سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (8)

´محل نزول سوره ق: مکه

مکّى غیر از آیات 38 و 39 «حسن»

مکى غیر از آیه (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ: 38‏) تا آخر آیه. «ابن عباس»

´تعداد آیات: 45 آیه به اجماع مفسرین
´فضیلت سوره:

ابى بن کعب از پیامبر خداn: «من قرأ سورة ق هون الله علیه تارات الموت و سکراته‏: هر کس سوره ق را بخواند خداوند سکرات موت را بر او آسان سازد.»

ابو حمزه ثمالى از حضرت باقرg: «و من أدمن فی فرائضه و نوافله سورة ق وسع الله فی رزقه و أعطاه کتابه بیمینه و حاسبه حسابا یسیرا:  هر کس به طور مداوم در نمازهاى فریضه و نافله خود سوره ق را بخواند، خداوند روزى او را وسعت داده، کتابش را به دست راستش داده، حساب آسانى از او خواهد کشید».

تناسب سوره با قبل:

حجرات: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (16) یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (17) إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

´پس از آنکه خداوند سوره قبلى را با یادآورى ایمان و شرایط آن براى بندگان ختم فرمود، این سوره را با یاد نمودن چیزهایى که ایمان به آن واجب است مانند قرآن و ادلّه توحید شروع کرده است.

 

«ق» به عنوان یک آیه به حساب نیامده، و نیز حروفى نظیر آن مانند «ن» و «ص»، آیه حساب نشده‏اند، زیرا «ق» حرف مفرد است، و حروف مفرد آیه به حساب نمى‏آیند چون از شباهت به جمله دور هستند، اما حروف مرکب که به جمله شباهت دارند و در اوائل سوره‏ها قرار دارند مانند طه و حم و الم و ... یک آیه محسوب مى‏شوند.

مفردات:
´مجید: بزرگوار و صاحب مجد و عظمت و مورد احترام، مجد در زبان عرب به معنى شرافت فوق العاده است،

 گفته مى‏شود: (مجد الرّجل و مجد مجدا) هنگامى که شخص داراى عظمت و احترام باشد. اصل این لغت از گفته اعراب گرفته شده است که مى‏گویند: (مجدت الإبل مجودا) هنگامى که شکم شتر در اثر بسیار خوردن علف در بهار بزرگ شود، و (امجد فلان القوم) یعنى از آنان پذیرایى نمود، شاعر عرب گوید:  

أتیناه زوارا فامجدنا قرى‏   من البت و الداء الدخیل المخامر

´عجبوا: عجیب و عجب چیزى را گویند که سبب و علّت آن شناخته نشده است.
´مریج: چیزى است که به هم آمیخته و از هم شناخته نمى‏شود، و در اصل به معنى روانه چیزى است با چیز دیگر که از (مرج) است.

شاعر عرب گوید: فجالت فالتمست به حشاها  فخرّ کأنّه غصن مریج

یعنى در اثر کثرت شعب آن به هم اشتباه شده بود. و (مرجت عهودهم و امرَجُوها) یعنى: پیمانهاى خود را در هم ریختند و به آنها وفا نکردند.

 

تفسیر 

1. ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ (1)

1ـ)  «ق»:

1. این حرف اسمى است از اسماء اللَّه (ابن عباس)

2. ق اسم کوهى است که بر زمین احاطه دارد که این کوه از زمرد سبز بوده، و سبزى آسمان از آن است‏. (ضحاک و عکرمة)

3. ق به معنى (قضى الأمر) یا (قضى ما هو کائن) است یعنى: کار از کار گذشته یا آنچه باید انجام گیرد شده است، همانگونه که در (حم) گفته‏اند به معنى: (حمّ الأمر) است ‏(بعضى)

«وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» یعنى: قرآنى که در پیشگاه خداوند داراى احترام بوده، خودش ذاتا داراى عظمت است و خیر بسیار و نفع بی‌شمار دارد، سوگند به این قرآن که روز قیامت برانگیخته خواهى شد.

بعضى: تقدیرش، سوگند به قرآن مجید که محمدn رسول خداوند است، به دلیل آیه بعد: «بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ

 

2.«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» 
  یعنى: قومت بدین جهت تو را تکذیب ننمودند که تو را دروغگو دانسته باشند، بلکه از این در شگفت بودند که بیم دهنده‏اى از خودشان آمده است، و فکر مى‏کردند که هیچگاه جز بر فرشته وحى نخواهد شد!

 

 «فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ» یعنى: این مطلب تعجّب‏آور است و تعجّب مى‏کردند که محمّدn رسول خدا به سوى آنان باشد، و لذا رسالت او را منکر شدند، و برانگیخته شدن پس از مرگ را نیز انکار نمودند.
3. «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً»؟!
یعنى: آیا پس از خاک شدن دوباره برانگیخته‏ شده، زنده باز مى‏گردیم؟!
«ذلِکَ» این بازگشت که مى‏گویند
«رَجْعٌ بَعِیدٌ» بازگشتى است دور از توهّم و فکر انسان، و بازگشتى است باور نکردنى از جهان، یعنى: این شدنى نیست، زیرا امکان ندارد.
4. «قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ»
ما خوب مى‏دانیم که زمین چگونه گوشت و خون آنان را مى‏خورد، و چگونه استخوانهایشان را فرسوده مى‏سازد، بنابراین براى ما بازگرداندن آنها سخت نمى‏باشد.
´«وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ»

1. ما کتابى داریم که تعداد و اسامى آنان را حفظ مى‏کند، و این کتاب لوح محفوظ است که هیچ چیز از آن استثناء نخواهد شد.

2. بعضى: حفیظ یعنى کتابى که از فرسودگى و کهنه شدن محفوظ است، و آن کتاب حافظان است که اعمال آنان را مى‏نگارند.

آن گاه خداوند از تکذیب آنان خبر داده مى‏فرماید:
5. «بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ» 
حق: 1. قرآن، 2. رسول خداn (بعضى ).
«فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ»

1. آنان در این باره سردرگم هستند، گاهى مى‏گویند: محمّدn دیوانه است، گاهى مى‏گویند: افسونگر است، گاهى مى‏گویند: شاعر است، و در کار خود سرگردانند، چون از حال او آگاهى ندارند، و بر یک سخن تکیه نمى‏کنند.

2. نسبت به قرآن نیز یک بار مى‏گویند: سحر است، بار دیگر مى‏گویند: شعر است، گاهى هم مى‏گویند: به خدا افتراء بسته شده است، و در این باره سردرگم هستند.

هیچ ملتى حق را رها نساختند مگر آنکه کارشان در هم پیچیده شد. (حسن)

قدرت برانگیختن مردگان

6. «أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟
آیا در بناء آسمان با عظمتش و نظم و ترتیب عالى آن، هیچ تفکّر نمى‏کنید که:
«کَیْفَ بَنَیْناها»؟ چگونه آنها را بناء نموده‏ایم؟ بى آنکه تکیه‏گاه و ستونى داشته باشند؟
«وَ زَیَّنَّاها» و این آسمانها را با ستارگان ثابت و سیّار زینت دادیم.
«وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ» آسمان داراى شکافها و جدایى نیست.
در آن تفاوت و اختلاف نیست، و اینکه گفته است (فوقهم بنیناها) بنا براین است که آسمان را مى‏بینند ولى در باره آن تفکّر نمیکنند. (کسایی) «وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً : نبأ/12»
7. «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها»
زمین را گسترش دادیم.
«وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ» کوه‏هایى پا برجا روى زمین گذاردیم تا زمین را از لرزش بازدارد.
«وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» یعنى از هر صنفى خوش منظر (ابن زید)
بهجت:

1. عبارت است از حسنى که به هنگام دیدن جلوه‏اى دارد مانند گل و درختان و باغهاى سرسبز.

2. بهیج چیزى را گویند که هر کس آن را ببیند با دیدن آن خوشحال مى‏شود، پس به معنى مبهوج به است.(اخفش)

8. «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏» این کار را انجام دادیم به خاطر آگاهى دادن‏ تا به وسیله آن امر دین روشن شود.
 نیز براى یادآورى: «لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ» بندگانى که روى به سوى خدا نهاده‏ اند.

آیات 1ـ 8 سوره قاف در تفسیر کشاف

1. «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ * بَلْ عَجِبُوا » مثل «ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» است، زیرا در یک سبک و سیاق است.
«المجید» : دارای مجد و شرافت بر کتاب‌های دیگر،

هر کس به معانی آن احاطه‌ی علمی پیدا کرده و بدان عمل نماید، نزد خدا و مردم بلند مرتبه خواهد بود، زیرا این شرافت به سبب خدای بلند مرتبه و با شرافت است، پس جایز است بنده به صفت خدا توصیف شود.

 

2. ´«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ»

بیانگر انکار تعجب ایشان است در مورد چیزی که جای تعجب ندارد،

مردی ایشان را می‌ترساند که مردم واسطه‌گری، عدالت و امانت او را در مورد خودشان دانسته‌اند و چنین مردی که دلسوز و نصیحت کننده‌ی قوم خود است، می‌ترسد که به ایشان بدی و ناخوشایندی برسد، و زمانیکه دانست چیز ترسناکی به ایشان سایه افکنده، لازم است که ایشان را ترسانده و برحذر دارد. به خصوص در مورد چیزی که در نهایت ترس و مراقبت می‌باشد.

انکار آیه از تعجب ایشان نسبت به برانگیخته شدن انسان

با اینکه ایشان به قدرت خداوند متعال بر آفرینش آسمان‌ها و زمین و بین آندو علم دارند و می‌دانند که خدا آفریننده‌ی هر چیزی و پدید آورنده‌ی آن است؛ ضمن اینکه ایشان به آفرینش اولیه اقرار کرده و عقل نیز به جزاء و پاداش شهادت می‌دهد.

«فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ *أَإِذا مِتْنا» دلالت می‌کند بر اینکه تعجب ایشان از بعثت، بیشتر جای بعید شمردن و انکار کردن  دارد.
«مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ »
اسم ظاهر «کافرون» را به جای ضمیر قرار داد تا شهادت دهد به اینکه ایشان قبل از گفتارشان، در کفر بزرگی به سر می‌بردند.
این امر اشاره به بازگشت انسان‌ها می‌کند و «إذا» به فعلی که در تقدیر است«ضمیر در رجع»، منصوب شده که معنای آن چنین است: «أحین نموت و نبلى نرجع؟ آیا هنگامی که مردیم و پوسیده شدیم، ‌باز می‌گردیم؟»

 

3. ´«ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ»

1. قول کافران: «رَجْع» این امر را بعید و غیر قابل باور دانسته‌اند، مثل گفتار تو که می‌گویی: این گفتار بعید است، و فلانی در گفتارش حرف‌های بعیدی می‌زد. معنای آن این است: قابل تصور نیست.

2.قول خداوند متعال: جایز است «رجع» به معنای «مرجوع: جواب» باشد و این جمله جواب از جانب خداوند متعال است که انکار کافران در مورد مبعوث شدن را بعید می شمرد؛ بنابر این تفسیر نیکوست، قبل از این جمله وقف شود.

قرائت دیگر: «إذا متنا» است که نقش آن خبر است و معنای آن چنین می‌شود: زمانیکه مردیم، بعد از  آن بر می‌گردیم، دلالت بر این عبارت «ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» است.
اشکال: چه چیزی ظرف را نصب داده اگر «رجع» به معنای «مرجوع: جواب» باشد؟

جواب: آنچه منذر بر آن دلالت می‌کند از بعثت که همان چیزی باشد که بدان انذار می‌شوند.«أ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً نُبعَثُ»

نکته: عامل نصب إذا همیشه جواب شرط است، چون شرط مضافا اللیه و معمول اذا است.

 

4. «قَدْ عَلِمْنا»
آیه به بعید دانستن بازگشت ایشان جواب می‌دهد، زیرا کسی که علمش دقیق است تا آنجا که کم کردن زمین از اجساد مردگان و خورده شدن گوشت و استخوان ایشان را مطرح می‌کند، چنین کسی (خدا) قادر بر بازگشت ایشان به همان شکلی است که زندگی می‌کردند.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله : «کل ابن آدم یبلى إلا عجب الذنب: هر فرزند آدمی کهنه می‌شود مگر  استخوان پشتش»
سدی: «ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ» یعنی آنچه می‌میرد و در زمین از ایشان دفن می‌شود.
«کِتابٌ حَفِیظٌ»

1. کتابی که از شیاطین و از تغییرات محفوظ است که منظور لوح محفوظ است.

2. یا حافظ آن چیزی است که در آن به امانت نهاده شده و در آن نوشته شده است.


5. بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ (5)
آنها حقّ را هنگامى که به سراغشان آمد تکذیب کردند؛ از این رو پیوسته در کار پراکنده خود متحیّرند!
«بَلْ کَذَّبُوا» بل اضرابیه است که از «بل» قبلی (آِیه 2) پیروی کرده است، برای اینکه دلالت کند که ایشان امری عظیم‌تر و بدتر از تعجبشان انجام دادند و آن تکذیب حق یعنی نبوتی بود که با معجزات در ابتدای امر ثابت شده بود و ایشان بدون تفکر و تدبّر حق را تکذیب کردند.
«فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ» آنها در کار خودشان مضطرب و پریشان بودند. ایشان یکبار می‌گفتند: او شاعر است، بار دیگر می‌گفتند: او ساحر است، و بار دیگر: کاهن است و بر یک چیز ثابت نمی‌ماندند.
مریج به معنای مضطرب است، گفته می‌شود: مرج الخاتم فی أصبعه و جرج: انگشتر در انگشتش چرخید و جنبید. قرائت شده:  « لَمَّا جاءَهُمْ» به صورت « لِما جاءَهُمْ» به کسر لام و ما مصدریه.
گفته شده: «بِالْحَقِ‏» 1.  قرآن 2. خبرهای مبعوث شدن.
6. ´« أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا:
آیا نگاه نکردند» به آثار قدرت الهی در آفرینش عالم هستی، هنگامی که برانگیخته شدن را انکار کردند؟
«بَنَیْناها» برافراشتیم آن را بدون ستون.
«مِنْ فُرُوجٍ: بدون شکاف‏» پارگی، در آن هیچ شکافی نیست، سالم و بدون عیب است، نه در آن پارگی است و نه شکافی و نه خللی، مثل این قول خداوند متعال که می‌فرماید:
«هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ: آیا در آن هیچ شکاف و خللی مشاهده می‌کنی؟»
7. ´ترجمه: و زمین را گسترش دادیم و در آن کوه‏هایى عظیم و استوار افکندیم و از هر نوع گیاه بهجت‏انگیز در آن رویاندیم، (7)
«مَدَدْناها» گسترش دادیم آن‌را.
«رَواسِیَ‏» کوه‌های ثابت.

اگر کوه‌ها نبودند، زمین منحرف می‌شد.

«مِنْ کُلِّ زَوْجٍ‏» از هر صنفی
«بَهِیجٍ‏»  که به خاطر نیکویی آن مسرور می شود.
8. ´ترجمه: تا وسیله بینایى و یادآورى براى هر بنده توبه کارى باشد! (8)
«تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى» تا با آن ببیند و ما متذکر می‌شویم هر «عَبْدٍ مُنِیبٍ: بنده‌ی بازگشت کننده‌ای را» که به سوی پروردگارش باز می‌گردد، در پدیده‌های آفرینش فکر می‌کند.
قرائت :

1. «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى»

2. «تَبْصِرَةٌ وَ ذِکْرىٌ» به رفع، یعنی آفرینش آن از روی بینش بود.

 


موضوع :


الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (172) الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (173)

آیه 173 آل عمران در تفسیر مجمع البیان

«الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ‏» اطاعت کنند. «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ‏» پس از آنکه در احد جراحت یافتند. «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ» با اطاعت پیغمبر خدا و اجابت او براى رفتن به جنگ. «وَ اتَّقَوْا» از معاصى خدا پرهیز کردند. «أَجْرٌ عَظِیمٌ‏» یعنى ثوابى بزرگ است.
مراد از ناس در «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ‏»

1- سوارانى که ابوسفیان پس از باز گشت از احد به طرف مسلمین فرستاد که ایشان را از تعقیب مشرکین منصرف کرده بترسانند. (ابن عباس و ابن اسحاق).

2- مراد نعیم بن مسعود اشجعى است. (از حضرت باقر و حضرت صادق «ع»).

3- یعنى منافقان (از سدى)

´«إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ‏» مراد از (الناس): ابوسفیان و سپاهش

1. ابو سفیان و سپاهش علیه شما جماعتهاى بسیار گرد آورده‏اند.

2. ابزار جنگ و مردان جنگى علیه شما جمع آورى کرده‏اند. «فَاخْشَوْهُمْ‏» از ایشان بترسید.

´«فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏» گفتند: که خداوند کفایت کننده و ولى و حافظ و متولى امور ماست و نیکو وکیل یعنى نیکو کفایت کننده و نیکو پناه و معتمدى است که امور به او واگذار شود.

 

شأن نزول:
وقتی ابوسفیان و یارانش از احد بازگشتند و به «روحاء» رسیدند، پشیمان شدند که چرا نه محمد را کشتید و نه زنانشان را اسیر کردید؛ اکنون بازگردید و آنها را کامل نابود کنید.
این خبر به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید تصمیم گرفت، دشمن را بترساند، لذا اصحابش را براى تعقیب ابوسفیان‏ جمع کرد و فرمود: آیا دسته‏اى یافت نمی‌شوند که براى خدا محکم باشند و شدت عمل به خرج دهند و دشمن او را تعقیب و طلب نمایند که این‌کار دشمن را ذلیل کند.
جمعى از صحابه با جراحت‏هایى که داشتند آماده گشتند و منادى پیغمبرn ندا داد که جز کسانی که دیروز در احد با ما بودند، همراه ما بودند نیایند. و مراد پیغمبرn از این کار ترساندن کفار بود که فکر کنند، حملات ایشان تأثیری بر مسلمانان نداشته است. پیغمبر با 70 تن بیرون آمد تا به حمراء الاسد رسید که در 8 میلى مدینه است.
´تفسیر قمی: پیامبرصلی الله علیه و آله خواست که یک نفر از مشرکین خبر بیاورد و تنها حضرت علیg حاضر به انجام این کار شد.
Øحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: به آنها نزدیک شو و بنگر اگر سوار اسب شده و شتران را رها کرده‏اند، آهنگ مدینه دارند و در صورت عکس قصد مکه کرده‏اند.
Øامیر‌مؤمنان تا نزدیک مشرکان رفت و آنها را سوار شتر دید و برگشت و مطلب را گزارش داد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: آنها قصد بازگشت به مکه دارند.
Øچون حضرت صلی الله علیه و آله به مدینه رسید، جبرئیل پیام آورد: یا محمدn خداوند امر می‌کند که به تعقیب ایشان بیرون شوى و هیچکس جز مجروحین با تو نیایند. مجروحان به مداواى خود مشغول شدند، پس خداوند این آیه فرستاد که « وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُون‏:نساء/104» در تعقیب مشرکان کوتاهى نکنید اگر به شما زخم رسیده به ایشان نیز رسیده» پس از این مسلمین با همه جراحت‏ها با پیغمبر از مدینه بیرون رفتند. مردى از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله از بنى عبد الاشهل گوید: من و برادرم در احد حاضر بودیم و مجروح بازگشتیم، چون پیام‌رسان پیغمبر اعلام حرکت به سوی دشمن کرد، گفتیم: به خدا در هیچ جنگى از پیغمبرn جدا نخواهیم شد و مرکب سوارى نداشتیم و هر دو بد حال بودیم ولی با پیغمبر به دنبال دشمن‏ و من کمتر از برادرم زخمی بودم و برادرم مقدارى به پاى خود راه می‌آمد و مقدارى او را به دوش می‌بردم تا در حمراء الاسد به رسول اللَّهn رسیدیم.
Øدر آنجا مَعبَد خُزاعى گذرش به پیغمبرn افتاد و قبیله خُزاعه در آن موقع هم پیمان پیغمبر صلی الله علیه و آله در تِهامَه بودند و از او چیزى پنهان نمی‌داشتند. آن زمان مَعبَد مشرک بود و گفت: یا محمد صلی الله علیه و آله بخدا قسم مصیباتى که بر تو و اصحابت وارد شده بر ما سخت گران آمده و دوست داشتیم که خداوند تو را بر آنها پیروز می‌کرد. این را گفت و از نزد حضرت دور شد تا در روحاء به ابوسفیان برخورد که با سپاه مشرکان قصد بازگشت بسوى پیغمبر صلی الله علیه و آله داشت.
´ابوسفیان با دیدن مَعبَد اخبار را از او پرسید و او گفت: محمد صلی الله علیه و آله با اصحابش به دنبال شمایند و آنقدر زیادند که تا کنون چنین جمعى ندیده‏ام و کسانى هم که قبلا از شرکت در جنگ تخلف ورزیده و در جمع ایشان شرکت نکرده بودند خود، پشیمان شده‏اند.
´ابوسفیان گفت: واى بر تو چه مى‏گویى؟ معبد گفت: به خدا قسم چنین گمان می‌کنم چیزى نخواهد گذشت، مگر اینکه پیشانى اسبها را خواهى دید.
´ابو سفیان گفت: ما تصمیم گرفته‌ایم به سوى آنان برگردیم و آنها را نابود سازیم. معبد گفت: تو را از این کار نهى میکنم و حتى اشعارى در این باره گفته‏ام و اشعارى را بر عظمت لشکر پیغمبرn خواند.
´در این موقع سوارانى از عبد قیس را بر ایشان گذار افتاد، ابوسفیان پرسید: قصد کجا دارى؟ گفتند: مدینه. ابى سفیان گفت: آیا پیام مرا به محمدn میرسانى، تا فردا در بازار عکاظ بار همین شتران شما را از مویز پر کنم؟ گفتند: آرى. گفت: چون به نزد پیغمبر رسیدید، به ایشان بگوئید: ما اتفاق داشتیم که بر اصحاب او دوباره حمله آریم تا آنها را نابود سازیم.
´ابوسفیان این را گفت: و راه مکه را پیش گرفت و سواران در حمراء الاسد به پیغمبرn عبور کردند و گفته‌ی ابو سفیان را بدو بازگو نمودند.
´رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اصحاب گفتند: حسبنا اللَّه و نعم الوکیل و پس از سه روز که گذشته بود، راه مدینه را پیش گرفتند و این قول اکثر مفسرین است.
´
´مجاهد و عکرمه: این آیات در غزوه بدر صغرى نازل شده.
´ابو سفیان در جنگ احد وقتی که می‌خواست به مکه برگردد،، گفت: اى محمد موعد ما با شما موسم بدر صغراى آینده، پیغمبرn فرمود: همان موعد ما.
´سال بعد ابو سفیان با اهل مکه بیرون آمد و در مجنة از نواحى ظُهران قرار گرفت، خداوند ترسی بر دل وى افکند و از کار خود پشیمان شد و نعیم بن مسعود اشجعى را ملاقات کرد که براى عمره آمده بود، بدو گفت: من با محمد و اصحابش مواعده گزارده‏ام که امروز در بدر صغرى با آنها برخورد کنم، ولى اکنون سال خشکى است و جنگ بر ما صلاح نیست مگر در سالى که باران زیاد و زمین سبز باشد که درختان را سیراب کنیم و شیر بسیار داشته باشیم و لذا از خروج و جنگ در امسال پشیمانم، ولى از طرفى نمی‌خواهم که محمد صلی الله علیه و آله به جنگ ما بیرون آید و من نیایم که این‌کار موجب جرأت وى و مسلمین خواهد شد، اینک به مدینه برو و آنها را از جنگ بترسان و بر حذر بدار و من 10 شتر پاداش به تو خواهم داد.
´نعیم به مدینه آمد و مسلمانان را دید که براى جنگ ابوسفیان آماده می‌شوند، به آنها گفت: این تصمیم شما درست نیست، زیرا اهل مکه به خانه‏ها و سرزمین شما آمدند و از شما جز رمقى باقى نگزاردند، اکنون می‌خواهید شما به جلوى آنها بروید که همه قدرت خود را به جنگ شما بسیج کرده‏اند و در قرارگاه به انتظار شمایند و به خدا قسم احدى از شما را باقى نخواهند گزارد.
´
´امام باقر علیه السلام: پیغمبر صلی الله علیه و آله: به خدا! اگر تنها باشم به قرارگاه جنگ خواهم رفت و اکنون هر که می‌ترسد بماند، و هر کس شجاع است با من آماده جنگ شود که خداوند ما را کفایت میکند و بهترین وکیل است و از مدینه بیرون شد تا به بدر صغرى رسید (بدر صغرى چاهی از بنى کنانه است و نیز بازار ایشان در جاهلیت بود) و آنجا منتظر ابوسفیان ماند. ابو سفیان به مکه بازگشت و به نام لشکر سویق مشهور شد، زیرا مردم به آنها می‌گفتند: شما براى جویدن مویز بیرون رفتید!
´در نهایت پیغمبر صلی الله علیه و آله و یارانش با هیچ مشرکی در بدر برخورد نکردند، ولى در بازار بنى کنانه با خرید و فروش سود کردند به حدی که سرمایه‏هاى مسلمین دو برابر شد و به سلامتی به مدینه بازگشتند.

آیه 173 آل عمران در تفسیر کشاف

´«الَّذِینَ اسْتَجابُوا» مبتدا، (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا)
1. خبر 2. یا صفتی برای مؤمنین 3. یا بنا بر مدح منصوب
´«من» در «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ»‏ برای بیان است.

مثل: (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً: فتح/29) زیرا تمام کسانی که درخواست خدا و رسولn را اجابت کردند، همگی نیکی کرده و تقوا پیشه کردند، نه اینکه اجابت به برخی از ایشان اختصاص داشته باشد.

 

 

«حَسْبُنَا اللَّهُ»‏ خداوند ما را کفایت می‌کند، «أحسبه الشی‏ء» یعنی او را کفایت می‌کند. دلیل اینکه حسب به معنای محسب (کفایت کننده) است این است که وقتی می گویی: این مرد برایت کافی است با نکره (رجل) را توصیف می کنی چون اضافه آن غیر حقیقی است زیرا در معنای اسم فاعل است. (اضافه لفظی است نه معنوی و اضافه لفظی افاده تعریف نمی کند). «وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏» و او بهترین کسی است که امور به او واگذار می‌شود.
´روایت شده که ابوسفیان و اصحابش وقتی که از احد برگشتند، به روحاء رسیدند، در آنجا پشیمان شده و تصمیم به بازگشت نمودند.
این خبر به رسول‌الله صلی الله علیه و آله رسید و تصمیم به ترساندن ایشان گرفت، ضمن اینکه از خود و اصحابش توان و قدرت نشان دهد. بنابر این اصحابش را برای حرکت به سوی ابوسفیان خبر کرد و فرمود: فقط کسانی با ما بیایند که دیروز با ما همراه بودند و رسول اللهn با گروهی از مدینه بیرون رفتند تا به حمراء الاسد رسیدند که در هشت میلی مدینه است.
´ اصحاب پیامبرn که زخم‌های بسیاری برداشته بودند، سختی‌ها را به جان خریدند تا ثواب اجر ایشان از بین نرود. خداوند در قلب‌های مشرکین ترسی انداخت و ایشان بازگشتند، این آیه نازل شد.

 

گفته شده: قافله‌ای از عبدالقبس به ابوسفیان گذر کردند که برای غذا به سوی مدینه می‌رفتند، ابوسفیان جایزه‌ی ایشان را شتری از مویز قرار داد، اگر پیامبرn را از حرکت بازدارند، مسلمانان تمایلی به بیرون آمدن نداشتند، پیامبرn فرمود: قسم به آن کس که جانم در دست اوست، هر آینه بیرون می‌روم، هر چند هیچکس با من نباشد، بدین ترتیب هفتاد سواره با پیامبرn  آمدند، در حالیکه می‌گفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل: خداوند ما را کفایت می‌کند و او بهترین وکیل است».
´گفته شده: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» کلمه‌ای است که حضرت ابراهیمg هنگام افکنده شدن در آتش می‌گفت. یاران پیامبر رفتند تا به بدر رسیدند و هشت شب در آنجا ماندند و با ایشان اموال تجاری بود که آنها را معامله کرده و به خیر رسیدند و سپس سالم و پر منفعت به سوی مدینه بازگشتند. ابوسفیان به سوی مکه بازگشت، و اهالی مکه او را لشکر مویز نامیدند و گفتند: شما بیرون رفتید تا شراب (مویز، انگور) بنوشید.
´
´«الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ‏» روایت شده ابوسفیان هنگام بازگشت از احد به پیامبرn گفت: ای محمدn، اگر خواستی قرار ما موسم بدر سال آینده باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خدا بخواهد. چون سال آینده رسید، ابوسفیان از مکه بیرون آمد تا اینکه به ظُهران عبور کرد. خدا در دل او رعب و وحشتی افکند،‌ بنابر این تصمیم به بازگشت گرفت. نعیم بن مسعود اشجعی را ملاقات نمود، در حالیکه عمره‌گذار بود، به او گفت: ای نعیم، من با محمدn قرار گذاشتم که او را در موسم بدر ملاقات کنم،‌ و امسال خشکسالی است و ملاقات را صلاح نمی‌بینم مگر در سالی که درختان سرسبز و حیوانات پرشیر باشند، به همین دلیل نظرم برگشت. ولی اگر محمدn بیرون رود و من به سوی او حرکت نکنم، جرأت او را زیاد می‌کند، اگر در مدینه او را منصرف کنی، ده شتر به تو می‌دهم.
´نعیم به سوی مدینه رفت، مسلمانان را در حال بار بستن دید، به ایشان گفت:  نظر شما چیست؟ قریشیان به دیار شما و محل سکونت شما آمدند، و اکثر شما مگر اندکی را کشتند، حال شما می‌خواهید به سوی ایشان بیرون بروید، در حالیکه ایشان می‌خواهند به سوی شما بیرون آمده و علیه شما تجمع کنند؟ به خدا قسم که  هیچکدام از شما را زنده نمی‌گذارند.
´از ابن عمر بیان شده که گفتیم: ای رسول‌خداn، آیا ایمان کم و زیاد می‌شود؟ فرمود: بله! زیاد می‌شود تا آنجا که صاحب خود را به بهشت می‌برد، و کم می‌شود تا اینکه صاحب خود را به آتش داخل می‌کند.
´از عمر بیان شده: او دست مردی را می‌گفت و می‌گفت: با ما برخیز تا ایمانمان را افزایش دهیم. و از عمر است که : اگر ایمان ابوبکر با ایمان این امت سنجیده شود، ایمان ابوبکر برتری دارد!
´اصل روایت به این شکل بوده که بعدها در فضیلت ابوبکر ساخته شده استَ. «قَالَ‏ لَوْ وُزِنَ‏ إِیمَانُ‏ عَلِیٍّ بِإِیمَانِ أَهْلِ الْأَرْضِ لَرَجَح‏». برای اطلاعات بیشتر ر.ک: المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص 553.
´
Øنقش:

«ناس» اول، کسانی بودند که مسلمانان را از جنگ برحذر می‌داشتند. «ناس» دوم، ابوسفیان و یارانش بودند.

Øاشکال: چگونه «النَّاسُ» به نعیم گفته شده، حال آنکه او یکنفر بود؟

جواب: به او «ناس» گفته شد،

1. زیرا او از جنس «ناس: مردم» بود، همچنانکه گفته می‌شود: «فلان یرکب الخیل و یلبس البرود» فلانی سوار «خیل: لشکر اسبان» می‌شود و «برود: لباس‌ها» می‌پوشد، حال آنکه اموال او یک اسب و یک لباس است.

2. یا زیرا وقتی که او این حرف را زده مردمی دیگری هم در مدینه بودند که با او همکاری کردند و زیر بال و پر حرفهایش را گرفتند و مثل او ایجاد سستی کردند.

Øاشکال: ضمیر مستتر (هو) در « فَزادَهُمْ » به چه چیزی برمی‌گردد؟

جواب: 1. به مقول قول (کلام، تمامی گفتار) در «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ» است که گفته شد: مردم علیه شما تجمع کرده‌اند، گویا گفته شده: به آنها این کلام گفته شد و این کلام موجب افزایش ایمان ایشان شد.

2. به مصدر قالوا: مثل اینکه تو می‌گویی: « من صدق کان خیراً له: کسی که راست بگوید برای او بهتر است».

3. به «ناس» زمانی که تنها «نعیم» را اراده کنی.

Øاشکال: چگونه گفته‌ی نعیم یا آن گفته، ایمان ایشان را افزایش داد؟

جواب:

1. زمانیکه گفتار او را نشنیده بودند و نیت خود را خالص کرده و تصمیم به جهاد داشتند و اسلام خود را با تمام وجود اظهار کردند، این امر یقین ایشان را ثابت‌تر و اعتقاد ایشان را قوی‌تر می‌کرد، همچنانکه یقین ایشان با طلب یاری کردن از حجت‌های الهی افزایش یافت.

2. برای اینکه بیرون آمدن مؤمنان در پی سست کردن ایشان در رویارویی با دشمن، اطاعت بزرگی بود و اطاعت از ایمان است، برای اینکه ایمان شامل اعتقاد، اقرار و عمل است.

 

 

 



موضوع :


إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (41)

•ما این کتاب (آسمانى) را براى مردم بحق بر تو نازل کردیم؛ هر کس هدایت را پذیرد به نفع خود اوست؛ و هر کس گمراهى را برگزیند، تنها به زیان خود گمراه مى‏گردد؛ و تو مأمور اجبار آنها به هدایت نیستى. (41)
•بیان محقق بودن وعده عذاب:
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ‏: قرآن را
لِلنَّاسِ: جمیع مردم‏ «ابن عباس»
•بِالْحَقِ‏:
1. در آن چیزى از حرفهاى باطل نیست.
2. الف) قرآن را به این که قرآن حق است.

 ب) قرآن حقی است که نظر و فکر در موجبات و مقتضای آن واجب است        هر چه را قرآن صحیح دانسته درست بدانیم و آنچه را قرآن فاسد دانسته فاسد بدانیم و آن چه را قرآن تشویق کرده عمل کنیم و آنچه را قرآن باز داشته، از آن دوری کنیم،  آن چه را قرآن به آن دعوت کرده مایه‌ی رشد است و آن چه قرآن از آن رویگردان شده، باطل است.

فَمَنِ اهْتَدى‏: به آن چه داراى ادله است‏.
فَلِنَفْسِهِ: زیرا که نفع آن سرانجام به او بازگردد.
وَ مَنْ ضَلَ‏: از آن گمراه شده و منحرف شود.
فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْه: به ضرر خود گمراه گردد، زیرا ضرر آن که عقاب باشد بر خود انسان باز مى‏گردد.
وَ ما أَنْتَ‏: اى محمد صلی الله علیه و آله
عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ‏:

1. (رقیب) تو مراقب نیستى که حق را به قلب آنان رسانده و بر ایشان محافظت کنى تا ترک نکرده و از آن منصرف نشوند، زیرا که تو نمى‏توانى آنان را اکراه و اجبار به اسلام کنى.

2. (کفیل) تو کفیل ایشان نیستى که لازم باشد ایمان آنان را نگهدارى کنى، پس تنها وظیفه تو تبلیغ دین است.

 

 اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42)
•خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏کند، و ارواحى را که نمرده‏اند نیز به هنگام خواب مى‏گیرد؛ سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه مى‏دارد و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) بازمى‏گرداند تا سرآمدى معیّن؛ در این امر نشانه‏هاى روشنى است براى کسانى که اندیشه مى‏کنند! (42)
•مفردات: توفى: گرفتن چیزى به صورت کامل و تمام ، توفیت حقى: تمام حقم را گرفتم.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها: خداوند مى‏گیرد جان‌ها را، چون مرگشان فرا رسیده و سرآمدشان سپرى شود.
مقصود: هنگام مرگ بدنها و جسدهاى ایشان است، پس مضاف در این کلام حذف شده است.(حین موت ابدانها و اجسامها)
وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها: و نیز خداوند مى‏رباید روح آن را که در خوابگاهش نمرده است.
•هنگام خواب، نفس بیرون می‌رود که دارای عقل و تمییز است، پس شخص خواب تعقل نمی‌کند، شخص خوابیده نفس مى‏کشد.
•هنگام مرگ، نفس حیوانی و زندگی از بدن بیرون می‌رود.
•تفاوت قبض روح خوابیده و مرده:
•قبض روح خوابیده در مقابل بیدارى و قبض روح خوابیده با باقى ماندن روح در بدن است.
 قبض روح مرده در مقابل زندگانى است و قبض روح مرده با خارج شدن روح از بدن است.
فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ‏: نگه می‌دارد نفسی را که مرگ بر آن حکم شده است تا روز قیامت که بسوى دنیا باز نمى‏گردد.
وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى: باز می‌گرداند دیگری را یعنى نفسهاى دیگر را که مرگ را بر آنها حتمی نکرده (نفس خوابیده)
الى اجل مسمى: تا زمان معین؛ تا مرگش .
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏: یعنى دلالتهاى آشکار بر توحید خداوند و کمال قدرت او.
لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ‏: بر قومى که تفکر مى‏کنند در ادله، زیرا بر قبض نفوس در هنگام مرگ و هنگام خواب جز خداوند کسى قادر و توانا نیست.
•روح و نفس‏
«ابن عباس» گوید: در بنى آدم روح و نفس است  که میان آن دو مانند پرتو خورشید است، نفس آن است که داراى عقل و تمییز بوده و روح آن است که موجب زندگى و حرکت باشد. وقتی انسان بخوابد نفس او بیرون رفته ولى روحش باقى است و هنگام مرگ خداوند روح و نفس هر دو را قبض مى‏کند و این سخن تأیید مى‏شود به آن چه که:
•عیاشى از امام باقر علیه السلام: نیست کسى که بخوابد مگر این که نفس او به سوى آسمان عروج کرده و روحش‏ در بدن باقى مى‏ماند و میان نفس و بدن رابطه‏اى چون شعاع خورشید است.

پس اگر خداوند به قبض ارواح اذن  دهد، روح نفس را اجابت کند. 

و اگر خداوند به روح اذن دهد نفس روح را اجابت کند.

 و این است قول خداوند که مى‏فرماید: (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ ... ) پس نفس آن چه در ملکوت ببیند، داراى تأویل بوده و آن چه که میان آسمان و زمین ببیند، بدون تأویل و از خیالهاى شیطانى است‏.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (43)
آیا آنان غیر از خدا شفیعانى گرفته‏اند؟! به آنان بگو: «آیا (از آنها شفاعت مى‏طلبید) هر چند مالک چیزى نباشند و درک و شعورى براى آنها نباشد؟!» (43)
أَمِ اتَّخَذُوا: بلکه گرفتند.
مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ شُفَعاءَ ‏ : کسانی که غیر از خدا، خدایانی را به عنوان شفیع گرفته اند.
قُلْ: اى محمدn «أوَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ» هر چند مالک چیزی از شفاعت نباشند و عقل خود را به کار نبندند.
•جواب استفهام محذوف است با این تقدیر:
أ و لو کانوا بهذه الصفة یتخذونهم شفعاء و یعبدونهم راجین شفاعتهم‏: اگر چه به این صفت باشند، باز بت پرستان آنها را عبادت کرده و شفیع قرار داده و امید به شفاعت آنها دارند.
 قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (44)
بگو: «تمام شفاعت از آن خداست، (زیرا) حاکمیّت آسمانها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوى او بازمى‏گردانند!» (44)
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً:
‏ (بگو) به ایشان‏  (شفاعت فقط براى خداست) که هیچکس بدون اذن او نمى‏تواند شفاعت کند.
مقصود: هیچ کس نمى‏تواند مالک شفاعت شود مگر آن که خدا او را مالک شفاعت کرده باشد، چنان که خدا مى‏گوید: (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ: کیست که شفاعت کند نزد او مگر به اذن خداوند: بقره/ 255)
در این آیه رد و ابطالى است بر آن که بتها را شفیع مى‏دانند.
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏.
 وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (45)
•هنگامى که خداوند به یگانگى یاد مى‏شود، دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند مشمئزّ (و متنفّر) مى‏گردد؛ امّا هنگامى که از معبودهاى دیگر یاد مى‏شود، آنان خوشحال مى‏شوند. (45)
•مفردات:
شمز:  اشْمَأَزَّ الرجل‏ اشْمِئْزَازاً: انقبَضَ. (صحاح) اشمئزاز: گرفتگى، نفرت، و کراهت (مجمع البیان).
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ‏:

1. اظهار تنفر کند. «سدى، جبائى، و ضحاک»

2. منقبض و گرفته شود.« ابن عباس، مجاهد، و مقاتل»

3. یعنى کافر شده و تکبر کند. «قتاده».

قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ: مشرکان چون این سخن را (لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له) می شنیدند، اظهار نفرت مى‏کردند، چون مى‏گفتند که بتها نیز خدا هستند.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ‏: یعنى بتهایى که بدون خداوند عبادت مى‏شدند.
 إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ‏: به قدرى خوشحال مى‏شدند که آثار شادى و سرور از چهره‏شان پیدا بود.
  • نظم آیات

ا لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (36)

... وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (41) اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (43)
•نظم:
1. پیوستگى این آیه‏ (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ: 42) با آیه‏ (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ:41): بیان الهی مبتنی بر اینکه وکیل و حفیظ بر ایشان کسى است که ایشان را میرانده و هر گونه که بخواهد، آنها را می گرداند.
2. این جمله‏ (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ: 41) به جمله‏ (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ:42) متصل شده: یعنی آن که عبد خود را کفایت کرده تو را نیز از امر ایشان کفایت مى‏کند.
3. جمله‏ (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ: 43) به جمله‏ (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ ...: 41) پیوسته تا معلوم شود آن که مالک نفع و ضرر نباشد مالک شفاعت هم نخواهد بود.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (46)
بگو: «خداوندا! اى آفریننده آسمانها و زمین، و آگاه از اسرار نهان و آشکار، تو در میان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهى کرد!» (46)
بعد از ذکر دلایل الهی و توجه نکردن مردم به آنها، دستور محاکمه به پیامبرn داد و فرمود:
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: بگو اى آفریدگارشان و ایجاد کننده آسمانها و زمین.‏
عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ: دانای آنچه علمش از همه مردم پنهان است و دانای آنچه مردم مشاهده مى‏کنند و مى دانند.
أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ : در قیامت حکم می‌کنی بین بندگانت.
فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ: و در این دنیا در امر دینشان و دنیاشان.
و تفصیل بده میان آنان به حق در حقوق و مظالم، یعنى حکم کن میان من و قوم من به حق، و در این بشارتى است براى مؤمنان به پیروزى و نصرت، زیرا خداوند که پیغمبر خود را امر به دعا مى‏کند حتماً اجابت مى‏کند.
•سعید بن مسیب: من آیه‏اى را در قرآن میشناسم که کسى نخواند آن را که بواسطه آن از خداوند سؤال کند مگر آن که خدا به او عطا کند و آن آیه‏ (قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ ...) مى‏باشد.
 وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (47)
•اگر ستمکاران تمام آنچه را روى زمین است مالک باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا کنند تا از عذاب شدید روز قیامت رهایى یابند؛ و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى‏شود که هرگز گمان نمى‏کردند!
سپس خداوند خبر مى‏دهد از واقع شدن عذاب بر کافران به این که مى‏فرماید:
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ‏: زیاده بر آن‏
لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ:
بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ‏:

1. ظاهر شود بر ایشان از اقسام عذاب آن چه که انتظار نداشته و گمان نداشتند که به ایشان برسد و در حساب ایشان نبود.

2. آنها کارهاى خود را که خوب مى‏پنداشتند بدی آن برایشان نمودار شد. «سدى»

• «محمد بن منکدر» هنگام مرگ، زارى مى‏کرد، به او گفتند: تو هم جزع و زارى مى‏کنى؟ پاسخ گفت: مرا آیه‏اى از قرآن در بر گرفته که‏ (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ) است و مى‏ترسم که از جانب خداوند چیزهایى برایم آشکار شود که گمان نمى‏کردم‏.

 

 وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (48)
در آن روز اعمال بدى را که انجام داده‏اند براى آنها آشکار مى‏شود، و آنچه را استهزا مى‏کردند بر آنها واقع مى‏گردد. (48)
وَ بَدا لَهُمْ‏ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا:  پاداش کارهاى بدشان آشکار شود.
 وَ حاقَ بِهِمْ‏ (فرایشان گیرد): نازل شود به ایشان‏.
ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‏: از هر چیزى که پیغمبرn هشدار می‌داد از آنچه که منکر مى‏شدند و آن را تکذیب مى‏کردند.
 فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (49)
•هنگامى که انسان را زیانى رسد، ما را (براى حلّ مشکلش) مى‏خواند؛ سپس هنگامى که از جانب خود به او نعمتى دهیم، مى‏گوید: «این نعمت را بخاطر کاردانى خودم به من داده‏اند»؛ ولى این وسیله آزمایش (آنها) است، امّا بیشترشان نمى‏دانند. (49)
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ : بیمارى و گرفتارى‏ «دَعانا» پناه مى‏آورد به سوى ما با حالت تسلیم و اخلاص، چه این که مى‏داند غیر از ما هیچ کسى قادر به رفع گرفتارى او نیست.‏
ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا: چون نعمتى از سلامت جسم و گشایش روزى و نعمتهاى دیگرى به او ببخشیم‏.
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏: گوید بر اساس علم داده شده‏ام؛

1. داده شده‏ ام روى دانش و زیرکى و کاردانى خود. اشاره به اینکه آنان به منافع و ضررهاى خود جاهل هستند. «حسن» و «جبائى»

2. داده شده‏ ام بر اساس خبرى که خداوند به من آموزش داده است.  «مقاتل» و «قتاده»

3.  داده شده‏ ام بر اساس علمى که خدا آن را از من قبول کرده و راضى است، لذا خداوند بخشیده است به من از نعمتهایى که بخشیده است.
امر بر اساس گفته ایشان نیست،
•‏ بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ:

1. آزمایش و امتحانى است که خدا به آن آزمایش کرده است تا ظاهر شود که شکر و صبر انسان در مقابل آن چگونه است تا بر اساس آن مجازات کند.

2. این نعمت فتنه‏اى یعنى عذابى بر ایشان خواهد بود اگر آن را به خود نسبت دهند.

3. خود این گفتار براى ایشان فتنه‏اى مى‏باشد زیرا ایشان بر آن عذاب خواهند شد.

•وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏:

1. بلاء چه چیزى‏ و نعمت کدام است؟

2. آنها نمى‏دانند تمامى نعمتها از جانب خداوند است اگر چه از جهت بندگان روى اسباب به وجود آمده است.

قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (50)
این سخن را کسانى که قبل از آنها بودند نیز گفتند، ولى آنچه را به دست مى‏آوردند براى آنها سودى نداشت! (50)
قَدْ قالَهَا: یعنى این کلمه و گفتار را
الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏: مانند «قارون» هنگامى که گفت: همانا داده شده‏ام بر اساس علمى که در نزد من است.
 


موضوع :


<      1   2      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز