عدالت صحابه
موضوع :
عدالت صحابه
رجعت
رجعت در لغت و اصطلاح و قرآن
«إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً *هر که در آسمانها و زمین است جز بندهوار به سوى (خدای) رحمان نمىآید. 93
لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا *: و یقیناً آنها را به حساب آورده و به دقت شماره کرده است .94
وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً * و روز قیامت همه آنها تنها، به سوى او خواهند آمد. 95
بَداء
دو نوع تقدیر انسان
خداوند متعال در شأن انسان دو نوع تقدیر دارد:
1. تقدیر حتمی و قطعی که تغییر و تبدیلی را به طور مطلق نمیپذیرد.
2. تقدیر معلق و مشروط که با فقدان بعضی از شرایط تغییر کرده و تبدیل میشود و به جای آن تقدیر دیگری مینشیند.
با توجه به این اصل یادآوری میکنیم به اینکه اعتقاد به بداء یکی از اصول اعتقادی اصیل اسلامی است که تمامی فرقههای اسلامی بدان به صورت اجمالی اعتقاد دارند، هر چند برخی از بکار بردن لفظ بداء خودداری کردهاند و این وحشت از بکاربردن لفظ بداء به این قضیه ضرری نمیزند؛ زیرا مقصود از بداء بیان محتوا و معنای آن است، نه لفظ و اسم آن.
دو اصل بداء
حقیقت بداء در حقیقت بر دو اصل قائم است:
الف: خداوند متعال قدرت و سلطهی مطلق دارد و بر هر تغییری قادر است و جایگزین کردن تقدیر دیگری به جای آن هرگاه که بخواهد، در حالیکه از قبل هر دو تقدیر را میداند و همچنین هیچ راهی برای تغییر در علم الهی وجود ندارد؛ برای اینکه تقدیر اول به گونهای نیست که قدرت الهی را محدود کرده یا از او سلب قدرت نماید. قدرت خداوند متعال (قدرت مطلق است) بر خلاف آنچه یهود اعتقاد دارند مبتنی بر اینکه قدرت الهی محدود است، به دلیل این گفتار ایشان: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ: دستهای خدا بسته است». قدرت مطلق است یا آنچنانکه قرآن فرموده: «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ: بلکه دستهای خدا باز است».
به عبارت دیگر قطعا آفرینندگی خدا و اعمال سلطنت و قدرت از جانب خدا دائمی است و به حکم گفتار خداوند متعال: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ: خدا در هر روزی در کاری است». پس خداوند سبحان از امر خلق فارغ نشده، بلکه عملیات آفرینش پیوسته و مستمر ادامه دارد.
شیخ صدوق به اسنادش از امام صادق علیه السلام روایت میکند: امام صادق در مورد این قول خداوند عزوجل فرمود: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» (یهود) این چنین قصد نکردند، ولی ایشان گفتند که خدا از امر (خلقت) فارغ شده، پس در آن اضافه و نقصانی وارد نمیکند (یعنی در عمر و رزق و غیر ایندو)، پس خداوند جل و جلاله قول ایشان را تکذیب نمود و فرمود: «غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ: دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مىبخشد.» آیا نشنیدهای این قول خداوند عزوجل را که میفرماید: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ: خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات مىکند، و اصل کتاب نزد اوست».
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ: عِلْمٌ مَکْنُونٌ مَخْزُونٌ، لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِکَ یَکُونُ الْبَدَاءُ- ؛وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ، فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ. «کافی، ج1، ص: 147»
لوح محفوظ: علمی که هیچ گاه تغییر نمیکند علم مکنون مخزون (و عنده ام ا لکتاب) = (لوح محفوظ) که میتوان آن را علم ذاتی نام نهاد. این علم را به نبی اکرم هم نمیدهد، لذا احتمال بدا برای پیامبرصلی الله علیه و آله هم میرود.
لوح محو اثبات: مقام علم تعلیم شده است مقام تقدیر (یمحوا الله ما یشاء) قابل تغییر، علمی که به ملائکه و رسولان تعلیم میشود. {از علم مکنون(علم اول) بدا در علم فعلی (علم دوم) بدا حاصل میشود}.
ب: قطعا اعمال قدرت و سلطنت از جانب خداوند متعال و اقدام او بر جایگزین کردن تقدیری به جای تقدیر دیگر بدون حکمت و مصلحت کامل نمیشود و قطعا بخشی از این تغییر در حقیقت به عمل و رفتار انسان و انتخاب و اختیار او بستگی دارد و روش زندگی شایسته و ناشایست او بستگی دارد، پس او زمینهی تغییر در این مسیر را مهیا میکند.
و ما انسانی را فرض میکنیم ـ خدای نکرده ـ که حقوق والدینش را رعایت نکرده، پس طبیعی است که این عمل غیر صالح به زودی تأثیر نامطلوب در مسیر او میگذارد.
پس زمانیکه او این روش خود را در نصف دیگر زندگی خود تغییر دهد و به رعایت حقوق والدین خود اهتمام ورزد، قطعا در این حالت زمینهی تغییر مسیرش فراهم شده و مشمول این قول خداوند متعال میگردد: «یمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» و منعکس میشود این چیزی را که ما ذکر کردیم، زمانیکه امر برعکس شود.
آیات و روایات
همانا آیات و روایات در این زمینه بسیارند که برخی از آنها را اینجا ذکر میکنیم:
1. «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»: خدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
2. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»: و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم؛ ولى (آنها حق را) تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
3. سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» روایت میکند که امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد از این قول خداوند: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ». پس نبی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر آینه چشم تو را به تفسیر آن روشن میکنم و چشم امتم را بعد از خودم به تفسیر آن روشن میکنم: صدقه به روش صحیح و نیکی کردن به پدر و مادر و کار نیک کردن، شقاوت را به سعادت تبدیل میکند و عمر را زیاد میکند و از حوادث بد جلوگیری میکند».
امام باقر علیه السلام فرمود: «صله ارحام اعمال را پاک میکند و اموال را رشد میدهد و بلاها را دفع میکند و حساب را آسان میکند و اجل را به تأخیر میاندازد».
دو نکته
الف: قطعا به کار بردن این لفظ در این مسأله به پیروی از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وجود آمد. بخاری آن را در صحیحش آورده که نبی فرمود: در شأن سه نفر که پیسی، کچل و نابینا: « بدا للَّه عزَّ و جلّ أن یَبْتَلِیهُمْ ...: برای خدا بدا شد که ایشان را مبتلا گرداند. ...» سپس ذکر کرده بعد این داستان ایشان را به صورت مفصل و بیان کرده که چگونه سلامتی از دو نفر ایشان گرفته شده به سبب کفران نعمت و به آن دو رسید آنچه به گذشتگان ایشان از امراض رسیده بود.
ب: این نوع از کاربرد از باب مشاکله است و سخن گفتن به زبان قوم تا بفهمند و موضوع را دریابند. در عرف اجتماعی وقتی که کسی قرار خود را تغییر میدهد (که آن را قرار داده بود)، میگوید: «بدا لی»: برایم روشن شد. در حالیکه امامان دین به زبان قوم سخن میگفتند تا امکان تفهیم مخاطب برای ایشان فراهم شود و مثل این لفظ را در حق خداوند متعال به کار بردهاند.
داستان بخاری
داستان: سه تن از بنی اسرائیل که پیسی و کچل و کور بودند، ملکی نزد آنان آمده و از فرد پیسی پرسید: چه چیزی برای تو دوست داشتنی است؟ او گفت رنگ و پوست زیبا، زیرا مردم از من پرهیز میکنند. ملک دستی به او کشید و او دارای رنگ و پوستی نیکو شد. از او پرسید چه مالی را دوست داری؟ گفت: شتر، پس به او شتری داده شد.
به کچل گفته شد: چه چیزی نزد تو دوست داشتنی است؟ او گفت: موی زیبا و اینکه این وضعیت من عوض شود. از او پرسیده شد چه مالی را دوست داری؟ گفت: گاو، به او داده شد.
به کور گفته شد: چه چیزی نزد تو دوست داشتنی است؟ او گفت: بینا شدن، پس بینا شد. از او پرسیده شد چه مالی را دوست داری؟ گفت:گوسفند، به او گوسفند داده شد.
حیوانات زاد و ولد کردند تا اینکه برای این سه نفر صاحب شتر و گاو و گوسفند فراوانی گردیدند.
روزی فردی پیسی به آنجا آمد و گفت: من مرد فقیری هستم که در راه مانده شدم و بعد از خدا به شما پناه آوردهام، شما را به آن کسی که به شما رنگ و پوست و اموال داده، چیزی برای سفرم بدهی. شفا یافتهی پیسی خودداری کرد. مسافر گفت: گویا تو را میشناسم، آیا تو همان پیسی نیستی که مردم از تو دوری می کردند و خدا به تو مال فراوانی داد. اگر دروغ بگویی، خدا به همان وضع تو را برگرداند.
و آنگاه نزد کچل و نابینا رفت و فقط نابینا گفت: من نابینا بودم خدا مرا بینا کرد، فقیر بودم خدا مرا بی نیاز کرد و امروز هیچکدام از اینها را انکار نمی کنم. پیسی و کچل به وضعیت قبلی خود برگشتند. صحیح بخارى: ج 4، ص 172.
و شایستهی ذکر است که قرآن کریم در شأن خداوند متعال الفاظ و صفاتی را به کار برده مثل مکر و کید و خدعه و نسیان، در حالیکه ما به طور قطع و یقین میدانیم که خداوند متعال از این امور منزه است (با این معانی و مفاهیمی که بین بشر رایج است) و با این وجود قرآن کریم این صفات را تکرار کرده و این الفاظ را در حق خدای سبحان بکار برده است.
1. «إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً* وَ أَکِیدُ کَیْداً»: طارق/ 15ـ16: آنان پیوسته نیرنگ میزنند. و من نیز دست به نیرنگ میزنم.
2. «وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً»: نمل/50: و دست به نیرنگ زدند و [ما نیز] دست به نیرنگ زدیم و خبر نداشتند.
3. «إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ»: نساء/143:منافقان، با خدا نیرنگ مىکنند، و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد.
4. «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ»توبه /67: خدا را فراموش کردند، پس [خدا هم] فراموششان کرد.
و بهر حال، محققان شیعه پیرامون لفظ بدا، با توجه به ممنوعیت تغییر و تبدل در علم خداوند متعال بررسی و تحقیقات قوی و محکمی انجام دادهاند که مجالی برای ذکر آنها در اینجا نیست و ما واگذار میکنیم کسی که دوست دارد به آنها اطلاع پیدا کند به کتابها و تألیفاتی که متضمن این بحثهاست.
مبحث دوم: امامت عامه از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله
س: مراجعه 21
ج: مراجعه 22
1ـ تصحیح این نص
2ـ برای چه از آن اعراض نمودند؟
3ـ کسی که ایشان را (صاحب صحاح) را بشناسد، این امر را از جانب ایشان غریب نمیشمارد.
ج: اثبات صحت این نص
1. اگر صحت آن را از طریق اهل سنت در نظر نگرفته بودم، آن را اینجا وارد نمیکردم، علاوه بر اینکه ابن جریر و امام ابا جعفر أسکافی صحت آن را به حد ارسال مسلمات رساندهاند. و این حدیث را چندین نفر از بزرگان محقق صحیح دانستند، و برای اثبات صحت ثبوت این حدیث برای تو ثبوت آن از طریق ثقات ثابت شده کافی است، کسانی که اصحاب صحاح با کمال رضایت به آنها احتجاج میکنند.
و تقدیم به تو ص 111 از جزء اول از مسند احمد، میبینی این حدیث را از اسود بن عامر، از شریک، از اعمش، از المنهال، از عباد، از عبدالله الاسدی، از علی به صورت مرفوع میآورد و هر کدام از افراد سلسلهی این حدیث حجتی در نزد خصم و طرف مقابلمان هستند و همهی این افراد از رجال صحاح هستند بدون هیچ حرف و حدیثی؛ و قیسرانی آنها را در کتابش ـ جمع بین رجال صحیحین ـ ذکر کرده، پس هیچ راهی نمیماند مگر به صحت حدیث قائل شویم، علاوه بر اینکه برای آنها در این نص طرق زیادی هست که همدیگر را حمایت و تأیید میکنند.
2ـ چرا از آن اعراض کردند؟
دو شیخ (بخاری و مسلم) و امثال آنها این حدیث را وارد نکردند، بخاطر اینکه آن حدیث را مخالف نظر خودشان در خلافت دیدند و این دلیل اعراض ایشان از بسیاری از نصوص صحیح است، ترسیدند که سلاحی برای شیعه شود، برای همین آن را پنهان کردند، در حالیکه خودشان میدانستند و همچنین اینکه بسیاری از شیوخ اهل سنت ـ که خدا از ایشان بگذرد ـ بر همین منوال بودند، هر چیزی را که از این قبیل بود کتمان میکردند و آنها در کتمان مذهب معروفی (روند شناخته شدهای) دارند که حافظ ابن حجر در فتح الباری آن را نقل میکند که بخاری هم در همین منظور بابی در اواخر کتاب علم از جزء اول از صحیحش دارد که میگوید: باب کسانی که گروهی (غیر از گروه) دیگر را به عمل اختصاص میدهند.
3 ـ کسی که ایشان را (صاحب صحاح) را بشناسد، این امر را از جانب ایشان غریب نمیشمارد.
3ـ و کسی که اخلاق بخاری را در برخورد مقابل امیرالمؤمنین و سایر اهل بیت بداند، و بداند که قلم بخاری از نصوص زیبای اهل بیت پرهیز دارد و مدادش از بیان خصائص ایشان دوری میکند، اعراض او از این حدیث و امثال این حدیث را عجیب نمیبیند.
مراجعه 69: حجت منکران وصیت
اهل سنت و جماعت وصیت را انکار می کنند و احتجاج می کنند به چیزی که بخاری در صحیحش از اسود نقل کرده و می گوید که نزد عایشه ذکر شد که پیامبر به علی وصیت کرد، عایشه گفت: چه کسی این حرف را زده؟ من پیامبر را دیدم در حالیکه او را به سینهام تکیه داده بودم، پیامبر طشت خواست و بیحال شد و از دنیا رفت و هیچ چیزی احساس نکردم، پس چگونه به علی وصیت کرده است؟
بخاری در صحیح خودش از عایشه نقل کرده، همچنین از چند طریق که عایشه میگوید: «پیامبر بین استخوان ترقوه و چانهی من از دنیا رفت» و خیلی اوقات زیاد شده که گفته: «بین بالای سینه و گلویم» و گاهی گفته: «مرگ بر او نازل شد و سر او بر ران من بود»، پس اگر وصیتی بود از عایشه پوشیده نمیماند و در صحیح مسلم از عایشه نقل شده که پیامبر دینار و درهم و گوسفند و شتری برجا نگذاشته و به هیچ چیزی وصیت نکرد.
در صحیحین از طلحة بن مُصَرَّف نقل شده که گفت: از عبدالله بن ابی اوفی نقل شده آیا پیامبر وصیت کرد؟ گفت: نه. گفتم: چگونه وصیت را بر مردم واجب کرد؟ بعد آن را رها کرد؟ میگوید: پیامبر به کتاب الله وصیت کرد.
و از آنجایی که این احادیث از احادیثی که شما وارد کردید صحیحتر است، به خاطر اینکه این احادیث در صحیحین آمده ولی در منابع شما نیامده، پس این احادیث هنگام تعارض مقدم میشود و اینها تکیهگاه هستند. والسلام.
1. امکان انکار وصیت نیست.
2. سبب انکار وصیت.
3. کسانی که منکر وصیت شدهاند، روایاتشان حجت نیست.
4. عقل و وجدان حکم به وصیت میکنند.
1. امکان انکار وصیت نیست.
1. وصیت نبی صلی الله علیه و آله به علی را نمیتوان انکار کرد، چون شکی نیست که پیامبر با علی پیمان بسته ـ بعد از اینکه علم و حکمت را به او به میراث گذاشت ـ که پیامبر را غسل دهد و تجهیز(کفن و...) کرده و دفن کند و دینش را به او سپرده که آن را کامل کند و وعدهی او را عملی کند و ذمهی او را بریء کند و برای مردم بعد از پیامبر اموری را که مردم در آن اختلاف دارند از جمله احکام خدا و شرایع خداوند عزوجل را تبیین کند و از امت نیز عهد گرفته که علی ولیّ آنها بعد از پیامبر است و برادرش و پدر فرزندانش و وزیرش و منجی و ولیّ و وصیّ و درب مدینهی علم او، درب خانهی حکمت و درب آمرزش این امت و امان آنها و کشتی نجات این امت است. اطاعت او بر امت مثل اطاعت پیامبر واجب است.
نافرمانی از علی باعث هلاکت است، مثل نافرمانی از پیامبر و پیروی از او مثل پیروی از پیامبر است و جدایی از او مثل جدایی از پیامبر است و همانا او در آشتی است با کسی که با او از در آشتی درآید و در جنگ است با هر کس که با او از در جنگ درآید. و دوست است با هر کس که با او دوست است و دشمن است با هر کس که با او دشمن است، و اینکه کسی که او را دوست داشته باشد، خدا و رسول را دوست دارد و هر کس او را دشمن بدارد، خدا و رسولش را دشمن داشته است و هر کس او را سرپرست گیرد، قطعا خدا و رسول را سرپرست خود گرفته است و هر کس او را دشمن گیرد، با خدا و رسول دشمنی کرده است و هر کس او را بیازارد، خدا و رسول را آزرده است و هر کس به او دشنام دهد، به آن دو دشنام داده است. زیرا او امام نیکان است و قاتل فاجران است، یاریگر هر کسی است که او را یاری کند و خوار کنندهی هر کسی است که او را خوار کند و اینکه او سید و بزرگ مسلمانان و امام متقین است و رهبر بزرگوار روسفیدان و اینکه پرچم هدایت و امام اولیای الهی و نور کسانی است که خدا را اطاعت میکنند و کلمهای که خدا آن را بر متقین لازم داشته و اینکه او صدیق اکبر و جداکنندهی امت است و رهبر مؤمنین است و او به منزلهی فرقان و جداکنندهی بزرگ و ذکر حکیم است و او به منزلهی هارون به جای موسی است و به منزلهی رب است و به منزلهی سر نسبت به بدن است و او جان و نفس پیامبر است و اینکه خدا به اهل زمین نگاه کرد و از بین آنها پیامبر و امام علی را انتخاب کرد و برای تو کافی است عهد پیامبر با علی روز عرفات در حجةالوداع که این عهد را جز علی انجام نمیدهد و بسیاری از این ویژگیهایی که تنها وصی شایستهی آن است و کسی که به جایگاه پیامبر اختصاص داده شده است.
پس چگونه و چطور و چه زمانی ممکن است برای عاقل که بعد از این ویژگیها وصیت آن فرد را انکار کند یا در مقابل آن تکبر بورزد، اگر غرضی نداشته باشد و آیا وصیت چیزی غیر از عهد به این شئون است؟
2. سبب انکار وصیت
منکران از اهل سنت این را انکار میکنند به دلیل آنکه فکر میکنند ولایت و وصیت علی با خلافت ائمه سهگانه آنها جمع نمیشود.
3. آنچه منکرین روایت میکنند حجت برایشان نیست.
3. و حجتی نیست برای ایشان علیه ما به واسطهی آن چیزی که روایت کرده بخاری و غیر بخاری از طلحة بن مُصَرَّف که میگوید: از عبدالله بن ابی اوفی پرسیدم: آیا پیامبر وصیت کرد؟ و او میگوید: نه. گفتم: پس چگونه وصیت را بر مردم نوشت؟ سپس آن را ترک کرد؟ گفت: وصیت کرد به کتاب خدا.
این حدیث نزد ما ثابت نیست، علاوه بر اینکه این حدیث از مقتضیات سیاست و قدرت است (آنها این حدیث را ساختهاند) و با قطع نظر از تمامی این موارد ( اگر اینها را نیز در نظر نگیریم) احادیث صحیح عترت طاهره در مورد وصیت متواتر هستند، پس هر چیزی که با اینها معارضه کند، به دیوار زده میشود.
س: مراجعه 71
دلیل اعراض از حدیث امالمؤمنین و بهترین همسران پیامبر چیست؟ چیست که خدا از تو بگذرد، رو برگردانی از امالمؤمنین و بهترین همسران پیامبر، پس سخن او را پشت سرت انداختی و آن را به فراموشی انگاشتی در حالیکه قول او، قول فصل است و حکم او عادلانه است و نظر خودت را داری، پس نظر خودت را آشکارا بیان کن که ما در آن تدبر کنیم.
والسلام
ج: مراجعه 72
1ـ عایشه بهترین همسر پیامبر نبوده
2ـ بهترین همسران پیامبر خدیجه است.
3ـ اشارهی اجمالی به سبب اعراض از حدیث عایشه
1ـ عایشه فضل و منزلت خودش را دارد ، اما بهترین همسران پیامبر نیست؛ چگونه میتواند بهترین آنها باشد با وجود این حدیث صحیح که از عایشه نقل شده: پیامبر روزی از خدیجه حرف میزد، من با او مقابله کردم و گفتم: پیرزنی اینگونه و آنگونه ...، خدا بهتر از او را به تو عنایت کرده است. پیامبر فرمود: خدا بهتر از او را برای من جایگزین نکرده، خدیجه زمانی به من ایمان آورد که مردم به من کافر شدند؛ زمانی مرا تأیید کرد که مرا تکذیب کردند، زمانی مرا در مالش شریک کرد که مردم مرا از مالشان محروم کردند و خدا فرزند خدیجه را به من روزی داد و مرا از فرزند غیر خدیجه محروم کرد.
از عایشه آمده که گفت: پیامبر از خانه خارج نمیشد مگر اینکه خدیجه را یاد میکرد و از او تعریف میکرد و مدح و ثنای او را میگفت. یکی از روزها یادی از خدیجه کرد و من احساس حسادت کردم و گفتم: آیا خدیجه جز پیرزنی بود؟ خدا بهتر از او را به تو داده است. پیامبر خشمگین شد تا جایی که موهای جلوی سرش از شدت عصبانیت لرزید، بعد فرمود: نه به خدا، خدا بهتر از او را به من نداده، او به ایمان آورد، زمانی که مردم به من کافر شدند و مرا تصدیق کرد، زمانی که مردم مرا تکذیب کردند و مرا در مال خودش شریک کرد، زمانی که مردم مرا محروم کردند، و خدا از او به من اولاد روزی کرد، زمانی که مرا از اولاد سایر زنان محروم کرد... تا انتهای حدیث.
2ـ بهترین همسران پیامبر خدیجه است.
پس بهترین همسران پیامبر خدیجهی کبرا، صدیقهی این امت است و اولین زنان از لحاظ ایمان به خدا است، و تصدیق کتاب خدا، همکاری با پیامبر خدا، و خداوند به پیامبرش وحی کرده که بشارت بده به او به خانهای در بهشت از نی و تصریح کرده به برتری خدیجه بر سایر زنان، پس پیامبر فرمود: بهترین زنان اهل بهشت خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و آسیه دختر مزاحم و مریم دختر عمران هستند و فرمود: «بهترین زنان بین جهانیان چهار نفر هستند و نام ایشان را یاد کرد.
و فرمود: «کافی است برای تو از بین زنان جهانیان مریم دختر عمران و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد و آسیه همسر فرعون» و خیلی از امثال این روایات که از صحیحترین آثار نبوی و ثابتترین آنها هستند.
علاوه بر اینکه نمیتوان گفت: عایشه برترین امهات مؤمنین است غیر از خدیجه، (یعنی بدون در نظر گرفتن حضرت خدیجه، باز هم نمیتوان عایشه را از همسران برتر شمرد). به خاطر اینکه سنن مأثوره و اخباری که روایت شده تفضیل عایشه را بر سایر زنان پیامبر رد میکند، همانطوری که بر صاحبان خرد مخفی نیست، و اگر چه خود عایشه شاید فکر میکرد که برتر از آنهاست، ولی پیامبر آن را تأیید نمیکرد، همان طور که این امر با ام المؤمنین صفیه بنت حیی اتفاق افتاد که پیامبر بر او داخل شد، در حالیکه او گریه میکرد. پیامبر به او فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: «به گوشم رسیده که عایشه و حفصه آبروی مرا میبرند و میگویند: ما از صفیه بهتریم. پیامبر به او فرمود: «چرا به آنها نگفتی، چگونه شما از من بهترید، در حالیکه عموی من هارون و موسی، و همسرم محمد است؟» و کسی که دنبال کند رفتارهای امالمؤمنین عایشه را و حرکات او را در کارها و گفتارهایش، مییابد آنچه را ما گفتیم.
3ـ اشاره اجمالی به سبب اعراض از حدیث عایشه
اعراض ما از حدیث عایشه در قضیهی وصیت به خاطر این است که این حدیث حجت نیست و جزئیات آن را از من نخواه. (برای جواب تفصیلی که علامه شرف الدین در پی درخواست، سلیم البشری ارائه میدهد به اصل کتاب المراجعات مراجعه فرمایید).
س: مراجعه 79ـ اجماع خلافت ابوبکر صدیق را اثبات میکند.
وقتی که همه چیزهایی که در مورد عهد و وصیت و نصوص آشکار گفتید، ثابت شود؛ میخواهید با اجماع امت بر بیعت با ابوبکر چکار کنید؟ در صورتیکه اجماع امت با ابوبکر یک حجت قطعی است، چون پیامبر میفرماید: «امت من بر خطا جمع نمیشود». و همچنین فرموده: «امت من بر گمراهی جمع نمیشود». پس شما چه میگویید.
ج: مراجعه 80 ـ اصلا اجماعی وجود ندارد.
ما میگوییم: مراد پیامبر از این قول که «امت بر خطا و گمراهی جمع نمیشود»، نفی خطا و گمراهی از امری است که امت در مورد آن با یکدیگر مشورت میکنند و با اختیار خودشان آن را به تصویب رسانده و انتخاب میکنند و اتفاق آراء دارند و این فقط از سنن متبادر است و نه غیر (این قضیه در مورد سنن متبادر است و نه غیر آن) اما امری که نظر تعدادی از امت بوده و بعد بر اساس همان به پا خواستند و امکان اجبار اهل حل و عقد برای ایشان طبق نظر خودشان فراهم شد، پس دلیلی بر درست بودن آن نیست و بیعت سقیفه هم بر اساس مشورت نبوده، بلکه خلیفه دوم و ابوعبیده آن را برپا کردند و عدهای که با آن دو نفر بودند، سپس اهل حل و عقد را به صورت غافگیرانه با آن مواجه کردند و شرایط آنها را کمک کرد در راه چیزی که میخواستند.
و ابوبکر تصریح میکند که بیعت او از روی مشورت و تفکر و گرایش صحیح نبود و این تصریح او زمانی است که در اوائل خلافتش از مردم عذرخواهی کرد و برای آنها خطب خواند و گفت: «بیعت من ناگهانی بود، خدا شر آن را حفظ کند و من از فتنه میترسم ... تا آخر خطبه».
و عمر هم شهادت می دهد به همین امر پیش چشم مردم در خطبهای که بر منبر پیامبر در روز جمعه در اواخر خلافتش خواند و خبر این خطبه همه جا پیچید و بخاری در صحیحش آن را نقل کرده و به عنوان یک شاهد با عین لفظش در حدیث میآوریم که گفت: « به من خبر رسیده که یکی از شما میگوید: به خدا اگر عمر بمیرد، با فلانی بیعت میکنم. پس هیچکس مغرور نشود و فریب نخورد به اینکه بگوید: بیعت ابوبکر اشتباه بوده و تمام شده، بدانید که اینگونه (اشتباه) بود ولی خدا شرش را حفظ کرد، ـ تا جایی که میگویدـ : کسی که با مردی بدون مشورت بیعت کند، پس (گویا) با او بیعت نکرده و نه با کسی که با او بیعت کرده است از ترس اینکه آن دو کشته شوند. و گفت: یک نفر بود که وقتی پیامبر از دنیا رفت به ما خبر داد که همهی انصار در سقیفهی بنی ساعده جمع شدهاند و علی و زبیر و کسانی که با آن دو هستند؛ با آنها مخالفت کردهاند. سپس به طور مفصل اشاره میکند به آن چیزهایی که اتفاق افتاده در سقیفه، از اختلاف آراء و بلند شدن صداهایشان که باعث تفرقه در اسلام شده و عمر با این شرایط با ابوبکر بیعت کرد.
و روشن است به حکم ضرورت از اخبار آنها که اهل بیت پیامبر و جایگاه رسالت هیچکدام از آنها در بیعت حاضر نشده بودند و از بیعت پشت کرده بودند و در خانهی علی جمع شده بودند. سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و زبیر و خزیمة بن ثابت و ابی بن کعب و فروة بن عمرو بن ودقة الانصاری و براء بن عازب و خالد بن سعید بن العاص اموی و بسیاری از امثال ایشان، پس چگونه اجماع با تخلف این افراد صورت میگیرد، در حالیکه بین این افراد تمام خاندان پیامبر هم بودند؛ در حالیکه ایشان در بین امت به منزلهی سر برای بدن و چشم برای صورت هستند و ثقل پیامبر و محل اسرار ایشان و عدل و برابر کتاب خدا و تفسیر آن هستند و کشتی نجات و باب آمرزش و امان امت از گمراه در دین و پرچم هدایت هستند، همچنانکه ما در گذشته آن را ثابت کردیم، با اینکه شأن آنها نیاز به برهان ندارد بعد از اینکه وجدان به آن شهادت میدهد. و بخاری و مسلم در صحیحشان و چندین کتاب سنن و اخبار ثابت کردند، تخلف و سرباز زدن علی را از بیعت و اینکه علی با آنها مصالحه نکرد تا وقتی که حضرت زهرا به پدرش ملحق شد و از دنیا رفت و این شش ماه بعد از بیعت با ابوبکر بوده، وقتی که مصلحت عامهی اسلامی علی را مجبور کرد در آن شرایط نابهنجار به اینکه با آنها صلح و مسالمت بکند و حدیث در این زمینه به عایشه نسبت داده شده که تصریح کرده در آن به اینکه زهرا از ابوبکر جدا شد (خانهی او را ترک کرد) و بعد از پیامبر با او صحبت نکرد تا زمانی که فوت کرد و علی هنگامی که با آنها مصالحه کرد در مورد سهم خودش از خلافت به آنها نسبت استبداد داد و در این حدیث تصریح به بیعت علی با آنها در هنگام صلح نشده است.
و چقدر بلیغ است استدلال علی وقتی که ابوبکر را مخاطب قرار میدهد و میگوید:
اگر که با خویشاوند بودن، با دشمنانت احتجاج میکنی؛ غیر تو به پیامبر سزاوارتر و نزدیکتر است.
و اگر با شورا میخواهی اختیار امورشان را در دست بگیری، چگونه به شورا ادعا میکنی در حالیکه اهل مشورت غایب بودند و حضور نداشتند.
و عباس بن عبدالمطلب هم، به همین گونه علیه ابوبکر استدلال میکند و در سخنی که بین آن دو پیش آمده بود، میگوید: اگر داری خلافت را به واسطهی پیامبر طلب میکنی، حق ما را گرفتی. و اگر به واسطهی مؤمنین طلب میکنی، خوب ما هم از مؤمنین هستیم و از اولین پیشگامان مؤمنین هستیم و اگر این امر بر تو واجب میشود، به واسطهی مؤمنین پس وقتی که ما دوست نداریم، واجب نمیشود... تا آخر حدیث.
پس بعد از این تصریح از سوی عموی پیامبر و پسر عموی پیامبر و ولیّ و برادرش و سایر خویشاوندانش، چه اجماعی وجود دارد و اجماع کجاست؟
س: مراجعه 111ـ تسلیم در مقابل حقانیت ائمه و مذهب امامیه در اصول و فروع
شهادت میدهم که شما در فروع و اصول بر همان مذهبی هستید که ائمه از خاندان پیامبر بودند و این امر را واضح کردی و آن را آشکار کردی و از درون آن، امور پنهان را بیرون کشیدی، پس شک در آن باعث هلاکت است و ایجاد شک باعث ایجاد گمراهی است و در آن تأمل کردم و در نهایت به من حس آرامش داد و از رایحهی خوب آن استشمام کردم و مرا وزیدن بوی مقدس خوبش زنده کرد و قبل از اینکه به واسطهی تو (با تو ارتباط برقرار کنم) در مورد شما دچار اشتباه و شبهه بودم به خاطر آن چیزهایی که میشنیدم از دروغهای دروغگویان و پیشداوری که غرضورزان میکردند، پس وقتی که خدا به هم رسیدن ما را میسر کرد از طریق تو به علم هدایت و چراغ نجات رسیدم و رستگار و موفق از تو جدا شدم، پس چقدر بزرگ است نعمتی که خدا به واسطهی تو به من داده، و چقدر زیباست هدیهی تو در نزد من.
فصل دوم: بررسی تطبیقی آیات ولایت
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ: مائده/55
شبهه: چون آیات ولایت بین این آیات است که نهی از ولایت اهل کتاب و کافران است، گفتهاند که منظور از ولایت سرپرستی و امارت نیست.
1. نهی از دوستی با اهل کتاب و کافران و طلب یاری از آنان
2. دعوت مؤمنان به ولایت خدا و رسول و مؤمنانی که در حال رکوع زکات میدهند.
نتیجه: بنابر وحدت سیاق هدف آیات باید یکی بوده و ولایت در آیات 55 و 56 نیز به معنای یاری و دوستی است.
تأیید این نظر توسط فخر رازی:
«امت از این نظر شکی نداشتند که خدا و رسولش متصرف در امور آنانند، لازم بود به آنان گوشزد شود که نیازی به نصرت و محبت اهل کتاب و کافران ندارند و نصرت و محبت خدا و رسول و مؤمنان برای آنان کافی است».
آلوسی: وحدت سیاق را نیرومندترین دلیل برای معنای دوستی و یاری واژه ولایت میداند.
پاسخ 1 وحدت سیاق:
بنابر نظر علما که: «هر گاه بین سیاق که دلیل لبی است و دلیل لفظی تعارض بود، دلیل بر سیاق مقدم است».
پاسخ 2 وحدت سیاق:
ترتیب آیات دلیل بر ترتیب نزول آنها نمیباشد. + آیه 54 سیاق را بهم زده است.
آیه 54: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»
آیه54: هشدار مؤمنان به ارتداد از دین: آیات قبل و بعد از این آیات شامل دوستی و یاری طلبیدن از اهل کتاب و کافران است که با ارتداد تناسب ندارد.
به همین دلیل برخی اهل سنت آیه 54 را بر ابوبکر و اصحاب او همراه با آیات 55 و 56 تطبیق کردهاند.
فخر رازی نیز از وحدت سیاق درباره آیه 54 چشمپوشی نموده و آن را قوی ترین دلیل بر صحت خلافت ابوبکر میشناسد. (دلیلی بر ادعای او نیست، شواهد اهل سنت نیز آن را نفی میکند).
1. باید از احادیث متواتر شأن نزول چشمپوشی کنیم = (خدا تنها مؤمنانی را دوست و یارو هم میشناسد که در حال رکوع نماز صدقه میدهند.) این اختصاص دلیلی ندارد و با خود قرآن که همه مؤمنان را یاور و دوستدار یکدیگر میداند، مخالف است.
2. فخر رازی: «لازم بود امت بفهمند که نیازی به نصرت و محبت اهل کتاب و کفار ندارند و نصرت و محبت خدا و رسول و مؤمنان برای آنان کافی است.» غیر قابل قبول: 1. وحدت سیاقی در کار نیست. 2. فخر رازی باید تنها مؤمنانی را دوستدار و یاور امت بداند که در حال رکوع صدقه میدهند و این مخالف با خود قرآن است.
پاسخ 6 وحدت سیاق:
•داستان عبادة بن صامت ارتباطی با آیات ولایت ندارد و تنها آیات 51 و 52 میتواند درباره ماجرای وی نازل شده باشد؛ بنابراین ادعای ابن تیمیه بدون دلیل است.
پاسخ 7 وحدت سیاق:
1. ولیّ = ناصر: شأن پیامبر از اصالت بیرون رفته و به مؤمنان سپرده میشود، به دلیل این معنا: «مؤمنان در امر دین خود به یاری رسول نیاز دارند»، جواب: رسول خدا محور است و دین را برای مؤمنان آورده نه آنکه مؤمنان اصالت داشته و به یاری خدا برای دینشان نیازمند باشند.
2. ولیّ = محب: با آیه بعدی منافات خواهد داشت: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)» زیرا: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ ... » هر کس خدا و رسول و مؤمنان را به دوستی برگزیند = محبوب او خدا و رسول و مؤمنان باشند نه محب او. «ولیّ» = محبوب (اسم مفعول) است با «ناصر» (اسم فاعل) قابل جمع نیست و نمیتوان هر دو معنا را اراده کرد. (یاور و محبوب شما خدا، رسول و مؤمنانند.)
زیرا محبوبیت مورد تکلیف نیست، مگر اینکه إخبار از محبوبیت به انگیزه انشا باشد.
مناقشه 5 و نقد آن: تحلیل واژه «ولیّ» و عدم تطبیق آن بر معنای سرپرست و امام
ابن تیمیه: «بین «وِلایت» و «وَلایت» تفاوت است. ولایتی که در نصوص آمده، «ضد عداوت» است که به فتح واو است ـ نه کسر واو که به معنای امارت است ـ و این افراد نادان بین وَلایت و وِلایت تفاوتی نمینهند! لفظ ولیّ و وَلایت غیر از لفظ والی (امارت) است، چون آیه درباره وَلایت تمام مؤمنان است و همه مؤمنان وِلایت (امارت) را ندارند، پس ولایت به معنای امارت نیست».
فخر رازی: «آیه اقتضا دارد ولایت مؤمنان در حال نزول آیه تحقق یابد:
1. اگر ولایت= محبت و نصرت باشد، چنین ولایتی تحقق دارد،
2. اگر ولایت= متصرف در امور و امامت باشد، در حال نزول آیه این امر محقق نمیشود، زیرا علی در زمان حیات رسول خدا امام و متصرف در امور نبوده است. ... پس امامت علی پس از رسولخدا موقعی است که امامت ایشان بالفعل تحقق یافته و آن پس از سه خلیفه اول است.»
پاسخ 1 عدم تطبیق ولی بر امام:
انفال/72: «... وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا...»
کهف/44: «هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ ...»
پاسخ 2 عدم تطبیق ولی بر امام:
•اگر وَلیّ و والی کنار هم بیایند، وَلیّ = سرپرستی است، البته چون کنار والی آمده، گسترهی آن در حد خاص خواهد بود.
قرآن در مواردی «وَلیّ» = مدبر و عهدهدار امور آمده.
یوسف/101: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحین».
مراد حضرت یوسف: خداوند کار او را به عهده گرفت و زندگیش را تدبیر کرد و او را به سلامت از سختیهای عجیب عبور داد و به مقصد رساند. یوسف از این تدبیر الهی قدرشناسی میکند.
پاسخ 3 عدم تطبیق ولی بر امام:
ابن تیمیه: ولایت در آیات 55 و 56 درباره تمام مؤمنان است و ولایت= امارت دربارهی همه ممؤمنان نخواهد بود، بنابراین ولایت در این آیه = امارت نیست.
جواب:
1. این صرف ادعا و مخالف با حصر آیه با «إنما» است.
2. مخالف با اوصاف «وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ» میباشد.
پاسخ4 عدم تطبیق ولی بر امام:
مثل این مورد آیهی: «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا (5) یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب ...» است، که «ولیّ» بالقوه است.
زیرا زکریا فرزندی خواست که پس از خودش «ولیّ» باشد، همانطور که رسول خدا این ولایت انحصاری امام علی را اعلام فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
1. دیدگاه فریقین درباره آیات ولایت، مباحث متعدد تاریخی، حدیثی، تفسیر و کلامی را در پی داشته است.
محور اصلی این تنوع ناشی از نص بر امامت در اندیشه شیعی و انکار (یا تردید) در اهل سنت است.
2. شیعه: آیات 55 و 56 را درباره تصدق انگشتر از سوی امام علی در رکوع نماز میداند.
در منابع اهل سنت (از صحابه و تابعین با طرق متعدد) نیز شأن نزول آیات را درباره امام علی دانستهاند، لذا برخی در مورد آن ادعای اجماع نمودهاند.
3. شیعه بدون الغای خصوصیت از شأن نزول، آنها را دلیلی روشن بر امامت امام علی میداند، ولی اهل سنت در این تلقی اظهار تردید میکنند.
4. در عرف قرآن پژوهان شیعی، تلقی امامت از دو راه امکانپذیر است:
الف) تحلیل درونی از واژگان و تعابیر آیات مذکور با توجه ویژه به مورد نزول آنها
ب) تبیین و تفسیر این آیات به وسیله رسولخدا و اهل بیت.
5. تلقی سه گانه اهل سنت از آیات پس از اتفاق نظرشان بر معنای «ولیّ» = ناصر یا محبت
الف) پذیرش روایات شأن نزول: ایشان آیات ولایت را تنها بر همان مورد نزول خود حمل میکند.
ب) عدم پذیرش روایات شأن نزول: با نفی خصوصیت در مورد نزول این آیات، به عمومیت مفاد آن قائل میشوند.
* این دو گروه نمیتوانند به پیامدهای غیر قابل توجیه تلقی خود از این آیات گردن نهند.
ج) چگونگی الغای خصوصیت از روایات شأن نزول: مفاد آیات ولایت را عام دانسته و روایات شأن نزول تصدق انگشتر امام علی را انکار میکنند.
* ایشان از روایات فراوان چشم پوشیده و آنها را بدون دلیل انکار میکنند.
6. اهل سنت بر تلقی شیعه از این آیات مناقشههای متعددی مطرح کردهاند که در دو دسته میتوان آنها را بررسی کرد.