سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 اهل بیت در حدیث ثقلین ـ پاسخ به شبهات

شبهه اوّل: عدم تخریج بخارى‏

از اشکالات دکتر سالوس به حدیث ثقلین: بخارى در صحیح خود این حدیث را با تعبیر کتاب اللَّه و عترتى نقل نکرده است، بلکه تمسک به کتاب و سنّت را ذکر نموده است. «أثر الإمامة فى الفقه الجعفری و أصوله ص 24»

جواب‏

1- در تمسک به کتاب و سنت، بین مسلمانان شکى نیست و کسى در آن مخالفت ندارد.

2- نقل نکردن بخارى دلیل بر ضعف روایت نیست، در صورتى که طریق صحیح‏ براى حدیث وجود داشته باشد، زیرا بسیارى از علماى اهل سنت مى‏گویند: این طور نیست هر حدیثى که در صحیحین نیامده مردود و باطل است.

 

نووى: «بخارى و مسلم التزام نداده‏اند که تمام احادیث صحیح السند را نقل کنند و خود نیز به این مطلب تصریح کرده‏اند، بلکه قصد آنان این بوده که مقدارى از احادیث صحیح السند را جمع آورى کنند؛ همان‏گونه که مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذکر نمى‏کند.» «المنهاج فى شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 37»
ابن قیّم جوزیه در مورد حدیث ابى الصهباء که تنها مسلم نقل کرده، مى‏گوید: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حدیث ضررى نمى‏رساند. آیا کسى مى‏تواند ادعا کند که منفردات مسلم صحیح نیست؟ آیا هرگز بخارى ادعا کرده است هر حدیثى را که در کتاب خود ذکر نکرده‏ام باطل و ضعیف بوده و حجّت نیست؟ چه بسیار احادیثى که بخارى در غیر صحیح خود به آن احتجاج کرده، درحالى‏که در صحیح نیاورده است و چه بسیار احادیثى که بخارى آنها را تصحیح کرده ولى در صحیح نیاورده است.» «زاد المعاد»
ابن‏الصلاح: «بخارى و مسلم تمام احادیث صحیح السند را در صحیح خود نیاورده‏اند و اصلًا چنین التزامى هم نداده‏اند. از بخارى روایت شده است: من تنها احادیث صحیح‏السند را در کتاب خود آورده‏ام، چه بسیار احادیث صحیح‏السند را که به جهت طولانى شدن کتاب ترک نموده‏ام.
مسلم: این‏چنین نیست که تمام احادیث صحیح السند نزد خود را در این کتاب آورده باشم، تنها روایاتى را در صحیح خود ذکر کرده‏ام که مورد اجماع است ...
بخارى: صدهزار حدیث صحیح حفظ دارم و دویست‏هزار حدیث غیرصحیح»، درحالى‏که در کتاب الجامع‏الصحیح خود بیش از 7270 حدیث با احادیث مکرّر، نقل نکرده است و بنابر نظر برخى با حذف مکرّرها چهارهزار حدیث است.»«ابن‏الصلاح، علوم الحدیث، ص 19- 20؛ تدریب الراوى، ج 1، ص 30»

شبهه دوّم: وجود عطیه در سند (جواب: تضعیف او به دلیل تشیع وی بوده است).

دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر احادیث ثقلین بعد از ذکر روایاتى از مسند احمد و ترمذى مى‏گوید: «تمام این روایات را عطیه از ابى‏سعید خدرى نقل مى‏کند و او عطیة بن سعد بن جناده عوفى است که امام احمد بن حنبل تضعیف‏اش نموده است.» «دکتر سالوس، اثر الامامة فى الفقه الجعفرى واصوله»

1- عطیه از تابعین است و عامه با سند صحیح از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند که فرمود: «بهترین قرن‏ها قرن من است، سپس قرنى که بعد از آن مى‏آید.» «جامع‏الاصول، ج 9، ص 404»

2- بخارى اگرچه در «الجامع الصحیح» از عطیه روایت نقل نکرده، ولى در کتاب دیگرش به نام الأدب‏المفرد از او حدیث نقل کرده است.

3- ترمذى، أبوداود، ابن‏ماجه و احمد از جمله کسانى‏اند که از عطیه روایت نقل کرده‏اند. «احمد شاکر، مقدمه صحیح ترمذى، المرقاة فى شرح المشکاة، ج 1، ص 22 و تذکرةالحفاظ، ج 2، ص 10189»

 

4- از عبارات اهل سنت استفاده مى‏شود که سبب عمده در تضعیف عطیه، تشیّع او بوده است.

ابن حجر عسقلانى: «جوزجانى او را تضعیف نکرده و تنها او را مایل به تشیع معرفى کرده و او را از شیعیان کوفه شمرده است ... ساجى مى‏گوید: او حجت نیست، ولى براى مدعاى خود دلیلى ذکر نکرده، جز آن‏که مى‏گوید: او على علیه السلام را بر همه مقدم مى‏داشت.»
همو از ابن‏سعد نقل مى‏کند: «حجاج بن یوسف در نامه‏اى به محمّد بن قاسم دستور داد که سبّ على را به عطیه عرضه کند. اگر انجام نداد او را چهارصد تازیانه زده و محاسن‏اش را بتراشد. محمّد بن قاسم عطیه را خواست و دستور حجّاج را به وى ابلاغ نمود، ولى او قبول نکرد محمّد بن قاسم نیز حکم حجاج را بر وى جارى نمود ....»
ابن‏حجر در مقدمه فتح‏البارى بحثى را در اسباب طعن و جرح راویان حدیث آورده و در آن‏جا اسامى جماعتى را ذکر مى‏کند که به تشیع نسبت داده شده‏اند و در عین‏حال از آنها دفاع کرده است، همانند: اسماعیل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعانى، عدى بن ثابت انصارى، ابى‏نعیم فضل بن دکین و محمّد بن فضیل بن غزوان و ....» «مقدمه فتح‏البارى، ص 460»

 

ذهبى در ترجمه ابان بن تغلب مى‏گوید: «او شیعه و مردى راست‏گو است ....» «میزان‏الاعتدال، ترجمه ابان بن تغلب»

شبهه سوّم: وجود على بن منذر در سند(جواب: تضعیف او به دلیل تشیع وی بوده است).

دکتر سالوس در ادامه اشکالات خود بر حدیث ثقلین: «در روایت دوّم ترمذى على بن منذر کوفى است که او نیز از شیعیان کوفه به‏حساب مى‏آید ....» «أثر الإمامة فی الفقه الجعفری وأصوله»

جواب‏

1-در صورتى که راوى ثقه باشد، تشیّع ضررى به احادیث وى وارد نمى‏کند.

2- از ترجمه على بن منذر کوفى استفاده مى‏شود که او از مشایخ ترمذى، ابن ماجه و نسائى و جماعت کثیرى از بزرگان ائمه حدیث از قبیل: ابوحاتم، مطیّن، ابن منده، سجزى، ابن صاعد و ابن ابى‏حاتم بوده است.

3-عده زیادى از رجالیین اهل‏سنت، از قبیل: ابوحاتم رازى، نسائى، ابن‏حبّان، ابن‏نمیر و دیگران او را توثیق کرده‏اند.

4-ناصرالدین البانى بعد از نقل حدیث ثقلین مى‏گوید: «حدیث صحیح است، زیرا براى او شاهدى از حدیث زید بن ارقم است ....»

هم‏چنین احمد طبرانى و طحاوى از طریق على‏بن‏ربیعه نقل کرده که سند آن نیز صحیح است ...

شاهد دیگرى از حدیث، عطیه عوفى از ابى‏سعید خدرى است که سند آن حسن است ....

ناصر الدین البانى بعد از تصحیح حدیث ثقلین مى‏گوید: «براى من دعوت‏نامه‏اى فرستاده شد که مسافرتى از دمشق به عمان و از آن‏جا به امارات عربى داشته باشم. در قطر با برخى از استادها و دکترها ملاقاتى داشتم؛ در آن‏جا رساله‏اى به من هدیه دادند که در آن حدیث ثقلین تضعیف شده بود. بعد از مطالعه آن دریافتم که نویسنده آن شخصى تازه وارد در فنّ حدیث است (مقصود او دکتر سالوس است) زیرا:
اوّلًا: در تخریج حدیث به بعضى از مصادر متداول اکتفا کرده، لذا کوتاهى فاحشى در این زمینه داشته است و بسیارى از طرق و سندهایى را که به طور مستقل صحیح یا حسن است، از او فوت شده است.
ثانیاً: او التفات و توجهى به اقوال علما در تصحیح حدیث نکرده است و نیز توجهى به قاعده علماى حدیث نداشته که مى‏گویند: حدیث ضعیف با کثرت طرق تقویت مى‏شود و به همین جهت است که از او این چنین اشتباه فاحش سرزده و حدیث صحیح را تضعیف نموده‏است.»

 

شبهه چهارم: مقصود از اهل‏بیت علماى امت است‏.

ناصر الدین البانى بعد از تصحیح حدیث از حیث سند، در صدد توجیه دلالت آن بر آمده، مى‏گوید: «مقصود از (عترتى اهل‏بیتى) یا همسران پیامبرند که در میان آنان عایشه است؛ به دلیل آیه تطهیر که مقصود از اهل‏بیت همسران پیامبر صلى الله علیه و آله است یا مقصود از اهل بیت، علماى صالح از امت است؛ کسانى که به کتاب و سنت تمسک نموده‏اند ....» «سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4، ص 359- 360»

جواب‏

اصل این توجیه را قاضى عبد الجبار معتزلى در المغنى آورده است؛ در جواب مى‏گوییم:

1- مقصود از اهل‏بیت تنها پنج تن اصحاب کسا هستند و اهل‏بیت، شامل همسران پیامبر صلى الله علیه و آله نمى‏شود.

2- چگونه می‌شود پیامبرصلى الله علیه و آله هنگام وفاتش تنها راه نجات امت را در تمسک به کتاب خدا و همسرانش معرفى کند و در آن اسمى از مردانِ صحابه‏اش نیاورد.

3- حمل عترت و اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله بر علماى امت مخالف صریح لغت و اصطلاح است، (تفسیر به رأى است که مذمّت شده است).

4- روایات همچون آیات مفسر یکدیگرند. در حدیث ثقلین اگرچه مصداق عترت و اهل‏بیت مشخّص نشده است، ولى در احادیث کساء و روایات ذیل آیه مباهله آمده مصداق مشخص شده است. پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از اشاره به على، فاطمه، حسن و حسین عرض مى‏کند: «بار خدایا! اینان اهل‏بیت‏من‏اند.»

 

5- قرائن فراوانى در حدیث ثقلین بر عصمت اهل‏بیت است، لذا مى‏توان به طور قطع ادعا کرد که مقصود از اهل‏بیت علماى امّت نیست.

 




 



موضوع :


حدیث ثقلین:
.1دال بر مرجعیت دینى اهل‏بیت و حجّیت سنت آنان
.2مورد اتفاق همه مذاهب اسلامى- اعم از شیعى و سنى
.3متواتر از عصر صحابه و دارای مضمونی بالا
.4حاکی از وصیت پیامبر به امت تا روز قیامت برای مصون ماندن از گمراهی

 

متن حدیث

36 - (2408) وَعُمَرُ بْنُ مُسْلِمٍ، إِلَى زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ،... قَامَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمًا فِینَا خَطِیبًا، بِمَاءٍ یُدْعَى خُمًّا بَیْنَ مَکَّةَ وَالْمَدِینَةِ فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، وَوَعَظَ وَذَکَّرَ، ثُمَّ قَالَ: " أَمَّا بَعْدُ، أَلَا أَیُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ یُوشِکُ أَنْ یَأْتِیَ رَسُولُ رَبِّی فَأُجِیبَ، وَأَنَا تَارِکٌ فِیکُمْ ثَقَلَیْنِ: أَوَّلُهُمَا کِتَابُ اللهِ فِیهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِکِتَابِ اللهِ، وَاسْتَمْسِکُوا بِهِ " فَحَثَّ عَلَى کِتَابِ اللهِ وَرَغَّبَ فِیهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَأَهْلُ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی، أُذَکِّرُکُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی، أُذَکِّرُکُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی» صحیح مسلم، ج4، ص 1873.

مسلم به سند خود از زید بن ارقم نقل مى‏کند: «... روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله کنار برکه آبى به‏نام خمّ، بین مکه و مدینه، ایستاد و براى جمعیّت خطبه‏اى ایراد فرمود: در آن خطبه بعد از حمد و ثناى الهى و موعظه و تذکّر فرمود: اى مردم! همانا من بشرى هستم که نزدیک است پیک الهى جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمایم. من در میان شما دو چیز گرانبها مى‏گذارم: اوّل آنها کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، کتاب خدا را گرفته و به آن تمسّک کنید. پیامبر صلى الله علیه و آله سفارش زیادى براى کتاب خدا فرمود و مردم را بر عمل به آن تشویق نمود. سپس فرمود: اهل‏بیتم، شما را سفارش مى‏کنم در حقّ اهل‏بیتم و این جمله را سه‏بار تکرار نمود ....»«صحیح مسلم، ج 7، ص 122».

(21654) 21993- حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الزُّبَیْرِیُّ ، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ ، عَنِ الرُّکَیْنِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ خَلِیفَتَیْنِ : کِتَابُ اللهِ وَأَهْلُ بَیْتِی ، وَإِنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ جَمِیعًا. (مسند احمد حنبل، ج5، ص189)
(11104) 11120- حَدَّثَنَا أَسْوَدُ بْنُ عَامِرٍ ، أَخْبَرَنَا أَبُو إِسْرَائِیلَ یَعْنِی إِسْمَاعِیلَ بْنَ أَبِی إِسْحَاقَ الْمُلاَئِیَّ ، عَنْ عَطِیَّةَ ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ ، أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنَ الآخَرِ : کِتَابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ ، وَعِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی ، وَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ.(مسند احمد حنبل، ج3ُ ص 14)

2- احمد بن حنبل به سند خود از زید بن ثابت نقل مى‏کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

 

«همانا من در میان شما دو جانشین قرار مى‏دهم: کتاب خدا، ریسمان کشیده شده ما بین آسمان و زمین و عترتم (اهل‏بیتم) این دو از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند ..» «مسند احمد، ج 5، ص 181»

4157 - حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ الْمُنْذِرِ - کُوفِىٌّ - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَیْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِى سَعِیدٍ وَالأَعْمَشُ عَنْ حَبِیبِ بْنِ أَبِى ثَابِتٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالاَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- « إِنِّى تَارِکٌ فِیکُمْ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِى أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الآخَرِ کِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ وَعِتْرَتِى أَهْلُ بَیْتِى وَلَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِى فِیهِمَا ». قَالَ هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ.«صحیح ترمذی، ج13، ص 409»

3-ترمذى به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل مى‏کند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدم که بر شترى سوار بود و خطبه مى‏خواند. شنیدم که حضرت مى‏فرمود: اى مردم! در میان شما چیزى مى‏گذارم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم.«صحیح ترمذى، ج 5، ص 621»

4555 - عن أبی الطفیل ، عن ابن واثلة ، أنه سمع زید بن أرقم رضی الله عنه یقول : نزل رسول الله صلى الله علیه وسلم بین مکة والمدینة عند شجرات خمس دوحات عظام ، فکنس الناس ما تحت الشجرات ، ثم راح رسول الله صلى الله علیه وسلم عشیة فصلى ، ثم قام خطیبا ، فحمد الله وأثنى علیه ، وذکر ووعظ ، فقال : ما شاء الله أن یقول : ثم قال : « أیها الناس ، إنی تارک فیکم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما ، وهما : کتاب الله ، وأهل بیتی عترتی»«مستدرک علی الصحیحین، ج10، ص 379»

 

4- حاکم نیشابورى به سند خود از ابى الطفیل از زید بن ارقم نقل مى‏کند: رسول خدا صلى الله علیه و آله بین مکه و مدینه کنار پنج درخت فرود آمد. مردم زیر درختان را جاروب نمودند، پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاده به ایراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثناى الهى و تذکّر و وعظ و بیان خواسته الهى، فرمود: «اى مردم! همانا من در میان شما دو چیز مى‏گذارم که اگر از آن‏دو پیروى کنید هرگز گمراه نمى‏شوید: کتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آیا مى‏دانید که من به مؤمنین از خود آنان سزاوارترم؟ این جمله را تکرار کرد. همگى گفتند: آرى. آن‏گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست.»«مستدرک حاکم، ج 3، ص 110»

تکرار حدیث

ابن حجر: «حدیث ثقلین طرق زیادى دارد که آن را بیش از بیست نفر از صحابه نقل کرده‏اند. در بعضى از آن طرق آمده است: پیامبر صلى الله علیه و آله در حجة الوداع، سرزمین عرفه به کتاب و عترت سفارش نمود. در برخى به غدیر خم اشاره شده است. در دسته‏اى دیگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هیچ گونه تناقى بین اینها نیست، زیرا مانعى نیست که رسول خدا صلى الله علیه و آله در مکان‏هاى متعددى به ثقلین سفارش کرده باشد. «صواعق المحرقه، ص 89- 90»

 

حتى بنابر بعضى از نقل‏ها پیامبر صلى الله علیه و آله هنگام وفاتش نیز به ثقلین: کتاب خدا و عترتش سفارش نمود «صواعق المحرقه، ص 124»
تصحیح حدیث‏

1- وجود حدیث در صحاح‏

الف) صحیح مسلم که اهل‏سنت به صحّت تمام احادیث آن قائلند؛ «تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 902؛ طبقات سبکى، ج 3، ص 276»

ب) صحیح ترمذى؛

ج) صحیح ابن خزیمه؛

د) صحیح ابى‏عوانه.

2- وجود حدیث در کتاب هایى که درباره صحاح سته نوشته شده است‏.

الف) حاکم، المستدرک على الصحیحین؛

ب) حمیدى، الجمع بین الصحیحین؛

ج) رزین عبدرى، تجرید الصحاح.

3- وجود حدیث در کتبى که مؤلفان آن التزام به نقل احادیث صحیح داده‏اند.

الف) علامه سراج الدین فرغانى، نصاب الأخبار.

ب) حافظ ضیاء الدین مقدسى، المختارة؛ سیوطى از حافظ عراقى نقل مى‏کند: مقدسى کتابى را به نام المختارة تألیف کرد و در آن التزام داد که تنها احادیث‏ صحیح السند را نقل کند.«التقیید و الایضاح، ص 24، تدریب الراوى، ج 1، ص 144»

4- تصریح به صحّت حدیث ثقلین‏

 

تعداد زیادى از علماى اهل سنت به صحّت حدیث ثقلین تصریح نموده‏اند.

 

حدیث ثقلین وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله

پیامبر سفارش زیادی در مورد قرآن و عترت نمود. (قرینه بر وصیت پیامبر نسبت به امت تا روز قیامت)
شاهد: برخی از اهل سنت حدیث ثقلین را با لفظ وصیت بکار برده‌اند.
ابن منظور افریقى: «در حدیث پیامبر است که فرمود: شما را به کتاب خدا و عترتم وصیّت مى‏کنم.» «لسان العرب، ماده ثقل»

 

ابن حجر مکّى مى‏گوید: «در تعداد زیادى از احادیث، وصیّت صریح به اهل‏بیت شده است که از جمله آنها، حدیث: «انّى تارک فیکم الثقلین ... است ....» «صواعق المحرقه، ص 90»
فهم نکات حدیث
«ثقلین» (تثنیه)

1. ثَقَل: متاعو توشه سفر و هرچیز نفیسى که احتیاج به محافظت داشته باشد.

2. ثِقل: سنگینى. «قاموس المحیط، ماده ثقل»

ثعلب: کتاب و عترت را ثقلین نامیدند، زیرا عمل به آن‏دو سنگین است و آنها را به دلیل بزرگ جلوه دادن قدر و منزلتشان ثقلین نامیدند. «لسان العرب، ماده ثقل»
ابن حجر مکّى: رسول خدا صلى الله علیه و آله قرآن و عترت را ثقلین نامید. «ثَقَل» به هر چیز نفیسى گفته مى‏شود و کتاب و عترت از این قبیل است، زیرا هر کدام از آن‏دو معدن علوم لدّنى و اسرار و حکمت‏هاى الهى‏اند، از همین‏رو، پیامبر صلى الله علیه و آله مردم را به پیروى از آن‏دو تأکید و سفارش نموده است.«الصواعق المحرقه، ص 90»

ثَقْل، عیارى براى تثبیت ترازو است.

تشبیه قرآن و عترت به عیار: کتاب و عترت مایه حیات است؛ با کنار گذاشتن آن‌دو آرامش از حیات برچیده خواهد شد.

«ثَقَلَ الشئُ الشئَ فى الوزن یَثْقُلُهُ ثَقْلًا» «صحاح، ج4، ص 1647»

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ قَالَ لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ‏. «اگر حجت روى زمین نباشد، زمین مضطرب خواهد شد».

 

 

2- جامعیت کتاب و عترت‏

«ما إن تمسّکتم بهما» مطلق + بدون تقیید: دلالت بر جامعیت و کمال على الاطلاق بر کتاب و عترت

3- هدایت مطلق در کتاب و عترت‏

«لن تضلّوا أبداً»: اطلاق«لن تضلوا» با «ابداً» تأکید شده و دلالت بر نفى ضلالت به طور مطلق دارد؛ هیچ نوع ضلالت بر شما عارض نخواهد شد.

ضلالت در مقابل هدایت: اگر به قرآن و عترت اقتدا کنید، هدایت می‌شوید. (ارائه راه، ایصال الی المطلوب )

4- مصاحبت ابدى‏

«حتّى یردا علىّ الحوض» دلالت بر مصاحبت و معیّت ابدى بین‏ قرآن و عترت

 

شامل تمام نشئه‏ها و عالم‏ها، اعمّ از عالم دنیا، برزخ و قیامت.

5- لزوم تمسک به هردو

«ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً» + «فانظروا کیف تخلّفونى فیهما» = دلالت بر لزوم تمسک به کتاب و عترت

قرآن احتیاج به مفسر دارد (عترت) و به تنهایى هدایت‏گر نیست.
علامه مناوى: «در این حدیث- ثقلین- اشاره بلکه تصریح به این است که کتاب خدا و عترت همانند دوقلویى‏اند که رسول خدا صلى الله علیه و آله به عنوان بعد از خود معرفى کرده است و امّت خود را وصیت نموده که با آن‏دو به خوبى معاشرت کنند، آنان را بر خود مقدم بدارند و در دین به آن‏دو تمسک کنند.» «فیض القدیر، ج 2، ص 174»

 

تفتازانى: «آیا نمى‏بینى که چگونه رسول خدا صلى الله علیه و آله اهل‏بیت را به کتاب خدا مقرون ساخته است؟ این نیست مگر به دلیل تمسک به کتاب و عترت هر دو انسان را از ضلالت رهایى مى‏بخشد. و معناى تمسک به کتاب، فراگیرى علم و دانش و معرفت آن است و هم‏چنین است عترت.»«شرح مقاصد، ج 2، ص 221»
شیخ محمّد امین: «با تأمل در حدیث به این نتیجه رسیدیم که پیامبر صلى الله علیه و آله سفارش اکید به تمسک به اهل‏بیت نموده و این‏که متابعت از آنان، همانند متابعت و پیروى از قرآن است ....» «دراسات اللبیب، ص 232»
ابن الملک: «تمسک به کتاب به معناى عمل به دستورات قرآن است؛ به این معنا که به اوامر آن عمل کرده و از چیزهایى که نهى کرده چشم پوشى کنیم. و تمسک‏ به عترت؛ یعنى آنان را دوست بداریم و به هدایت هایشان توجه کنیم تا هدایت یابیم.» «المرقاة فى شرح المشکاة، ج 5، ص 600»
همین مضمون از حسن بن على سقاف شافعى: «صحیح شرح العقیدة الطحاویه، ص 654».

6- بقاى عترت تا روز قیامت‏

«لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض»

دلالت بر بقاى عترت تا روز قیامت.

اگر زمانی عترت نباشد، یعنی بین قرآن و عترت جدایی حاصل شده:   منافات با صریح حدیث در عدم جدایی بین قرآن و عترت

ابن حجر: «در این حدیث اشاره جدانشدن کسانى از اهل بیت با قرآن است که اهلیّت براى تمسّک به او تا روز قیامت داشته باشد؛ همان‏گونه که کتاب عزیز این چنین است. در روایات آمده است که اهل‏بیت امان براى اهل زمین‏اند ....»«الصواعق المحرقه، ص 149»

همین معنا از سمهودى شافعى نیز رسیده است. «جواهر العقدین، ص 244»

7- أعلمیّت اهل‏بیت علیهم السلام‏

«لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» در برخی روایات دلالت بر اعلمیّت اهل بیت علیهم السلام: رسول خدا صلى الله علیه و آله اهل‌بیت را به کتاب خدا مقرون ساخته و آنان را عِدل کتاب خدا و مفسّر آن معرفى کرده است.
ابن حجر: «... هر کدام از کتاب و عترت معدن علوم لدّنى و حکمت‏هاى بزرگ و عالى و احکام شرعى‏اند.» «صواعق المحرقه، ص 149»

 

تفتازانى بعد از نقل حدیث ثقلین مى‏گوید: «آیا نمى‏بینى که چگونه پیامبر صلى الله علیه و آله اهل‏بیت خود را به کتاب خود مقرون ساخته است؟ این نیست مگر به جهت تمسک به کتاب و عترت انسان را از ضلالت و گمراهى نجات خواهد داد. و معناى تمسک به کتاب و عترت آن است که به علم و هدایتى که نزد آن دو است اخذ کرده و عمل نماییم.» «شرح مقاصد، ج 2، ص 222»

8- عصمت اهل‏بیت علیهم السلام‏

حجیت سنّتِ اهل‏بیت علیهم السلام در چند موضع حدیث:

الف) اقتران اهل‏بیت به کتاب خدا؛ به نص آیات، هرگز در قرآن باطل راه نخواهد یافت. صدور هر مخالفتی با قرآن موجب جدایی از آن خواهد شد. (اعم از عمد یا سهو یا غفلت)

استاد توفیق ابو علم، نویسنده مصرى: «پیامبر صلى الله علیه و آله اهل بیت خود را به کتاب عزیز خداوند مقرون ساخته است، کتابى که هرگز در او باطل نفوذ نخواهد کرد و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد. واضح است که صدور هر نوع مخالفت با احکام دین افتراق و جدایى از قرآن محسوب مى‏گردد، در حالى که پیامبر صلى الله علیه و آله خبر از عدم جدایى این دو داده است. از همین رو، حدیث دلالتى ظاهر و آشکار بر عصمت اهل‏بیت دارد. و پیامبر صلى الله علیه و آله که این حدیث را در مواقف بسیارى ذکر کرده در پى این هدف است که امّت خود را صیانت کرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسک به این دو نموده، تا در امور مختلف- اعم از اعتقادات و فروع- به ضلالت و گمراهى گرفتار نشوند....»«اهل‏البیت- فاطمة الزهراء، ص 75».

ب) در روایت مسلم بن حجاج و دیگران آمده است که پیامبر قبل از سفارش به کتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر یوشک أن یأتى رسول ربّى فأجیب».

دلالت این مقدمه‏: تعیین جانشین از سوی پیامبر تا عهده‌دار وظایف تا روز قیامت گردد. (جانشینی که دارای صفت عصمت باشد).

ج) پیامبر صلى الله علیه و آله طبق حدیث مسلم، قرآن را این‏گونه توصیف مى‏کند: در آن هدایت و نور است و آن به مثابه ریسمانى است که هر کس به آن چنگ زند بر هدایت واقعى است و هر کس که آن را رها سازد بر ضلالت است. همین حکم براى عترتى است که مقرون به کتاب خدا و عِدل آن شده است.

د) طبق روایت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض»

تعبیر «لن» تصریح به جدا نشدن قرآن و عترت از یکدیگر تا روز قیامت است.

عدم افتراق کنایه از عدم مخالفت (ولو سهوی با تعلیمات قرآن است) = عصمت اهل بیت

اگر در مواردى اهل بیت خطاکار باشند، از قرآن جدا شده‏اند، زیرا در قرآن هیچ‏گونه خطا و سهوى وجود ندارد.

 

ه) در برخى از روایات ثقلین درباره قرآن آمده: «حبل ممدود من السماء الى الارض؛ قرآن ریسمانى کشیده شده از آسمان به سوى زمین است.»

آسمان محلّ نزول رحمت است. قرآن مانند حلقه اتصال بین خدا و بندگان است، هرکس به آن تمسک کند از سرچشمه معارف الهى بهره‏مند شده است.
عترت پیامبر صلى الله علیه و آله نیز این طور است. هر کس از آنان اطاعت کند به منبع کمال مطلقو سعادت دنیا و آخرترسیده است و این مستلزم عصمت اهل‏بیت، همانند قرآن است.

و) در روایت ترمذى از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده: «فانظروا بم تخلّفونى فیهما؛ نظر و تأمل کنید که چگونه حقّ مرا در مورد این دو جانشین مراعات خواهید کرد.»

این تعبیر دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است.

ز) در غالب روایات: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» که با «لن» به کار رفته است؛

با تمسک به کتاب و عترت هرگز گمراه نخواهید شد = عصمت
مخالفت با واقع نوعى گمراهى است و هر که معصوم نباشد، احتمال خطا در او می‌رود و چنانچه اهل بیت علیهم السلام از ضلالت ایمن نباشند موجب گمراهی امت خواهد شد، در حالیکه این امر مخالف با نص صریح حدیث ثقلین است.
مقصود به تمسک به کتاب و عترت صرف دوست داشتن آن دو و احترام به آنها و اداى حقوق واجب و مستحب آن دو نیست؛ (همانند ابن حجر مکى)، زیرا این معنا خلاف ظاهر بلکه نصّ روایات است.
ح) در برخى از روایات ثقلین مى‏خوانیم که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلکوا؛ بر این دو پیشى نگیرید که هلاک خواهید شد.» این تعبیر دلالت بر عصمت کتاب و عترت دارد.

 

 



موضوع :


وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) المیزان 

سفه: سبکی عقل

در اصل به معناى مطلق سبکى و سستى چیزى است که نباید سست باشد.

زمام سفیه: افسار سست، ثوب سست: جامه سست بافت. این اصطلاح بعدها در سستی عقل بکار رفته است.

1. به کسى که در اداره امور دنیائی خود قاصر و عاجز است سفیه مى‏گویند.

2. به کسی که در امور دنیایی هوشیار است، اما در امور اخروی کوتاهی می نماید، نیز سفیه می گویند.

مراد از «سفهاء»

.1تنها سفیهان ایتام : آیه از زیاده روی در خرج کردن بر یتیمان نهی نموده: «بیش از احتیاج آنان، مال در اختیارشان نگذارید»؛ دستور به اولیای یتیمان در اداره امور ایشان و رشد اموال ایشان.

«اموالکم» اموالى است که به نوعى عنایت، ارتباطى با اولیاى ایتام دارد، به دلیل «وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ ...»

 

2. «سفها» عموم سفیهان: (چه یتیم و چه غیر یتیم) ولی احتمال (تنها یتیمان) راجح است.

اگر «سفها» فقط یتیمان باشند، «اموالکم» نیز اموال یتیمان است.
نسبت اموال یتیمان به اولیای آنان: یعنی اموال زمین متعلق به تمام ساکنان آن است، اختصاص بعضی اموال به بعضی ساکنان برای اصلاح وضع عمومی بشر است، که بر افراد بشر لازم است مال را حفظ نموده و اجازه ندهند افراد سفیه مال را هدر دهند و افراد عاقل باید امور صغیر و دیوانه را به عهده گیرند.
مثل: «وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ»: نساء/25
نسبت دادن کنیزان مسلمانان را به همه مسلمانان.   منظور ازدواج فرد با کنیز خود نیست.
هر یک از شما توانایى ازدواج با دختران آزاد جامعه اسلامى را ندارد، با کنیزان شما ازدواج کند.
حکم عمومی جامعه اسلامی: جامعه شخصیتی واحد دارد. این شخصیت مالک تمام اموال زمین است. و این اموال متعلق به همگان است.
«وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ»: سرپرستان سفیهان، باید سرپرستی اموال را به عنوان سرمایه، عهده‌دار شده و از منافع اموال به سفیهان بدهند که اصل مال محفوظ بماند.

 

زمخشری: چرا نفرمود: «منها» و فرمود: «فیها»    ارتزاق سفیه باید از در آمد مال باشد، نه از اصل آن، تا اصل مال محفوظ بماند.
نکته: ولایت ولى، نسبت به کلیه امور محجورین. خدا راضی نیست که امور مهجورین با سایر افراد متفاوت باشد.
ولایت افراد محجور:

1. طبقات اولیا از قبیل پدر و یا جد

2. اگر کسى از آنان نبود حکومت شرعیه اسلامى

3. اگر حکومت مسلمین شرعى نبود و طاغوت بر آنان حکومت کرد، باید مؤمنین ولایت ایشان را عهده‌دار شوند.

اموال دنیا به همه مردم تعلق دارد.
بر اساس قرآن، خدا مالک حقیقی است. خدا اموال را وسیله‌ی بقای معاش انسانها قرار داده است.
خدا طبق مصالحی بخشی از این نعمت را به کل بشر عطا کرده تحت عناوین: «وراثت»، «حیازت»، «تجارت»، ... البته با شرایطی همچون عقل و بلوغ و شرایطى دیگر.
تأیید این اصل: «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» بقره/29
«وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ ...»
رزق: غذایى که انسان مى‏خورد و جامه‏اى که مى‏پوشد تا خود را بوسیله آن از سرما و گرما حفظ نماید.

 

کنایه‏اى از مجموع هزینه زندگى و بودجه‏اى که در بر آوردن حوائج مادى زندگى خرج مى‏شود، شامل سایر ما یحتاج آدمى از قبیل مسکن و دارو و امثال آن.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً:
عبارت اخلاقی: هر چند فرد سفیه محجور است، ولی چون خوب را از بد تشخیص می‌دهند باید با آنان معامله انسان شود.
قولوا: تنها منظور سخن گفتن نیست، بلکه معاشرت پسندیده است.
معنا:  اولیا باید با افراد سفیه، معامله یک انسان را بکنند، چه در سخن گفتن و چه در نشست و برخاست کردن، «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»: بقره/ 83

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) نکات استخراجی

«سُّفَهاءَ»:

1. به قرینه سیاق: سفیهان یتیمان

2. به طور مطلق: تمامی سفیهان

چرا فرمود: «أَمْوالَکُمُ» نفرمود: «أَمْوالَهمُ»: چون مجموع ثروت دنیا برای مجموع اهل آن است.

چه تفاوتی بین اموال «یتیم» و «سفیه» است؟

اموال «یتیم» امانتی در دست شماست که بعد از بلوغ باید به دست «یتیم» سپرده شود، ولی اموال «سفیه»‌ همیشه باید توسط شما نگهداری شود و تا آخر عمر مالش در اختیار شماست.

 

فرق «اموالکم» با« التی جعل الله لکم قیاما»:
«اموالکم» یعنی «اموالهم»: این اموال با اموال شخصی شما فرق دارد. «التی جعل الله لکم قیاما» : لکم: در معرض تلف قرار ندهید، اگر آنرا در اختیار سفهاء قرار دهید، آن را تلف می‌کنند.
«وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها»: رشد در اموال باشد نه این که از اموال مصرف شود.
چرا در «فِیها» «وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها» آمد، ولی در «وَ اکْسُوهُمْ» نیامد؟

1.  «فِیها» برای دومی هم هست، ولی به قرینه حذف شده است.

2. اگر تنها «وَ ارْزُقُوهُمْ» می‌آمد، ولی «وَ اکْسُوهُمْ» نمی‌آمد، تصور می‌شد که پر کردن شکم، بدون پرداختن به سایر امور ایشان کفایت می‌کند.

3. «فِیها» متعلق به «وَ ارْزُقُوهُمْ»، «وَ اکْسُوهُمْ» برای دفع توهم.

«وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»: علامه حکم ایشان را اخلاقی قرار داد، هر چند می‌توان آن را فقهی نیز قرار داد.

سفیه:

1. عبادت: چون می‌فهمد باید عبادت کند.

2. نکاح: می‌تواند بلوغ جنسی داشته باشد.

3. بلوغ اقتصادی: نمی‌تواند داشته باشد. 

 



موضوع :


وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (4) المیزان

صَدُقه، صَدَقه، صداق: مهریه
نحل?: عطیه‏اى است مجانى که در مقابل ثمن قرار نگرفته باشد.
صدقات + هن: مهریه دادن به زن تأسیس اسلام نیست، بلکه در سنتهای ازدواج جاری بوده است.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً، فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» تصرف در مهریه به مشروط به رضایت خاطر زن است.
تأکید جمله قبل (دادن مهریه)+ اصل حکم (خوردن مهریه با رضایت اشکالی ندارد.)
«فَکُلُوهُ»: حکم وصفی نه تکلیفی: خوردن مهریه زن جایز است نه واجب.
هَنِیئاً: صفت مشبه، آسان هضم شدن غذا، قبول طبع.

 

مَرِیئاً: نوشیدنى‏اى که به آسانى هضم شود و طبع انسان هم آن را قبول کند.
نکات استخراجی
وَ آتُوا:
اعطاء احترام آمیز، نه ارسال بلکه دست به دست
مخاطب چه کسانی می‌توانند باشند؟

1. همسران 2. ولی زن = پدر زن 3. حاکم شرع: چون فرمان دادن مهریه را می‌دهد. 4. کسی که قدرت دارد مهریه را بگیرد. 5. ورثه 6. روحانی ( امام جماعت)، با گفتن امر به دادن مهریه می‌دهد.

اطلاق آیه: فرقی در دائم و موقت نیست.

« النِّساءَ»: در قرآن به زن آزاد اطلاق می شود.
اضافه «صَدُقاتِ» به «هِنَّ»: «لـ + هِنَّ»: اضافه معنوی، مهریه ملک زن است.
آیه در آن عصر انقلابی ایجاد کرد.
« نِحْلَةً» رضایت را اضافه بر دادن به همراه دارد.
رضایت از:

 1. حکم خدا: خلاف ظاهر نیست، چون آیه حکم خداست.

2. از این دادن

«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ + نَفْساً »: رضایت نفسی: یعنی از روی اجبار یا فریب نیست.
اگر طیب خاطر نداشتند، در مال آنان تصرف نکنید.
«عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ»: از مقداری از مهریه
س: آیا می‌شود زن، تمامی مهریه را ندهد؟ (آیا آیه مفهوم دارد؟)

مشهور اصولیین: قید (وصف) مفهوم ندارد. «اکرم الفقیر العادل»‌: معنایش این نیست که اگر فقیر عادل نبود، اکرام نکن. (آیه ناظر به عدالت با قید خاص است).

حال که قید مقدار آمده است، دلیل نمی‌شود که نتواند تمامی مهریه را ببخشد.
«لَکُمْ»:

1. همسر

2. ورثه (مادر به ورثه می‌بخشد).

3. غیر این دو از مسلمین

4. وقف کند زن مالش را

به قرینه «آتُوا» که عام بود، «طِبْنَ لَکُمْ» هم عام می‌شود.
« لَکُمْ»: اگر دادند، ملک شما می شود.
«نَفْساً»: اجبار و اکراه نیست، رضایت نفسی باشد.
«فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً»: عام و مطلق است، مطلق تصرف که یک مورد آن «خوردن» است.
«هَنِیئاً» صفت مشبهه، گوارا
«مَرِیئاً» صفت مشبهه، سهل الهضم
مال را بخورید: حلال است و گوارای سهل الهضم (خاص است). چون حلال‌ها رتبه‌بندی دارند و این حلال جزء بهترین هاست.
  

 



موضوع :


وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى‏ فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا (3) نکات استخراجی

1. قسط: عدالت اقتصادی  «إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً»   در آیه قبل انسان را دچار اشتباه می‌کند.

2. «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»: اشاره به نامحدود بودن شمار زنان که بیش از 4 زن بوده.

اشاره به حداقل نکرده، چون هر کس حداقل یک زن داشت.

3. «ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» به دنبال «رباع» نیامده، بلکه به دنبال «واحده» آمده، یعنی اگر یکی را نتوانستید به کنیز بسنده کنید.

لا تقسطوا: برا ساس سیاق: به عدالت اقتصادی ارتباط دارد.
مثنی و ثلاث و رباع: ... تخییر در این مقدار را می‌رساند. (واو تخییر نه جمع: به قرینه سیاق)
إن: ادات شرط: برای شک (به معنای اگر)
اگر به معنای شک نباشد «إذا» به کار می‌رود.

 

خفتم: به معنای شک به کار می‌رود. «اگر ترسیدید= اگر شک داشتید». (قوانین فهم عرفی، عرب و عجم نداشته و در همه جا یکسان به کار میرود).
أَلاَّ تُقْسِطُوا:

إن

خفتم

أن لا تقسطوا

شکهای موجود در آیه شریفه:
از بی عدالتی در آینده می‌ترسید (آینده مقام شک است نه مقام تحقق)
هشدار: بی عدالتی در مورد یتامی ممکن است تحققی نداشته باشد. (إن خفتم)
قسط: اجرای عدالت
أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو إیصال شی‏ء الى مورده و إیفاء الحقّ الى محلّه. و هذا المعنى إنّما یتحقّق فی مقام إجراء العدل و إعماله فی الخارج.(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص 286)
اگر می ترسید بی‌عدالتی کنید.   سؤال: چه کسانی؟
ج: به قرینه (فانکحوا): مردان، زیرا اگر زنان بودند، عبارت  (انکحن) می‌شد.
«وَ إِنْ خِفْتُمْ»:
آیا مراد قیم است؟ خیر «تم» اطلاق دارد و اختصاص به قیم ندارد.
«فِی الْیَتامى‏»:

1. مال به دلیل آیه قبل

2. نکاح الیتامی به دلیل ادامه آیه قبل

3. عام فی حقوق الیتامی (نه وصیت و موارد دیگر)

جواب شرط «إن»
.1فانکحوا: بین شرط و جزا ترتب نیست، بنابراین باید چیزی در تقدیر بگیریم
.2محذوف به قرینه فانکحوا: اگر از بی‌عدالتی در مورد یتیمان می‌ترسید، با اینها ادواج نکنید و با کسانی که می‌پسندید، ازدواج کنید.
ما طاب لکم: ما = عدد، مقداری که برای شما خوشایند است. (به قرینه مثنی و ثلاث و رباع)، 
من النساء: بیان ما
طاب: خوشایند، پاکیزه مصادیق: (مال، ظاهر، خانواده، فرهنگ، تحصیلات، ایمان، اخلاق)
قرینه روایات: «ماطاب» هر خوشایندی نیست.
قرینه آیات: فلا تنکحوا من المشرکین: چون «ما» عام است، این آیه آن را تخصیص می‌زند.
«و لامة مؤمنة خیر من مشرکة» مصداق طاب است.
فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ:
چرا دوتا دوتا، سه تا سه تا، چهارتا چهارتا؟
چون خطاب به جمع است والا در غیر این صورت معنا نمی‌شود.
«فان خفتم الا تعدلوا» در روایات مراد از عدالت نفقه بیان شده است.
در رساله نیازهای عاطفی هم مطرح شده است، (مراجعه به رساله‌ی مرجع تقلید). در عقد دائم
«أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ »
أَلاَّ تَعْدِلُوا: در بیش از یک زن

1. ممکن از در دو زن می‌تواند ولی در بیش از آن نمی‌تواند، یا در 3 زن می‌تواند ولی در بیش از آن نمی‌تواند.

2. «واحِدَةً»: یک زن آزاد بگیرد. (نساء درآیات به زن آزاد اطلاق می‌شود).

کنیز تحت عنوان «امة» یا «ملک یمین» ‌می‌آید.
«أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» دو وجه:

1. یک زن آزاد + کنیزان

2. یک زن آزاد را نمی‌تواند تأمین کند، پس به سراغ کنیزان برود.

 

«ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» حصر ندارد.
علت: زن آزاد حقوقی همچون نفقه، نیازهای عاطفی و ... دارد که در مورد کنیزان کمتر لحاظ شده است، نه بدین معنا که حقوق انسانی لحاظ نشده، بلکه بدین لحاظ که کنیز از دارای حقوق ضعیفتری است، از جمله کیفیت پوشش، ...
این آیه به احکام بر می‌گردد، نه حقوق انسانی که بر اساس تقوا بنیان‌گذاری شده است. (این آیه در راستای احساسات زنانه نیست).
«ذلِکَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا»
مشار الیه ذلک:

1. کنیز گرفتن

2. یک زن آزاد انتخاب کردن

3. 4 زن گرفتن با رعایت حدود

4. ازدواج نکردن با یتامی

«طابَ» حلال بودن و حلیت مهم است.
  

 

 


موضوع :


<      1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز