سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درس هفتم: آیات 33 تا 44 

 
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33)

ولى اشرافیان (خودخواه) از قوم او که کافر بودند، و دیدار آخرت را تکذیب مى‏کردند، و در زندگى دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم، گفتند: «این بشرى است مثل شما؛ از آنچه مى‏خورید مى‏خورد؛ و از آنچه مى‏نوشید مى‏نوشد! (پس چگونه مى‏تواند پیامبر باشد؟!)

33. وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا: «اشراف قومش از کسانی که کافر بودند، گفتند»:

علت آمدن «واو»: زیرا کلام ایشان به کلام رسول متصل نیست، بر خلاف گفتار قوم نوح. (در  آیات 23 و 24: فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا... آمده).

چون جمله با این عبارت آغاز شده، سؤالی در تقدیر است.

«وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ»: و دیدار آخرت را تکذیب کردند.

.1ملاقات ثواب و عقاب در قیامت.

 

.2یا بازگشتشان به زندگی دوم را با مبعوث شدن تکذیب کردند. 

«وَ أَتْرَفْناهُمْ‏»: و به ایشان نعمت دادیم. «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» در زندگی دنیا به فراوانی اموال و فرزندان

« ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ‏» این جز بشری مثل شما نیست در صفات و احوال.

« یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» توضیحی در همگونی بشریت آنهاست.

ما: (مصدری) خبریه است.

عائد در دومی «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» یا

.1منصوب و محذوف است. (تشربونه)
.2یا مجروری است که با حرف جرش حذف شده است به دلیل دلالت ماقبلش بر آن. (تشربون منه)

 وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (34)
و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید، مسلّماً زیانکارید.
•چون خودتان را در برابر بشری ذلیل کردید.
•«إذا» جواب شرط است و جوابی برای کسانی که با ایشان از قومشان بحث می‌کردند.

 أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ (35) آیا او به شما وعده مى‏دهد هنگامى که مردید و خاک و استخوانهایى (پوسیده) شدید، بار دیگر (از قبرها) بیرون آورده مى‏شوید؟!

آیا به شما وعده می‌دهد، هنگامیکه شما مردید و خاک شدید و استخوانهایی بدون گوشت و عصب

 «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ»: از قبرها ـ یا از عدم ـ بار دیگر به وجود؟

چهار حالت «أنکم»:

1. أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ: «أَنَّکُمْ» دوم تکرار «أَنَّکُمْ» اول باشد که اولی را تأکید می‌کندَ بخاطر فاصله‌ی طولانی که بین «کم» و خبرش «مخرجون» واقع شده است.

2. «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» مبتدایی است که خبر آن ظرف مقدم «إِذا» است. «أنکم اخراجکم إِذا مِتُّمْ»: خروج شما آن زمانی است که بمیرید.

3. «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» فاعل برای فعل مقدر است و جواب شرط واقع می‌شود. «أنکم إِذا مِتُّمْ وقع اخراجُکم»: زمانیکه شما بمیرید واقع می‌شود خروج شما. (در این صورت جمله شرط و جزا) خبر «أنّ» اول می‌شود.

4. خبر «أنّ» اول به دلیل خبر «أنّ»‌ دوم حذف می‌شود، نه اینکه خبر «أنّ» اول ظرف باشد؛ زیرا اسم «أنّ» اسم ذات است و اسم زمان نمی‌تواند خبر برای اسم ذات (انسان) واقع شود.


هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) هیهات، هیهات از این وعده‏هایى که به شما داده مى‏شود!

« هَیْهاتَ هَیْهاتَ » بعید است تصدیق یا صحت آن « لِما تُوعَدُونَ»  آنچه را وعده می‌دهید.

.1«لام» برای بیان است، مثل : «هیت لک»
.2« هیهات» به معنای دور است، مبتدایی است که خبر آن «لِما تُوعَدُونَ» است.
•قرائات مختلف «هیهات»:
.1قرائت به فتح با تنوین: هیهاتاً
.2قرائت به ضم با تنوین: هیهاتٌ
.3بدون تنوین تشبیه به «قبل» که اسم زمان و جهت تنوین نمی‌گیرد. هیهاتُ
.4قرائت به کسر با تنوین و بدون تنوین: هیهاتِ، هیهاتٍ

.5قرائت به سکون با وقف که «تاء» به «هاء» تبدیل می‌شود: هیهاة = هیهاه

 

 إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (37) مسلّماً غیر از این زندگى دنیاى ما، چیزى در کار نیست؛ پیوسته گروهى از ما مى‏میریم، و نسل دیگرى جاى ما را مى‏گیرد؛ و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد!

•«إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا» اصلش این است: همانا زندگی نیست مگر زندگی دنیوی.
•ضمیر «هی» به جای «حیاة» اول قرار گرفته به خاطر دلالت «حیاة» دوم بر آن،
•به خاطر پرهیز از تکرار و آگاهی به اینکه مشخص بودن «حیاة» بی‌نیاز می‌کند از تصریح به آن.
•مثل قول عرب: «هی النّفس ما حمّلتها تتحمّل: نفس هر آنچه بر آن تحمیل کنی، آن را قبول می‌کند»: («هی» مرجع ندارد و بعدش «نفس» معلوم است). معنا: «بعد از این زندگی، زندگی دیگری وجود ندارد».
•«إن» نافیه که داخل شود بر «هی» که به معنای «حیات» است، بر جنس «حیات» دلالت می‌کند، پس مثل «لا»ی نفی جنس می‌شود که بعد خود را نفی می‌کند. «لا حیاة الا الحیاة».
•« نَمُوتُ وَ نَحْیا» می‌میریم بعض از ما و به دنیا می‌آییم بعضی.

•«وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» ما بعد از مرگ مبعوث نمی‌شویم.

إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ (38) او فقط مردى دروغگوست که بر خدا افترا بسته؛ و ما هرگز به او ایمان نخواهیم آورد!»

•«إِنْ هِیَ» نیست این شخص مگر
•«رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» مردی که بر خدا دروغ بسته در آنچه ادعای رسالت می‌کند و در آنچه به ما وعده‌ی برانگیخته شدن می‌دهد.
•«وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» و ما به او ایمان نمی‌آوریم و او را تصدیق نخواهیم کرد.

 

 قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ (39) (پیامبرشان) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تکذیبهاى آنان یارى کن!»

•«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی» گفت: پروردگارا! مرا یاری کن بر ضد ایشان و برای من از ایشان انتقام بگیر،
•«بِما کَذَّبُونِ» به سبب تکذیب کردن ایشان مرا.

 قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ (40) خداوند) فرمود: «بزودى از کار خود پشیمان خواهند شد! (امّا زمانى که دیگر سودى به حالشان ندارد.)»

•«قالَ عَمَّا قَلِیلٍ» در زمان اندکی. 
.1«ما» اتصالی است برای تأکید معنای قلت و کمی زمان
.2یا «ما» نکره موصوفه است.

«لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» به زودی پشیمان می‌شوند بر تکذیب (خود)، زمانیکه عذاب را مشاهده کنند.


 فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (41) سرانجام صیحه آسمانى آنها را بحق فرو گرفت؛ و ما آنها را همچون خاشاکى بر سیلاب قرار دادیم؛ دور باد قوم ستمگر (از رحمت خدا)!

«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» به زودی میگیرد ایشان را صیحه‌ی جبرئیل. صیحه‌ی وحشتناکی بر ایشان می‌زند که قلبهایشان از آن متلاشی می‌شود و می‌میرند.

بر این استدلال شده که این امت قوم صالح بوده‌اند.

«بِالْحَقِّ»:

1. به شکل ثابتی که دفع‌کننده‌ای بر آن نباشد.

2. به عدل از جانب خدا، مثل قول تو: فلانی به حق قضاوت کرد.

3. به وعده‌ی صدق و راست.

« فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» تشبیه کرد ایشان را در هلاکتشان به خاشاک سیل  

«غثاء» آن چیزی است که سیل می‌آورد (دستاورد سیل: چوب و خاشاک)

مثل قول عرب: «سال به الوادی: وادی او را آورد» برای کسی که هلاک می‌شود.

•در تفسیر قمی: در روایت ابی الجارود از امام باقرg در قول «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» آمده: غثاء گیاه خشک و پوسیده‌ی زمین است.
•« فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»: احتمال می‌رود که
.1جمله خبریه باشد
.2یا دعایی و انشایی (نفرین) باشد.
•«بُعداً» مصدر «بُعد» است: یعنی هلاک شد و این از مصادری است که نصب می‌دهد افعالی را که اظهار فعل آنها به کار نمی‌رود.
•« لِلْقَوْمِ» «لام» برای بیان افرادی است که علیه آنها نفرین می‌شود. و قرار گرفتن اسم ظاهر «ظالمین»‌ به جای ضمیر «هُم» برای تعلیل است.
  ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ (42) سپس اقوام دیگرى را پس از آنها پدید آوردیم.

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ (43) هیچ ا متى بر اجل و سر رسید حتمى خود پیشى نمى‏گیرد، و از آن تأخیر نیز نمى‏کند.

 

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ (42) سپس اقوام دیگرى را پس از آنها پدید آوردیم.

•یعنی قوم صالح و لوط و شعیب و دیگران.

 

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ (43) هیچ ا متى بر اجل و سر رسید حتمى خود پیشى نمى‏گیرد، و از آن تأخیر نیز نمى‏کند.

زمانیکه معین شده برای هلاکت و نابودی آنها.
•«من» زائده برای استغراق است و «وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ»‌ تأخیر نمی‌کند (از امتی) اجلش.

 ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (44)

سپس رسولان خود را یکى پس از دیگرى فرستادیم؛ هر زمان رسولى براى (هدایت) قومى مى‏آمد، او را تکذیب مى‏کردند؛ ولى ما این امّتهاى سرکش را یکى پس از دیگرى هلاک نمودیم، و آنها را احادیثى قرار دادیم (چنان محو شدند که تنها نام و گفتگویى از آنان باقى ماند.) دور باد (از رحمت خدا) قومى که ایمان نمى‏آورند!
•«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا»: سپس رسولان خود را پی‌در‌پی فرستادیم: متواتر و پی‌در‌پی، یکی بعد از دیگری.
•«تترا» از «وِتر، وَتر» به معنای «فرد» گرفته شده و «تاء»‌ آن بدل از «واو» است. مثل: «توّلج: تحویل گرفتن» و «تیقوّر: داخل شدن».
•«الف» در «تترا» برای تأنیث است. («تترا» صفت «رسل» است، چون «رسل» مؤنث است، «تترا» آمده است). برای اینکه رسولان جماعتی بودند.
•ابوعمرو با تنوین قرائت کرده: «تتراً»: بنابر اینکه مصدر باشد به معنای «مواترةً»: که حال واقع می‌شود. (در حالیکه پشت سر هم هستند).
•« کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر زمان رسولى براى (هدایت) قومى مى‏آمد، او را تکذیب مى‏کردند؛

•اضافه‌ی رسول با «ارسال» به سوی «مرسِل: خدا» و با «مجیء: آمدن» به «مرسَل علیه: مردم» به این خاطر است که ارسالی که مبدأ‌ و ابتدای کار است از جانب خداست و «مجیء: آمدنی» که انتهای کار است به سوی مردم است.

« فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» پس پی‌در‌پی کردیم یکی را پس از دیگری در هلاک کردن.

«وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و آنها را احادیثی قرار دادیم: که باقی نمانده از ایشان مگر حکایاتی که شبانه به آن سخن می گویند (شب‌گذرانی می‌شود).

«احادیث»:

1. اسم جمع حدیث است.

2. جمع «احدوثه» است، آنچه برای سرگرمی با آن سخن می‌گویند.

« فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ»: دور باد (از رحمت خدا) قومی که ایمان نمی‌آورند.

 



موضوع :


مقدمه
•آیات 15 تا 22 سوره مبارکه مؤمنون مراحل مهمی از زندگی انسان و نعمتهای بزرگی را توصیف می‌کند که خداوند برای او مسخر کرده است.
•توجه به مراحل گوناگون زندگی انسان که شامل تکون جسم و روح او و حیات مادی و اخروی اوست.
•توجه به اینکه خداوند انواع نعمتهای خویش را در خدمت انسان و حرکت و سیر او قرار داده.
• انسان دارای مقامی متعالی است که می‌تواند از حیات مادی به عنوان سکویی برای پرواز خویش به سوی کمال مطلق استفاده کند و به مقام والای عبودیت و مظهریت اسماء و صفات الهی نایل گردد.
•نعمتهای الهی که خداوند در آیات پیشین ذکر نموده است، عبارتند از: نعمت آب، گیاهان و میوه‌ها، چهارپایان، نعمت کشتی و فواید آنها.
•در آیات پیش رو خداوند متعال نمونه‌ی بارزی از افرادی را توصیف می‌کند که در برابر نعمتها به ناسپاسی و کفران دچار شدند و در نتیجه گرفتار عذاب الهی گشتند.
•در این آیات خداوند تاریخ پر از تلاش و سراسر عبرت حضرت نوح علیه‌ السلام و رفتار کفرآمیز قوم او را ذکر می‌کند.
•در آیات اولیه به هدف ارسال نوح اشاره می‌کند که دعوت به عبودیت و توحید است.
•در آیات بعدی عکس العمل شدید قوم او و اعتراضات و انتقادات ایشان را بیان می‌کند.
•در خاتمه دعای نوح و استمداد او از حق تعالی را ذکر کرده و دستور الهی مبنی بر ساخت کشتی را تبیین می‌کند.
• در ادامه چگونگی نزول عذاب الهی بر ایشان را توصیف کرده و از حضرت نوح علیه السلام می‌خواهد در برابر نجات از قوم ظالمین، خداوند را حمد و سپاس گوید.
•آیات پایانی به سنت ابتلاء الهی اشاره کرده و از پیدایش اقوام پس از نوح و مأموریت رسولان الهی در بین ایشان خبر می‌دهد. 

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23) و به یقین نوح را به سوى قومش فرستادیم. پس [به آنان‏] گفت: «اى قوم من، خدا را بپرستید. شما را جز او خدایى نیست. مگر پروا ندارید؟» 

23. وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ‏:

•و به تحقیق فرستادیم نوح را به سوی قومش، پس گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید:
•تا آخر داستان نوح که رانده شده برای بیان کفران مردم، آنچه قرار داده بود برای قوم نوح از نعمتهای فراوان و آنچه ملازم آنها شد از نابودی نعمتها.

ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ: شما را جز او خدایى نیست.

1. برای تعلیل: استینافیه و شروع است برای تعلیل امر به عبادت. «عبادت برای چه؟ چون غیر خدا الهی وجود ندارد».

•(صفت برای معنای إله)

2. غَیْرِهِ: صفت «إله» (مِنْ إِلهٍ غَیْرِهِ)

•أَ فَلا تَتَّقُونَ: آیا تقوا پیشه نمی‌کنید؟
•آیا نمی‌ترسید از اینکه بگیرد از شما نعمتهایش را، پس شما را هلاک و نابود سازد، به واسطه‌ی ترک کردن شما عبادتش را به اینکه دیگری را عبادت کردید؟ و ناسپاسی شما به نعمتهایی که آنها را نمی‌توانید
به شمارش درآورید؟

فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (24)
و اشراف قومش که کافر بودند گفتند: «این [مرد] جز بشرى چون شما نیست، مى‏خواهد بر شما برترى جوید، و اگر خدا مى‏خواست قطعاً فرشتگانى مى‏فرستاد. [ما] در میان پدران نخستین خود، چنین [چیزى‏] نشنیده‏ایم.» 

فَقالَ الْمَلَأُ: گفتند: ثروتمندان و صاحب منزلتها. الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ‏: کسانی که کافر شدند از قومش به عامه و توده‌ی مردم.

ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ‏: «نیست این مگر بشری مثل شما که می‌خواهد بر شما برتری جوید». به دنبال برتری و سیادت بر شماست.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ: و اگر خدا می‌خواست که رسولی را بفرستد.  لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً : هر آینه ملائکه را به عنوان رسول می‌فرستاد.

ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ: ما در میان پدران پیشینیانمان چنین چیزی را نشنیده‌ایم.

•مرادشان به «هذا» نوح بود. یعنی:

1. ما نشنیدیم که نوح نبی است.

2. یا ما نشنیدیم سخن گفتن نوح را با قومش از تشویق به عبادت خدا و نفی الهی غیر از خدا را  

3. یا از ادعای نبوت

و گفتار: «ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» 1. یا بخاطر نهایت دشمنیشان بود 2. یا به این دلیل که فاصله‌ی طولانی بین ادریس و نوح افتاده بود. 

 

إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ (25)
او نیست جز مردى که در وى [حال‏] جنون است، پس تا چندى در باره‏اش دست نگاه دارید.

•إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ:

او نیست مگر مردی که در او جنون و دیوانگی است، و به خاطر همین جنون این حرفها را می‌زند.

•فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ: انتظار او را بکشید:

تحملش کنید و تا یک زمانی انتظار بکشید. شاید از جنونش بهبود یابد (عقلش سر جا بیاید).

 

قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ (26) (نوح) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تکذیبهاى آنان یارى کن!»

•گفت: بعد از اینکه ناامید شد از ایمان آوردن ایشان
•« رَبِّ انْصُرْنِی»: پروردگارا! مرا یاری کن. به هلاک کردن ایشان، یعنی: به اجرا کردن آنچه از عذاب ایشان وعده دادی.
بِما کَذَّبُونِ: به آنچه مرا تکذیب کردند.

1. «باء» به معنای «بدل»: بجای تکذیب ایشان مرا

 2.  «باء» سببیت: به سبب تکذیب من


 فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُکْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27)

•ما به نوح وحى کردیم که: «کشتى را در حضور ما، و مطابق وحى ما بساز. و هنگامى که فرمان ما (براى غرق آنان) فرا رسد، و آب از تنور بجوشد (که نشانه فرا رسیدن طوفان است)، از هر یک از انواع حیوانات یک جفت در کشتى سوار کن؛ و همچنین خانواده‏ات را، مگر آنانى که قبلًا وعده هلاکشان داده شده [همسر و فرزند کافرت‏]؛ و دیگر درباره ستمگران با من سخن مگو، که آنان همگى هلاک خواهند شد.
•فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا: پس وحی کردیم که کشتی را در مقابل چشمان ما بساز،

1. به حفظ ما که حفظ می‌کنیم کشتی را به اینکه در آن خطا کنی.

2. یا امر مفسدی آن را فاسد کند.

•وَ وَحْیِنا: به وحی ما و امر ما و آموزش ما که چگونه آن را بسازی.
•فَإِذا جاءَ أَمْرُنا: پس زمانیکه دستور ما آمد 1.  برای سوار شدن 2. برای فرود آمدن عذاب.
•وَ فارَ التَّنُّورُ: تنور فوران کرد. و در جوامع الجامع آمده « فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ» ظاهرا عبارت جوامع تفاوت داشته.
•روایت شده که به نوح گفته شد: زمانیکه دیدی آب از تنور فوران می‌کند، پس تو و کسانی که با تو هستند، سوار کشتی شوید. پس زمانیکه آب جوشید از تنور، همسرش او را به این امر خبر داد و او سوار کشتی شد.
•فَاسْلُکْ فِیها: وارد شو در کشتی؛ داخل کن در آن. گفته می‌شود: خودش وارد شد و دیگران را وارد کرد. خداوند متعال فرمود: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» چه چیزی شما را در سقر وارد کرد؟
•دو قرائت:
.1مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ(بدون تنوین): از هر یک از حیوانات یک جفت، از هر یک نوعی که مذکر و مؤنث دارد، یک جفت.
.2حفص قرائت کرده: «مِنْ کُلٍّ» (با تنوین). یعنی: از هر نوعی یک جفت را. و « اثْنَیْنِ» برای تأکید آمده است.
•وَ أَهْلَکَ: و اهل بیت و خانواده‌ات را 2. کسانی که با تو ایمان آورده‌اند. (اهل بیت معنوی)
•إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ‏: مگر کسانی که قول هلاکت بر ایشان پیشی گرفته است.
•مراد از قول: یعنی گفتاری از جانب خدا به هلاکت ایشان به دلیل کفرشان.
•روایت شده که به نوح گفته شد: زمانیکه دیدی آب از تنور فوران می‌کند، پس تو و کسانی که با تو هستند، سوار کشتی شوید. پس زمانیکه آب جوشید از تنور، همسرش او را به این امر خبر داد و او سوار کشتی شد.
•فَاسْلُکْ فِیها: وارد شو در کشتی؛ داخل کن در آن. گفته می‌شود: خودش وارد شد و دیگران را وارد کرد. خداوند متعال فرمود: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» چه چیزی شما را در سقر وارد کرد؟
•دو قرائت:
.1مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ(بدون تنوین): از هر یک از حیوانات یک جفت، از هر یک نوعی که مذکر و مؤنث دارد، یک جفت.
.2حفص قرائت کرده: «مِنْ کُلٍّ» (با تنوین). یعنی: از هر نوعی یک جفت را. و « اثْنَیْنِ» برای تأکید آمده است.
•وَ أَهْلَکَ: و اهل بیت و خانواده‌ات را 2. کسانی که با تو ایمان آورده‌اند. (اهل بیت معنوی)
•إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ‏: مگر کسانی که قول هلاکت بر ایشان پیشی گرفته است.
•مراد از قول: یعنی گفتاری از جانب خدا به هلاکت ایشان به دلیل کفرشان.

فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (28) و هنگامى که تو و همه کسانى که با تو هستند بر کشتى سوار شدید، بگو: «ستایش براى خدایى است که ما را از 
قوم ستمگر نجات بخشید!»
•این همچون این قول خداوند است: پس ریشه آن گروهى که ستم کردند برکنده شد، و ستایش براى خداوند، پروردگار جهانیان است.

وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (29) و بگو: «پروردگارا! ما را در منزلگاهى پربرکت فرود آر، و تو بهترین فرودآورندگانى!» 
•وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی: و بگو پروردگارا! مرا فرود آور 1. در کشتی 2. در زمین.
•مُنْزَلًا مُبارَکاً: فرود آمدنی مبارک؛ که سبب افزایش خیر در دو سرا می‌شود.
•و قرائت شده «مَنزِلاً» : 1. به معنای إنزالا: مفعول مطلق نوعی: «مرا فرود آور، فرود آوردنی» 2. یا جایگاه فرود آمدن «اسم مکان» : مرا فرود آور در جایگاه مبارکی.
•وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ: در حالیکه تو بهترین فرود آورندگانی.
•ثنایی که با دعای نوح مطابقت داشت. خدا به نوح امر کرد که «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» را کنار دعایش قرار دهد و به ثنای « وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» توسل جوید برای اجابت دعا.
•در اینجا تنها نوح را برای امر کردن آورده و آنچه به آن (دستور ِإذَا اسْتَوَیْتَ) معلق شده این است که او و همراهانش بر کشتی قرار گرفتند» این بخاطر فضیلت نوح است و آگاهی به اینکه او در دعایش بی‌نیاز از دعای قوم خویش می باشد، زیرا نوح به آنها احاطه داشته و زمامدار ایشان بود. 

1. در اصول کافی از .... از ابی بصیر گفت: به امام صادق گفتم: آیا برای شکر حدی است که هنگامیکه آن را بنده انجام دهد، شاکر باشد؟ امام فرمود: بله. گفتم: آن چیست؟ امام فرمود: خدا را بر هر نعمتی که برای اوست از خانواده و مال، سپاس گوید. و اگر برای او در آنچه خدا نعمت داده در مالش حقی است، آن حق را ادا کند. و از این باب است قول خداوند متعال که: رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ. و حدیث طولانی است و مقدار مورد نیاز آن را گرفتم.

2. در من لا یحضره الفقیه آمده که پیامبر به امام علی علیه السلام فرمود: ای علی! زمانیکه در منزلی فرود آمدی، بگو: خدایا! مرا در منزلگاهى پربرکت فرود آر، و تو بهترین فرودآورندگانى!» تا بهترین روزیش را به تو بدهد و از تو شرش را دفع کند.

3. در کتاب خصال در آنچه امیرالمؤمنین علیه السلام به اصحابش آموزش داده از اصول چهارصدگانه،  در باب «آن چیزهایی که برای مسلمان در دین و دنیایش صلاح است» آمده است: و زمانیکه در منزلی فرود آمدید، بگویید: خدایا ما را در منزلگاهى پربرکت فرود آر و تو بهترین فرود آورندگانی.


 إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ (30) در این ماجرا (براى صاحبان عقل و اندیشه) آیات و نشانه‏هایى است؛ و ما مسلّماً همگان را آزمایش مى‏کنیم!
•إِنَّ فِی ذلِکَ‏: همانا در آنچه انجام شد در مورد نوح و قومش،
•«لَآیاتٍ‏» نشانه‌هایی است که به آنها استدلال می‌شود و عبرت می‌گیرند از آن صاحبان بصیرت و عبرت.
•وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ‏: قطعا ما آزمایش کننده بودیم.
.1به قوم نوح بلایی عظیم را رساندیم.
.2بندگانمان را به این آیات و نشانه‌ها امتحان کردیم.
•«إن» در اینجا مخففه از مثقله است. و «لام» فارقه و مزحلقه است که «إن» مخففه را از باقی «إن» ها جدا می‌کند.
•و در نهج البلاغه آمده است: ای مردم! همانا خدا شما را پناه داد از اینکه بر شما ستم کند، و شما را پناه نداده (معاف نکرده) از اینکه شما را آزمایش کند. و به تحقیق فرموده است ـ بزرگوارتر از هر گوینده‌ای ـ «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ‏»: همانا در این نشانه‌هایی است و قطعا ما آزمایش کننده هستیم.

31. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (31) سپس جمعیّت دیگرى را بعد از آنها به وجود آوردیم.

•که ایشان قوم عاد یا ثمود بودند.

 فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32) و در میان آنان رسولى از خودشان فرستادیم که: «خدا را بپرستید؛ جز او معبودى براى شما نیست؛ آیا (با این همه، از شرک و بت پرستى) پرهیز نمى‏کنید؟!»

32. فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ‏: در میان ایشان رسولی از خودشان فرستادیم که او هود یا صالح بود.

•و تنها علتی که کلمه «قرن: امت» را به جای «ارسال» قرار داد، برای این بود که دلالت کند بر اینکه خدا ایشان را از جای دیگر نیاورد و این وحی را کرد، در حالیکه پیامبر بین ایشان بود.
•«أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ‏: اینکه خدا را بپرستید، جز او الهی برای شما نیست»

این جمله تفسیری برای «أرسلنا» است. یعنی: گفتیم به ایشان با زبان رسول که: اعْبُدُوا اللَّهَ‏.

•أَ فَلا تَتَّقُونَ‏: خدا را بپرستید، آیا از عذاب الهی نمی‌ترسید؟

 



موضوع :


کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (21) نه چنان است، آن گاه که زمین، سخت در هم کوبیده شود.

21. (کَلَّا) یعنى شایسته نیست که کار اینگونه باشد.

1. انجام نمی‌دهند آنچه را درباره یتیم و مسکین بدان امر شده‌اند (مقاتل).

2. قیل: (کلّا) زجر و بازداشتن است، تقدیرش این است که اینطور نکنید، سپس آنها را ترسانیده و فرمود:

   (إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا): آن گاه که هر چیزى در پشت (روی) زمین از کوه و ساختمان و درختان بشکند تا زلزله شود و چیزى بر زمین باقى نماند و اینکار را پی‌درپی انجام می‌دهد.

3. «دُکَّتِ الْأَرْضُ‏»: روز قیامت زمین کشیده می‌شود، مثل کشیدن چرم (پوست دبّاغى) شده (ابن عبّاس).

4. کوه‏هاى زمین و ارتفاعات کوبیده می‌شود تا همه صاف و مساوى میگردد.

 

•و مقصود این است که زمین صاف میشود و تمام خانه‏ها و قصرها و سایر ساختمانها نابود میشود تا زمین مانند صحراء صاف می‌شود که هیچ گیاهی در آن نیست (ابن قتیبه).
وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (22) و [فرمان‏] پروردگارت و فرشته [ها] صف در صف آیند.

22. (وَ جاءَ رَبُّکَ)

.1امر پروردگار تو و حکم و محاسبه او آمد (حسن و جُبّائى).
.2امر او آمد که به خلاف دنیا امر و حکمى دیگری با آن نیست (ابى مسلم).
.3قیل: جلال و عظمت آیات او آمد، پس آمدن آیات عظیمش را به خاطر بزرگداشت امرش «آمدن رب» قرار داد.
.4بعضى از محققین: یعنى ظهور پروردگارت آمد.
•به دلیل ضرورت معرفت به او، برای اینکه ظهور معرفت به چیزى است که جانشین ظهور و رؤیت آن چیز شود و چون معارف به خدا در این روز بدیهى خواهد بود، این معرفت براى خلقش مانند ظهور و تجلّى او خواهد بود.
•پس گفته شد: جاءَ رَبُّکَ‏، یعنى شبهه از بین رفت و شک بر طرف شد، چنانچه برداشته میشود موقع آمدن چیزى که در او شک میشود، و خداوند از آمد و رفت بالاتر و منزّه است، به دلیل اقامه‌ی براهینى که غالب بوده و دلیلهایى که روشن است بر اینکه خداى سبحان جسم نیست.

(وَ الْمَلَکُ) یعنى فرشتگان مى‏آیند.

Ø(صَفًّا صَفًّا)
.1صفوف فرشتگان را اراده کرده‏ و اهل هر آسمانى صفى جداگانه هستند (عطاء).
.2آنگاه که زلزله روز قیامت شود، اهل هر آسمانى صفى محیط به زمین خواهند بود و به کسانى که در زمین هستند، پس صفوف ملائکه هفت صف خواهد بود، پس این است قول خدا صَفًّا صَفًّا (ضحاک).
.3قیل: یعنى صف بسته شده مانند صفوف مردم در نماز صف اوّل می‌آید، پس صف دوّم و بعد از آن صف سوّم آن گاه به همین ترتیب، براى اینکه این به حال استواء شبیه‏تر است از پراکندگى، پس متعادل بودن و استوار بودن بهتر خواهد بود.
 وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏ (23) 
و جهنّم را در آن روز [حاضر] آورند، آن روز است که انسان پند گیرد؛ و [لى‏] کجا او را جاى پندگرفتن باشد؟

23. (وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ): در این روز جهنّم را حاضر میکنند. تا اینکه مستحقین عذاب را در آن عقاب کنند و اهل موقف محشر هول و منظره بزرگ آن را ببینند.

Øدر روایت مرفوع از ابى سعید خدرى روایت شده که چون این آیه نازل شد رنگ صورت رسول خداn تغییر کرد و از چهره‌اش آشکار شد تا اینکه بر اصحاب پیامبرn سخت آمد، از آنچه از حال آن حضرت دیدند و بعضى رفتند خدمت علىg و گفتند: یا على امر تازه‏اى پیش آمده که ما اثر آن را در چهره پیغمبرn دیدیم،
Øپس علىg آمد و از پشت سر پیغمبر را در آغوش گرفت و میان دو کتف حضرت را بوسید،
Øسپس گفت: اى رسول خداn پدر و مادرم فداى شما امروز چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است؟
Øفرمود: جبرئیل آمد و براى من قرائت کرد (وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ)،
Øگوید: عرض کردم: چگونه آن را آورند؟
Øفرمود: آن را هفتاد هزار فرشته مى‏آورند که آن را  با هفتاد هزار زمام و زنجیر می‌کشند، پس تکانى می‌خورد تکان خوردنى که اگر آن را رها کنند تمام اهل محشر را خواهد سوزانید.
Ø سپس من به جهنّم اعتراض میکنم، پس می‌گوید: مرا با تو اى محمدn چکار! خداوند به تحقیق حرام کرده گوشت تو را بر من، پس هیچ نفسى نمیماند مگر اینکه میگوید: نفسى نفسى! و محمدn میگوید: ربّ امّتى امّتى!

سپس خداوند سبحان فرمود:

(یَوْمَئِذٍ) یعنى روزى که جهنّم را مى‏آورند.

(یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ) یعنى پند گرفته و کافر توبه می‌کند.

(وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏)

.1از کجا براى او توبه باشد (زجاج).
.2قیل: انسان به خاطر می‌آورد آنچه را که تقصیر و کوتاهی کرده است، زیرا به یقین می‌داند آنچه را که به او وعده داده شده پس چگونه تذکّر او را نفع دهد؟ براى او اثبات تذکّر نموده سپس آن را از او نفى نمود، بدین معنا که او به سبب آن منتفع نشود، پس مثل اینکه نبوده است، و شایسته بود در وقتى متذکّر شود که برایش مفید باشد،
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی (24) گوید: «کاش براى زندگانى خود [چیزى‏] پیش فرستاده بودم.»
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) پس در آن روز هیچ کس چون عذاب‏کردن او، عذاب نکند.

پس خداوند سبحان حکایت کرد آنچه را که کافر و گنهکار جنایتکار بر نفس خود میگوید و آرزوى آن را به قول خودش میکند، و فرمود:

24. (یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی)

.1آرزو مى‏کند که اى کاش طاعات و حسنات براى زندگى بعد از مرگش بود
.2یا آرزو می‌کند عملى را که به جهت زندگى ابدى بجا آورده بود، به قولش‏ (یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی) اى کاش پیش می‌فرستادم براى زندگى ابدیم عمل صالح و شایسته‏اى را، براى زندگی آخرت که موتى در آن نیست،

 

25. (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ) یعنى پس در این روز عذاب نمى کند عذاب خدا را هیچکس از خلق خدا.

وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) و هیچ کس چون دربندکشیدن او، دربند نکشد.

26. (وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ)

الوثاق: بمعناى بستن است

1. و نمی‌بندد بستن او را، یعنى بستن خدا را احدى از خلق خدا

•در دنیا احدى عذاب نمی‌کند مانند عذاب خدا کافرین را در این روز (قیامت) و هیچکس در دنیا زندانى نمی‌کند مثل بستن و زندان خدا کافرها را در این روز (قیامت.)

2. قرائت بفتح عین در «یعَذَب» و «یوثَق»

روایتى از ابی قلابه: براى من خواند کسى که پیغمبرn براى او قرائت کرده بود، (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذَّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثَقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ)

مقصودش اینست که عذاب نمی‌شود احدى عذاب شدن این کافر را.

•اگر بگوئیم که آن کافر عینى است
•یا عذاب کردن این صنف از کفّار است و ایشان کسانى هستند که یاد شده‏اند در آیه کریمه‏ (لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ) ...

  این اگر چه اطلاق دارد، پس بهتر این است که مراد تقیه باشد، زیرا می‌دانیم ابلیس عذابش سخت‏تر و زندانش دشوارتر از آن کافران است.

3. قیل: یعنى کسى جز کافر به گناهانش مؤاخذه نمیشود و تقدیرش این است که هیچکس به عذاب او معذّب نخواهد شد، براى اینکه فقط او مستحق عذاب خویش است و خداوند احدى را به جرم و گناه دیگرى مؤاخذه نمیکند.

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) اى نفس مطمئنّه!

Ø27. (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته‏،
.1به سبب ایمان آن، چنان ایمانى که داراى یقین و تصدیق به ثواب و بعثت و اطمینان حقیقت ایمان است (حسن و مجاهد).
.2مطمئنّة: ایمن شده به بشارت به بهشت در هنگام مردن و در روز قیامت (ابن زید).
.3مطمئنّه: آن است که صورتش سفید، و کتاب و پرونده عملش به دست راستش داده شود، پس در این موقع است که خاطر جمع شود (کلبى و ابى روق).

ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً (28) خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد.

28. (ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ) به سوى پروردگارت برگرد،

.1هنگام مرگ به او گفته میشود: برگرد بسوى پروردگارت (ابى صالح).
.2هنگام بعث و برانگیختن به او گفته میشود (عکرمه و ضحاک).
.3یعنى برگرد به ثواب پروردگارت و آنچه از نعمتها که براى تو آماده ساخته است (حسن).
.4قیل: برگرد به جایى که در آن امر و نهى اختصاص به خداى سبحان دارد، نه بخلق او.
.5مقصود این است که برگرد به صاحبت و بدنت، پس خطاب به روح می‌شود که به کالبد و پیکره خود برگرد (ابن عبّاس).

(راضِیَةً) در حالى که خشنود به ثواب خدا باشى.

(مَرْضِیَّةً)

.1پسندیده باشد اعمالى را که بجا آورده‏اى.
.2قیل: راضى و خشنود از خدا باشد به سبب آنچه براى او آماده ساخته است، و پروردگارش از او راضى باشد به سبب آنچه از طاعت خدا بجا آورده است.
.3قیل: در دنیا راضى بقضاء و اراده خدا باشد تا خدا هم از او راضى باشد و از افعال و عقاید او خشنود باشد.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (29) و در میان بندگان من درآى‏.
 وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (30) و در بهشت من داخل شو.

29. (فَادْخُلِی فِی عِبادِی)

پس داخل شو در گروه بندگان شایسته من که انتخاب شده‏اند، آنهایى که از آنها راضى هستم، و این نسبت تشریف و تعظیم است.

 

30. (وَ ادْخُلِی جَنَّتِی)

و داخل شو بهشت چنانى که شما را به آن وعده دادم و نعمتهاى آن را براى شما در آن مهیّا کردم.




موضوع :


الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (11) همانان که در شهرها سر به طغیان برداشتند.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (12) و در آنها بسیار تبهکارى کردند.

11. (الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ)

مقصود از بلاد: عاد و ثمود و فرعون است که طغیان یعنی سرکشى کردند در شهرها بر پیامبران خدا و در آن شهرها مرتکب نافرمانى خدا شدند.

 

12. (فَأَکْثَرُوا فِیهَا)

 یعنى بسیار کردند در روى

  1. زمین

2. یا در شهرها.

(الْفَسادَ) یعنى کشتار و نافرمانی را. (کلبى) 

 

فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (13) [تا آنکه‏] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت.

Ø13. (فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ): به همین سبب خداوند تازیانه عذاب را بر آنان فرو ریخت!
Øالسوط: تازیانه
.1پس قرار داد تازیانه‏اى را که با آن عذاب را به ایشان زد. (زجاج)
.2قیل: ریخت بر سر ایشان پاره‏اى از عذاب را مانند عذاب با تازیانه‏اى که شناخته شده.
• مقصود: آنچه با آن عذاب شدند (عذاب با تازیانه)
.3هر چیزى که خدا به آن عذاب کند آن تازیانه‌ی خدایى است،   اطلاق «عذاب» بر «سوط» به صورت مجاز (قتاده).
•تشبیه خداوند سبحان: عذابى را که به آنها روا داشت و بر آنها افکند با ریختن عذاب و  پى‌در‌پى بودن آن تشبیه کرده بر کسی که به او (تازیانه) زده می‌شود تا او را هلاک کند.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (14) زیرا پروردگار تو سخت در کمین است‏.

14. (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ)

المرصاد: کمینگاه و طریق

1. راه بندگان از او می‌گذرد، بنابراین هیچ‌کسی را از دست نمی‌دهد. (کلبی، حسن، عکرمه)

•یعنی: چیزى از اعمال ایشان از او فوت نمی‌شود، زیرا او تمام گفتار و کردار آنها را می‌شنود و مى‏بیند، همچنانچه چیزى فوت نمی‌شود از کسى که در کمینگاه است.

امام علی علیه‌السلام: «إن ربک قادر على أن یجزی أهل المعاصی جزاءهم‏: پروردگار تو قادر است بر اینکه کیفر و جزای اهل گناهان را بدهد».

و از امام صادق علیه السلام: «المرصاد قنطرة على الصراط لا یجوزها عبد بمظلمة عبد: مرصاد پلى بر صراط است، هیچ بنده‏اى که مظلمه و حق بنده‏اى بر گردن او باشد نمیتواند از آن عبور کند».

2. پاداش هر کسى را می‌دهد و داد مظلوم را از ظالم و ستمکار می‌ستاند (عطاء).

•به یک مرد اعرابى گفتند: پروردگار تو کجاست؟ گفت: در کمینگاه است و مقصود او مکان نیست.
•از امام على علیه السلام پرسیدند: «أین کان ربنا قبل أن خلق السماوات و الأرض‏: پیش از آنکه آسمانها و زمین را خلق کند پروردگار ما کجا بود؟

فرمود: «أین سؤال عن مکان و کان الله و لا مکان: «أین» سؤال از مکان است، در حالیکه خدا بود و (هنوز) مکانى نبود (ایجاد نشده بود)».

•ابن عبّاس: بر پل جهنّم هفت پاسگاه است که بنده را نگه داشته و از او بازپرسى می‌شود.

در توقفگاه اوّل از شهادت «ان لا اله الّا اللَّه» می‌پرسند،  اگر درست جواب داده به توقفگاه دوّم عبور میکند،

و در توقفگاه دوم از نماز می‌پرسند، اگر آن را کمال انجام داده باشد به توقفگاه سوّم مى‏آید،

و در توقفگاه سوم از زکات او می‌پرسند پس اگر تمام پرداخته باشد، به چهارم می‌رسد

و(در توقفگاه چهارم) از روزه سؤال میشود اگر آن را کاملا گرفته باشد به پنجم عبور میکند،

و (در توقفگاه پنجم) از حج پرسیده میشود اگر آن را کامل بجا آورده باشد، از آنجا عبور کرده به ششم می‌رسد،

و (در توقفگاه ششم) از عمره مى‏پرسند اگر عمره راکامل انجام داده باشد اجازه عبور به هفتم مى‌دهند،

و (در توقفگاه هفتم) از مظالم بندگان و حق الناس سؤال می‌شود، پس اگر از آن سالم بیرون رفت که به بهشت میرسد،

و گرنه به فرشتگان گفته می‌شود: نگاه کنید، پس اگر براى او عمل مستحبّى باشد اعمال او را به سبب آن تکمیل مى کنند، پس چون فارغ شد او را به سوى بهشت هدایت میکنند.

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15)
امّا انسان، هنگامى که پروردگارش وى را مى‏آزماید، و عزیزش مى‏دارد و نعمت فراوان به او مى‏دهد، مى‏گوید: «پروردگارم مرا گرامى داشته است.»

سپس خداوند حالات بشر را تقسیم کرد و فرمود:

15. (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ)

 و امّا انسان هر گاه به نعمتهاى الهى آزمایش و امتحان شود.

(فَأَکْرَمَهُ) پس او را به سبب مال اکرام کند.

(وَ نَعَّمَهُ) و او را به انواع فضیلت‌ها توسعه دهد.

(فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ) پس به واسطه‌ی این شاد و مسرور می‌شود و می‌گوید: پروردگارم این کرامت را به من عطا کرد نزد خودش و منزلت من نزد خودش.

یعنی: می‌پندارد که او نزد پروردگارش کریم است از آنجا که دنیا را برای او وسعت داده است.

وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (16) و امّا چون وى را مى‏آزماید و روزى‏اش را بر او تنگ مى‏گرداند، مى‏گوید: «پروردگارم مرا خوار کرده است.»

16. (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ)

و اما هر گاه او را به فقر و تهى دستى آزمایش نمود.

(فَقَدَرَ) یعنى روزى او را تنگ گرفت و کم کرد.

(عَلَیْهِ رِزْقَهُ) بر او روزى به قدر کفایت قرار داد.

(فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ) پس میگوید پروردگار من مرا توهین نمود،

یعنى مى‏پندارد که این از خدا اهانتى است و می‌گوید: پروردگار من مرا به واسطه فقر و تهیدستى خوار و ذلیل کرد.

کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (17) ولى نه، بلکه یتیم را نمى‏نوازید. 

17. (کَلَّا) نه چنان است که او گمان کرده و پنداشته،

Øزیرا من کسى را براى بزرگوارى، توانگر نمی‌کنم و به خاطر خوار بودنش نزد من، فقیر نمی‌کنم  ولی من وسعت می‌دهم بر هر کس که بخواهم و تنگ می‌گیرم بر هر کس که بخواهم بر اساس آنچه حکمت ایجاب و مصلحت اقتضا کند.
Øبه جهت مبتلا کردن به شکر و صبر،
Øو گرامى بودن فقط به سبب طاعت و بندگى و خوار و ذلیل بودن به سبب معصیت و گناه است.

 

 

 

Øسپس خداوند سبحان بیان نمود سبب آنچه را که موجب خواری می‌شود: بلکه اهانت نمودم کسى را که اهانت کردم به علّت اینکه مرا نافرمانی کردند.

بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ: بلکه یتیم را گرامى نمی‌دارید.

Øیتیم: کسی که پدر ندارد.
Øیعنى از آنچه خدا به شما داده به ایشان نمی‌دهید تا آنها را از ذلّت گدایى بى نیاز کنید، زیرا آنها کفیلى ندارند که قیام به کارها و نیازمندی‌های آنها کند.
Øپیغمبرn فرمود: «أنا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنة و أشار بالسبابة و الوسطى‏: من و کفیل یتیم مانند این (دو انگشت شهادت و میانه) با هم در بهشت هستیم».
Øمقاتل: قدامه بن مظعون یتیم بود و در خانه امیه بن خلف زندگی می‌کرد که حق او را از او بازمی‌داشت یعنى او را محروم مینمود،
Øاحتمال دو معنى:
.1شما به او احسان نمی‌کنید.
.2شما حق او را از میراث‏ نمی‌دهید، بنابر عادت کفّار که یتیم را از میراث پدرشان محروم میکردند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (18) و بر خوراک [دادن‏] بینوا همدیگر را بر نمى ‏انگیزید.

18. (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ)

Øوَ لا تَحُضُّونَ: بر اطعام کردن آنها تشویق نمی‌کنید دیگری را (بر نمی‌انگیزید) و به تصدّق دادن بر آنها امر نمی‌کنید.
Øقصد کرده این را که بعضى از شما دیگرى را بر این عمل ترغیب نمی‌کند.
Øکسی که قرائت کرده «وَ لا تَحَاضُّونَ» یعنی بعض شما بعض دیگر را تشویق نمی‌کنید.
Øمعنا:
.1اهانت کاری است که شما از ترک اکرام یتیم و منع صدقه از فقیر نمودید، نه آنچه توهم کرده‌اید.
.2قیل: من به شما مال را برای غذا دادن به یتیم دادم، پس زمانیکه آن کار را انجام ندهید، موجب اهانت و خواری شما می‌شود.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا (19) و میراث [ضعیفان‏] را چپاولگرانه مى‏خورید؛

19. وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا (19)

Øاللم: جمع، شدید و سخت
Ø(وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ) می‌خورید میراث را،
.1اموال یتیمان را گوید (ابى مسلم)
•میراث حلال را قصد نکرده، زیرا سرزنشى براى خورنده آن نیست.

2. سهم خود و سهم یتیم را می‌خورد (حسن).

•مردم جاهلیّت و صدر اسلام زنان و کودکان را ارث نمی‌دادند، و اموال ایشان را می‌خوردند.

3. قیل: میراث را در آنچه می‌خواستند و میلشان بود می‌خوردند و فکر بیرون کردن حقوق واجب آن را نمی‌کردند.

Ø(أَکْلًا لَمًّا) سخت بودند در خوردن تمام آن. جمع می‌کنند همه‌ی آن را در خوردن.
.1سهم خود و سهم دیگرى را بخورد (حسن).
.2آنچه به دستش می‌رسد بخورد و فکر نکند در مورد پاک و ناپاک بودن آنچه می‌خورد (ابن زید).
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) و مال را دوست دارید، دوست داشتنى بسیار

20. (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا): دوست دارید مال را دوست داشتنى.

Øالجم: کثیر بسیار بزرگ.
.1شما جمع کردن مال را دوست دارید و به آن حرص و ولع دارید و در کار خیر آن را انفاق نمی‌کنید (ابن عبّاس و مجاهد).
.2قیل: از زیادى حرصشان، مال زیاد را دوست می‌دارند؛ پس از راه نادرست (حرام) جمع کرده و در راه نامشروع (حرام) هم خرج می‌کنند و در عاقبت و پایان کار اندیشه نمی‌کنند.


موضوع :


سوره فجر

Øمحل نزول: مکه
Øتعداد آیه: 32 آیه نزد حجازیون، 30 آیه نزد کوفیون، 29 آیه نزد بصریون.

فضیلت سوره:

Øابىّ بن کعب از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت کرده: کسى که سوره فجر را در ده شب اوّل ماه ذیحجّه بخواند خداوند او را بیامرزد و کسى که در سایر روزها بخواند براى او در روز قیامت نورى باشد.
Ø
Øداود بن فرقد از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت نموده: سوره «فجر» را در نماز واجب و مستحبّ خود بخوانید، زیرا آن سوره حضرت حسین بن على علیه السلام است، کسى که آن را بخواند در روز قیامت با حضرت حسین (ع) در درجه او از بهشت باشد.
Øتناسب بین سوره‌ها:

 

خداوند سبحان آن سوره (غاشیه) را با این به پایان رساند که بازگشت خلق و حساب آنها با اوست و این سوره (فجر) را با تأکید بر این معنا شروع کرد که قسم یاد نمود که او در کمین‌گاه است.

 

َ الْفَجْرِ (1) به سپیده دم سوگند

Øخداوند سبحان سوره قبل «غاشیه» را با این مطلب به اتمام رساند که بازگشت و حساب مردم به سوى خدا و با خداست، و این سوره را با تأکید به این معنی آغاز کرد که هنگامى که سوگند یاد فرمود که او در مرصاد و کمینگاه است.
Ø

(وَ الْفَجْرِ) سوگند به سپیدى روز

1. شکافتن صبح هر روزى (عکرمه، حسن، جُبّائى، ابوصالح از ابن‌عبّاس)

2. فجر ذیحجه است زیرا خداوند ایّام‏ را به آن مقرون و نزدیک داشته (بعضی).

 

َ لَیالٍ عَشْرٍ (2) و به شبهاى دهگانه‏

1. ده روز ذى حجّه (مجاهد و ضحاک)

2. فجر اوّل محرّم است براى اینکه سال در آن روز نو میشود (قتاده)

3. فجر روز عید قربان است براى اینکه در آن قربانى واقع میشود و متّصل به ده شب میگردد. (ابى مسلم)

4. به فجر تمام روز اراده شده. (ابن عبّاس)

5. مراد از لیالى عشر ده روز اوّل ذى حجّه است و مرفوعا هم این مطلب روایت شده است، خداوند آن ایّام را شرافت داده براى اینکه مردم در آن براى کارهاى خیر شتاب کنند. (ابن عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحاک و سدّى).

6. ده روز آخر ماه رمضان (ابن عبّاس در روایت دیگرى)

7. ده روز موسى بن عمرانg است براى سى شبى که خدا به آن (شبها) میقات موسى را تمام کرد و فرمود، «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ ...» (بعضى)

 

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) و به زوج و فرد

.1سوگند به زوج و فرد از عدد (حسن)
.2یاد آورى حساب: به دلیل بزرگى آنچه از منفعت و نعمت در آن است که به سبب آن از مقدارها و حسابها ضبط می‌شود. (ابومسلم)
.3شفع و وتر، زوج و فرد تمام موجودات است که خداى تعالى آفریده، زیرا تمام اشیاء یا زوج یا فرد هستند. (ابن زید و جُبّائى)
.4 شفع خلق خدا  است براى اینکه فرمود وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً ... و وتر خداى تعالى است بر اساس روایت ابى سعید خدرى از پیغمبرn (عطیه عوفى و ابى صالح و ابن عبّاس و مجاهد)
.5شفع و وتر نماز است، و از آن است نماز شفع و نماز وتر (که جزو نوافل شب است و آن روایت ابن حصین از پیغمبرn است. (بعضى)
.6شفع روز قربان (عید اضحى) و وتر روز عرفه است، عید قربان جفت می شود به روز کوچی که بعد از آن است و روز عرفه (تنها  می ماند در موقف) یا به سبب موقف فرد است (نهم ذیحجه). (ابن عبّاس و عکرمه و ضحاک)
.7شفع روز ترویه و وتر روز عرفه است، و این قول از امام باقر و صادقgروایت شده است. (بعضى)

8. شفع و وتر در قول خداى عزّوجلّ‏ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْه‏‏: کسى که در دو روزى شتاب و تعجیل کند گناهى بر او نیست، و کسى که تأخیر نماید نیز بر او گناهى نیست»، پس شفع کوچ اوّل و و وتر کوچ دوّم است، و آن روز سوّم (13ذیحجه) است و شبهای ده گانه: هشت روز از اوّل ذى حجّه و روز عرفه و عید قربان است. (ابن زبیر)

9. وتر آدم است که به سبب زوجه و همسرش‏ حوّاء شفع و جفت شد. (ابن عبّاس)

10. شفع روزها و شبهاست و وتر آن روزی است که بعد از آن شب نیست و آن روز قیامت است. (مقاتل بن حیّان)

11. شفع صفات مخلوقات و آفریده‏هاى خدا و تضادّ آن است عزّت و ذلّت، وجود و عدم، قدرت و عجز، علم و جهل، و مرگ. (بعضى)  وتر صفات خداى تعالى است، زیرا او موجودی است که عدم و نیستى ندارد، توانا و قادری است که عجز ندارد، عالم و دانائی است که نادانى و جهل بر او روا نیست، و حىّ و زنده‏اى است که مرگ ندارد.

12. شفع، على و فاطمهCاست و مراد از وتر محمّدn است.(بعضى)

13. مراد از شفع صفا و مروه، و مقصود از وتر بیت الحرام است.(بعضى)

 

وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (4) و به شب، هنگامى که (به سوى روشنایى روز) حرکت مى‏کند

Øدر معناى این آیه اختلاف کرده‏اند بر دو وجه:

وجه اول: 1- جنس لیالى «وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ» قسم به شب آنگاه که تاریکی برود تا به روشنایى (که آمده بود) سپیده صبح تمام شود.

•در این سیر شب همراه با اندازه‌های مشخص و آمدنش به سوی نور، هنگام تمام شدنش، روشنترین دلالت است برای اینکه انجام دهنده‌ی اینکار به عزت و جلال اختصاص دارد و از شبیه و مثل داشتن بالاتر است.

2ـ بعضى: علّت اینکه سیر را به لیل نسبت داده براى این است که لیل به مسیر خورشید در فلک سیر می‌کند و انتقال آن از افق به افق دیگر.

3ـ «إِذا یَسْرِی» = اذا جاء: وقتى که آمد و به سوى‏ ما رو کرد و اراده نموده هر شب را. (قتاده و جُبّائى)

وجه دوم: 1ـ یک شب معیّن از میان شبها (شب قدر یا عید فطر یا عید قربان)

 

2ـ شب مزدلفه و شب مشعر الحرام (شب عید اضحى) است که مردم در آنجا به طاعت خداى تعالى جمع می‌شوند، در آن شب حجّاج از عرفه به سوى مزدلفه سیر می‌کنند، سپس در آنجا نماز صبح را گذارده و بسوى منى صبحگاهان حرکت می‌کنند. (مجاهد و عکرمه و کلبى)

هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ (5)
آیا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّى براى صاحبان خرد نیست؟!(مکارم)
آیا در این، براى خردمند [نیاز به‏] سوگندى [دیگر] است؟ (فولادوند)
Øالحجر: عقل و خرد را گویند و اصل آن منع است،
Øآیا در آنچه از سوگندها یاد شد، امر اقناع کننده‏اى براى صاحب عقل و خرد هست که درباره قسم و آنچه بدان قسم خورده، تعقّل و اندیشه کنند؟
Ø این تأکید و تعظیم است براى آنچه قسم بدان واقع شده:
Øمقصود این است که فرد صاحب خرد و عقل می‌داند که در آنچه خداوند تعالى بدان قسم خورده است، عجائب و دلائلى بر توحید و یکتایى خدا است که عجائب و شگفتیهاى صنع و بدایع حکمت او را واضح و روشن می‌کند.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ (6) آیا ندیدى پروردگارت با قوم «عاد» چه کرد؟! (6)
 إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7 و با آن شهر «ارَم» با عظمت، (7)
Øبین قسم و جواب آن فاصله ـ جمله معترضه ـ قرار داد، و فرمود:
Ø(أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ)
Øآیا ندیدى چه کرد پروردگارت به عاد ارم صاحب تکیه گاه و قوّت و نیرو،
Øاین خطاب به پیغمبر (ص) و توجه به کفّار است.
Ø بخاطر آنچه خداى سبحان به امّت‏هاى گذشته نموده هنگامى که به خدا و پیامبران او کافر شدند، و حال آنکه عمرهاى ایشان طولانى‏تر و نیرویشان سخت‏تر بود.
Ø عاد قوم حضرت هود (ع) بودند.
Øاقوال درباره ارم

اول: 1. اسم قبیله‏

.Iارم: آنها دو عاد بودند، عاد اوّل آن ارم و آن همان که خداوند تعالى در باره آنها فرمود (وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏) «ابو عبیده»
.IIاو جد عاد است و آن عاد بن حوص بن ارم بن سام ابن نوح. «محمد بن اسحاق»
.IIIاو سام بن نوح است که عاد منسوب به اوست.«کلبى»
.IV ارم قبیله‏اى از قوم عاد بودند در میان ایشان پادشاهى بود و آنها در «مَهْرَه» ساکن بودند یا افرادی ماهر بودند و عاد پدر آنها بود. (مقاتل و قتاده)

دوم: ارم: نام شهرى است

.1گفته شد آن دمشق است،
.2محمد بن کعب قرظى گوید: آن شهر اسکندریّه است. (ابى سعید مقیرى و سعید بن مسیب و عکرمه)
.3قیل: آن شهریست که شدّاد بن عاد بنا کرد، پس چون آن را تمام کرد و خواست داخل شود خداوند او را به صیحه‏اى که از آسمان فرود آمد هلاک نمود.

سوم: آن نه قبیله و نه شهر است، بلکه آن لقب عاد است

.1لقب عاد که به این لقب معروف بود، (جبائى)
.2«بعاد ارم» به اضافه (حسن): مضاف و مضاف الیه
.3قیل: اسم دیگر عاد بوده و براى او دو اسم بوده است،   و کسى که آن را بلد و شهر گفته، تقدیرش در آیه این است «بعاد صاحب ارم».

آیا ندیدى پروردگارت چه کرد به عاد ارم صاحب تکیه گاه و قوّت و نیرو؟ (عاد قوم حضرت هودg بودند.)

Øذاتِ الْعِمادِ:

1. ایشان دارای ستونهای سیار در بهار بودند (چادر نشین)، زمانیکه گیاهان خشک و تمام می‌شدند، به سوی خانه‌های خودشان بازمی‌گشتند. (ابن عبّاس در روایت عطاء و کلبى از قتاده).

2. یعنى صاحب نعمت، و شدت و مردان دراز قامت بوده‏اند (ابن عبّاس و مجاهد از قول عرب)

3. صاحب بناهاى بلند (حسن)

4. دارای ساختمانهای محکم که مانند آن خلق نشده یعنى مثل بناهاى آنها در شهرها ساخته نشده بود (ابن زید)

Øداستان «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» در مجمع البیان
Øوهب بن منبه گوید: عبد اللَّه بن قلابه در پى شتر فراریش رفت، وقتی در صحراهاى عدن جستجو می‌کرد، ناگهان شهری در بیابان دید که اطراف آن قلعه محکمى بود و در اطراف آن قلعه‏ها قصرهاى بسیارى و پرچمها و برجهاى بلندی بود، وقتی نزدیک شد گمان کرد که در آن کسى است تا از شترش بپرسد واز مرکبش پیاده شد و آن را بست و شمشیرش کشیده داخل در قلعه شد و چون وارد قلعه شد دید دو لنگه در بزرگ دارد که از آن درى بزرگ‏تر ‏ ندیده بود،هر دو لنگه در زینت شده به یاقوت سفید و سرخ بود. ابتدا وحشت کرد و یکى از دو در را باز کرد، شهری دید که مانند آن را ندیده بود، دید آنجا قصرهایى است که بالاى هر یک از آنها غرفه‏ها و بالاى آن غرفه‏ها نیز غرفه‏هاى دیگر است که با طلا و نقره و لؤلؤ و یاقوت بنا شده و دستگیره‏هاى این غرفه‏ها مانند دستگیره دروازه شهر است و این غرفه مقابل و برابر یکدیگر قرار دارد و تمامى آنها به لؤلؤها و بندقه‏هاى بسته از مشک و زعفران مفروش است.
Øوقتی این جواهرات نفیس را مشاهده کرد و هیچکس را هم ندید ترس او را گرفت، سپس به خیابانها و کوچه‏هاى آن نگاه نمود و دید در هر کوچه از آنها درخت‌هایى است که تمامى میوه دارد و در پاى این درختان نهرهایى جارى است که آب آن از قنات‏هایى از فضّه و نقره است که آب آن سفیدتر از خورشید و آفتاب است.
Øپس آن مرد گفت: به خدایى که محمدn را به حق و درستى مبعوث نمود، خدا در دنیا مثل این را ایجاد نکرده است، همانا این همان بهشتى است که خداى تعالى در کتابش تعریف کرده است، پس با خودش از آن لؤلؤها و بسته‏هاى مشک و زعفران بر داشت، ولی نتوانست از زبرجدها و یاقوتها چیزى را بکند و بیرون رفت و برگشت به یمن و آنچه می‌دانست اظهار کرد و مردم امر او را فهمیدند، پس خبرش به این و آن رسید، تا به گوش معاویه رسیده و او را طلبید و تمام قصّه و قضایا را براى او گفت.

 

Øادامه داستان «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ»
Øمعاویه در پى کعب الاحبار فرستاد و چون آمد، گفت: اى ابا اسحاق! آیا در دنیا شهرى از طلا و نقره هست؟ گفت: آرى! و تو را خبر مى‌دهم به آن و آنکه آن را شدّاد بن عاد بنا نمود و شهر آن‏ «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» است که خداوند تعالى آن را در کتابش تعریف کرده و فرموده‏ (الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ).
Øمعاویه گفت داستان آن را برایم بگو، گفت: عاد اوّل عاد قوم هود نبود، بلکه قوم هود از فرزندان اویند، و براى عاد اوّل دو پسر بود بنام شدّاد و شدید، عاد مرد و پسرانش شدید و شدّاد ماندند و پادشاهى کرده و از روى قهر و غلبه بلاد را گرفتند و متصرّف همه عالم شدند، سپس شدید مرد و شدّاد ماند و به تنهایى سلطنت و پادشاهى کرد و تمام پادشاهان زمین از او تمکین و پیروى نمودند.
Øپس دلش خواست از روى سرکشى و طغیان بر خداى سبحان، شهرى مانند بهشت بسازد و دستور داد این شهر ارم ذات العماد را براى او بنا کنند و براى ساختمان آن صد مهندس و معمار و استاد را فرمان داد که با هر کدام آنها هزار نفر کارگر بود. و به تمام پادشاهان دنیا نوشت که براى او جواهرات راجمع آورى نموده و ارسال نمایند و آن معمارها با کارگرانشان مدّت طولانى در ساختمان آن شهر کار کردند و چون از آن فارغ شدند، بر آن حصار و قلعه‏اى قرار دادند و اطراف آن حصار هزار قصر بنا کردند.
Øسپس پادشاه با لشکرش و وزرایش بسوى آن حرکت کرده و چون‏ نزدیک آن رسیدند خداوند عزّوجل بر او و همراهانش صیحه‏اى از آسمان فرستاد و تمامى را هلاک نمود و هیچکس از ایشان را باقى نگذارد و به زودى در عصر تو مردى از مسلمانان که سرخ روى کوتاه قدّى که بر ابرویش و بر گردنش خالى باشد، براى پیدا کردن شترش در آن صحراها بیرون می‌رود داخل آن شهر می‌شود، و آن مرد هم در کنار معاویه نشسته بود، پس کعب به او متوجّه شده و گفت: بخدا سوگند آن مرد این است.

الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (8) که مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟
Ø8. (الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ):

خداوند سبحان آنها را توصیف کرد، و فرمود:

Øدر شهرها مانند این قبیله را در بلندی و قوّت و بزرگى بدن‌ها نیافریده.
Øو ایشان همان مردمى بودند که می‌گفتند: کیست که از ما نیرومندتر باشد؟
Øروایت: یکی از ایشان سنگ بزرگى بر می‌داشت و آن را بر قبیله مى‏افکند و آنها را هلاک می‌کرد.

وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9) و با ثمود، همانان که در درّه، تخته‏سنگها را مى‏بریدند؟
Ø9. (وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ)
Øالجوب: یعنى قطع و بریدن
Øو چه کرد به قوم ثمودى که صخره‏ها را جدا کرده و آنها را با حفاری و سوراخ کردن به بیابانهایی وصل می‌کردند که در آنجا فرود می‌آمدند.
Øمقصود «وادى القرى» است.
Øابن عبّاس: کوه‏ها را سوراخ کرده، چنانچه خداوند تعالى فرمود: «وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنینَ: حجر/82»  و از کوه‏ها خانه‌هایی برای خود می‌تراشیدند که در امان بمانند.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (10) و با فرعون، صاحب خرگاه‏ها [و بناهاى بلند]؟
Ø(وَ فِرْعَوْنَ): و چه کرد با فرعون چنان که موسى را به سوى او فرستاد.
Ø (ذِی الْأَوْتادِ)

1. یعنى صاحب لشکرهایى که کار او را محکم می‌کردند. (ابن عبّاس)

Øخدا آنها را (اوتاد) نامید، زیرا آنها سردارهای لشکر او بودند که به وسیله ایشان امر او پابرجا می‌ماند.

2. فرعون وقتى می‌خواست مردى از بنى اسرائیل را شکنجه دهد و عذاب کند او را محکم به چهار میخ بر زمین کشیده و کوبیده و می‌گذارد تا بمیرد. (مجاهد)

3. (فرعون) همسرش (آسیه) را به چهار میخ کوبیده و بر پشتش سنگ آسیای بزرگی گذارد تا مُرد.(ابن مسعود)

 



موضوع :


<      1   2   3      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز