سفارش تبلیغ
صبا ویژن
•ضرورت بررسى احادیث‏

سنت نبوی دارای منزلتی عظیم است، ولی نمی‌توان به هر حدیثی اطمینان پیدا کرد، زیرا:

1ـ عوامل و انگیزه‏هاى دروغ در میان صحابه و دیگران و نسبت خلاف واقع به پیامبرs یا صحابه زیاد بوده است. تهذیب حقیقى احادیث کارى سخت است. ابوداود در سنن خود (چهارهزار و هشتصد 4/800) حدیثاز مجموعه(پانصد هزار= 500/000) حدیث نقل کرده است. «سنن ابى داود، مقدمه، ص 10»

2ـ اجازه نشر حدیث به یهودیان و مسیحیان: بعد از وفات پیامبر اسلامs به احبار یهود و رهبان نصارا که در ظاهر اسلام آورده بودند، اجازه نشر حدیث داده شد و در نتیجه اسرائیلیات فراوانى به نام حدیث نبوى در جامعه اسلامى منتشر گردید.

شهرستانى: «مشبّهه روایاتى را به دروغ وضع کرده و آن را به پیامبرs نسبت دادند، که اکثر آنها از یهود گرفته شده بود.» «ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 106».

3ـ تجارت از طریق جعل حدیث: برخى صحابه و تابعین با جعل حدیث تجارت کرده و خرج زندگى خود را به دست مى‏آورند.

•ابن ابى الحدید از استادش ابى جعفر نقل مى‏کند: معاویه به سمرة بن جندب صحابى، (100/000=صد هزار درهم) داد تا روایت جعل کند که آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ»، در مذمّت علىg نازل شده و در مقابل، آیه‏ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» در شأن ابن ملجم مرادى نازل شده است. او این مبلغ را نپذیرفت. قول دویست هزار دینار داد، باز هم قبول نکرد. قول سیصد هزار دینار داد، قبول نکرد. پیشنهاد (400/000=چهارصد هزار دینار) داد، آن گاه قبول کرد.» «شرح ابن ابى الحدید، ج 4، ص 73»

4ـ سنت جعل حدیث برای تأیید مذاهب چهارگانه اهل سنت: در میان عامه، سنّت است که در تأیید مذهب خود حدیث جعل کرده و به رسول خداs نسبت مى‏دهند؛ همان گونه که علامه امینى در الغدیر اسامى آنان را به طور مفصل نقل کرده است. لذا آنها احادیثی در شأن ائمه مذاهب چهارگانه جعل کرده، و به پیامبرs نسبت داده‏اند.«ر. ک: به تاریخ بغداد، ج 2، ص98، و الغدیر ج 5 و 6»

وظیفه علماى اسلامى در بررسی احادیث اسلامی:

1- عرض حدیث بر کتاب خدا: تا با آن مخالفت نداشته باشد.

فخر رازى از پیامبر: «اگر حدیثى از من بر شما نقل شد، آن را بر کتاب خدا عرضه کنید، اگر موافق آن بود، قبول کرده وگرنه رد نمایید.» «تفسیر فخر رازى، ج 3، ص 259»

2- عرضه کردن حدیث بر سنت متواتر: زیرا سنت متواتر قطعى السند است.

3- ارائه حدیث به عقل بدیهى: عقلی که خالى از پیش فرض تطبیقى و شائبه وهمى است.

(برای تکمیل مباحث در زمینه‌ی جعل حدیث به کتاب علامه عسکری «نقش ائمه: در حیات دین» رجوع شود«ح.ا»).

 

•تأویل، ضرورتى بنیادین‏
•یکى از اصول فکر سلفى، نهى از تأویل و صرف لفظ از ظاهر آن است.
•ابن تیمیه‏: «این عمل (تأویل)، امرى حادث و جدید است که در کتب لغت پیشینیان بر آن اصلى نیست و در عصر سلف نیز استعمال نشده است. لذا سلفیّون آن را رها کرده‏اند.» «درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 201»

جواب: خدا برای فهم قرآن از روش عرب در تفهیم مطالب استفاده کرده است.

عرب فصیح در محاوراتش از تمام نکات فصاحت، بلاغت و بدیع استفاده مى‏کند.

قرآن از این قانون مستثنا نیست؛ و به عنوان معجزه الهى مطرح است.

مثلًا کلمه «یداللَّه» کنایه از قدرت است؛ همان گونه که عرب این گونه کنایات را به کار مى‏گیرد.

بررسى افکار ابن تیمیه‏
وهابیون براى «تقى الدین احمد بن عبدالحلیم» معروف به «ابن تیمیه» ارزش علمى قائل اند.
وهابیون براى او کنگره‏هاى علمى گرفته و کتاب‏هایى در مدح و منزلت و شخصیت علمى‏او تألیف نموده‏اند. او را مؤسس مذهب خود مى‏دانند؛ اگر چه آنان در ظاهر این مطالب را اظهار نکرده و خود را سلفى مى‏نامند.
نسب ابن تیمیه‏
نسب ابن تیمیه در کتب تراجم: احمد بن عبدالحلیم بن عبد السلام بن عبداللَّه بن خضر، تقى الدین، ابوالعباس، ابن تیمیه، الحرانى، الحنبلى.
متولد: شهر حرّان در سال 661 (هجرى). متوفی: دمشق در سال 728 (هجرى)

 

در خانه‏اى پرورش یافت که اعضاى آن بیش از یک قرن پرچم دار مذهب حنبلى بوده‏اند. «تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1496 و الوافى با لوفیات، ج 7، ص 15 و شذرات الذهب، ج 6، ص 80».

دوران کودکى‏

متولد: شهر حرّان. بعد از شش سال با خانواده‏اش از شهر خود (به دلیل هجوم تاتار) هجرت کرده، وارد دمشق شد. در آن جا براى پدرش موقعیت تدریس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت و به تربیت دانش پژوهان پرداخت.

شروع تحصیل‏

احمد (ابن تیمیه) ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصیل شد.

اساتید او: 1- احمد بن عبدالدائم مقدسى. 2- ابو زکریّا سیف الدین یحیى بن عبدالرحمان حنبلى. 3- ابن ابى الیسر تنوخى. 4- عبداللَّه بن محمّد بن عطاء حنفى. 5- ابو زکریّا کمال الدین یحیى بن ابى منصور بن ابى الفتح حرّانى. 6- عبدالرحمان بن أبى عمر، ابن قدامه مقدسى حنبلى.

اساتید خانم وی: 1- امّ العرب، فاطمه، دختر ابى القاسم بن قاسم بن علىّ معروف به ابن عساکر. 2- امّ الخیر، ستّ العرب، دختر یحیى بن قایماز. 3- زینب، دختر أحمد مقدسیّه. 4- زینب دختر مکّى حرانیه.

آخرین استاد او شرف الدین احمد بن نعمه مقدسى (ت 649 ه) بود که اجازه فتوا را به ابن تیمیه داد. (حیاته و عقائده، ابن تیمیه، ص 57).

 

جرأت و جسارت‏

1. آموزش نزد پدر و آغاز تدریس پس از وی:

او بعد از آموزش نزد پدر و وفات پدرش در مسجد  جامع دمشق تدریس خود را آغاز کرد.

در درس خود را در زمینه‌های تفسیر، فقه و عقاید گسترش داد.

2. مخالفت ابن تیمیه با عقاید رایج مسلمانان: وی به دلیل جسارتىکه داشت با عقاید رایج مسلمین مخالفت نمود و فتاوای فقهی و نظرات اعتقادیش براى او مشکل ساز شد.

وی عقایدی را ابراز می‌کرد که با عقاید عموم مسلمین سازگارى نداشت- از قبیل تجسیم، حرمت زیارت قبور اولیا، حرمت استغاثه به ارواح اولیاى خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و ...

 

3. جلوگیری علمای عصر از انتشار عقاید ابن تیمیه: علمای آن زمان با وی به مخالفت برخاسته و از نشر عقاید او ممانعت کردند.

4. مخالفت با آراء علمای دمشق:

ابن کثیر (از شاگردان ابن تیمیه): «هفتم شعبان مجلسى در قصر حاکم دمشق برگزار شد. همه متّفق شدند که اگر ابن تیمیه دست از افکار باطلش برندارد او را زندانى کنند لذا او را به قلعه‏اى در مصر با حضور قضات فرستادند. شمس الدین عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقاید خود را ابراز نمود. به حکم قاضى او را چند روز در برجى حبس نموده و سپس او را به حبس معروفى به نام «جبّ» منتقل ساختند ...». «. البدایة و النهایة، ج 14، ص 4»

5. مخالفت با آراء علمای مصر:

 

مى‏گوید: «در شب عید فطر همان سال، امیر سیف الدین سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتى از فقها دعوت نمود، به پیشنهاد آنان قرار شد که ابن تیمیه از زندان آزاد گردد، البته به شرطى که از عقاید خود برگردد. کسى را نزد او فرستادند و با او در این زمینه صحبت نمودند ولى او حاضر به پذیرش شروط نگشت. سال بعد نیز ابن تیمیه هم چنان در «قلعه الجبل» مصر زندانىبود، تا آن که او را در روز جمعه 23 ربیع الاوّل از زندان آزاد کرده و مخیّر به اقامت در مصر یا رفتن به موطن خود شام نمودند، او اقامت در مصر را برگزید، ولى دست از افکار خود برنداشت.
در سال 707از او شکایت شد. و ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا کرد، قاضى بدر الدین بن جماعه متوجه شد که ابن تیمیه نسبت به ساحت پیامبرsگستاخى مى‏کند، لذا از قاضى شهر خواست تا مطابق شرع با او رفتار شود. با حکم قاضى دوباره به زندان رفت، ولى بعد از یک سال آزادشد. در قاهره باقى ماند تا آن که سال 709 (ه) او را به اسکندریه تبعیدکردند. در آن جا 8 ماه توقف کرد، بعد از تغییر اوضاع روز عید فطر سال 709 به قاهره باز گشت و تا سال 712 در آن جا اقامت داشت تا آن که به شام باز گشت. «همان، ص 52»

6. تداوم مخالفت با علمای شام و ممنوع القلم شدن وی و از دنیا رفتن او در زندان

در سال 718 (هجرى) در شام، به تدریس و افتاء پرداخت و فتاوا و عقاید خود را مطرح نمود. علما و قضات و دستگاه حاکم او را خواستند و در قلعه‏اى به مدت پنج ماه حبساو را نمودند.
عاشوراى سال 721 (هجرى) از قلعه آزادشد و تا سال 726 (هجرى) تدریس کرد. باز هم به خاطر اصرار بر افکار خود و نشر آن، در همان قلعه سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنیف شد، ولى بعد از مدتى از نوشتن و مطالعه ممنوع گشت، و هر نوع کتاب، قلم و دواتى که نزد او بود، از او گرفته شد.«المنهل الصافى و المستوفى بعد الوافى، ص 340»

یافعى: ابن تیمیه در همان قلعه از دنیا رفت، در حالیکه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات و کاغذ محروم شده بود. «مرآة الجنان، ج 4، ص 277»

 

7. دفاع از یزید و معاویه
8. دفاع از خوارج

 

9. دفاع از بنی امیه

 



موضوع :


یکی از  عناوینی که وهابیت برای خود برگزیده «سلفیه یا سلفى‏گرى» است.
ایده ایشان: بهترین دوران، عصر سلف صالح است که به پیامبر اکرمsو زمان نزول وحى نزدیک‏تر است، چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبرsو قرآن کریم را بهتر درک مى‏کردند، لذا فهم آنان براى ما حجّت است.
وهابیون از اطلاق عنوان وهابى به خود متنفّرند و در صدد تعویض آن به عنوان سلفیه برآمده‏اند. مى‏گویند: ما تابع یک شخص نیستیم، بلکه تابع یک خط فکرى به نام سلفى گرى هستیم.
مفهوم لغوى سلفى‏
سلفى از سلف: پیشین. سَلَف، یسلف، سلفاً و سلوفاً: پیشى گرفت.«لسان العرب، ابن منظور، ج 6، ص 330 و 331»
سالف: پیشى گیرنده. سَلَف، سلیف و سلفه: جماعت پیشى گیرنده. سلف: س ل ف، اصلى است که دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف کسانى هستند که گذشته‏اند.»«معجم مقاییس اللغة، ابن فارس  ماده سلف»
«سَلَف، یسلف، سلفاً به معناى «مضى» یعنى «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، یعنى پدران گذشته مرد.» صحاح اللغة،
سلف در لغت به معناى تقدّم زمانى است، لذا هر زمانى نسبت به زمان آینده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است. «السلفیة مرحلة زمینة، ص9»

مفهوم اصطلاحى سلفى‏

سمعانى: «سلفى نسبتى به سلف است و این نسبت، مذهب گروهى است که آنها با این نسبت شناخته مى‏شوند.» «الفکر السلفى، ص 15 و 16»

در معناى اصطلاحى سلفى اختلاف زیادى است:

1- دکتر محمّد سعید رمضان بوطى: «سلف در اصطلاح بر کسانى اطلاق مى‏شود که در سه قرن اول اسلام، مى‏زیسته‏اند.» «السلفیة مرحلة زمینة، ص9»

2- برخى: خصوص صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین اطلاق نموده‏اند.«السلفیة و دعوة الشیخ محمّد بن عبدالوهاب، ص9 و 10»

3- دکتر یوسف قرضاوى در مفهوم اصطلاحى سلفیّه: «سلف عبارت است از همان قرن‏هاى اوّل که بهترین قرن‏هاى این امّت است. قرن‌هایى که در آنها فهم اسلام، ایمان، سلوک و التزام به آن تحقق یافت. سلفیه نیز عبارت است از: رجوع به آنچه که سلف اول در فهم دین اعم از عقیده و شریعت و سلوک داشتند.» «الصحوة الاسلامیة، ص 25»

4- أحمد بن حجر آل أبوطامى: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعین، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بوده‏اند.» «العقائد السلفیة، آل أبوطامى، ص 11»

5- محمّد أبوزهره: «مقصود از سلفیه کسانى هستند که در قرن چهارم هجرى ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مى‏کردند که تمام آرایشان به احمد بن حنبل منتهى مى‏گردد؛ کسى که عقیده سلف را زنده کرد و براى آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجرى توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیا شد، او شدیداً مردم را به این روش دعوت کرد و با اضافه کردن مسائلى به آن، مردم عصرش را به تفکر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراى او در جزیرة العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیون آن را زنده نگه داشته‏اند.» «المذاهب الاسلامیة، محمّد ابوزهره، ص 311»

6- دکتر سید عبدالعزیز سیلى مى‏نویسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:

الف- از ناحیه لفظى: بر جماعتى که در گذشته بوده‏اند اطلاق مى‏شود.

ب- از ناحیه اصطلاحى: بر کسى اطلاق مى‏شود که مذهبش در دین تقلید شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنیفه، مالک، شافعى و ابن حنبل که اینان سلف ما هستند و صحابه و تابعین نیز براى آنان سلف‏اند. (ائمه فقهی اهل تسنن «ح.ا»)

 

ج- از ناحیه تاریخى: برخى سلفى را به کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن پنجم هجرى زندگى مى‏کرده‏اند. عده‏اى دیگر بر کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته و از حنابله بوده‏اند. «تحفة المرید، با جورى، ص 178 و تاریخ المذاهب، ابى زهره، ص 211»

د- از ناحیه اعتقادى: مراد از آنها صحابه و تابعین و تابعینِتابعین است؛ کسانى که به اصول سنت و راه‏هاى آن آگاه‏اند. آنان که پاسداران عقیده و حامیان شریعت‏اند.«عقیده السلف و اصحاب الحدیث، صابونى، ص 236»  سلفیون کسانى هستند که مى‏گویند: ما ایمان داریم به آنچه که مسلمانان پیشین از صحابه رسولsو ائمه دین به آن ایمان آورده‏اند.» «العقیدة السلفیة، ص 25 تا 27»

 

7- دکتر عبدالرحمان بن زید زنیدى: «سلفى منسوب به سلف است، زیرا یاء در این کلمه براى نسبت بوده و سلفى به کسى اطلاق مى‏شود که خودش یا دیگرى او را به جماعت پیشینیان نسبت مى‏دهد. و سلفیة نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفى براى مذکر. وجه دیگرى نیز دارد و آن خاصیت پیش بودن پیشینیان است.» «السلفیة و قضایا العصر، دکتر زنیدى، ص 19 و 20، چاپ ریاض»

احمد بن حنبل رئیس خط سلفى گرى‏
احمد بن حنبل شیبانى صاحب کتاب حدیثى «المسند» مؤسس فقه حنبلى است.
اولین کسى که هنگام روبرویی با هجوم فلسفه‏ها و فرهنگ‏هاى بیگانه از قبیل هند، یونان و ایران به حوزه‏هاى اسلامى و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامى، تصمیم گرفت حدیث را نجات دهد.
وی به تفریط شدیدى گرفتار شد و عقل گرایى و عقلانیّت را انکار کرده و راه ورود آن را به احادیث بست.

 

روش احمد بن حنبل در عقاید (سلفی گری)

1. تکیه احمد بن حنبل بر سماع و شنیدن است، یعنى توجه به ظاهر آیات و احادیث نبوى در عقاید و عدم توجه به عقل.

احمد بن حنبل براى عقل ارزشى در مسائل اعتقادى قائل نبود و عقل را کاشف‏ و حجّت نمى‏دانست. او مى‏گفت: «ما روایت را همان گونه که هست روایت مى‏کنیم و آن را تصدیق مى‏نماییم.» «ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 165»

شخصى از احمد بن حنبل در مورد احادیثى سؤال کرد که مى‏گوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا مى‏آید، دیده مى‏شود و قدمش را در آتش مى‏گذارد و امثال این احادیث. در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آنها را تصدیق مى‏کنیم و هیچگونه تأویلى براى آنها نمى‏کنیم.«فى عقائد الاسلام، از رسائل شیخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 155»

شیخ عبدالعزیز عزّ الدین سیروان: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است، در هر چه که آنان سخن مى‏گفتند او نیز سخن مى‏گفت و از هر چه آنان سکوت مى‏کردند او نیز سکوت مى‏کرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالک عطار مى‏گوید: «از احمد بن حنبل شنیدم که مى‏گفت: اصول سنّت نزد ما تمسک به آن چیزى است که اصحاب رسول خداsبه آن تمسک کرده‏اند و نیز اقتداى به آنها است».«العقیدة للامام احمد بن حنبل، ص 35 تا 37»

ابن تیمیه ادامه دهنده خط فکرى احمد بن حنبل در سلفى‌گرى

شیخ محمّد ابوزهره: «ابن تیمیه معتقد بود که مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتى است که در قرآن براى خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقیت، تحتیّت، استوارى بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نیز آنچه که در روایات به آن اشاره شده است. البته بدون هیچ گونه تأویل. [آن گاه مى‏گوید:] قبل از ابن تیمیه، حنابله نیز همین فکر و عقیده را در قرن چهارم هجرى نسبت به صفاتى که در قرآن و روایات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعى بودند که مذهب سلف همین بوده است، در حالى که علماى عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند که این گونه اعتقاد منجر به تشبیه و جسمانیّت خداوند متعال مى‏شود.» «ابن تیمیه، ابوزهره، ص 322 تا 324»

 

شهرستانى: «تعداد بسیارى از سلف، صفات ازلى را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقى بین صفات ذات و صفات افعال نمى‏گذاشتند. هم چنین صفات خبریه را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: دو دست و وجه و اینها را هیچ گونه تأویل نمى‏نمودند. آنان مى‏گفتند: اینها صفاتى است که در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبرى مى‏نامیم. از آن جا که معتزله صفات خبرى را از خدا نفى و سلفیه آن را ثابت مى‏کردند، سلفیه را «صفاتیه» و معتزله را «معطله» نامیدند.»
سپس مى‏گوید: «جماعتى از متأخرین زاید بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پیدا کردند، آنان گفتند: صفات خبرى را باید بدون هیچ گونه تأویل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از این جهت در تشبیه محض افتادند که این مسئله، خلاف آن چیزى است که سلف به آن اعتقاد داشتند.» «ملل و نحل، شهرستانى، ص 84»

جایگاه عقل نزد سلفیون‏

احمد بن حنبل، ابن تیمیه و ...: هیچ ارزشى براى عقل قائل نبودند.
ابن تیمیه: «کسانى که ادعاى تمجید از عقل دارند در حقیقت ادعاى تمجید از بتى دارند که آن را عقل نامیده‏اند. هرگز عقل به تنهایى در هدایت و ارشاد کافى نیست وگرنه خداوند رسولان را نمى‏فرستاد.» «موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، ج 1، ص 21»
مستبصر معاصر، استاد شیخ معتصم سید احمد: «کسى که در کتاب‏هاى حنابله نظر کند به یکسرى عقاید که با یکدیگر متناقض بوده یا مخالف با عقل و فطرت انسان است پى مى‏برد.» «الحقیقة الضائعة، ص 362»
رشید رضا : «تقلید، آنان را به جایى کشانده که به ظواهر هرچه از اخبار موقوفه، مرفوعه و مصنوعه رسیده اعتقاد پیدا مى‏کنند، اگر چه شاذ، منکر، غریب و یا از اسرائیلیات باشد؛ مثل روایاتى که از کعب الاحبار و وهب بن منبه رسیده است. هم چنین با قطعیات و یقینیّات عقل مخالفت کرده و هر کسى که با عقایدشان مخالف باشد تکفیر و تفسیق مى‏کنند.» «اضواء على السنة المحمدیة، محمود ابوریه، ص 23، به نقل از رشید رضا»
کاتب سودانى معتصم: «اگر تا این حدّ بناست که انسان نسبت به احادیث منفعل باشد، باید عقاید اسلامى را اسیر هزاران حدیث جعلى و اسرائیلیاتى دانست که یهود آنها را در عقاید اسلامى وارد کرده است.» «الحقیقة الضائعة، ص 363»
آثار سوء منع تدوین حدیث‏
عمر بن خطاب از نشر حدیث و تدوین و کتابت آن جلوگیرى کرد و مردم را تنها به قرآن دعوت نمود.
از طرفى دیگر به گروهى از احبار و رهبان‏ها از قبیل کعب الأحبار و وهب بن منبه- که در ظاهر اسلام آورده بودند- اجازه داد که براى مردم سخن بگویند.
در نتیجه جامعه اسلامى با حجم زیادى از اسرائیلیات در حدیث مواجه شد.
با تعبد شدید احمد بن حنبل و پیروان سلفى او به حدیث، به هر حدیثى در مسائل اعتقادى اعتماد شد.
حوزه علمى حنابله و حشویه و سلفیه با مشکلاتى در مسائل کلامى مواجه شدند که منجرّ به استهزا از طرف دیگر مذاهب اسلامى و ادیان دیگر شده است.

عامل تاریخى پیدایش خط سلفى گرى‏

شهرستانى: «سلف از اصحاب حدیث مشاهده کردند که چگونه معتزله در مسائل کلامى فرو رفته و با دخالت عقل در مسائل اعتقادى با سنتى که از سلف رسیده مخالفت مى‏کنند. لذا متحیّر شدند که با آیات متشابه و اخبار پیامبر امینsچه کنند».
احمد بن حنبل و داود بن على اصفهانى و جماعتى از ائمه سلف بر آن شدند که در مسائل اعتقادى به روش پیشین اصحاب حدیث مانند: مالک بن انس و مقاتل بن سلیمان عمل کنند. آنان گفتند: ما به آنچه که در قرآن و سنت وارد شده ایمان مى‏آوریم، بدون آن که متعرّض تأویل شویم.» «شهرستانى، ملل و نحل، ص95 و96»
شیخ عبدالعزیز عزّالدین سیروان: «گویا عامل اساسى براى این تمسک شدید- که از احمد بن حنبل مشاهده مى‏کنیم- آن است که او در عصر خود فتنه‏ها و خصومت‏ها و مجادله‏هاى کلامى را مشاهده نمود، و از طرفى نیز افکار غریب و عقاید گوناگون و تمدن‏ها را ملاحظه کرد که چگونه در حوزه‏هاى علمى اسلامى وارد شده است. لذا براى نجات اعتقادات اسلامى به سلفى گرى شدید روى آورد.» «العقیدة للامام احمد بن حنبل، ص 38

اعتدال‏

هجوم عقاید غیراسلامى به حوزه‏هاى علمى و ورود فلسفه‏هاى گوناگون از هند، یونان و ایران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به این فکر برآیند که سلفى گرى را زنده کرده و عقل گرایى را بزدایند، این تفریط گرىِ احمد بن حنبل اشکالاتى دارد که در ذیل به آن اشاره مى‏کنیم:

1- تنها راه جلوگیرى از نفوذ فرهنگ بیگانه و انحراف مسلمانانتعطیل عقل نیست، بلکه باید براى مسائل اعتقادى، فلسفه و مبانى کلامى ترسیم نموده و عقلانیّت صحیح را به جامعه علمى عرضه کنیم، تا بتوانیم با استدلال قوى عقلى، مبانى کلامى خود را تقویت کرده و عقاید صحیح را- همگام با آیات و روایات - به جامعه عرضه نماییم، خداوند متعال و پیامبرش عقل بالفعل‌اند و بر خلاف عقل انسان مطلبى را نمى‏گویند. حال اگر عقل سلیم (نظرى یا عملى) حکمى کند قطعاً با نظر شرع همراه است.

2- سلف قادر به پاسخگویی به تمام مسائل نبودند.

عتبة بن مسلم: «34 ماه با عبداللَّه بن عمر همراه بودم، در بسیارى از مسائل که از او سؤال مى‏کردند او مى‏گفت: نمى‏دانم.» «اعلام الموقعین، ج 4، ص 218 و سنن دارمى، ج 1، ص 52»

قرآن داراى وجوه مختلف و بطون است. اگر سلف حقیقت قرآن را دریافته بودند نمی‌بایست در تفاسیرشان اختلاف مى‏کردند.

شعبى: «از ابوبکر در مورد کلاله سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأى خود را مى‏گویم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من و شیطان است.» «سنن دارمى، ج 2، ص 365»
عمر بن خطاب: «اگر من معناى کلاله را بدانم بهتر است از آن که براى من مثل قصرهاى شام باشد.» «تفسیر طبرى، ذیل آیه کلاله»
صحابه در فهم آیات و روایات با یکدیگر اختلاف مى‏نمودند؛ مثلًا عمر، ابن زبیر و عدّه‏اى دیگر معتقد به حرمت نکاح متعه بودند، در حالى که امام علىg، ابن عباس و جابر معتقد به جواز آن بودند.

 

عبداللَّه بن عمر خروج بر حاکم را جایز نمى‏دانست؛ اگر چه جائر و ظالم باشد، در حالى که امام حسینg آن را واجب مى‏دانست. لذا ابن حزم مى‏گوید: «محال است که پیامبرs امر به متابعت کند از هرچه که صحابه مى‏گویند، زیرا مسائلى وجود دارند که گروهى از صحابه آن را حلال و گروهى‏ دیگر حرام مى‏دانند.» «الإحکام فى أصول الأحکام، ج 6، ص 83»

3- درباره عقل، دیدگاه‏هاى گوناگونى است:

الف- دیدگاه ایجابى: در مسائل اعتقادی اعتماد بر عقل است. و این نظر اهل بیت و شیعیان و معتزله مى‏باشد.

ب- دیدگاه سلبى: حکم عقل بى اعتبار است و در مسائل اعتقادى تنها باید به ظواهر کتاب و سنت اعتماد کرد. نظر اهل حدیث، حنابله و اخباریین از شیعه است.

ج- دیدگاه تجزیه‏اى: در برخى از مسائل اعتقادى به عقل اعتماد می‌شود؛ از قبیل: اثبات وجود خدا و شناخت صفات ذاتى او، ولى در باب عدل و شناخت صفات و افعال خداوند بر عقل اعتمادى نشده و حسن و قبح عقلى انکار می‌شود. نظر اشاعره

دیدگاه حق: (شیعه امامیه و معتزله) عقلِ بدیهى نور است و در صورتى که انسان از پیش فرض‏هاى تطبیقى برکنار باشد، عقل او را در مسائل اعتقادى به حقیقت مى‏رساند. خداوند متعال و رسولش عقل بالفعل و عقل کل‏اند، حرفى خلاف عقل نمى‏زنند، لذا اگر عقل بدیهى در مسئله‏اى از مسائل اعتقادى به نتیجه‏اى رسید، باید به آن اعتقاد پیدا کرد.

استدلال قرآن در بهره‌وری از عقل و سرزنش استفاده نکردن از عقل:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»؛ «وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ‏ لا یَعْقِلُونَ»؛ یونس /100

امام صادقgدر وصف عقل: «ٍإِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِی لَا یُنْتَفَعُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُون‏:
 همانا اوّل امور و مبدأ آن و قوت و عمارت آن که بدون او هیچ چیز نفع نمى‏دهد، عقلى است که خداوند آن را زینت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است که بندگان، خالق را شناخته و خود را مخلوق او مى‏دانند و او را مدبّر و خود را تربیت شده او مى‏دانند.» «أصول کافى، ج 1، ص 29، کتاب العقل و الجهل، حدیث 34»

 

امام صادقgدر تفسیر عقل مى‏فرماید: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏: عقل چیزى است که به وسیله او خداى رحمان عبادت شده و بهشت کسب مى‏شود.» «همان، حدیث 3»



 




موضوع :


•اطلاق اسم باران بر افاضه حیات بر مردگان از باب تمثیل.
•همانطور که باران زمین را زنده می‌کند، بارانی هم به نسبت خود موجب حیات مردگان می‌شود.
•در این باران پروردگار این اثر را قرار داده است که‏ زمین را زنده میکند.
•در آن باران خداوند آن اثر را قرار داده است که به مردگان حیات مى‏بخشد و چون بر استخوانها و اعضاء و اجزاء درهم آنها برسد همه را زنده و در عالم زندگى نوین وارد میکند.
•باران حیات حاوى اسم «المحیى» خداوند است‏
•در این باران اسمى از پروردگار است و بواسطه آن تأثیر در زندگى زمین مرده مى‏نماید «مُحْیى الارْضَ بَعْدَ مَوْتِها» است؛
• در آن باران اسم دیگرى از خداوند است که بواسطه آن بدنهای متلاشی و پراکنده مردگان بهم پیوسته و زنده می‌شوند و آن اسم «مُحْیى الامْواتِ بَعْدَ مَوْتِها وَ باعِثُ الْمَوْتَى بَعْدَ أنْ کانوا فى الْقُبور» مى‏باشد.
•آن باران افاضه‌ی رحمتی از جانب پروردگار است که ذرات اجساد را پیوند زده و در محشر حاضر می‌شوند.
•این عمل مانند آفرینش سائر موجودات است و بین آنها تفاوتى نیست و نباید شگرف و عجیب به نظر آید.
•وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ* أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏. «رعد/13»

تبیین و توضیح عالم حشر «معاد شناسى، ج‏6، ص: 203ـ 205»

•عالم حشر یعنى عالم جمع. نفوسى که از این عالم بسوى خداوند میروند، به همان نقطه‏اى میروند که از همانجا ابتداء آفرینش آنها بوده و نزولشان بدین عالم از آن نقطه بوده است.
•همه موجودات دارای عالم معاد
•تمام موجودات بسوى خداوند متعال حرکت می‌کنند. نفس انسان، حیوان، نبات و جمادات؛ نفوس ملائکه و انبیاء، و تمام موجودات مجرّد عالم عِلوى معاد دارند؛ و معاد آنها عبارت است از: فناء در همان اسمى از اسماء ذات حقّ که از آن بوجود آمده‏اند.
•هر موجودی همان قوس نزولى را که در خلقت پیموده باید از آن صعود نموده و به آن صفتى بازگردد که موجب پیدایش او شده.

«کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»: اعراف/29‏. همچنانکه شما را آفرید و از مبدءى بوجود آورد، همینطور شما باید برگردید و به همان مبدأ عود کنید.

«کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُه»ُ‏: انبیا/104. «همانطور که ما اوّل خلقت را ابتدا کردیم، آن خلقت را به همانجا عود میدهیم و برمیگردانیم.

•خداوند اوّل چیزى را که خلق فرمود، طبق آنچه در روایات آمده:
•یا عقل: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ‏
•یا نور: إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ‏ مَا خَلَقَ‏ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِینَ فَکَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَیْنَ یَدَیِ اللَّه‏
•یا آب: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْمَآءُ: منظور وجود منبسط و رحمت واسعه خداست؛
•معاد موجودات به سوی خداست‏ و از آن اسم و از اوّلُ ما خَلَق، موجودات مجرّد چون ارواح فرشتگان و عقول و نفوس قدسیّه و نفوس ناطقه را آفرید.
•از آن اسماء و صفات، به همین ترتیب أسماءِ جزئیّه و موجودات متکثّره را به ترتیب نزول از رأس مخروط به قاعده آن پی در پی آفرید.

 

•در این سلسله مراتب، هر موجودى معادش عبارت است از عود و بازگشت به همان جائى که از آنجا آفریده شده بود، و فناء در آن اسم حىّ قیّوم.
•در دعاى سِمات و روایات بدین مطالب تصریح شده که کیفیّت پیدایش عالم را از اسماءِ خداوند بیان میکند.
•انسان نیز به همان جائى بازگشت میکند که و سرشت او و طینت او از آنجا بوده است و از آنجا آفریده شده است  خواه از عِلّیّین و خواه از سِجّین.
•این حرکتِ انسان را از عالم کثرت بسوى مقام وحدت و از اعتبار بسوى حقیقت، حشر گویند؛ یعنى عالم جمع، عالمى که انسان در آن جمع مى‏شود و در خود فرو میرود و پیچیده میگردد و فانى مى‏شود.
•حشر = جمع «وَ یَوْمُ الْحَشْرِ یَوْمُ الْبَعْثِ وَ الْمَعادِ وَ هُوَ مَأْخوذٌ مِنْ حَشَرَ الْقَوْمَ إذا جَمَعَهُمْ» روز حشر یعنى روز بعث و بازگشت؛ و از حَشَرَ الْقَوْم گرفته شده است، یعنى آنها را جمع کرد. «أقرب الموارد»
•«حَشَرْتُ النّاسَ أحْشِرُهُمْ وَ أحْشُرُهُمْ حَشْرًا: جَمَعْتُهُمْ؛ وَ مِنْهُ یَوْمُ الْحَشْرِ». حشر یعنى جمع کردن، و به همین مناسبت روز قیامت را یوم حشر گویند. «صِحاحُ اللغة»
•«وَ الْحَشْرُ جَمْعُ النّاسِ یَوْمَ الْقِیَمَةِ». حشر به معناى جمع کردن مردم در روز قیامت است. «لسانُ العرب»
•تبیین و توضیح عالم نشر
•عالم نشر، نشر = بازکردن و گستردن است.
•پس از عالم حشر، عالم نشر است؛ یعنى آن نحوه از جمع و فنا بر میگردد و باز مى‏شود، و مانند یک طاقه پارچه را که پیچیده باشند، اینک باز مى‏کنند و تمام خصوصیّات و مساحت و شکل و اندازه آن را در مرأى‏ و منظر قرار میدهند.
•علامه طباطبایی: «کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ: و بخورید از روزى پروردگار و بسوى اوست نشور.» ملک/15.

نشور و نشر زنده کردن مرده است بعد از مردنش و اصل این مادّه از نَشَرَ الصَّحیفَةَ وَ الثَّوْبَ إذا بَسَطَهُما بَعْدَ طَیِّهِما (باز کردن کاغذ و لباس در وقتى که آنها را بعد از آنکه پیچیده بودند باز کنند و بگسترند) گرفته شده است. و قول خداوند که میفرماید: «وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ»: زنده کردن مردگان به خدا رجوع میکند به اینکه اموات را از زمین خارج و براى حساب و جزاء زنده مى‏نماید. «تفسیر المیزان، ج 20، ص 14»

•«وَ نَشَرَ الثَّوْبَ وَ الْکِتابَ نَشْرًا: بَسَطَهُ خِلافُ طَواهُ؛ وَ- اللَهُ الْمَوْتَى نَشْرًا وَ نُشورًا: أحْیاهُمْ فَکَأنَّهُمْ خَرَجوا وَ نُشِروا بَعْدَ ما طُووا»: و نشر کرد کتاب یا لباس را یعنى باز کرد، بر خلافِ پیچید آن را؛ و نشر کرد خدا مردگان را= زنده کرد، مثل آنکه مردگان خارج شدند و باز و گسترده شدند بعد از آنکه بهم در پیچیده بودند.» « أقرب الموارد، ج 2، ص 1300».

وَ نَشَرَ الْمَتاعَ وَ غَیْرَهُ یَنْشُرُهُ نَشْرًا بَسَطَهُ، وَ مِنْهُ ریحٌ نَشورٌ وَ ریاحٌ نُشُرٌ؛ وَ نَشَرَ الْمَیِّتُ یَنْشُرُ نُشورًا، أىْ عاشَ بَعْدَ الْمَوْتِ؛ قالَ الاعْشَى: حَتَّى یَقولُ النّاسُ مِمّا رَأوْا  یا عَجَبًا لِلْمَیِّتِ النّاشِرِ

•وَ مِنْهُ یَوْمُ النُّشورِ؛ وَ أنْشَرَهُمُ اللَهُ، أىْ أحْیاهُمْ‏ «و نشر کرد متاع را یا غیر آن را، یعنى بگسترد و پهن کرد، و از همین باب است که میگویند: بادِ گسترده و بادهاى گسترده و پهن شده. و مرده نشور نمود، یعنى بعد از مرگ، زندگى و حیات پیدا کرد؛ و أعشى گوید تا به جائى که مردم از آنچه مى‏بینند میگویند: اى عجب از مرده‏اى که زنده شده و زندگانى میکند. و از همین باب است یوم نشور. و خداوند ایشان را نشر کرد، یعنى زنده کرد.» « صحاح اللغة، ج 1، ص 405».
•ابن أثیر آورده است که در حدیث دعا آمده: لَکَ الْمَحْیَا وَ الْمَمَاتُ وَ إِلَیْکَ النُّشُورُ. یُقالُ: نَشَرَ الْمَیِّتُ یَنْشُرُ نُشورًا، إذا عاشَ بَعْدَ الْمَوْتِ؛ وَ أنشَرَهُ اللَهُ أىْ أحْیاهُ. «اى خداوند! زندگى و مرگ براى توست، و نشور بسوى توست. گفته میشود: مرده نشور پیدا کرد، یعنى بعد از مردن عیش و زندگى پیدا کرد.». « نهایة ابن أثیر» ج 5، ص 54

 

 

 

•و به همین الفاظ در «لسان العرب» آورده است و به دنبالش گفته است: وَ مِنْهُ یَوْمُ النُّشورِ. « لسان العرب، ج« ر- ز» ص 206»

فرق عالم حشر با عالم نشر

•عالم نشر یعنى عالم زندگى و حیات؛ یعنى پس از آنکه در سیر إلى الله مردم به فناء مى‏رسند، بار دیگر از فناء به بقاء حرکت مى‏کنند و مانند نامه و طاقه پارچه درهم پیچیده دوباره باز مى‏شوند و احاطه علمى بر أعمال خود پیدا مى‏کنند و مورد حساب و جزاء و عرض و سؤال قرار میگیرند، مانند طومار نوشته‌ای که پیچیده شده و مضمون آن پیدا نیست، ولی وقتی آن را باز کنند معلوم مى‏شود که در آن چیست.

این عالم بقاء بالله است که آن را بقاء بعد از فناء نیز گویند.

•درباره عالم معاد و حشر «إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ»‏ آمده، بسوى خدا باز می‌گردید و عالم کثرت درهم نوردیده مى‏شود؛ «وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: آنچه را گمان میکردید، گم و نابود میگردد» انعام/94‏ .
•امّا در عالم نشر به عکس آن، تمام نابود شده‏ها بود مى‏شود و مخفیّات ظاهر مى‏گردد و انسان بر تمام اعمال خود، و عبادات و معاصى و نیّت‏ها و اخلاق و ملکات و عقائد خود واقف مى‏شود.

 

نتیجه گیری:

•انسان پس از مقام فناء به مقام بقاء میرسد.
• کمترین درجه آن، اینست که انسان به کثرات خود، احاطه وجودی و علمی پیدا کند. یعنى بر عالم زمان و مکان سیطره پیدا میکند و از زمان تولّدِ خود را تا هنگام مرگ را با همین بدن عنصرى با تمام افعالى که انجام داده است، مى‏یابد و سیطره وجودی بر تمام کردار خود پیدا میکند، یعنى بدن مادّى عنصرى خود را در طول مدّت عمر با تمام آثار مى‏یابد. و همانطور که الان روح ما بر بدن ما در این لحظه احاطه دارد، در آن وقت روح انسان بر بدن انسان در تمام مدّت عمر با تمام خصوصیّات احاطه وجودی پیدا میکند و مُهیمن بر خود با کردارش با علم حضورى خواهد بود.
•چون در آن عالم، انسان و کردارش به صورت ملکوتى خود جلوه دارند و حقائق اشیاء کشف میگردد، و از طرفى بهشت و جهنّم، نفسِ دریافت کننده أعمال و تجسّم روح و واقعیّت آنهاست، انسان بر تمام بدن عنصرى با اعمال خوب و بد احاطه پیدا مى‏نماید؛ و این احاطه تنها علم و تصوری نیست، بلکه چون روح مجرّد است، احاطه وجودی است. و اللهُ العالم.‏


موضوع :


قیامت کبرى‏:‌

عالم برزخ: مربوط به فرد است و هر فردى بلافاصله وارد عالم برزخ مى‏گردد.
قیامت کبرى: مربوط به جمع (همه افراد و همه عالم)است، حادثه‏اى که همه اشیاء و همه انسانها را در بر مى‏گیرد و براى کلّ جهان رخ مى‏دهد، کلّ جهان وارد مرحله جدید و حیات جدید و نظام جدید مى‏گردد.

حوادث قیامت در قرآن کریم:

ظهور قیامت مقارن با خاموش شدن ستارگان، بى‏فروغ شدن خورشید، خشک شدن دریاها، هموار شدن ناهمواریها، متلاشى شدن کوهها و پیدایش لرزشها و غرّشهاى عالمگیر و دگرگونیهای عظیم و بى‏مانند بیان کرده است.
تمامى عالم به سوى خرابى مى‏رود و همه چیز نابود مى‏شود و بار دیگر جهان نوسازى مى‏شود و تولّدى دیگر مى‏یابد و با قوانین دیگر ادامه مى‏یابد  که با قوانین فعلى جهان تفاوتهاى اساسى دارد و براى همیشه باقى مى‏ماند.

مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج2، ص 519_ 521.

 

نام‌های قیامت در قرآن:

هر یک از نامهای قیامت نشان دهنده نظام مخصوص حاکم بر آن است.
.1«روز حشر» یا «روز جمع» یا «روز تلاقى»: همه اوّلین و آخرین در یک سطح قرار مى‏گیرند و ترتیب زمانى آنها از بین مى‏رود.
.2«یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»(طارق/ 9) یا «روز نشور»: باطنها آشکار و حقایق بسته و پیچیده،باز مى‏شوند.
.3«یوم الخلود»: فناناپذیر و جاوید است.
.4«یوم الحسرة» یا «یوم التّغابُن»: انسانهایى سخت در حسرت و ندامت فرو مى‏روند و احساس ضرر مى‏کنند که چرا خود را براى چنین مرحله‏اى آماده نکرده‏اند.
.5«نبأ عظیم»: بزرگترین خبرها و عظیم‏ترین حادثه‏هاست.

رابطه و پیوستگى زندگى این جهان و زندگى آن جهان‏

این دو حیات از یکدیگر جدا نیست، بذر آن حیات در این حیات به دست خود انسان کاشته مى‏شود و سرنوشت آن حیات در این حیات به وسیله خود انسان تعیین مى‏گردد.
ایمان و اعتقاد صحیح با اعمال صالح سازنده حیات سعادتمندانه آخرت است و بی‌ایمانی و بی‌اعتقادی موجب حیات شقاوت بار در جهان آخرت است.
رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله): «الدّنیا مزرعة الآخرة» دنیا کشتگاه آخرت است. « کنوز الحقایق‏، باب دال».
روز قیامت، حشر و مواقف آن «سید محمد حسین حسینى تهرانى‏، معاد شناسی »
نفخ صور: فریادى آسمانى هنگام قیامت‏ «فرهنگ شیعه، ص 447ـ 448»
«نفخ»: دمیدن
«صور»: شیپور
نفخ صور نداى آسمانى عظیمى است که هنگامه قیامت همه آسمان‏ها و زمین را پر مى‏کند و موجودات عالم را مى‏میراند. جهان پایان یافته و رستاخیزبه پا مى‏شود و موجودات دوباره زنده مى‏شوند (پیام قرآن‏، 6/ 67).
بنابر آیات و روایات، دو بار در صور دمیده مى‏شود:
یکى در پایان جهان: که همه خلایق مى‏میرند و این، نفخه مرگ است.
دوم در آستانه رستاخیز:  که همه مردگان زنده مى‏شوند و این، نفخه حیات است (المیزان‏، 14/ 293).
تعابیر قرآن در مورد این دو حادثه:

نفخ صور، صیحه، صاخّه، قارعه و زجره(یاسین/ 51؛ مدّثّر/ 8 و 9؛ قارعه/ 4- 1؛ صافّات/ 191).

برخى روایات: سه بار در صور دمیده مى‏شود؛ یعنى پیش از دو نفخه مرگ و حیات، نفخه‏اى دیگر است به نام «نفخه فزع». این نفخه هنگامه زلزله عظیم زمین روى مى‏دهد.

روایاتى دیگر: خبر از نفخه‏ چهارم که «نفخه جمع» است؛ لیکن این دو نفخه نیز در حقیقت به همان دو نفخه اصلى بازمى‏گردند(بحارالانوار، 6/ 318؛ حقّ الیقین‏، 2/ 95؛ پیام قرآن‏، 6/ 71- 70).

کارِ دمیدن در صور برعهده اسرافیل- از فرشتگان والامرتبه و مقرّب الهى- است و چون نفخه را به پایان مى‏بَرَد، خود نیز مى‏میرد و نفخه حیات را خداى متعال انجام مى‏دهد (بحارالانوار، 6/ 324؛ حقّ الیقین‏، 2/ 94؛ تفسیر قمى‏، 2/ 252).
برخى آیات قرآن: میان نفخه مرگ و نفخه حیات فاصله‏اى وجود دارد (زمر/ 68)؛ که در قرآن بیان نشده.
برخى روایات: فاصله چهل سال است؛ ولی مشخص نیست طول سال‏هاى دنیوى است یا اخروى؟
در این چهل سال هیچ موجود زنده‏اى جز خداى متعال باقى نمى‏ماند و دگرگونى‏هایی در عالم روى مى‏دهد و جهانى نو براى زندگىِ دوباره انسان‏ها پدید مى‏آید.
قرآن کریم، گروهى از موجودات (مانند برخى فرشتگان مقرّب) را از مرگ در نفخه نخست استثناء کرده است، البتّه نه به این معنا که آنها نمى‏میرند، بلکه به این معنا که در مرگشان تأخیر مى‏افتد و به زمانى پس از نفخه موکول مى‏شود (پیام قرآن‏، 6/ 72 و 73؛ المیزان‏، 14/ 293؛ حقّ الیقین‏، 2/ 97).
متکلّمین شیعه معتقدند که پس از نفخه اوّل، ارواح و اجسام به کلّى از میان نمى‏روند، بلکه اجزاى جسمانى از هم مى‏گسلند و با نفخه دوم دوباره پیوند مى‏خورند و زنده مى‏شوند (بحارالانوار، 6/ 336؛ حقّ الیقین‏، 2/ 97؛ کشف المراد، 402).
براى حشر مردگان چهل روز باران حیات مى‏بارد. «معاد شناسى، ج‏6، ص: 40ـ 44»
در کتاب «أمالى» صدوق از أحمد بن زیاد هَمْدانى (ره) حدیث میکند که او گفت: براى ما روایت کرد علىّ بن إبراهیم بن هاشم از پدرش از محمّد بن أبى عُمَیر از جمیل بن دَرّاج از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که فرمودند:
إذَا أَرَادَ اللَهُ أَنْ یَبْعَثَ الْخَلْقَ أَمْطَرَ السَّمَآءُ عَلَى الارْضِ أَرْبَعِینَ صَبَاحًا، فَاجْتَمَعَتِ الاوْصَالُ وَ نَبَتَتِ اللُحُومُ‏. «چون خداوند اراده فرماید که مردم را براى قیامت محشور کند، چهل شبانه روز آسمان بر زمین باران ببارد؛ و در اینصورت، اجزاء و اعضاءِ بدنها به هم مى‏پیوندد و گوشت بر روى آنها میروید.» ««أمالى» صدوق، طبع سنگى، ص 107»
«بحار الانوار» این روایت را از «تفسیر علىّ بن إبراهیم» نقل میکند و در تتمّه‏اش حضرت صادق علیه السّلام میفرماید:
جبرائیل به نزد رسول الله صلّى الله علیه و آله آمد و آن حضرت را با خود به قبرستان بقیع آورد تا به قبرى رسیدند.
جبرائیلصاحب آن قبر را صدا زد و گفت: برخیز به اذن خدا!
مردى از میان قبر برخاست که تمام موهاى سر و صورتش سپید بود، و با دست خود خاک را از صورتش پاک میکرد و مى‏گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَهُ أَکْبَرُ. جبرائیلبه او گفت: برگرد در میان قبر به اذن خدا!
سپس با رسول الله رفتند تا به قبر دیگرى رسیدند،
جبرائیلبه‏ صاحبش گفت: برخیز به اذن خدا! در این حال مردى از میان قبر برخاست که چهره و سیمایش سیاه بود و مى‏گفت: یَا حَسْرَتَاهُ! یَا ثُبُورَاهُ! «اى واى بر من حسرت زده! اى واى بر من هلاک شده!»
جبرائیل به او گفت: برگرد به حال اوّلیّه خود به اذن خدا! و پس از آن به رسول الله گفت: اى محمّد! اینطور مردگان در روز بازپسین مبعوث میگردند! مؤمنان با آن گفتار و این جماعت با چنین گفتار و وضعیّتى!«. بحار الانوار» طبع حروفى، ج 7، ص 39
بعضى از آیات: وقتی خداوند بخواهد مردگان را زنده کند، باران از آسمان آمده و  مردگان حیات میگیرند.
وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ* ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ* وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
« (اى رسول ما!) مى‏بینى زمین را که فروکش کرده و خاموش و بى اثر شده است! پس چون ما از آسمان آب باران بر آن میفرستیم به حرکت و اهتزاز در مى‏آید و نموّ و رشد میکند، و از هر جفتِ با بهجت و سرشار در روى آن میروید و این دلیل بر آنست که فقط خداوند حقّ است و او مردگان را زنده میکند و او بر هر چیز قدرت دارد و تواناست؛ و دلیل بر آنست که ساعت قیامت فرا میرسد و شکّى در آن نیست و خداوند آنانرا که در قبرها خوابیده‏اند بر مى‏انگیزاند.»
معناى این آیه و دو حدیث گذشته این نیست که بارانى که از آسمان مى‏بارد و به سبب آن مردگان حیات میگیرند مانند همین بارانى است که ما مشاهده مى‏کنیم و بواسطه آن زمین سر سبز و خرّم میگردد.«حج/5ـ7»

 



موضوع :


برزخ: جهان میان دنیا و آخرت‏
روح هنگام مرگ از بدن جدا شده و به عالم برزخ می‌رود و در آنجا به حیات خویش ادامه می‌دهد.
اگر مرده اهل ایمان باشد، در برزخ به آسایش رسیده و اگر اهل کفر یا گناه باشد، کیفر می‌بیند.
زندگی برزخی واسطه‌ای میان دنیا و آخرت است و تا قیامت ادامه دارد.
روح انسان بعد از مرگ به جسم لطیف «بدن یا قالب مثالی» می‌شود که شبیه جسم مادی است ولی بسیاری از عوارض جسمانی را ندارد.
بدن یا قالب مثالی دارای تجرد برزخی است، یعنی نه کاملا مجرد و نه مادی است.
برزخ مرتبه‌ای فراتر از دنیا و محیط بر ان است، و فهم حقیقت برزخ از توان آدمی خارج است.
حالت برزخی بر اساس روایات شبیه عالم خواب است. (بحارالانوار، 6/ 271).

 

روح در قالب مثالی از بدن خارج شده و به مناظر زیبا و هولناک سر می‌زند.

منازل روح در عالم برزخ:

سؤال قبر، فشار قبر، ورود به بهشت یا دوزخ.

علت ورود به برزخ قبل از آخرت:

میان دنیا و آخرت تفاوتى بنیادى وجود داردو انتقال از دنیا به آخرت زمانی تحمّل‏پذیر است که از مرحله‏اى میانى بگذرد که دارای ویژگیهای هر دو باشد.
قیامت یکى بیش نیست و در یک روز تحقّق مى‏یابد و پس از دگرگونی آسمانها و زمین جهانی نو پدید می‌آید و با توجه به اینکه بیشتر انسانها پیش از قیامت مرده‌اند، برزخ واسطه‌ای است که روح انسانها تا قیامت در آنجا به سر می‌برند.
از برخی روایات برمى‏آید که عالم برزخ، برخى کاستى‏های مؤمنان را مى‏زداید و آنان را براى قیامت و آخرت پاک مى‏سازد و برخى دانستنى‏ها و معارف به مؤمنان و صالحان القاء مى‏شود (پیام قرآن‏، 5/ 475- 443).

ویژگى‏هاى برزخ و زندگى برزخى:

جهان برزخ مثل زمین صبح و شام دارد (مؤمن/ 46) و عمرى مشخص که تا ظهور قیامت است.
برزخیان همانند زندگان متناسب با زندگى برزخى مى‏خورند و مى‏آشامند و با یکدیگر سخن مى‏گویند و نشست و برخاست دارند.
چون روحى از دنیا به برزخ مى‏رسد، برزخیان به استقبالش مى‏شتابند و اخبار زندگان را از او مى‏گیرند (بحارالانوار، 6/ 268 و 2692).
برزخیان با دنیا گونه‏اى ارتباط دارند و بسته به جایگاه برزخى خویش، گاه به دنیا سر مى‏زنند و از حال و روز بازماندگان دنیایى آگاه مى‏گردند (همان).

برزخیان چند گروه‏اند:

.1مؤمنان: متنعم به نعمت‏هاى بهشتى
.2کافران: در عذاب در دوزخى با نام برهوت
.3مسلمانان فاسق و بى‏ولایت به اهل بیت (ع) که عمل صالح دارند و در برابر امامان معصوم (ع) عداوت نشان نداده‏اند. ایشان از نعمت‏هاى بهشتى بهره‏مند نمى‏شوند؛ ولى راهى از بهشت به سویشان باز مى‏گردد تا از نسیم آن برخوردار شوند.
.4سفیهان و کودکان و مستضعفان (عقیدتى) که به گروه سوم مى‏پیوندند.
.5دشمنان امامان معصوم (ع) که از گورهایشان، درى به دوزخ گشوده مى‏شود و با آتش دوزخ کیفر مى‏بینند (حق الیقین‏، 495).

جایگاه برزخ:

برخی روایات: برزخ مؤمنان در وادى السّلام نجف. هر مؤمنى که از دنیا مى‏رود، بدانجا منتقل مى‏شود.
جایگاه کافران و منافقان = وادى برهوت یمن  (حق الیقین‏، 496).

تکامل در جهان آخرت: کمال یافتن انسان در برزخ و قیامت‏

انسان در دنیا مى‏تواند با علم و اختیار و ... خویشتن را به کمال رساند.
روح انسانى مجرّد و غیر مادّى است؛ ولى با تعلّق به بدن تکامل مى‏یابد تا جایى که از آن بى‏نیاز مى‏گردد.
حرکت انسان به سوی خدا برای رسیدن به کمال از روی آزادی و آگاهی است. تکامل انسان در گرو آن است که از پیامبران پیروی کرده و از حیات طیبه برخوردار شود.
«ویژگى‏هاى حیات دنیوى، راه حرکت به سوى خداى متعال را در پیش او مى‏گشاید.
دو مرحله‌ی انسان پس از مرگ: زندگى برزخى و اخروى؛ بر اساس آیات و روایات این دو مرحله نیز از نوعی حرکت تکاملی برخوردار است.

 

مسئله‏اى عقلى‏ در مورد تکامل انسان پس از مرگ

س: حرکت تکاملى: خروج تدریجى کمالات وجودى از مرحله قوّه به فعلیّت است. مادّه در حیات دنیوى، حامل این قوّه و استعداد است. در عالم برزخ و آخرت ماده نیست، که زمینه‌ی فعلیت استعداد بود؛ پس چگونه حرکت تکاملى تحقّق مى‏یابد؟

س: حرکت تکاملی به سوی خدا از طریق بندگی تحقق می‌پذیرد و با مرگ انسان این حرکت متوقف می‌شود. چگونه می‌توان پس از مرگ حرکت تکاملی را ممکن دانست؟

ج: حرکت تکاملی انسان در آخرت، ادامه‌ی همان حرکتی است که در دنیا داشته و زمینه‌ی آن را در دنیا فراهم کرده است.

روح انسان در دنیا کمالاتی دارد که از آنها در حجاب است و با رفتن به عالم برزخ، آن کمالات را در می‌یابد. هر چند استعداد و حرکت به معنای دنیوی در آن سرا وجود ندارد.

در حیات برزخی ارتباط روح با اعمال دنیوی کامل قطع نمی‌شود.
اعمال انسان: 1. مستقیم 2. غیر مستقیم: پیامد عمل مستقیم
مثال: 1. بنای مسجد 2. اعمال نیکی که در مسجد صورت می‌پذیرد، مادامی که آن مسجد پابرجاست.= بهره‌مندی در برزخ یا اعمال نیک یا فرزند صالح و ... اعمال خیر: (عبادت، صدقه و ...) ارواح مؤمنان را برخوردار می‌سازد. مثل قضای عبادات میت و اجیر گرفتن برای او
روایاتى فراوان از تکامل نفوس ناقص در برزخ یاد کرده‏اند. از جمله نفوس ناقص و اطفال که تحت تعلیم انبیا و اولیای الهی قرار گرفته، آماده‌ی ورود به قیامت می‌شوند.
امام صادقg: «اطفال شیعیان ما را حضرت فاطمه (س) تربیت مى‏کند.»
امام کاظمg: «اگر یکى از دوستان و شیعیان بمیرد و نتواند قرآن بخواند، در برزخ بدو مى‏آموزند تا خداوند متعال در قیامت درجات او را بالا بَرَد. درجات بهشت به شمار آیات قرآن است. به قارى قرآن گویند بخوان و بالا برو، و او مى‏خواند و بالا مى‏رود.» (الاصول من الکافى‏، 2/ 443)
ورود به برزخ: حرکتی تکاملی است که زمینه‌ی ورود به قیامت را مهیا می‌کند. رنج‌های برزخ موجب بالا رفتن درک شده و گرفتاریهای صورت برزخی اعمال زشت روح مؤمن را پاک می‌سازد.
نعیم بهشتى که در زندگى برزخى به مؤمنان صالح مى‏رسد، شوق ایشان را به بهشت بیشتر کرده و بر حرکت تکاملى آنان به سوى خدا مى‏افزاید؛ چنان که شهیدان به تصریح قرآن پس از مرگ از روزى‏هاى الهى مى‏خورند (معاد، بازگشت به سوى خدا، 2/ 155 و 131؛ بحارالانوار، 6/ 369؛ آل عمران، 171- 169).
تکامل در قیامت: با مرگ از حیات برزخى و نفخ صور اوّل (نفخ صور) آغاز مى‏شود. ارواح برزخى به نظامى بالاتر و اولین عالم از عوالم حشر گام مى‏نهند. این انتقالخود تحوّلى تکاملى براى روح است. روح همراه بدن، به نخستین عالم از عوالم حشر وارد مى‏شود و منازل و مواقف را طى مى‏کند. در هر عالمى کمالاتى مى‏گیرد تا شایسته راه یافتن به عالم بالاتر مى‏شود.

دلایل آیات قرآن:

خداوند برخی از انسانها را در قیامت پاک می‌کند و برخی را که پیمان شکسته یا کتاب آسمانی را کتمان کرده‌اند، پاک نمی‌کند و بدانها نمی‌نگرد. (آل عمران/ 77؛ بقره/ 74)

بنابراین تزکیه (کمال‏یابى روح آدمى) در جهان آخرت هست؛ ولى برخى از آن محروم‏اند.

خداوند مؤمنین را در جهان آخرت با ایمانشان به سوى بهشت راه مى‏نماید (یونس/ 9) و در راهى مستقیم به سوى خود مى‏برد (نساء/ 175) و ستمگران و کافران را به دوزخ مى‏اندازد (صافّات/ 22 و 23) و مشمول آمرزش خویش نمى‏کند و به راهى جز جاودانگى (خلود) در دوزخ نمى‏برد (نساء/ 169- 167).
گواهی آیات: سیر تکاملى انسان در قیامت ادامه دارد و حرکت برخى انسان‏ها به سوى پستى دوام مى‏یابد.

بسیارى از مؤمنان گناهکار در مواقف قیامت بر اساس مغفرت و شفاعت اولیاى الهى از گناهان مى‏پیرایند.

برخى روایات گروهى از مؤمنان معذب هنگام برپایى رستاخیز با شفاعت اولیاى الهى رهایى مى‏یابند و به بهشت مى‏روند.

سیر تکاملى مؤمنان در بهشت ادامه دارد و آنان با برخوردارى از نعمت‏هاى بهشتى و عنایات الهى، پیوسته به کمال مى‏رسند.

عوالمى که مؤمنین در برزخ و قیامت پشت سر مى‏گذارند، موجب پاک شدن آنها از نواقص و عیوب است و با پاک شدن از گناهان و نواقص شایسته ورود در بهشت و جوار خداى متعال و اولیاى الهى مى‏گردند.
بنابراین هر اندازه در حیات دنیا با مجاهدات شرعى از نواقص و عیوب پاک گردند، حرکت تکاملى آنان در جهان آخرت با درد و رنج کمترى همراه خواهد بود (معاد، بازگشت به سوى خدا، 2/ 172- 157؛ پیام قرآن‏، 6/ 366- 363).

 

 

 



موضوع :


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز