ی روحانی جزئی، از قوه‌ی مؤثر کلی نیز برخوردارند (برای تدبیر عالم طبیعت)؛ پس هرگاه نفس ناطقه بعد از مرگ به شکل کاملتری به بدن توجه کند، زندگی جدید ممکن است.

ب) بنابه ضرورت عقل، موجودی که به حسب فطرت وجود الهی خویش دارای اثری خاص می باشد؛ ولی برای تحقق اثر وجودی او منعی ایجاد می شود (کلی یا اکثری)، خلقت چنین موجودی بیهوده است.

ج) خداوند حکیم کار عبث انجام نمی دهد.

نتیجه: پس بایستی زمینه‌ی مناسب برای تحقق اثر وجودی مخلوقات الهی فراهم شود و این همان رجعت است.

وجود ائمه برای به کمال رساندن بشر بود ولی به دلیل موانع جاه طلبانه بشر نتوانستند اثر وجودی آن را محقق کنند، لذا باید فرصتی برای ایشان محقق شود تا اثر وجودی آنها به تحقق برسد.

 

تفصیل رجعت از دیدگاه عقل‏

•1- قسر دائم یا اکثرى محال است.‏
•الف) روح با بدن رابطه کامل دارد. (ربط ذاتى طبیعى بین قوه روحانى و قوه مادى طبیعى)

خواه قوه روحانى کلّى باشد، مثل قوه مؤثر کلّى که مجموع عالم طبیعت در نظام اراده او حرکت مى‏کند.

خواه قوه روحانى جزئى، که نظام شخصى طبیعى بدن در تحت نفوذ اوست.

• هرگاه توجه نفس ناطقه به بدن طبیعى بعد از مرگ به شکل کامل‏ترى صورت گیرد، زندگى جدید ممکن است.
•ب) هرحقیقتی اثرى دارد که نماینده مقام وجود و مرتبه هستى اوست.
•خاتمیت:
•قوه تکمیل و تعلیم شخص خاتم نسبت به همه مراتب مختلف بشر است،
•خارج نمودن نفوس آنان در کمال علمى و عملى از حدّ قوه به فعلیت محض تا روز قیامت.
• مقام امام (خلافت از مقام نبى) نیز همین‏گونه است.(رساندن به کمال علمی و عملی)

 

•ج) در حکمت به اثبات رسیده که قسر دائم یا اکثرى محال است.
•قسر در اصطلاح: بازداشتن یا محرومیت موجودى است از بروز اثر طبیعى که به حسب فطرت طالب آن است.
•اگر این قوه از کمال خود محروم و اثرش در عرصه عالم کبیر نمایان نشود، لغو و عبث محض خواهد بود.
•نتیجه:

رجعت به‏معناى رجوع ارواح پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام  به بدن‏هاى خویش ممکن، بلکه به ضرورت عقل واجب است.

• با توجه به اینکه بروز اثر آنان به‏واسطه وجود موانع در زمان خودشان ممکن نشد،    

باید روزى فرا رسد که نفوس کلیه معلمان الهى به بدن‏هاى خود توجه نموده و در مقام تعلیم ارواح مردم برآیند.

•نکته:
•«نفس کلى الهى» در نبى و امام داراى دو نوع ارتباط و علاقه است:
•نوع اوّل: ارتباط با بدن خود
•نوع دوّم: ارتباط و تسلط نفس کلى به مجموع عالم کبیر (هستی).
•ارتباط کلى در بیان امام صادق علیه السلام:«وَ بِنَا یُنَزِّلُ‏ الْغَیْثَ وَ بِنَا یَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَ یُخْرِجُ بَرَکَاتِ الْأَرْضِ وَ لَوْ لَا مَا فِی الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا: به واسطه ی ما ابرها می بارند و به واسطه ی ما رحمت منتشر می شود و برکتهای زمین خارج می شوند و اگر ما در زمین نبودیم، هر آینه زمین اهل خود را فرو می برد.»

«آب‏ها به برکت ما جارى است و درختان به یُمنِ ما برگ دارند و میوه‏ها مى‏رسد ...».

•علاقه دوّم به موت باطل نمى‏شود.
•نتیجه: تصرفات اهل بیت در عالم طبیعت و عالم ارواح انسانی بعد از رحلت یا شهادتشان ادامه دارد.

 

2- ضرورت تداومِ راه مصلحان

•الف) هر مصلحِ فرهنگى- اجتماعى در سطح جهانی، نیازمند جانشینانی است که اصول وی را تبیین و تطبیق نمایند. پیامبر نیز نیازمند امامانی معصوم است که این راه را ادامه دهند.
•ب) تبیین‏ و تطبیق‏دهنده شریعت همچون مؤسس آن باید اشخاصى معصوم باشند.
•ج) طبق نصوص متواتر نزد شیعه و اهل سنت، امامانِ بعد از پیامبر تا روز قیامت دوازده نفرند، و همه آنان از قریش‏اند.
•د) امام زمان علیه السلام بزرگ‏ترین قیام‏کننده جهانى با هدف برپایى حکومت عدل توحیدى، به امرى جدید است.
•ه) امر جدید به اشخاصى احتیاج دارد که تبیین‏کننده و ادامه‏دهنده راه شخص قائم باشند.

 

•نتیجه: باید بعد از امام زمان افرادی معصوم رجعت کنند تا ادامه دهنده راه آن حضرت در عصر جدید باشند.

3- قاعده «حکم‏الامثال»

•الف) رجعت در این عالم شبیه معاد و بعثت در قیامت است.
•آلوسى: «زنده شدن بعد از مرگ و رجوع به دنیا از امورى است که مقدور خداوند متعال است، که هیچ‏کس در آن شک و شبهه ندارد، و تنها بحث در وقوع آن است». «روح‏المعانى، ج 20، ص 27»
•ب) بعث و معاد ممکن‏الوقوع است، پس رجعت نیز به دلیل قاعده: «حکم‏الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» چنین مى‏باشد. امورى که مانند یکدیگرند در جایز بودن یا نبودن یکسانند.
•نتیجه: رجعت از جنبه عقلى ممکن است.
رجعت از دیدگاه قرآن
1- «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ» (بقره: 243)
•هر سال هفتاد هزار70/000 خانوار گرفتار طاعون شده، ثروتمندان از شهر بیرون رفته و فقرا در شهر مانده و مبتلا می شدند.
•یک سال قرار شد با هم بیرون روند، خداوند کنار نهری جان آنها را گرفت.
•بدنهای آنها آنجا بود تا «حزقیل» نبی از آنجا گذر کرد و گفت: خدایا! اگر ممکن است آنان را زنده گردان تا شهرهایت را آباد، و فرزندانى متولد سازند که با عابدان تو را عبادت کنند.
•خدا وحی فرستاد: آیا دوست دارى آنان را زنده کنم؟
•عرض کرد: آرى. خداوند آنان را زنده کرد و بعد از مدتى نیز به مرگ‏هاى طبیعى از دنیا رفتند.

(درالمنثور، ج 1، ص 311؛ جامع‏البیان، ج 2، ص 797؛ کشاف، ج 1، ص 286)

•2- «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (بقره:73)
•مردى از بنى‏اسرائیل یکى از نزدیکانش را کشت تا ارث او را صاحب شود. یهود میل داشتند که قاتلش را بیابند؛ خداوند متعال به آنان امر نمود که گاوى ذبح کنند و قسمتى از بدنش را به بدن مقتول زنند تا زنده گردد و از قاتل خبر دهد.
•بعد از جدال و نزاع فراوان گاو مورد نظر را پیدا کرده و آن را ذبح نمودند و برخى از اعضاى گاو را به بدن مقتول زدند، او زنده شد، و با سؤال از او به قاتل پى بردند.
•(ثعلبى، قصص‏الانبیاء، ص 204- 207؛ درالمنثور، ج 1، ص 79؛ جامع‏البیان، ج 1، ص 509 و ....)

3- «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (بقره: 55ـ 56)

•حضرت موسی علیه السلام 70 نفر از قوم خود را برگزید. آنان از حضرت موسى علیه السلام خواستند خداوند را ببینند. این خواسته سبب نزول عذاب و مرگ آنان شد، ولى باز خداوند آنان را زنده نمود. (کشاف، ج 1، ص 27؛ جامع‏البیان، ج 1، ص 415؛ درالمنثور، ج 1، ص 70 و ....)

4- «أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» (بقره: 259)

•عزیر نبی در سفرى بر یک آبادی گذر کرد که تمام اهالى آن مرده بودند؛ با ایمانى که به قدرت مطلق خداوند داشت، در دلش سؤال نمود: کیست که این مردگان را بعد از توقف طولانى مبعوث مى‏گرداند؟ در آن هنگام خداوند جانش را گرفت و بعد از صد سال و پراکنده شدن اجزای بدنش، او را برانگیخت، و نیز کیفیت حشر چارپایش را به او نشان داد تا حشر و نشر را دیده و به معاد اطمینان قلبی یابد. (کشاف، ج 1، ص 295؛ درالمنثور، ج 1، ص 331؛ جامع‏البیان، ج 3، ص 40.)
•5- خداوند از حضرت عیسى علیه السلام حکایت مى‏کند: «وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ (آل‌عمران:49)
•سیوطى: عیسى علیه السلام دوستش عازر را زنده نمود. و حیات را به فرزند پیرزنى بازگرداند و دخترى را زنده کرد. هرسه بعد از زنده شدن در قید حیات بودند و فرزندانى از خود به یادگار گذاشتند. (تفسیر الجلالین، ج 1، ص 73)
•طبرى: «حضرت عیسى علیه السلام مردگان را با دعایش زنده مى‏کرد و خداوند نیز استجابت مى‏نمود». (جامع‏البیان، ج 3، ص 375)
•6- «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ» (نمل:83)
•قرائن حمل آیه بر رجعت (نه قیامت):
•الف) «مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ» از هر امتى.   ولی معاد مربوط به همه بشر است.
•ب) «فَوْجاً» دسته‏اى.   زیرا استغراق با نکره بودن کلمه سازگارى ندارد.
•7- «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ» (غافر:11)
•اماته عبارت است از: سلب حیات از موجودِ داراى حیات و این به تنهایى با رجعت سازگارى دارد.

(علامه: دوبار مردن و دوبار زنده شدن مربوط به دنیا و عالم برزخ است. المیزان، ج1، ص526)

(علامه: مجموع احیا سه تاست«دنیا، برزخ و قیامت» و اماته دوتا «از دنیا و برزخ»، ولی در این آیه دوتا «برزخ و قیامت» مدنظر است، زیرا هدف تنها شمردن اماته و احیا نبوده بلکه مواردی بوده که موجب یقین انسانها می گشته.

(علامه: اماته نمی تواند شامل حالت نطفگی باشد، زیرا با قبل از دمیده شدن روح سازگاری ندارد و اماته وقتى صادق است که قبلا حیاتى باشد. المیزان، ج17، ص 476).

 

وقوع حوادث امت‏هاى پیشین در این امت‏

•پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله خبر از وقوع حوادثى مى‏دهد که در امت‏هاى پیشین نیز رخ داده است.
•بخارى از ابوسعید خدرى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت شده: «لتتبعنّ سنن من کان قبلکم شبراً بِشبر، و ذراعاً بذراع». «صحیح بخارى، ج 9، ص 112؛ کتاب الاعتصام بقول النّبى صلى الله علیه و آله»
•شیخ صدوق از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله: «کل ما کان فی الأمم السالفة فإنّه یکون فی هذه الأمّة مثله، حَذوا النعل بالنعل، و القُذّة بالقُذة». «کمال‏الدین، ص 576» «قذ?: پر تیر، کنایه از مثل هم بودن»
•به مقتضاى حدیث نبوى مزبور، رجعت در امّت اسلامى نیز واقع خواهد شد.

دلیل: امام‏رضا علیه السلام در پاسخ سؤال مأمون عباسى درباره رجعت، به حدیث نبوى مزبور استدلال کرده است. «بحارالانوار، ج 53، ص 59، ح 45» 


آثار اعتقاد به رجعت‏

1- تشویق به خوب شدن انسان

الف) از آن جهت که عصر ظهور مانند بهشت روى زمین است.

ب) مفاد روایات، رجعتِ انسان‏هاى بسیار خوب و بسیار بد است.

نتیجه: این اعتقاد انسان را تشویق مى‏کند تا بکوشد مصداق انسان خوب شود تا در عصر ظهور و حکومت حضرت مهدى علیه السلام به این فضیلت نایل آید.

2- اثر تربیتی و عملی

 از آن‏جا که انسانِ قبل از ظهور زمینه‏ساز ظهور است، لذا بحث از رجعت اثر تربیتى و جنبه عملى دارد.

بررسى شبهات رجعت‏

شبهه 1- مخالفت رجعت با قرآن:

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ (مؤمنون:99ـ100)

جواب:

•اولًا: ظاهر بلکه صریح آیه در مورد حالت احتضار است به قرینه صدر آیه که‏ مى‏فرماید: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» و ذیل آیه که مى‏فرماید: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ».
•ثانیاً: آیه ظهور در عدم تحقق رجوع با طلب کافر دارد، و منافاتى با رجوع با اراده الهى ندارد؛ همان‏گونه که در امت‏هاى پیشین با اراده الهى و مصلحت خاص اتفاق افتاد.
•ثالثاً: آیه اخص از مدّعا است، زیرا خاص کفار است، در حالى که در باب رجعت رجوع مؤمنان و کافران محض است.

 

شبهه 2-مخالفت رجعت با عقل: زیرا رجوع معصیت‏کاران دلایلى دارد:

الف) عذاب؛ که ظلم مى‏باشد، زیرا قرار است که در آخرت انسان عذاب شود.

ب) اذیت و آزار؛که در قبر تحقق یافته است، پس احیا در دنیا عبث و بیهوده است.

ج) اظهار خیانتشان به مردم؛ که این اظهار در زمان معتقدان به آنان سزاوارتر است.

•با رجعت نیکان نیز لازم مى‏آید که آنان بى‏جهت اذیت و آزار شوند، به‏جهت دوبار مردن.

جواب‏

اولًا: عذاباز طریق رجعت از جمله عقوبتهای کافران و مشرکان است،   پس محذور عقلى وجود ندارد.

ثانیاً: مرگ و جان‏کندن نسبت به اولیاى الهى، خصوصاً انبیا و اولیا مانند استشمام بوى خوش است؛ همان‏گونه که در روایات آمده است.

 

شبهه 3-اعتقاد به رجعت از یهود گرفته شده است.

جواب: اعتقاد به رجعت تابع ادله عقلی و درون دینی است، حتى اگر در دین یهود نیز موجود باشد.

+ وجود یک عقیده اسلامى در ادیان دیگر دلیل بر آن نیست که این عقیده از ادیان دیگر اخذ شده باشد.


شبهه 4-در رجعت رجوع از فعلیت به قوه است.

الف) مرگ بدون استکمال حیات و خروج از قوه به فعل حاصل نمى‏شود؛

ب) رجوع به دنیا بعد از مرگ، رجوع به قوه بعد از فعلیت است؛

ج) رجوع به قوه بعد از فعلیت محال است؛ آن‏گونه که در فلسفه به آن اشاره شده است.

نتیجه: رجعت محال است.

جواب: این اشکال در مرگ‏هاى طبیعى صادق است، نه مرگ‏هاى غیرطبیعى که با کشتن یا مرض یا امور دیگر حادث مى‏شود، که غالب مرگ‏ها از این قبیل است.

 

اولاً: هر درجه و حالتی نسبت به ما بعد خود قوه است، ولی نسبت به زمان خود فعلیت است.

ثانیاً: گرچه این مبحث در فلسفه آمده است ولی ارتباطی با مسأله رجعت ندارد، زیرا رجعت آن گونه که در آیات و روایات آمده است، برگشت فعلیت به قوه نیست؛ بلکه تنها عوض شدن صورت است. روح انسانی در زمان حیات دنیوی خود به بدن مادی تعلق دارد، یعنی صورت مادی دارد. در حالی که روح انسان پس از انتقال به عالم برزخ از صورت مادی خارج شده و وارد صورت مثالی می‌شود. رجعت خروج روح از بدن مثالی و بازگشت به صورت مادی به اذن الهی است. (با حفظ مراتب، کمالات و درجات خود در عالم برزخ)

جوهر وجودی انسان (نفس یا روح) تغییری نکرده و تنها یک صورت به صورت دیگر تبدیل می‌شود که منع عقلی ندارد.

•نفسیا روح اشاره به ذات مجردی دارد که به صورت‌های مختلف نامهای مختلفی می‌پذیرد.
•ذات مجرد متعلق به بدن = نفس، پس از خروج از بدنِ مادی و ورود به بدن مثالی در عالم برزخ یا بدن لطیف مادی در عالم قیامت= روح
•ثالثا: وقوع این امر در امت های پیشین بهترین دلیل بر وقوع آن است.

5-رجعت مستلزم تناسخ باطل است.
•جواب‏
•تناسخ باطل عبارت از دخول روح در جسم شخص دیگر است و این از موارد رجعت نیست، زیرا در رجعت روح به بدن اصلى که قبلًا در آن بوده بازمى‏گردد.
 


موضوع :


سؤال پنجم، بخش اول

1. اعتراف به آنچه ما گفتیم.

•نامه‌ی ارزشمند تو را دریافت کردم که دارای عبارتهای ساده و فصل‌های کافی و کامل و تفصیل آن مورد قبول و دارای نگارشی زیبا و استدلالی محکم و سرسختی قوی بود، در بیان  عدم وجوب پیروی مذاهب جمهور در اصول و فروع از چیزی کم نگذاشته بود.
•فرو نگذار نکرده‌بود از هیچ تلاشی برای اثبات اینکه باب اجتهاد همچنان باز است.

 

•نامه‌ی تو در دو مسأله استدلالش قوی بود، و در هر دوی آنها  استدلالش صحیح بود، و ما انکار نمی‌کنیم دقت‌نظر و دوراندیشی در بحث ازآن دو را و واضح کردن مبهمات آنها را، اگر چه قبلا ما به طور صریح متعرض آنها نشدیم و نظرمان در آن دو مسأله همان است که دیدی. 
سؤال پنجم ـ بخش دوم‏

2. درخواست دلیل تفصیلی

•2.  ما از تو پرسیدیم دلیل اعراضتان را از این مذاهبی که اکثریت مسلمانان به آنها وفادار هستند.
•شما جواب دادید که دلیل (شما) در اینجا ادله‌ی شرعی است، و باید آنها را به صورت تفصیلی بیان می‌کردید.
•آیا می‌خواهی الان ادله را به صورت تفصیلی از کتاب و سنت بیان کنی و ادله‌ی قطعی بیاوری که ـ به گونه‌ای که گفتم ـ تا دیدگاه مؤمن را برایش قطعی کند و بین او و خواسته‌اش حائل شود.
•بر تو درود و سلام
جواب ششم‏ ـ بخش اول

ج: مراجعه 6

1. آوردن دلیلهایی مبنی بر وجوب تبعیت از عترت پیامبر

2. امیر‌المؤمنین به مذهب اهل بیت دعوت می‌کند

3. سخنی از امام زین العابدین

•شما شکر خدا از کسانی هستید که کنایه شما را از تصریح کردن بی‌نیاز می‌کند. و با اشاره نیاز به توضیحی ندارید و حاشا که در مورد ائمه عترت طاهره شبهه‌ای  شما را دچار اختلاط و قاطی کردن بکند یا در مقدم کردن ایشان بر دیگران، اندوهی شما را به اشتباه بیاندازد، در حالیکه امر آنها به روشنی آشکار شده و ایشان بر همسان‌های خودشان برتری پیدا کردند، و از نظیران خودشان متمایز شدند و از پیامبر علوم پیامبران را دریافت کردند و احکام دنیا و دین را با تعقل از پیامبر گرفتند.

1ـ به همین دلیل پیامبر اهل بیت را با کتاب محکم قرین کرده و آنها را با اسوه و الگوی اولی الالباب قرار داده و کشتی نجات در زمانیکه موجهای نفاق طغیان می‌کند و امان امت نسبت به اختلاف زمانی که طوفانهای پراکندگی و تفرقه می‌وزد و درِ ریزش گناهان که برای هر کسی که وارد آن بشود، مغفرت به وجود می‌آورد و ریسمان محکمی که پاره نمی‌شود.

2. امیر‌المؤمنین به مذهب اهل بیت دعوت می‌کند.

•امیر المؤمنین علیه‌السلام فرمود: (خطبه87) به کجا مى‏روید، و رو به کدام طرف مى‏کنید، پرچمهاى حق بر پا است، و نشانه‏هاى آن آشکار است، با این که چراغهاى هدایت نصب گردیده است، باز گمراهانه به کجا مى‏روید، چرا سرگردان هستید، در حالى که عترت پیامبرتان در میان شما است، آنها زمامهاى حقند، و پرچمهاى دین و زبانهاى صدق، آنها را در بهترین جائى که قرآن را در آن حفظ مى‏کنید، جاى دهید (در دلها و قلوب پاک)، و همچون تشنگانى براى سیراب شدن به سرچشمه زلال آنان هجوم آورید.
•اى مردم این حقیقت را از خاتم انبیاء (ص) بیاموزید که: هر کس از ما مى‏میرد در حقیقت نمرده است، و چیزى از ما کهنه نمى‏شود، پس آنچه نمى‏دانید مگوئید، که بسیارى از حقایق در امورى است که انکار مى‏کنید، و از کسى که دلیل بر ضد او ندارید عذرخواهى کنید، و من همو هستم، مگر من در بین شما به «ثقل اکبر» (قرآن) عمل نکردم، و «ثقل اصغر» (عترت پیغمبر) را در بین شما باقى نگذاردم، مگر پرچم ایمان را در بین شما نصب نکردم.
•امام علی علیه السلام فرمود: (خطبه 97)
•به اهل بیت پیامبر بنگرید، از آن سمت که آنها گام برمى‏دارند منحرف نشوید
•و قدم بجاى قدمشان بگذارید،
•آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى‏برند
•و به پستى و هلاکت باز نمى‏گردانند،
•اگر سکوت کنند سکوت کنید
•و اگر قیام کردند قیام کنید،
•از آنها پیشى نگیرید که گمراه مى‏شوید،
•از آنان عقب نمانید که هلاک مى‏گردید.
•امام علی علیه‌السلام فرمود: (خطبه 154)
•ما محرم اسرار حق و یاران راستین و گنجینه‏ها و درهاى علوم پیامبریم، و هیچکس بخانه‏ها جز از در وارد نمى‏شود، و کسى که از غیر در وارد گردد سارق خوانده مى‏شود.
•تا آنجا که در وصف عترت طاهر می‌فرماید: در باره‏ى آنها (اهل بیت (ع)) آیات کریمه قرآن نازل شده است، اینان گنجهاى علوم خداوند رحمانند.
•امام علی علیه‌السلام فرمود: (خطبه 109)
•ما شجره نبوتیم، جایگاه رسالت، و مرکز رفت و آمد فرشتگان، معادن دانش، و چشمه‏سارهاى حکمتها، یاور و دوستدار ما رحمت حق را منتظر است و اعداء و دشمنان ما در انتظار مجازاتند.
•امام علی علیه‌السلام فرمود: (خطبه 144)
•کجا هستند آنانکه ادعا مى‏کردند راسخان در علمند نه ما، و این ادعا را از طریق دروغ و ستم بر ما عنوان مى‏کردند (کجا هستند تا ببینند)، که خداوند ما را برترى داد و آنان را پست و خوار ساخت، به ما عطا کرد و آنها را محروم، ما را در حریم نعمت خویش داخل، و آنان را خارج نموده است، بوسیله ما در خواست هدایت مى‏شود، و از منبع وجود ما نابینایان خواستار روشنائى مى‏گردند.
• امام مجتبی سید جوانان اهل بهشت فرمود: «تقوای الهی را پیشه کنید، امیران شما در بین ما هستند.»

 

 

 

 



موضوع :


معرفی کتاب المراجعات
• «المراجعات»: مرحوم علامه سید عبد الحسین شرف الدین (1290ـ 1377ق)‏
•هنگامى که فرزند آن بزرگوار نسخه‏اى از این کتاب را به زعیم عالیقدر تشیّع، حضرت آیة اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه تقدیم مى‏دارد، ایشان مى‏فرمایند: «کنت أظنّ أن الدهر عقم عن مثل الشیخ المفید، حتّى قرأت کتاب المراجعات».
•این کتاب، مشتمل بر مباحثاتى است که میان ایشان و شیخ سلیم بشرى رئیس وقت دانشگاه بزرگ الازهر مصر واقع شده است.

 

•ایشان بطور کاملا مستدل، منطقى و صریح «عقائد حقّه امامیّه» را به نحوى «ثابت» کرده است که هر کس خواهان «حق» باشد راه را چنان روشن مى‏بیند که هیچ عذرى براى نپذیرفتن «مذهب حق» نخواهد داشت.
نگارش کتاب المراجعات
•« سید عبدالحسین شرف الدین» در سال 1290 ق. در شهر کاظمین دیده به جهان گشود. وی در دامان مادر پاکدامن و مهربانش« زهرا صدر» و تحت نظارت پدر عالمش « سید یوسف شرف الدین» پرورش یافت.
•علّامه شرف الدّین در سفر به مصر(در سال 1329ق) با رئیس دانشگاه الازهر شیخ سلیم بشرى نشستهایى داشته.
•او از اطلاعات وسیع علامه شرف الدین نسبت به حدیث و تفسیر و تاریخ شگفت‌زده شد و احساس کرد که درباره «عقاید شیعه» آگاهی کافی ندارد.
•از وی خواست تا مسائل اختلافی خود را با نامه‌نگاری مطرح نمایند.
•این «مناظرات» حدود 6 ماه و طی 112 نامه به پایان رسید. و علّامه شرف‌الدّین آن را تحت عنوان «المراجعات» تألیف گردید.
•این کتاب دهها بار در کشورهای عربی منتشر شده و هنوز موقعیت خود را حفظ کرده است.
•در این مناظرات هر دو طرف ادب سخن را رعایت کرده و با «اصول مورد اتّفاق» با یکدیگر با حق گرایی صحبت کرده‌اند.
معرفی مختصر علامه شرف الدین
•علامه شرف الدین مردی با سعه‌ی صدر، نرم‌خو و پرابهت بود.
•به خاطر «حق» سختگیر، و آنجا که پاى «حق» در میان بود از هیچ‏کس جز «حق» طرفدارى نمى‏کرد.
•او از همان آغاز جوانى به این فکر بود که بتواند مسلمانان را   به آنجا برساند که با چنگ زدن به ریسمان الهی پشتیبان یکدیگر شوند.
•او در 39 سالگی به مصر رفت و در آنجا توانست با ملاقات با رئیس دانشگاه الازهر مصر شیخ سلیم بشرى به آرزوی خود برسد.
•هر دو اتفاق نظر داشتند که که دو طائفه- شیعه و سنّى- مسلمانند و به «دین حنیف اسلام» معتقد.
•آن دو قرار گذاشتند که به صورت کتبی مسائل را با یکدیگر مطرح کرده و با دلائل عقلی و نقلی پاسخ دهند.
مبحث اوّل رهبرى مذهبى امامت در مذهب
سؤال اول‏

1- چرا «شیعه» از مذاهب جمهور مسلمانان پیروى نمى‏کند؟

 «مذهب اشعرى» در اصول دین و «مذاهب اربعه» در فروع دین، در صورتى که گذشتگان صالح به آنها متدیّن بودند. و آنها را مذهب میانه و برترین آنها می‌دانستند و در هر عصر و زمانی به آن متعبد بودند. و بر عدالت متولیان آن و اجتهاد ایشان و امانت و ورع و زهد شان و آبرومندی و عفت‌ورزی و حسن سیرت و بلندمرتبگی علم و عمل اجماع دارند.

2- نیاز به اتّفاق و اجتماع

امروز بیش از هر زمانی به اتحاد و ایجاد همبستگی اجتماعی نیاز است به اینکه شما از این مذاهب پیروی کنید تا از نظر عمومی اسلامی پیروی نمایید.

این در حالی است که دشمنان دین، درونشان پر از کینه نسبت به ماست و از هر راهی برای نابودی ما قدم برداشته‌اند.

به همین دلیل نظرات خود و قلوب خود را بیدار نگه داشته‌اند، ولی مسلمانان در خواب غفلتند، گویا در جهل و نادانی غوطه‌ورند و دشمن را علیه خود یاری می‌کنند.

زیرا احزاب خود را با دسته بندی و تعصب متفرق کردند و یکدستگی (اتحاد) را از دست داده، متفرق شدند و یکدیگر را گمراه دانسته و از همدیگر بیزاری جسته و بدین طریق گرگان ما را دریدند و سگها به ما طمع ورزیدند.

3. ایجاد اتحاد تنها از راه مذهب اکثریت

 

آیا شما برای اینکه اختلاف و پراکندگی برطرف شود، ـ خدا شما را هدایت کند ـ راهی غیر از اینکه ما گفتیم می‌یابید؟

 

مبحث اوّل رهبرى مذهبى امامت در مذهب
جواب اول‏

1- «ادله شرعى» پیروى از «مذهب اهل بیت» را واجب مى‏شمارد.

تعبد شیعه در اصول به غیر مذهب اشعری و در فروع به غیر مذاهب چهارگانه به خاطر حزب‌بندی یا تعصب نیست، یا به خاطر شک در اجتهاد ائمه این مذاهب، یا عدم عدالت و امانت و پاکی و بزرگی ایشان از حیث علم و عمل نیست.

ولی ادله شرعی ما را ملزم به پذیرفتن مذهب ائمه از اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائکه و محل فرود آمدن وحی و تنزیل کرده است.

به همین دلیل ما در فروع دین و عقاید آن و اصول فقه و قواعد آن و معارف کتاب و سنت و علوم اخلاق و سلوک و آداب به ایشان می‌پیوندیم، به دلیل سر تسلیم فرود آوردن به حکم ادله و برهان‌ها، و تعبد به سنت سید الانبیاء و المرسلین رسول اکرم صلی الله علیه و آله.

اگر ادله شرعی اجازه مخالفت ائمه از آل محمد صلی الله علیه و آله را می‌داد یا می‌توانست جهت تقرب به خداوند سبحان در مقام عمل، مذهبی غیر از ایشان را انتخاب کند، شیعه از مذهب جمهور پیروی می‌کرد و به طریقه‌ی ایشان عمل می‌کرد تا پیمان دوستی محکمتر شده و دستگیره‌ی برادری مطمئن‌تر گردد، اما دلائل قطعی راه را بر مؤمن بسته و بین او و خواسته‌هایش جدایی می‌افکند. 

•جواب 2. دلیلی بر انتخاب مذاهب جمهور (بر سایر مذاهب) نیست.
•دلیلی بر برتری  مذاهب جمهور بر سایر مذاهب وجود ندارد، برسد به اینکه بخواهد وجوب آن را برساند.
•ما در دلایل مسلمانان نظری پژوهشگرانه با تمام دقت نمودیم ولی در آن چیزی نیافتیم که بر این امر دلالت کند، مگر آنچه را که شما از تلاش صاحبان آن و امانت و عدالت و بزرگی ایشان ذکر نمودید.
•ولی شما می‌دانید که اجتهاد و امانت و عدالت و بزرگی تنها در ایشان محدود نیست، در این صورت چگونه ممکن است که تنها مذاهب ایشان واجب باشد؟
•گمان نمی‌کنم کسی جرأت کند برتری ایشان در علم یا عمل را بر ائمه‌ی ما ثابت کند، در حالی که ایشان ائمه عترت طاهر و کشتی نجات امت و باب آمرزش و امان از اختلاف در دین و نشانه‌های هدایت و ثقل رسول الله و باقیمانده‌ی ایشان در امتش می‌باشند و پیامبر در مورد ایشان فرمود: «بر ایشان پیشی نگیرید که هلاک می‌شوید، و از ایشان عقب نیافتید که هلاک می‌شوید، و به ایشان آموزش ندهید، زیرا ایشان از شما آگاهترند.» ولی سیاست این چنین شد و نمی‌دانی که صدر اسلام چه چیزی را اقتضا نمود.
• از گفتار شما در تعجبم که گفتید: سلف صالح به این مذاهب ملتزم شدند و آن را درست ترین و برترین مذهب دیده و در هر عصر و زمانی بدان اتفاق کلمه پیدا نمودند.
• گویا شما نمی‌دانید که آیندگان و گذشتگان صالح از شیعیان آل محمد ـ که نصف مسلمین ـ را تشکیل می‌دهند، به مذهب ائمه از ثقل رسول‌الله صلی الله علیه و آله ملزم شدند و از آن انحرافی نیافته‌اند.  ایشان از زمان علی و فاطمه تاکنون بوده‌اند؛ زمانی که نه اشعری بوده‌است و نه هیچکدام از ائمه مذاهب چهارگانه و نه پدرانشان. همچنانکه این امر مخفی نیست.

3- مسلمانان دورانهاى سه‏گانه نخستین، مذاهب جمهور را نمى‏شناختند.

این مذاهب در دوران سه گانه (صحابه، تابعین، مخضرمین) وجود نداشتند. زیرا:

.1اشعری: 270 تا 335 (ق3و4)
.2احمد حنبل: 164 تا 241 (ق2و3)
.3شافعی: 150تا 204 (ق2و3)
.4مالک: 95 تا 179 (ق2)
.5ابوحنیفه: 80 تا 150 (ق1و2)

حال آنکه شیعه ملتزم به ائمه اهل بیت بودند و غیر شیعه به مذاهب علمای صحابه و تابعین عمل می‌کردند.

چه امری بر تمامی مسلمین بعد از سه دوره اول این مذاهب را واجب کرد؟ نه سایر مذاهبی که بدانها عمل می‌شد؟

چه امری موجب عدول از کتاب خدا و سفیران او، ثقل رسول‌الله، گنجینه‌ی او، کشتی نجات و رهبران الهی و امان امت گردید؟

•چه چیزی باب اجتهاد را بر روی بزرگان دین بسته است، بعد از اینکه در دورانه سه‌گانه‌ی اول بر روی دوپاشنه‌اش باز بود؟
•اگر پناه بردن به ناتوانی و اطمینان به سستی و راضی شدن به محرومیت و قناعت به جهل نبود، ( این باب را نمی‌بستند).
•چه کسی است که راضی شود برای خودش (چه بداند و چه نداند) قائل شود به اینکه خداوند عزوجل بهترین پیامبران و رسولانش را به بهترین دینها و قوانین نفرستاده؟ و برای آنها بهترین کتابها و نوامیس (شریعت و وحی) را نازل نفرموده و دین را بر آن تمام نکرده و علم گذشته و آینده را به او  یاد نداده، مگر اینکه امر بخواهد در تمام اینها به ائمه‌ی این مذاهب منتهی شود؛ و ایشان امر خدا را برای خودشان منحصر کنند و راه رسیدن به آن امر را از غیر خودشان بر مردم ببندند تا جایی که گویا دین اسلام با همه کتاب و سنت و بقیه‌ی ادله‌اش، ملک خاص ائمه‌ی این مذاهب است و اینها تصرف در آن را بر خلاف نظر خودشان جائز ندانند.

 

•آیا ایشان وارثان انبیا بودند یا خداوند ائمه و اوصیا را به ایشان ختم کرده بود، یا علم ایشان علم گذشته یا آینده بوده که خدا علمی به ایشان داده بود که به هیچکدام از مخلوقاتش نداده است؟
•اینگونه نبوده، بلکه ایشان مثل سایر بزرگان و رهبران و خدمتگزاران و منادیان علم بوده‌اند و خیلی بعید است که بزرگان علم بیایند که باب علم را ببندند یا جلوی آن را بگیرند و چشمان مردم را ببندند یا روی قلبشان پرده بیاندازند یا بر گوشهایشان سنگینی قرار دهند یا بر دیده‌ها پرده بیافکنند و بر دهانها دهان‌بند و در دستها و گردنها غل و در پاها زنجیر.
•این به ایشان نسبت داده نمی‌شود، مگر اینکه به ایشان بهتان زده شده باشند. اقوال ایشان را می‌آوریم که نشان می دهد حرفی را که ما میزنیم.



موضوع :


سوره طارق

محل نزول: مکه

تعداد آیات:  16یا 17 آیه

فضیلت سوره:

عن ابی عبد الله علیه السلام : من کانت قراءته فی فرائضه بالسّماء و الطّارق، کان‏ له عند اللّه یوم القیامة جاه و منزلة، و کان من رفقاء النّبیّین و أصحابهم فی الجنّة.

کسی که قرائت او در نمازهایش سوره‌ی طارق باشد، برای او نزد خدا در روز قیامت مقام و منزلتی است، و از رفقای انبیا بوده و اصحاب ایشان در بهشت خواهد بود.

عن النبی?: من قرأها، أعطاه اللّه بعدد کلّ نجم فی السّماء عشر حسنات.

کسی که سوره طارق را بخواند، خداوند به تعداد تمام ستارگانی که در آسمان هستند، به او ده حسنه عطا خواهد نمود.

 

وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1)

سوگند به آسمان و کوبنده شب‏

مفردات:

  «طرق» الطَّرْقُ‏: الضرب بالحصى و هو ضرب من التَّکَهُّنِ.(لسان العرب)

الطَّرِیقُ‏: السّبیل الذی‏ یُطْرَقُ‏ بالأَرْجُلِ، أی یضرب.(مفردات راغب)

الطارق: ستاره‌ای که در شب ظاهر می‌شود.

طارق: در اصل به کسی گفته می‌شود که در شب راه می‌رود و در عرف اختصاص پیدا کرده به کسی که شب وارد می‌شود سپس به کسی که در شب آغاز می‌کند به کار رفته است.

 

وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3)

و تو نمى‏دانى کوبنده شب چیست! (2) همان ستاره درخشان و شکافنده تاریکی‌هاست! (3)

ثاقب: الثَّاقِبُ‏: المضی‏ء الذی یثقب بنوره و إضاءته ما یقع علیه‏. (مفردات راغب)

ثاقب: نوردهنده، گویا تاریکی‌ها را با نور خود سوراخ کرده و در آن نفوذ می‌کند.

یا در افلاک نفوذ می کند.

مراد از ثاقب: جنس ثاقب (نور دهنده) است.

ثقب: معروف است که آن ستاره‌ی زحل (زهره) است، که:

1. با یک وصف عام توصیف شده است.

2. سپس با صفت خاص ثاقب (نور دهنده) تفسیر شده تا بزرگی شأن «نجم ثاقب» را برساند.

 

تفسیر قمی:

«الطَّارِق»: همان «النَّجْمُ الثَّاقِبُ : ستاره‌ی نور دهنده» است که ستاره‌ی‌ عذاب و ستاره‌ی قیامت است که آن زحل در بالاترین منزل است.

امام صادق علیه السلام در قول «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ »: مراد از «سماء» در اینجا امیر المؤمنین 7 است و «طارق» آن چیزی است که بر ائمه : از جانب خدا وارد می‌شود، از حوادثی که در شب و روز وارد می‌شود و آن روحی است که با ائمه: است که می بندد و اصلاح می‌کند.

ابوبصیر می‌گوید، پرسیدم: مراد از «النَّجْمُ الثَّاقِبُ » چیست؟ فرمود: آن رسول ‌خدا9 است.

وَ السَّماءِ: امیر المؤمنین  

وَ الطَّارِقِ: ‌آن‌چه بر ائمه وارد می شود.

 

النَّجْمُ الثَّاقِبُ: رسول ‌خدا




موضوع :


وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3)

در صحیفه‌ی سجادیه در دعای صبح‌گاهان و عصر گاهان:

هذا یوم حادث جدید، و هو علینا شاهد عتید، إن أحسنّا ودّعنا بحمد و إنّ أسأنا فارقنا بذمّ.

امروز روز جدید تازه‌ای است که بر ما شاهد و حاضر است، اگر خوبی کردیم، ما را به خوبی وداع و خداحافظی می‌کند و اگر بدی کردیم از ما با مذمت و بدی جدا می‌شود.

شرح آیات باهره از امام باقرعلیه السلام:

رسول اللّه الشّاهد علینا بما بلّغنا عن اللّه، و نحن الشّهداء [على الناس‏]

رسول خدا9 شاهد بر ماست نسبت به آن‌چه از خدا به ما رسانده است و ما شاهدان بر مردم هستیم.

قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4)

مرگ بر شکنجه‏گران صاحب گودال‏

محاسن برقی: از امام باقرعلیه السلام:

خدا پیامبر حبشی را برای قومش مبعوث کرد. اصحاب او کشته شدند و اسیر شدند.

   برای ایشان گودال‌هایی از آتش گرفتند، سپس ندا دادند: هر کس پیرو آیین ماست، کنار رود و هر کس بر دین این پیامبر است، باید در آتش افکنده شود و شروع به انداختن در آتش کردند.

زنی با فرزندش آمد، ولی از آتش ترسید، کودک به او گفت: وارد شو. زن وارد آتش شد. ایشان اصحاب اخدود بودند.  

 

مجمع البیان:

رسول‌خدا9فرمود: پادشاهی پیش از شما زندگی می‌کرد که ساحری داشت، وقتی ساحر مریض شد، گفت: مرگ من فرا رسیده، پسری را نزد من بفرستید تا به او سحر بیاموزم، پسری را نزد او فرستاند و او با ساحر رفت و آمد می‌کرد. بین ساحرو ملک راهبی زندگی می‌کرد. غلام از راهب عبور کرد و کلام و دستورات راهب پسر را به تعجب واداشت، روزی نشستن پسر نزد راهب طول کشید وقتی که دیر به نزد ساحر می‌رسید، ساحر او را می‌زد و هنگامی که دیر نزد خانواده‌اش می‌رسید، آنها او را می‌زدند، پسر شکایت را به راهب برد.

راهب گفت: پسرم! زمانی که دیر به نزد ساحر رسیدی بگو: خانواده‌ام مرا نگه داشته بودند و هنگامی که دیر به نزد خانواده‌ات رسیدی بگو ساحر مرا نگه داشته بود.

تا این‌که یک‌روز ناگهان دید حیوان بزرگی (جلوی) مردم را (فرا) گرفته ، (پیش) خود گفت: امروز می‌فهمم که کار ساحر برتر است یا کار راهب، سنگی را برداشت و گفت: خدایا! اگر کار راهب نزد تو دوست‌داشتنی‌تر است، من این حیوان را بکشم، سنگی برداشت و حیوان را کشت و مردم رفتند.

خبر به راهب رسید: به پسر گفت: پسرم! تو به زودی به آزمایشی مبتلا خواهی شد، زمانی که گرفتار شدی، به سمت من راهنمایی نکن. و شروع به مداوای مردم نمود و جذامی و پیسی را شفا می‌داد.

در این بین نابینایی که هم‌نشین پادشاه بود نزد پسر آمد، در حالی‌که(نابینا) مال فراوانی حمل می‌کرد به پسر گفت: مرا شفا بده و آن‌چه اینجاست برای تو باشد. پسر گفت: من هیچ‌کس را شفا نمی‌دهم، ولی خدا شفا می‌دهد، اگر به خدا ایمان بیاوری، از خدا می‌خواهم که تو را شفا دهد.

پیامبر9 فرمود: نابینا ایمان آورد و پسر دعا کرد و خدا نابینا را شفا داد. نابینا نزد پادشاه نشست. پادشاه گفت: فلانی، چه کسی تو را شفا داد؟ گفت: پروردگارم.

پادشاه گفت: من! نابینای شفا یافته گفت: نه، پروردگار من و تو خداست.

پادشاه گفت: آیا تو ربی غیر از من داری؟ مرد گفت: بله، رب من و تو خداست،

پادشاه مرد را گرفت و پیگیری کرد تا مرد به پسر آدرس داد. پادشاه سراغ پسر فرستاد و گفت: کارت به جایی رسیده که جذامی و پیسی را شفا می‌دهی! پسر گفت: من هیچ‌کس را شفا نمی‌دهم، ولی خدا شفا می‌دهد.

پادشاه گفت: آیابرای تو پروردگاری غیر از من است؟ پسر گفت: بله رب من و تو خداست. پادشاه او را گرفت و پیگیری کرد تا پسر آدرس راهب را داد. پادشاه ارّه را بر راهب قرار داد و او را به دو نیم کرد.

پادشاه به پسر گفت: از دینت برگرد، پسر خود داری کرد، پادشاه با او گروهی را فرستاد و گفت: او را بالای کوهی ببرید، اگر از دین خود برگشت، رهایش کنید وگرنه او را از کوه پرتاب کنید.

 پیامبر9 فرمود: او را بالای کوه بردند، پسر گفت: خدایا! ایشان را به آن‌چه می‌خواهی کفایت کن (هر چه می‌خواهی سر آن‌هابیاور)، کوه ایشان را به لرزه درآورد و همه‌ی ایشان را پرتاب کرد.

پسر نزد پادشاه آمد، پادشاه گفت: همراهیان تو چه شدند؟ پسر گفت: خدا ایشان را کفایت کرد. پادشاه بار دیگر او را فرستاد و گفت: او را به دریای موّاج برده و او را در امواج دریا بیافکنید. اگر از دین خود برگشت، او را رها کنید؛ وگرنه او را غرق کنید. او را در کشتی بزرگی بردند و به وسط دریا رسیدند، پسر گفت: خدایا ایشان را کفایت کن (هر چه می‌خواهی سر آن‌هابیاور)، کشتی واژگون شد و پسر آمد تا نزد پادشاه رسید، پادشاه پرسید: همراهانت چه شدند، گفت: خدا آنها را کفایت کرد (کارشان را ساخت). سپس گفت: تو نمی‌توانی مرا بکشی تا آن‌چه را که دستور می‌دهم، انجام دهی، مردم را جمع کن سپس مرابر شاخه‌ی درختی به صلیب بکش، سپس تیری از تیردان برداشته و در کمان قرار بده و بگو: بنام رب این غلام، آنگاه تو به زودی مرا خواهی کشت.

پادشاه مردم را جمع کرد و پسر را به صلیب کشید، سپس تیری از تیردان برداشته و در وسط کمان قرار داد و گفت: به نام رب این پسر و پرتاب کرد، تیر بر زیر بنا گوش پسر خورد و مرد.

مردم گفتند: به پروردگار این پسر ایمان آوردیم.

به پادشاه گفته شد: آیا دیدی؟ آن‌چه را از آن می‌ترسیدی به سرت آمد و مردم به وسیله‌ی تو به خدا ایمان آوردند.

او دستور داد تا گودال‌هایی کندند و بر دهانه‌ی راه‌ها گودالی کند، سپس آتشی برافروخت، و گفت: هر کس از دین خود برگشت، رهایش کنید و هر کس از برگشتن خودداری کرد، او را در آتش بیفکنید، و این‌گونه مردم را در آتش می‌افکندند و زنی آمد که پسری با او بود، پسر به مادرش گفت: مادر صبر کن که تو بر حقی.

ابن مسیب: نزد عمربن خطاب بودیم، زمانی‌که کسی بر او وارد شد و گفت: که جایی را حفر کرده‌اند و این پسر را یافته‌اند درحالی که دستش بر دو رگ بناگوش اوست، هر گاه دستش کشیده می‌شود، به سوی بناگوشش باز می‌گردد، عمر نامه نوشت: او را از همان‌جا که یافتید، پنهان سازید.

سعید بن جبیر: زمانی که اهالی اسفندهان شکست خوردند،‌ عمر بن خطاب گفت: ایشان یهودی و مسیحی نبودند و کتابی نداشتند و مجوسی بودند.

حضرت علیعلیه السلام فرمود: بله ایشان کتابی داشتند ولی برداشته شد، و این بدان دلیل بود که پادشاه ایشان مست بود و با دخترش آمیزش کرد، (امام علیعلیه السلام فرمود: یا با خواهرش)، وقتی به خود آمد، به (دختر یا خواهرش) گفت: راه خروج از این وضعیت چیست؟

او گفت: اهل مملکت خود را جمع کن و به ایشان خبر بده که به نکاح دختران معتقدی و به ایشان دستور بده تا آن‌را‌ حلال کنند، پادشاه ایشان را جمع کرد و به ایشان خبر داد،‌ ایشان از پیروی او خوددداری کردند.

پادشاه گودال‌هایی در زمین کند، و آتش در آن افروخت و به ایشان عرضه کرد، هر کس از قبول آن سرباز زد، او را پرتاب می‌کرد و هر کس اجابت می کرد، او را رها می‌کرد.

حسن: هر گاه نزد پیامبر? یادی از اصحاب اخدود می‌شد، از سختی بلای آن به خدا پناه می‌برد.

عیاشی: امام باقرعلیه السلام: امام علیعلیه السلام شخصی را نزد اسقف نجران فرستاد تا از او از اصحاب اخدود سؤال کند، اسقف به مواردی او خبر داد.

امامعلیه السلام فرمود: آن‌چنان که ذکر کردی نیست، ولی من تو را از حال ایشان با خبر می‌کنم، همانا خدا مردی حبشی را به عنوان نبی فرستاد، در حالی که ایشان گرد هم بودند، او را تکذیب کردند، با آن‌ها جنگید، اهل حبشه اصحاب او را کشتند و او و اصحابش را اسیر کردند، سپس برای او پلی ساختند و آن‌را پر از آتش کردند، آن‌گاه مردم را جمع کردند و گفتند: هر کس بر دین و دستورات ماست، کنار رود، و هر کس بر دین ایشان است، باید خود را با او در آتش بیافکند، و اصحاب او را در آتش می‌انداختند، زنی با فرزند یک ماهه‌اش آمد، وقتی به سمت او هجوم آوردند، ترسید و دلش برای فرزندش سوخت: بچه ندا داد: مادر! نترس و مرا با خودت در آتش بیافکن، به خدا قسم این‌کار در راه خدا کم است، او خود و فرزندش را در اتش افکند و این کودک از کسانی بود که در گهواره صحبت کرد.

میثم تمار: شنیدم امام علیعلیه السلام اصحاب اخدود را یاد می‌کرد و می‌فرمود: آن‌ها ده‌تا بودند و مثل ایشان ده تا هستند که در این بازار کشته می‌شوند.

قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4) النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) آتشى عظیم و شعله‏ور

اعراب «النَّارِ»:

بدل اشتمال از «الْأُخْدُودِ»: آن گودال‌ها شامل بر آتش بود = اصحاب آتش

«ذاتِ الْوَقُودِ »: صفت آتش که عظمت و کثرت زبانه‌های آتش را می‌رساند که بالا می‌رود.

«ال» در «الْوَقُودِ »:  ال جنس

کمال الدین و تمام النعمه: از پیامبر? در حدیثی طولانی که در آن بخت نصر ذکر شده و پادشاه بعد از او مهرقیه بن بخت نصر 16 سال و 26 روز حکمرانی کرد، او در آن زمان دانیالعلیه السلام را دستگیر کرد و برای او چاهی در زمین حفر کرد و دانیالعلیه السلام و اصحاب و پیروان مؤمنش را در آن افکند. بر ایشان آتش انداخت، وقتی که دید آتش به ایشان نزدیک نمی‌شود و ایشان را نمی‌سوزاند، ایشان را در چاه قرار داد و در آن شیر و درندگان بودند و ایشان را به هر نوعی از عذاب شکنجه کرد تا این‌که خدا ایشان را نجات داد و ایشان کسانی هستند که خدا در کتابش فرموده: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4) النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) »

 

چیستان حدیثی:

مفصل بن عمر از امام صادقعلیه السلام در مورد آتش‌های چهارگانه پرسید:

1. آتشی که می‌خورد و می‌آشامد.

2. آتشی که می‌خورد و نمی آشامد.

3. آتشی که می‌نوشد و نمی‌خورد.

4. آتشی که نمی‌خورد و نمی آشامد.

1. آن‌چه می خورد و می‌آشامد، حرارت بنی آدم و تمامی حیوانات است.

2. آن‌چه می خورد و نمی‌آشامد، آتش هیزم است.

3. آنچه می‌آشامد و نمی‌خورد، آتش درخت است. (حرارت خورشید را جذب می‌کند ولی نمی سوزاند).

4. آن‌چه نمی‌خورد و نمی‌آشامد؛ آتش سنگ آتش‌زنه و آتش کم نور و ضعیف است .

 

إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ (6) هنگامى که در کنار آن نشسته بودند

زمانی‌که اطراف آتش نشسته بودند.

 

وَ هُمْ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (7)

و آنچه را با مؤمنان انجام مى‏دادند (با خونسردى و قساوت) تماشا مى‏کردند!

1. بعضی از ایشان بر بعض دیگر نزد پادشاه شهادت می‌دادند به این‌که در آن‌چه به ایشان امر شده است، کوتاهی نکرده‌اند.

2. در روز قیامت شهادت می‌دهند بر آن‌چه انجام می‌دهند، تا شهادت دهد بر ایشان زبان و دست‌هایشان.

 

وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (8)

آنها هیچ ایرادى بر مؤمنان نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند؛

«ما نَقَمُوا »: ما انکروا = انکاری نداشتند، انکار نمی‌کردند.

«إِلاَّ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ »:

استثناء از این نوع که نهایت اشکال به ایشان وارد است، مثل این مثال:

و لا عیب فیهم غیر أن سیوفهم              بهن فلول من قراع الکتائب (شکستگی شمشیرها= نهایت عیب)

توصیف الله به:

«الْعَزِیزِ »: غلبه‌ کننده‌ای که از عقاب او باید ترسید.

«الْحَمِیدِ»: نعمت دهنده‌ای که به ثوابش امید می‌رود و این صفت او همراه است با «الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (9)» پس شایسته است که به او ایمان آورده شده و عبادت شود.

 

الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (9)

همان کسى که حکومت آسمانها و زمین از آن اوست و خداوند بر همه چیز گواه است!

منعمی که به ثواب او امید می‌رود، شایسته‌ی ایمان آوردن و پرستش است.

 

قمی: سبب (شأن) نزول:

ذونواس کسی بود که حبشه را برای جنگ یمن به هیجان درآورد، ذونواس آخرین پادشاه حمیر بود که یهودی شد وگروهی با او یهودی شدند و خود را یوسف نامید، مدتی را با این وضعیت حکومت کرد، سپس خبردار شد که در نجران گروهی بر دین مسیحیت باقی مانده‌اند، ایشان بر دین عیسی بوده و بر انجیل حکم می‌کنند و رئیس این دین عبد الله بن برناس بود، پس اهل دینش (اطرافیان ذونواس) او را وادار کردند که به سوی عبدالله بن برناس و اطرافیانش لشکر کشی کرده و به دین یهودیت وادار کنند، ذونواس به سمت ایشان حرکت کرد تا به نجران رسید و افرادی را که بر دین مسیحیت بودند جمع کرده و دین یهودیت و دخول به آن‌را بر ایشان عرضه کرد، ولی آن‌ها خوداری کردند، ذونواسیان با ایشان مجادله کرده و باعرضه‌ی دین و تمامی تشویقی که به کار بستند، برناسیان خوداری کرده و از یهودیت امتناع ورزیدند و کشته شدن را ترجیح دادند.

ذونواس گودالی کند و در آن هیزم جمع کرده و آتشی برافروخت. گروهی را با آتش سوزاند و گروهی را با شمشیر کشته و تکه تکه کرد، در نتیجه تعداد کسانی که کشته شدند و با آتش سوختند به 20 هزار نفر رساند.

از میان ایشان مردی که دوس ذوثعلبان خوانده می‌شد، با اسبی تندرو فرار کرد، به دنبال او رفتند تا این که شنزار ایشان را ناتوان کرد و ذونواس بازگشت به دلیل هلاکتی که در سپاهش افتاد، پس خداوند فرمود: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ»

روضه کافی: امام صادقعلیه السلام: قبل از شما گروهی کشته شدند و سوزانده شدند و با اره‌ها بریده شدند تا آن‌جا که زمین با تمامی گستردگی آن بر ایشان تنگ آمد،‌ ولی چیزی ایشان را از نظرشان بازنگرداند، از ظلم‌هایی که بر ایشان ردیف شد و اذیت‌هایی که بر ایشان وارد شد.

بلکه «ما نقموا منهم إلّا أن یؤمنوا باللّه العزیز الحمید» از ایشان انتقام نگرفتند مگر به خاطر این‌ که بخدای عزیز ستوده  ایمان آوردند.

پس از پروردگارتان درجات ایشان را درخواست نمایید و بر سختی‌های روزگارتان صبر کنید تا سعی و تلاش ایشان را درک کنید. (به سعی و تلاش ایشان برسید).

 

إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ (10)

فرق بین الافتنان والاختبار و الابتلاء و الامتحان. «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص: 24»

الافتنان: هو ما یوجب اختلالا مع اضطراب. فما أوجب هذین الامرین فهو فتنة.

الاختبار: من الخبر و بمعنى الاطّلاع النافذ، و أخذه.

 الابتلاء: من البلو بمعنى إیجاد التحوّل و التقلّب، و الأخذ به.

 الامتحان: من المحن و هو دأب و جدّ فی العمل حتّى یتحصّل الخبر والنتیجة.

«إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ »: کسانى که مردان و زنان باایمان را شکنجه دادند، با آزار ایشان را مبتلا ساختند.

«ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ »: سپس توبه نکردند، برای ایشان عذاب جهنم است، به سبب کفرشان

«وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ»: برای ایشان عذاب سوزان است، عذابی اضافه در سوزاندن به سبب فتنه‌ی ایشان.

قیل: مراد از «الَّذِینَ فَتَنُوا » اصحاب اخدود و «عَذابُ الْحَرِیقِ » آتشی که بر روی ایشان واژگون می‌شود و ایشان را می‌سوزاند.

جوامع الجامع: اصحاب اخدود  را به آتش می‌سوزاند و عذاب می‌کند و برای ایشان در آخرت به واسطه‌ی کفرشان عذاب جهنم است و برای ایشان عذا ب سوزان است و آن آتش عظیم دیگری در آخرت است به واسطه‌ی این‌ که مؤمنین را سوزانند، به واسطه‌ی اینکه روایت شده که آتش بر ایشان واژگون شده و ایشان را می‌سوزاند.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ (11)

و براى کسانى که ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام دادند، باغهایى از بهشت است که نهرها زیر درختانش جارى است؛ و این کامیابی بزرگ است! زیرا دنیا و آن‌چه در آن است، غیر دنیا (باقی امور) را کوچک می‌شمارد.

شرح آیات الباهر?:‌صباح الازرق می‌گوید: از امام صادقعلیه السلام شنیدم که در مورد  آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ...» می‌فرماید: ایشان امیر‌المؤمنین و شیعیان او هستند.

إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ (12)

گرفتن قهرآمیز و مجازات پروردگارت به یقین بسیار شدید است!

مفردات:

بطش: اخذ بعنف = گرفتن به زور

الْبَطْشُ‏: تناول الشی‏ء بصولة، «مفردات راغب» و الأخذ الشدید فی کل شی‏ء«العین و لسان العرب»: حمله کردن و چیزى را با حمله بدست آوردن‏ و سخت گرفتن در هر چیزی.

تفسیر:

خشونت و شدت او چند برابر است.

 

إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ (13)

اوست که آغاز مى‏کند و بازمى‏گرداند.

1. او آفرینش را آغاز می‌کند و برمی‌گرداند.

2. او گرفتن قهر آمیز و عقاب کافران را در دنیا آغاز می‌کند و گرفتن قهر آمیز را در آخرت باز می‌گرداند (تکرار می‌کند).

 

وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14)

و او آمرزنده و دوستدار (مطیعان) است،

 «وَ هُوَ الْغَفُورُ »: و او آمرزنده‌‌ی کسی است که توبه کند.

«الْوَدُودُ »: دوستدار کسی است که اطاعت کند.

ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ (15): صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است‏

قرائت 1: «ذُو الْعَرْشِ »: خالق عرش

قیل: مراد از عرش ملک و مالکیت خداست.

قرائت2: «ذی الْعَرْشِ »:                        نقش: صفت برای «رَبِّکَ» در                       إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ (12)

«الْمَجِید»: در ذات و صفاتش عظیم است، همانا او واجب الوجودی است که قدرت و حکمت او تام و کامل است.

قرائت: حمزه و کسائی: «الْمَجِیدِ» به جر                نقش: صفت برای «رَبِّک»

                                                                 صفت برای «الْعَرْشِ »

تفسیر قمی: امام باقرعلیه السلام:  در قول«ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ » فرموده: او خدای کریم دارای مجد و عظمت است.

امام صادقعلیه السلام: در حالی‌که جبرئیل نزد رسول‌خدا بود، ‌به جبرئیل نزدیک شد و نگاهی به آسمان کرد، تا آن‌جا که فرمود: جبرئیل گفت: همانا این اسرافیل دربان پروردگار است‌واز مخلوقات خدا، نزدیکترین آفریدگان به خداست و لوح که از یاقوت سرخ است در جلوی اوست، زمانی که پروردگار به وحی سخن می‌گوید،‌ لوح به پیشانی اسرافیل می‌زند و او به لوح نظر می‌افکند، سپس اسرافیل به سوی ما می‌افکند و ما به (واسطه‌ی دستورات) آن (وحی) در آسمان‌ها و زمین حرکت می‌کنیم.

 

فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (16)

هیچ (چیز یا کسی) مانع هیچ مرادی از افعال او و دیگران نمی‌شود، یعنی هرگونه مرادی را انجام می‌دهد.

و آنچه را مى‏خواهد انجام مى‏دهد.

 

هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ (17) ِفرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18)

آیا داستان لشکرها به تو رسیده است‏.

هلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ (17) ِفرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18)

نقش: «ِفرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ » بدل از «الْجُنُودِ»

علت بدل آوردن «ِفرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ » از «الْجُنُودِ»: زیرا مراد از فرعون ؛ فرعون و قوم اوست.

معنای آیه: تو تکذیب رسولان پیشین را از جانب ایشان دانستی و آن‌چه به سر ایشان آمد، پس آرامش خاطر داشته باش و بر تکذیب قومت صبر کن و ایشان را بترسان به این‌که مثل همان بلا به سر ایشان بیاید.

 

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ (19)

ولى کافران پیوسته در تکذیب حقند،

از این تکذیب خسته نمی‌شوند(رها نمی‌کنند).

معنای بل اضرابیه: حال ایشان عجیب‌تر از حال آنها (عذاب شدگان) است، زیرا ایشان داستان‌های آنها را شنیده‌اند و آثار هلاکت ایشان را دیده‌اند،‌ولی تکذیبی که ایشان می‌کنند، ‌شدیدتر از تکذیب پیشینیان است.

 

وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ (20)

و خدا از همه سو بر آنان احاطه دارد

از دست خدا فوت نمی‌شوند، هم‌چنان‌که محاط محیط را از دست نمی‌دهد.

خدا توجه به آن‌ها را از دست نمی‌دهد.

 

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ (21)

 بلکه آن (قرآن) خواندنى [و] با عظمت است‏.

بلکه این همان چیزی است که آن را تکذیب می‌کردند،‌کتاب شریفی که در نظم و معنا یگانه است.

قرائت: 1. «قُرْآنٌ مَجِیدٌ »

2. «قُرْآنُ مَجِیدٍ » به اضافه، یعنی: قُرْآنُ  رَب ِّ مَجِیدٍ

 

فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

که در لوح محفوظ جاى دارد!

در لوح محفوظ از تحریف

1. قرائت نافع: «محفوظٌ»                      به رفع:               صفت قرآن

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ (21) فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٌ (22)

      موصوف                          صفت

2. قرائت: «فِی لَوْحٍ » که همان هوا است یعنی بالای آسمان هفتم که در آن لوح قرار دارد.

تفسیر قمی: لوح محفوظ دو طرف دارد، یک طرف آن به سمت راست عرش است و طرف دیگر به سمت پیشانی اسرافیل، زمانی‌که پروردگار به وحی تکلم می‌کند، لوح به پیشانی اسرافیل می‌زند و او در لوح نظر می‌کند، و به آن‌چه در لوح است به جبرئیل وحی می کند.

امالی صدوق: امام رضاعلیه السلام : از امام علیعلیه السلام ، از پیامبر9 : از جبرئیل از میکائیل، از اسرافیل، از لوح گفت: خدا می‌فرماید: ولای? علی بن ابی‌طالب دژ من است ، هر کس داخل دژ من شود از آتش من در امان است.

مناقب شهر آشوب:

پادشاه روم به عبد الملک نامه نوشت: گوشت شتری را خوردم که پدرت از مدینه بر آن گریخت، تا با لشکر صدهزار و صد هزار ( یک میلیونی) بجنگم، عبد الملک به حجاج نامه نوشت که پیکی نزد امام زین العابدینعلیه السلام بفرستد و با او وعده بگذارد، و بنویسد آن‌چه را که می‌گوید، او نیز چنین کرد.

امام سجادعلیه السلام فرمود: همانا برای خدا لوح محفوظی است که ملاحظه می‌کند در هر روز  300لحظه، که در آن لحظه‌اینیست مگر اینکه در آن زنده می‌کند و می‌میراند، عزیز می‌کند و خوار و ذلیل می‌کند، و انجام می‌دهد آنچه را که بخواه،و من امیداوارم که تو را در یک لحظه کفایت کند، این را حجاج به عبد الملک نوشت و او برای پادشاه روم نوشت، وقتی پادشاه روم آن‌را دید، گفت: این جز از کلام نبوت خارج نمی‌شود.



موضوع :


<      1   2   3   4      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز