سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بداء

 معناى لغوى و اصطلاحى بدا "

بدا" از ریشه "بُدوّ" به معناى ظهور شدید است.

و در اصطلاح گفته‏اند: بدا داراى دو معناست:

1.       پدیدار شدن رأى جدید براى خداوند - که پیش از این آگاهى نداشته و سپس به آن پى برده باشد، این معنا باطل و نسبت آن به خداى تبارک و تعالى محال و ممتنع است.

2.      پدیدار ساختن امرى براى مردم که در گذشته بر ایشان پنهان بوده است؛ یعنى این امر را خداوند از ازل مى‏دانسته و از همان آغاز به همین شکل جدید که پدیدار گشته مقدّر داشته است، ولى به جهت مصلحتى که مقام تکلیف آن را ایجاب مى‏کرد، براى مدتى آن را از مردم مخفى داشته و سپس در موقع خود آشکار نموده است، این معنا معقول و پذیرفته است.

علمای شیعه بدا در مورد خداوند متعال را به معناى إبدا؛ یعنى آشکار ساختن چیزى که قبلاً ظاهر نبود و پیش بینى نمى‏شده، گرفته‌اند. ایشان در این زمینه به روایات اهل بیت: استناد نموده‌اند.

ظهور پس از خفا و پنهان بودن‏ در انسان است ولی در مورد خداوند محال است،‌ زیرا مستلزم جهل و تغییر رأی است. بدا در مورد خداوند، در حقیقت إبدا و اظهار است؛ یعنى آنچه را خداوند از قبل مى‏دانسته ولى براى انسان معلوم نبوده، آن را اظهار و آشکار مى‏سازد و بدا نامیدن آن به اعتبار مقام فعل الهى است، زیرا در ذات الهى جهل و تغییر راه ندارد. چنانچه امام صادق (ع) فرمودند: "إنّ اللَّه لَم یَبدُ له من جهل"؛ همانا خداوند بدایى به خاطر جهل برایش نیست.

آنچه در مورد خداوند قابل تصور است، بدای ظاهرى است؛ یعنى پدیدار ساختن امرى که براى مردم در گذشته پنهان بوده است ولى به جهت مصلحتى که مقام تکلیف آن را ایجاب مى‏کرد براى مدتى آن را از مردم مخفى داشته و سپس در موقع خود آشکار نموده است و این معنا معقول و پذیرفته است. همه فرقه‏هاى اسلامى در اعتقاد به بداء اتّفاق نظر دارند، اگرچه برخى از به کار بردن لفظ «بداء» پرهیز مى‏کنند.

اهمیت بدا در روایات

امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً حَتَّى یَأْخُذَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِیَّةِ وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ وَ أَنَّ اللَّهَ یُقَدِّمُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ:خدا هیچ پیغمبرى را مبعوث نفرمود جز اینکه سه خصلت را از او پیمان گرفت:  1- اقرار به بندگى خدا 2- کنار زدن شریکها و مانندها براى خدا 3- اقرار باینکه خدا هر چه را خواهد مقدم دارد و هر چه را خواهد بتأخیر اندازد»  خداوند از همه‌ی انبیا، همراه با توحید، ایمان به بدا را نیز پیمان گرفته است.

یا حدیث دیگر که مى‏فرماید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 هَلْ یَکُونُ الْیَوْمَ شَیْ‏ءٌ لَمْ یَکُنْ فِی عِلْمِ اللَّهِ بِالْأَمْسِ؟ قَالَ لَا، مَنْ قَالَ هَذَا فَأَخْزَاهُ اللَّهُ قُلْتُ أَ‌رَأَیْتَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، أَ لَیْسَ فِی عِلْمِ اللَّهِ، قَالَ بَلَى قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ»  منصور بن حازم گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که: آیا ممکن است امروز چیزى واقع‏شود که دیروز در علم خدا نبوده باشد (یعنى خدا آن را نداند مگر وقتى که واقع شود) فرمود: نه، هر که چنین گوید خدایش رسوا کند. عرض کردم بفرمائید مگر نه اینست که آنچه واقع شده و آنچه تا روز قیامت واقع مى‏شود در علم خدا هست؟ فرمود: چرا، پیش از آنکه خلق را بیافریند (همه چیز را میدانست).

 در جای دیگر امام فرمودند: هر کس گمان کند براى خداوند مسئله‌ی جدیدى روشن شده که قبلاً آن را نمى‏دانسته از او تبّرى بجویید.

 

بدا در روایات، لوح محفوظ و لوح محو و اثبات:

خداوند متعال در مورد انسان دو نوع تقدیر دارد:

1- تقدیر حتمى و قطعى که هرگز تغییر نمى‏یابد.

2- تقدیر معلّق و مشروط، که در صورت فقدان بعضى شرایط عوض مى‏شود و تقدیر دیگرى جاى آن مى‏نشیند.

أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ: عِلْمٌ مَکْنُونٌ مَخْزُونٌ، لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِکَ یَکُونُ الْبَدَاءُ- ؛وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ، فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ. امام صادق (ع) مى‏فرماید: "خداوند دو گونه علم دارد: علم مکنون و مخزون که جز خودش کسى نمى‏داند که خود بدا (نشأت گرفته) از آن علم است. دیگرى علمى که به فرشتگان و انبیا آموخته است و ما نیز بدان آگاهیم".

 بنابراین دو گونه علم وجود دارد، علمى که بدا از آن نشأت مى‏گیرد که لوح محفوظ است و دیگرى علمى که بدا بدان تعلق مى‏گیرد که لوح محو و اثبات است. پس بدا عبارت است از محو اوّل و اثبات ثانى و خداى سبحان به هر دو عالم است و این حقیقتى است که هیچ صاحب عقلى نمى‏تواند منکر آن باشد؛ زیرا براى تحقق و وجود امور و حوادث، دو نوع پیش بینى متصور است: یکى تحقق قابل تخلف که به حسب اقتضاى اسباب ناقص، از قبیل شرط و یا علت و یا عدم مانع است. دیگرى تحقق و وجود غیر قابل تخلف که به اقتضاى اسباب و علل تام? آن حوادث است و وجودى است ثابت و غیر مشروط و غیر متخلف و آن دو کتابى که آیه‌ی مورد بحث؛ یعنى کتاب محو و اثبات و ام الکتاب معرفى می کند یا عبارت اند از همین دو مرحله‌ی از وجود، و یا مبدأ آن دو هستند.

لوح محفوظ: علمی که هیچ گاه تغییر نمی‌کند و در آن علم مکنون مخزون است که می‌توان آن را علم ذاتی نام نهاد. این علم را  خداوند متعال به نبی اکرم9 هم نمی‌دهد، لذا احتمال بدا برای پیامبرصلی الله علیه و آله هم می‌رود.

لوح محو و اثبات: مقام علمِ تعلیم شده است که همان مقام تقدیر الهی و قابل تغییر است و آن همان علمی است که به ملائکه و رسولان تعلیم می‌شود. از علم مکنون (علم اول و ذاتی) بدا در علم تعلیمی (علم دوم و فعلی) بدا حاصل می‌شود.

قال الصادق علیه السلام: مَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلَّا کَانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ یَبْدُوَ لَهُ. در هیچ چیز برای خدا بداء حاصل نمی‌شود، مگر اینکه در علم خدا قبل از اینکه بداء شود، وجود دارد.

مقصود از لوح محفوظ (ام الکتاب) همان علم ازلى الاهی است که مقدّرات در آن ثابت و غیر قابل تغییر است. بنا به گفت? بسیارى از مفسران، لوح محفوظ و "کتاب مبین" یکى هستند چون کتاب مبین همان مقام علم پروردگار است، و در آی? شریفه است که "در زمین و آسمان چیزى به سنگینى ذره از پروردگار تو پوشیده نیست، و هیچ موجودى کوچک تر و بزگ تر از آن نیست مگر این که در کتابى مبین هست". و مقصود از لوح محو و اثبات، صفحه‌ی گیتى و جهان هستى و طبیعت است که سرنوشت و تقدیر هر چیزى بر آن ثبت شده، لکن هیچ کدام از این تقدیرات ثابت نیست، بلکه هم? آنها جنب? اقتضایى دارند.

نتیجه آن که تغییر بر حسب مصالح و مقتضیات زمان و مکان و... در لوح محو و اثبات جارى می‌شود که بدا نیز بدان تعلق مى‏گیرد. به خلاف لوح محفوظ (علم ازلى الاهی) که از آن تعبیر به "کتاب مبین" و "ام الکتاب" شده و تغییر ناپذیر و ثابت است.

خداوند متعال در مقام تقدیر با حفظ حریت انسان به او آزادی عمل می‌‌دهد، یعنی به وی فرصت، اختیار و آزادی داده و  برنامه‌ی انسان براساس عمل قابل تغییر است، و این تغییرات در مقام فعل حق اجرا می‌شود.

بنابراین در مورد حق‌تعالی دو مقام وجود دارد: 1. علم حق که علت و مصدر فعل، علم الهی نیست، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ‏ فَیَکُون‏: 28، یس». بلکه مصدر فعل بر اساس حکمت جاری می‌شود. از لحاظ نظام عقلانی نیز منشأصدور علم نیست، بلکه حکمت، عدل و فضل است، هر چند خداوند متعال از علم استفاده کرده ولی آن را منشأ تصمیم گیری قرار نمی‌دهد.2. فعل حق که همان نظام تدبیر عالم و تقدیر آن است.

بدا در آیات

از جمله آیاتى که دلالت بر این حقیقت مى‏کنند، این آی? شریفه است: «لِکُلِّأَجَلٍکِتابٌ *یَمْحُوااللَّهُمایَشاءُوَیُثْبِتُوَعِنْدَهُأُمُّالْکِتابِ:  براى هر زمان و دوره‏اى کتاب (و قانون) است. خداوند هر چه را بخواهد محو یا اثبات مى‏کند و "اُم الکتاب" تنها نزد اوست». (رعد: 38 ـ 39).

علم خداوند که احوال آفریدگان را با آن تدبیر مى‏کند دو گونه است: یکى علم مخزون، که جز خداوند کسى بدان آگاه نیست که "لوح محفوظ»"نامیده مى‏شود و دیگرى، آن علمى که خداوند به فرشتگان و پیامبران و دیگر اولیاى خود داده که از آن به "لوح محو و اثبات" نام برده مى‏شود و همین بخش از علم است که "بدا" بدان راه دارد.

... «و عِندَنا کِتابٌ حفیظٌ؛ و نزد ما کتابى است که همه چیز در آن محفوظ است» (ق/4). یا آی? «فى لوح محفوظ». (بروج/22» این آیات دلالت دارند بر این که کتابى وجود دارد که حافظ اعمال تمام انسان‏ها و غیر آنهاست. در عین حال شامل جمیع مشخصات حوادث و خصوصیات اشخاص و تغییرات آنهاست، ولى خودش هیچ تغییر و دگرگونى ندارد.

بنا به گفت? بسیارى از مفسّران، لوح محفوظ و کتاب مبین یکى هستند. چون منظور از کتاب مبین همان مقام علم پروردگار است؛ یعنى همه‌ی موجودات در علم بى پایان او ثبت‌اند و شاهد، آن آیاتى است که مى‏گویند: «وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِین‏: در زمین و آسمان چیزى به سنگینى ذره از پروردگار تو پوشیده نیست، و هیچ موجودى کوچک تر و بزرگ تر از آن نیست، مگر این که در کتابى مبین هست» (یونس/61» و «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِین‏: هیچ جنبنده‏اى در زمین نیست، مگر این که روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‏داند، همه اینها در کتاب آشکارى [در لوح محفوظ، در کتاب علم خدا]  ثبت است! » (هود/6) و دلالت مى‏کنند که جهان پهناور هستى نیز انعکاسى از این لوح محفوظ است.

پس مقصود از لوح محفوظ (ام الکتاب) و کتاب مبین، همان علم ازلى الاهی است که مقدرات در آن ثابت و غیر قابل تغییر است. بر خلاف لوح محو و اثبات، که سرنوشت و تقدیر هر چیزى در آن ثبت شده، لکن هیچ کدام از این تقدیرات ثابت نیست، بلکه همه‌ی آنها جنب? اقتضایى دارند. مقصود از لوح محو و اثبات، صفحه‌ی گیتى و جهان هستى و طبیعت است که تقدیر هر چیزى در طبیعت خودش، آن هم به طور اقتضایى است که در صورت عدم مانع، علت تامه براى ایجاد چیزی خواهد بود و انسان‌ها نسبت به مانع علم ندارند، در حالى که بارى تعالى نسبت به آن علم دارد. به همین جهت على بن الحسین (ع) مى‏فرماید: «لولا آیة فی کتاب الله لحدثتکم بما یکون الى یوم القیمة، فقلت له: أیة آیة؟قال: قول الله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ: اگر نبود آیه‏اى در کتاب خدا من تا روز قیامت مى‏گفتم چه اتفاقى مى‏افتد. زراره مى‏گوید: پرسیدم کدام آیه، امام پاسخ فرمودند: "یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده‏ ام الکتاب".  پس لوح محو و اثبات، حکمى است عمومى که تمامى حوادثى را که به زمان و اجل محدود مى‏شوند در بر مى‏گیرد. به عبارت دیگر، تمامى موجوداتى که در آسمان‏ها و زمین و ما بین آن دو است، دستخوش آن مى‏گردند. چنان که خداوند مى‏فرماید: « ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ: آسمان‏ها و زمین و آنچه در آنهاست جز به حق و اجلى معلوم نیافریدیم» (احقاف/3) .

از مجموع بحث مى‏توان نتیجه‏گیرى نمود که تغییر بر حسب مصالح و مقتضیات زمان و مکان و... در لوح محو و اثبات سارى و جارى است. به خلاف لوح محفوظ (علم ازلى الاهی) که تغییرپذیر نیست. پس هم? موجودات دو جهت دارند، یک جهت تغییر که از این جهت دستخوش مرگ و زندگى، زوال و بقا، و انواع دگرگونى‏ها مى‏شوند و یک جهت ثبات، که از آن جهت به هیچ وجه دگرگونى نمى‏پذیرند و بدا در همان قسم اوّل است.

دو اصل بداء

1. خداى متعال قدرت مطلق دارد و مى‏تواند هر تقدیرى را عوض کند و تقدیر دیگرى جایگزین آن سازد، در حالى که از پیش هر دو تقدیر را مى‏داند و علم او هرگز تغییر نمى‏یابد.

«وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ‏ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتان: مائده، 64»، به روایت صدوق از امام صادقعلیه السلام درباره آیه «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ‏ مَغْلُولَةٌ»، آن حضرت فرمود: مقصودشان بسته بودن دست خدا نیست، بلکه معتقد بودند که خداوند از کار آفرینش فراغت یافته و دیگر افزایش یا کاهشى در عمر و رزق و ... ندارد. حال آن که اعمال قدرت از سوى خداوند مستمر است و به حکم «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ: الرحمن، 29»، خداوند هرگز از امر آفرینش نیاسوده است.خداوند در تکذیب عقیده آنان فرمود: «وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ‏ یَداهُ‏ مَبْسُوطَتانِ‏ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء‏» مائده، 64. آیا نشنیده‏اى که مى‏فرماید: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ: رعد، 39»

2. اعمال قدرت و سلطه از سوى خدا و تغییر سرنوشت و مقدّرات، روى حکمت و مصلحت است. بخشى از این تغییر مربوط به عمل و نحوه زندگى خوب یا بد اوست.مثلا صله رحم، رعایت ادب والدین..

«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» رعد، 11

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» اعراف،96

امیرالمؤمنین علیه السلام: از رسول خداصلی الله علیه و آله در باره آیه «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ» پرسید. رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: چشمان تو را و چشمان امّتم را پس از خودم با تفسیر آن روشن‏ مى‏کنم: صدقه به نحو مناسب، نیکى به والدین و انجام کار نیک شقاوت را به سعادت تبدیل مى‏کند و عمر را مى‏افزاید و از مرگِ بد نگه مى‏دارد.

امام باقرعلیه السلامفرمود: صله رحم اعمال را پاک مى‏سازد و رشد مى‏دهد، اموال را مى‏افزاید، بلا را دفع مى‏کند، حساب را آسان مى‏سازد و اجل را به تأخیر مى‏اندازد.

اطلاق لفظ بدا

الف: به کار بردن این لفظ براى این موضوع، به پیروى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره سه نفر (برص‏دار، کچل و کور) فرمود: «نظر خداوند چنین برگشت که آنان را مبتلا سازد» بیان بخاری در مورد سه نفر که پس از ابتلا به دلیل ناسپاسی دو نفر از آنان بیماریشان به نسلشان منتقل شد. صحیح بخارى: ج 4، ص 172.

ب: چنین کاربردى از باب سخن گفتن به زبان یک قوم است تا موضوع را خوب بفهمند.

در عرف جامعه چنین رسم است که وقتى کسى تصمیم خود را عوض مى‏کند، مى‏گوید: «بَدا لى»، یعنى نظرم بر این قرار گرفت. پیشوایان دین نیز به زبان مردم سخن گفته‏ و چنین لفظى را در باره خداى متعال به کار برده‏اند.

قرآن کریم، در باره خداى متعال الفاظ و صفاتى را همچون مکر، کید، خدعه، نسیان و .. به کار برده است:

«إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً* وَ أَکِیدُ کَیْداً: طارق، 15ـ16              

«وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً: نمل، 50      

«إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ: نساء،‌143          

«نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ: توبه،67

 



. اعلام الدین، ص 344، به نقل از: عبدالله جوادى آملى، رحیق مختوم، ص 128.قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج 1، ص 172.

. معرفت، هادى، تفسیر و مفسران، مؤسس? فرهنگى التمهید، چاپ اول اردیبهشت 1379، ج 1، ص 522.

. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 249.

. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً حَتَّى یَأْخُذَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِیَّةِ وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ وَ أَنَّ اللَّهَ یُقَدِّمُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ». کافی، ج1، ص 147، حدیث 3.

. کافى، ج1، ص 148، حدیث 11.

. سفینة البحار، ج 1، ص 51.

. کلینی، کافی، ج‏1، ص147.

. علامه طباطبائى، تفسیر المیزان، ترجم? موسوى همدانى، 20 جلدى، بنیاد علمى و فکرى علامه، تاریخ 1363 ه، ج 11، ص 584.

. (و عنده ام ا لکتاب)

. (یمحوا الله ما یشاء)

. معرفت، هادى، تفسیر و مفسران، همان، ص 523.

عروسى حویزى، تفسیر نور الثقلین، مؤسس? اسماعیلیان، تاریخ 1373 هش، ج 2، ص 512.

. تفسیر الدرّ المنثور، سیوطى: ج 4، ص 66.

. کافى: ج 2، ص 470، حدیث 13.



موضوع :


احادیث نبوی صلی الله علیه و آله تشویق کننده به عشق عترت

پیامبر فرمود:

1-    «لا یؤمن عبدٌ حتى أکون أحبَّ إلیه من نفسه و تکون عترتی أحب‏ إلیه من عترته و یکون أهلی أحبَّ إلیه من أهله».

بنده‌ای ایمان نمی‌آورد مگر زمانیکه من به او از خودش محبوبتر باشم و عترتم برای او از خانواده‌ی خودش محبوبتر باشد و خانواده‌ی من برای او از خانواده‌ی خودش محبوبتر باشد.

2- «إنَّ لکلّ نبىٍّ عُصبة ینتمون إلیها إلّا وُلد فاطمة فأنا ولیّهم و أنا عُصبتهم و هم عترتی خُلقوا من طینتی ویلٌ للمکذبین بفضلهم من أحبّهم أحبّه اللَّه و من أبغضهم أبغضه اللَّه».

هر پیامبری یک گروهی دارد که به او منسوب می‌شوند، مگر فرزندان فاطمه که من ولیّ آنها هستم و من اسوه‌ی آنها هستم و آنها خاندان من هستند که از گل من خلق شده‌اند. وای بر تکذیب کنندگان فضل آنها. کسی که آنها را دوست داشته باشد خدا آنها را دوست دارد و کسی که خشم و کینه‌ی آنها را به دل داشته باشد، خدا از او کینه دارد.

3- «شفاعتی لأُمّتی من أحبَّ أهل بیتی و هم شیعتی».

شفاعت من برای امتم برای کسی است که اهل بیتم را دوست داشته باشد و آنها شیعیان من هستند.

4- «أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة المُکرِّمُ لذریتی، و القاضی لهم حوائجهم، و الساعی لهم فی أُمورهم عند ما اضطروا إلیه و المحب لهم بقلبه و لسانه».

چهار دسته هستند که من در روز قیامت شفیع آنها هستم، کسانی که نسل من را تکریم و احترام کنند و نیازهای آنها را برطرف بکنند و در در رفع امورشان بکوشند وقتی که به کمک نیاز پیدا می کنند و با دل و زبانشان آنها را دوست داشته باشند.

5- «یا علیّ إنّ الإسلام عریان، لباسُه التقوى، و ریاشُه الهدى و زینتُه الحیاء، و عمادُه الورع و ملاکه العمل الصالح، و أساس الإسلام حُبی و حبّ أهل بیتی».

ای علی علیه السلام اسلام عریان است، لباسش تقوا است و پر آن هدایت است و زینت آن حیاست و ستونش ورع است و ملاک آن عمل صالح است و اساس اسلام محبت عشق من و اهل بیت من است.

6- «إنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أخذ بید حسن و حسین و قال: مَن أحبّنی و أحبّ هذین و أباهما و أُمهما کان معی فی درجتی یوم القیامة».

پیامبرصلی الله علیه و آله دست حسن و حسین را گرفت و گفت: کسی که من را و این دو و پدر و مادرشان را دوست دارد، روز قیامت با من در درجه‌ی من است.

7- «أحبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نِعَمِهِ و أحبُّونی بحبِّ اللَّهِ، و أَحبّوا أهلَ بیتی لحبّی».

خدا را دوست داشته باشید به خاطر اینکه با نعمتهایش شما را تغذیه می‌کند و مرا به خاطر عشق خدا دوست داشته باشید و اهل بیتم را به خاطر عشق من دوست داشته باشید.

8- «من أحبّنی و أحبَّ هذین (یعنی حسناً و حسیناً) و أباهما و أُمهما کان معی فی درجتی یوم القیامة». 

کسی که من و این دو (حسن و حسین علیه السلام) را دوست دارد، و پدرشان و مادرشان را دوست دارد با من در درجه‌ی من در روز قیامت است.

9- «أنا و فاطمة و الحسن و الحسین مجتمعون و من أحبّنا یوم القیامة، نأکُل و نشربُ حتّى یفرّق بین العباد».

من و فاطمه و حسن و حسین با کسی که ما را دوست داشته‌باشد، جمع هستیم؛ می‌خوریم و می‌نوشیم تا وقتی که بین بندگان جدایی حاصل شود.

10- عن ابن عباس قال: خرج رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قابضاً على ید «علی» ذات یوم فقال:

«ألا مَن أبغَضَ هذا فقد أبغَضَ اللَّهَ و رسوله، و مَن أحبَّ هذا فقد أحبَّ اللَّهَ و رسوله». 

از ابن عباس نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله یکروز در حالی که دست حضرت علی علیه السلام را گرفته بود، خارج شد فرمود: «آگاه باشید هر کس این را به خشم بیاورد، خدا و رسولش را به خشم آورده و هر کس که این (علی علیه السلام ) را دوست داشته باشد خدا و رسولش را دوست دارد.

11- عن ابن عباس أیضاً قال مشیتُ و عمر بن الخطاب فی بعض أزقة المدینة فقال: یا ابن عباس أظنُّ القومَ استصغروا صاحِبَکُم إذ لم یُولُّوه أُمورَکُم؟

فقلت: و اللَّه ما استصغَره رسولُ اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إذ اختاره لسورة براءة یقرؤها على أهل مکة.

فقال لی: الصوابَ تقولُ و اللَّهِ لَسَمِعت رسولَ اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول لعلی بن أبی طالب: «من أحبَّک أحبَّنی، و من أحبَّنی أحبَّ اللَّهَ، و من أحبَّ اللَّه أدخلَهُ الجنَّة مُدلًا».

از ابن عباس نقل شده که با عمر بن خطاب در بعضی از کوچه‌های مدینه راه می‌رفتم، عمر گفت: ای ابن عباس! حس می‌کنم که این قوم صاحب و دوست شما را کوچک می‌شمارند وقتی که کارهای شما را انجام نمی‌دهد.

گفتم: به خدا قسم پیامبر9 آن را کوچک نپنداشت و کوچک نکرد، به خاطر اینکه او را انتخاب کرد برای اینکه سوره‌ی برائت را برای اهل مکه قرائت کند.

عمر به من گفت: حرف درست را می‌گویی. به خدا قسم شنیدم که رسول خدا9 به علی بن ابی‌طالب گفت: هر کس تو را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و هر کس مرا دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر کس خدا را دوست داشته باشد، خدا او را خشنود و بدون هیچ ترسی وارد بهشت می‌کند. 

12- «من أحبَّ علیاً فقد أحبَّنی و من أحبَّنی فقد أحبَّ اللَّه و من أبغَضه فقد أبغَضنی و من أبغَضنی فقد أبغَض اللَّه».

کسی که علی را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد و کسی که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و کسی که مرا به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است.

13- «الحسن و الحسین ابنای من أحبَّهما أحبَّنی و من أحبَّنی أحبَّه اللَّهُ و أدخلهُ الجَنَّة وَ من أبغَضهُما أبغضنی و مَن أَبغَضنی أبغَضهُ اللَّهُ و أدخَلَهُ النار». 

حسن و حسین فرزندان من هستند، هر کس آن دو را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته و او را وارد  بهشت می‌کند و هر کس آن دو را به خشم آورد مرا به خشم آورده و هر کس مرا به خشم آورد، خدا را خشم آورده و او را وارد بهشت می‌کند.

14- عن أُسامة بن زید قال: طرقت النبیَّ صلى الله علیه و آله و سلم ذاتَ لیلةٍ فی بعض الحاجة فخرج النبیُّ صلى الله علیه و آله و سلم و هو مُشتملٌ على شی‏ء لا أدری ما هو فلمّا فرغت من حاجتی قلت: ما هذا الذی أنتَ مُشتملٌ علیه؟ فکشفه فإذا هو حَسنٌ و حسینٌ على ورکیه، فقال: «هذان ابنای و ابنا ابنتی، اللّهمّ إنّی‏ أُحبُّهما فَأحِبَّهُما و أَحبَّ من یُحبَّهُما».

از اسام? بن زید است که گفت: شبی به خاطر نیازی که داشتم در خانه‌ی پیامبر را زدم، پیامبر از خانه خارج شد و یک شیئی داشت که پنهان کرد، وقتی حاجتم تمام شد، گفتم: آنچه در دست داری چیست؟ آن را نشان داد، دیدم حسن  و حسین روی زانوهایش بودند، فرمود: « این دو پسران من و پسران دختران من هستند، خدایا من این دو را دوست دارم، پس آن دو را دوست بدار و هر کس که آن دو را دوست داشته باشد را نیز دوست داشته باش».

15- عن سعد بن مالک قال: دخلتُ على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و الحسن و الحسین یلعبان على ظهره فقلتُ: یا رسول اللَّه أ تحبهما؟ فقال: «و ما لی لا أُحبُّهما، إنّهما ریحانتای من الدنیا». 

از سعد بن مالک است که گفت: بر پیامبر داخل شدم، در حالی که حسن و حسین8 بر پشت او بازی می‌کردند. گفتم: ای رسول خدا9 آیا این دو را دوست داری؟ فرمود: «چرا این دو را دوست نداشته باشم، این دو ریحانه‌های من از دنیا هستند».

16- «شفاعتی لأُمّتی من أحبَّ أهل بیتی».

شفاعت امت من برای کسی است که اهل بیت مرا دوست داشته باشد.

17- ابن عباس قال: «خَرَج رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قابضاً على ید «علىٍّ» ذات یوم فقال: ألا من أبغَضَ هذا فقد أَبغَضَ اللَّه و رسوله».

ابن عباس گفت: رسول خدا9 در حالیکه دست علی7 را روزی در دست گرفته بود و فرمود: آگاه باشید هر کس که این را به خشم آورد، خدا و رسولش را به خشم آورده است.

18- عن زهیر بن الأقمر قال بینما الحسن بن علی یخطب إذ قامَ شیخ من أزد شنوءة فقال:

رأیتُ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم واضعاً هذا الذی على المنبر فی حبْوته و هو یقول: «من أحبنی فلیحبَّه فلیبلغ الشاهدُ الغائب» و لو لا عزمة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم ما حدَّثت. 

از زهیر بن الأقمر نقل شده در حالیکه حسن بن علی7 خطبه می‌خواند، ناگهان پیری از قبیله‌ی ازد با عصبانیت برخواست و گفت: پیامبر9 را دیدم، این کسی را که بر منبر هست را در لباس خود می پیچید و می‌گفت: هر کسی که مرا دوست دارد، باید او را هم دوست داشته باشد و این خبر را باید شاهدان بر غائبان برسانند. و اگر که حق و دستور واجب رسول خدا9 نبود، این را نقل نمی‌کردم.

19- عن البراء بن عازب قال رأیت النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم حَملَ الحسن على عاتقه و قال: «اللّهمّ إنّی أحبّه فأحبّه».

 از براء بن عازب نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آلهرا دیدم که امام حسن علیه السلام بر روی دوشش بود و فرمود:‌ «خدایا من او را دوست دارم، پس تو هم او را دوست داشته باش».

20- عن عائشة أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم کان یأخذ حَسَناً فیَضمُّه إلیه ثُم یقول: «اللّهمّ إنّ هذا ابنی و أنا أُحبّه فأحبّه و أحبُّ من یُحبُّه». 

از عایشه نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آلهدست حسن را می‌گرفت و به خودش می‌چسباند سپس می‌فرمود: خدایا این پسر من است و من او را دوست دارم، پس او را دوست داشته باش و هر کس که او را دوست داشته باشد را من دوست دارم.

21- عن سعید بن زید قال: احتضن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم حسناً ثمّ قال: «اللّهمّ إنّی قد أحببتُه فأحبَّهُ». 

از سعید بن زید نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله حسن را در آغوش می‌گرفت و می فرمود: خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم او را دوست داشته باش.

22- عن أبی هریرة قال: بَصرَ عینای هاتان و سَمِع أُذنایَ النبیَّ صلى الله علیه و آله و سلم‏ و هو آخذ بید حَسَن أو حسین و هو یقول ترقَّ عین بقة، فیضعُ الغُلام قدمه على قَدمِ النبیَّ صلى الله علیه و آله و سلم ثمّ یرفَعهُ فَیَضَعُه على صَدْره ثمّ یقول: افتحْ فاکَ ثمّ یقبّله ثمّ یقول: «اللّهمّ إنّی أُحبُّه فَأَحِبَّهُ».

از ابوهریره نقل شده که: با چشمان خود دیدم و با گوشهای خود شنیدم که پیامبر9 دست حسن و حسین را می‌گرفت و می‌فرمود: « چشمت بسیار روشن » پس پایش را جای پای پیامبر9 می‌گذاشت سپس پیامبر9 او را برداشته و بر روی سینه‌ی خود می‌گذاشت، سپس می‌فرمود: دهانت را باز کن، بعد آن را می‌بوسید و می‌فرمود: خدایا من او را دوست دارم، پس او را دوست داشته باش.

23- عن ابن عباس قال جاءَ العباس یعود النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فی مرضه فَرَفَعَهُ فأجلَسَه على السَّرِیر فقال له رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: رَفَعَکَ اللَّهُ یا عمّ، ثمّ قالَ العباس هذا «علی» یستأذن فدَخَلَ و دَخَلَ معهُ الحسن و الحسین فقال له العباسُ: هؤلاء وُلدُکَ یا رسول اللَّه.

قال: و هم وُلْدُکَ یا عمّ.

فقال: أ تحبّهم؟ قال: نعم. فقال: أحبّک اللَّهُ کما أحببتهما.

هذه طائفة ممّا ورد من الأحادیث النبویّة الحاثَّة على حبّ العترة و مودّتهم و هی أکثر من أن تُحصى.

از ابن عباس نقل شده که پدرش عباس در بیماری پیامبر9 برای عیادت ایشان آمد و پیامبر را بلند کرد و روی تخت نشاند، پیامبر9 فرمود: ای عمو خدا تو را بلند کند، سپس عباس گفت: این علی7 است که اجازه‌ی ورود می‌خواهد، حضرت علی7 اجازه گرفت و داخل شده و حسن و حسین8 با او داخل شدند، عباس به او گفت: اینها فرزندان تو هستند ای رسول خدا9.

پیامبر فرمود: ایشان فرزندانت تو هم هستند ای عمو.

پیامبر9 به عباس گفت: آیا ایشان را دوست داری؟ عباس گفت: بله، پیامبر9 فرمود: خدا هم تو را دوست دارد، همانطور که تو آن دو نفر را دوست داری.

اینها یک دسته از احادیث نبوی بودند که به حب نبوی تشویق می‌کنند، و این احادیث بیش از آن مقداری هستند که قابل شمارش باشند.



موضوع :


اختلاف نظر امت در درجات حبشان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله

امت مؤمن در این قضیه از نظر شرعی مساوی نیستند بلکه نسبت به میزان شناختشان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله در این امر اختلاف درجه دارند. همان طور که در حبشان نسبت به خدا اختلاف درجه دارند.

قرطبی می‌گوید: هر کس نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان صحیحی بیاورد، دارای این محبت نسبت به پیامبر می‌شود، البته این افراد با یکدیگر فرق دارند، بعضی از آنها کسانی هستند که بالاترین بهره را از این مرتبه دارند و برخی پایین‌ترین بهره را دارند. مثل کسی که در شهوات غرق شده و در بیشتر اوقات گرفتار امور زائد شده است، اما خیلی از آنها وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله یاد می‌شود، مشتاق دیدار ایشان می‌شوند، به طوری که پیامبر را بر خاندان و فرزندانش و پدرش ترجیح می‌دهد و جانش را در این رابطه به خطر می‌اندازد و انسان این قضیه را درون خود می‌یابد.

مظاهر حب در زندگی

این حب نمودها و تجلی‌هایی دارد، زیرا حب و عشق چیزی نیست که در عمق جان انسان جای بگیرد بدون این که انعکاس خارجی بر اعمال و عملکردها و رفتار انسان داشته باشد، بلکه از ویژگی‌های حب این است که اثر آن بر جان و ویژگی‌های چهره و ظاهر و گفتار و رفتار به صورت مشخص و ملموس آشکار می‌شود.

پس حب خدا و رسول‌خدا صلی الله علیه و آله از پیروی دینش جدا نیست و با عمل به سنت پیامبر و اوامر و دوری کردن از نواهی ایشان همراه است. این عاقلانه و منطقی نیست که انسان به شدیدترین شکل محب رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، با این وجود در کارهایی که پیامبر از آنها راضی نیست با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت نماید و ایشان را خشمگین ‌کند. پس کسی که ادعای حب در جانش را دارد و در عمل مخالفت می‌کند، بین دو چیز متضاد جمع کرده است.

امام جعفر صادق علیه السلام خوب گفته است درباره این موضوع و خطاب کلامش به کسانی است که به دروغ ادعای عشق الهی می‌کنند، ایشان می فرماید:

تعصی الإله و أنتَ تُظهِرُ حبَّه‏

 

هذا لعمرِی فی الفِعال بدیعُ‏

لو کان حبُّک صادقاً لأطعتَه‏

 

إنّ المُحِبَّ لِمَن یُحبُّ مُطیعُ‏

نافرمانی می‌کنی پروردگار را و اظهار می‌کنی که عشقش را   این قسم به جانم در عملکرد کار جدیدی است

اگر عشق تو صادقانه بود، قطعا خدا را عبادت می‌کردی       چرا که محب عاشق مطیع کسی است که دوستش دارد.

بله اثر عشق بر این قضیه منحصر نمی‌شود، بلکه آثار دیگری هم در عاشق دارد، مثلا اینکه عاشق محبوبش را زیارت می‌کند و را گرامی می‌دارد و بزرگ می‌دارد، حاجتش را برطرف می‌کند و از او دفاع می‌کند و هر حادثه‌ای را از او دور می‌کند و لوازم آسایش را فراهم می‌کند و وقتی زنده است او را شاد می‌کند.

و زمانیکه محبوب مرده باشد یا حضور نداشته باشد، به خیلی برای او ناراحت می‌شود و برایش اشک می‌ریزد، همانطور که یعقوب نبی7 زمانیکه فرزند دوست داشتنی خود یوسف را از دست داد، آن قدر گریه کرد که چشمانش از اندوه سفید شد و خشم و ناراحتی خود را فرو می‌برد و از خود بروز نمی‌داد، تا اینکه نسیم از جانب فرزند محبوب و گم شده‌اش بر او وزید و از شدت شوق و حب به سمت او شادمان گردیده و بشاش شد.

حتی تجاوز می‌کند آثار حب هنگام از دست دادن محبوب و مرگش از این حد، پس می‌بینیم که محب چیزهایی که از محبوبش باقیمانده نگه می‌دارد، از جمله لباسش و اشیائش مثل قلم و دفتر و عصا و عینکش. همین طور به فرزندانش و به جنازه‌اش و جایگاهش احترام  می‌گذارد و هر سال برای تولدش و سالروز مرگش مراسم می‌گیرد و برای او مراسم می‌گیرد به خاطر محبتی که به او دارد.

وظایف امت در برابر پیامبر

در بیان مقام پیامبر صلی الله علیه و آله و والا بودن منزلتش همین کافی است که خدای تعالی واجب کرده بر امتش وظایفی را در مقابل پیامبر در کتاب عزیز به طور خلاصه به آنها اشاره می‌کنیم..

1.      صلوات بر پیامبر وقتی که نام شریفش ذکر می‌شود.

«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» احزاب: 56

 خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مى‏فرستد؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملًا تسلیم (فرمان او) باشید.

2.      صدا نکردن پیامبر همان طوری که مردم همدیگر را صدا می‌زنند.

  «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً» نور: 63

صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهى؛ خداوند کسانى از شما را که پشت سر دیگران پنهان مى‏شوند، و یکى پس از دیگرى فرار مى‏کنند مى‏داند! پس آنان که فرمان او را مخالفت مى‏کنند، باید بترسند از اینکه فتنه‏اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!

3.      بالا نبردن صدا بالاتر از صدای پیامبر9 و بلند صحبت نکردن با پیامبر9 و صدا کردن ایشان از پشت پرده‌ها

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ* إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ* إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» حجرات: 2ـ 4.

اى کسانی که ایمان آورده‏اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى‏دانید!

4.      عدم تقدم بر پیامبر صلی الله علیه و آله در امور

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» حجرات: 1

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست!

5.      اذیت نکردن پیامبر صلی الله علیه و آله

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً» احزاب: 57

آنها که خدا و پیامبرش را آزار مى‏دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوارکننده‏اى آماده کرده است.

6.      ازدواج نکردن با همسران پیامبر صلی الله علیه و آله

«ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً» احزاب:53

و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است!

7.       خارج نشدن از مجلس مشاوره مگر به اذن پیامبر

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» نور: 62

مؤمنانواقعىکسانىهستندکهبهخداورسولشایمانآورده‏اندوهنگامىکهدرکارمهمّىبااوباشند،بى‏اجازهاوجایىنمى‏روند.

8.      وجوب اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله

«وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» آل عمران: 32

و خدا و پیامبر را اطاعت کنید، تا مشمول رحمت شوید!

اینها بعضی از وظایفی است که مسلمانان را بر آن مکلف کرده که در مقابل پیامبر اعظم9 انجام دهند و این خبر می‌دهد از عظمت شأن پیامبر9 و والا بودن مقامش همانطوری که در عین حال و همان زمان هر انسانی را می‌کشاند به شگفتی نسبت به شخصیت پیامبر و محبت و مودت پیامبر9

حب خویشاوندان در کتاب عزیز

همانطور که قرآن به حب پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت می‌کند،هم زمان به حب خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت می نماید، آنجا که می فرماید: «قُلْ‏ لا أَسْئَلُکُمْ‏ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» شوری/23

بگو: «من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏کنم جز دوست‏داشتن نزدیکانم [اهل بیتم‏].

الان در صدد این نیستم که مودت نسبت به خویشاوندان آیا اجر حقیقی نسبت به پیامبر است یا اجر حقیقی نیست، بلکه اجر پیامبر به عهده‌ی خداست، همان طور که آیات زیادی در شأن پیامبر و سایر پیامبران این قول را پشتیبانی می‌کنند.

اینجا مقصود این است  که خدای سبحان دستور داده که پیامبر از امتش بخواهد خویشاوندانش را دوست داشته باشند و در شأن خویشاوندان روایات دیگری هم وارد شده که اهل حدیث در کتاب‌های صحیح و مسانیدشان آنها را روایت کرده‌اند. کسی که اطلاعات بیشتری بخواهد باید به کتابهایی که در این زمینه تألیف شده‌اند، مراجعه نماید.

چیزی که برای ما مهم است نقل روایات نبوی است که به حب عترت طاهرش تشویق می‌کند.

علت پیروی شیعیان از اهل بیت علیهم السلام

«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» در آیه شریفه آن چیزى که درخواست اجر مزد در مقابل آن نفى شده، تبلیغ رسالت و دعوت دینى است. مى‏فرماید: بگو در برابر اینها مزدى درخواست نمى‏کنم. خداى تعالى در آیه مورد بحث اجرى براى رسول خدا (ص) معین کرده، و آن عبارت است از مودت نسبت به اقرباى آن جناب که این مودت امرى است که به استجابت دعوت برگشت مى‏کند. ظاهر این استثناء این است که استثناء متصل است، نه منقطع، چیزى که هست باید بطور ادعاء مودت به ذى القربى را از مصادیق اجر دانست‏.

چهار تفسیر معروف براى آیه وجود دارد.

1- منظور از ذوى القربى نزدیکان پیغمبر صلی الله علیه و آله است و محبت آنها وسیله‏اى است براى قبول امامت و رهبرى ائمه معصومین: از دودمان آن حضرت، و پشتوانه‏اى بر اداى رسالت. جمعى از مفسران نخستین، و تمام مفسران شیعه این معنا را برگزیده‏اند.

2- منظور این است که اجر و پاداش رسالت دوست داشتن امورى است که شما را به" قرب الهى" دعوت مى‏کند. این تفسیر را که جمعى از مفسران اهل سنت انتخاب کرده‏اند به هیچوجه با ظاهر آیه سازگار نیست، زیرا در این صورت معنى آیه چنین مى‏شود که از شما مى‏خواهم که اطاعت الهى را دوست بدارید، و مودت آن را به دل بسپارید، در حالى که باید گفته شود من از شما اطاعت الهى را مى‏خواهم (نه مودت اطاعت الهى).

3- منظور این است که شما بستگان خودتان را به عنوان پاداش رسالت دارید و صله رحم بجا آورید. با این تفسیر هیچ تناسبى در میان رسالت و پاداش آن وجود ندارد، زیرا دوست داشتن بستگان خود چه خدمتى مى‏تواند به پیامبر ص بوده باشد؟ و چگونه ممکن است اجر رسالت قرار داده شود؟!

4- منظور این است که پاداش من این است که خویشاوندى مرا نسبت به خود محفوظ دارید، و بخاطر اینکه با اکثر قبایل شما رابطه خویشاوندى دارم مرا آزار ندهید (زیرا پیامبر ص از طریق نسبى با قبایل قریش ارتباط داشت و از طریق سببى (ازدواج) با بسیارى از قبایل دیگر، و از طریق مادر با جمعى از مردم مدینه از قبیله بنى النجار، و از طرف مادر رضاعى به قبیله بنى سعد).

این تعبیر بدترین معنایى است که براى آیه شده است چرا که درخواست اجر رسالت از کسانى است که رسالت او را پذیرا شده‏اند، و هر گاه کسانى رسالت را پذیرا شوند دیگر نیازى به این بحثها نیست و احتیاجى ندارد که به خاطر قرابت و خویشاوندیش او را محترم بشمرند، چرا که احترام ناشى از قبول رسالت ما فوق همه اینها است.

مقصود از مودت فربی، محبت عترت و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله

بعضى گفته‏اند: مراد از مودت به قربى، دوستى خویشاوندان رسول خدا صلی الله علیه و آله (عترت و اهل بیت:) است و که روایات بسیاری از شیعه و اهل سنت در این باره وارد شده است.

روایات متواتر دیگری نیز مردم را در فهم کتاب خدا و معارف اصولى و فروعى دین و بیان حقایق آن، به اهل بیت (ع) ارجاع داده- مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه و امثال آن- شکی باقی نمی‌گذارد که منظور از واجب کردن مودت اهل بیت، و آن را به عنوان اجر رسالت قرار دادن تنها این بوده که این محبت را وسیله‏اى قرار دهد براى این که مردم را به ایشان ارجاع دهد، و اهل بیت مرجع علمى مردم قرار گیرند.پس مودتى که اجر رسالت فرض شده چیزى ما وراى خود رسالت و دعوت دینى و بقاء و دوام آن نیست. پس بنا بر این تفسیر، مفاد آیه شریفه هیچ تغایرى با آیات دیگر که اجر رسالت را نفى مى‏کنند ندارد.

 



( 1). سفینة البحار مادة« حب».

. طباطبایی، محمد حسین؛ تفسیر المیزان ،‌ج 18، ص 59 .‌

. مکارم شیرازی،‌ ناصر؛ تفسیر نمونه،‌ ج20،‌ ص 407ـ408.

. طباطبایی،‌ محمد حسین؛ تفسیر المیزان، ج18،‌ٌ ص66ـ67.

. طبرسی،‌ مجمع البیان، ج 9، ص 28.

. مدلا: منبسط لا خوف علیه.

( 1). ر.ک:  کنز العمال ج 10 و 12 و 13.



موضوع :


حب پیامبر و خاندان طاهرش: در کتاب و سنت و  نمودهای آن در زندگی فرد و جامعه

حب  و بغض دو ویژگی هستند که در قلب انسان وارد شده و دچار شدت و ضعف می‌شوند. شکل‌گیری و شدت و ضعف و منحل شدن آنها دارای عوامل و اسباب مختلفی است.

شکی نیست که حب انسان به خودش از بارزترین مصادق محبت است، و این امری بدیهی است که نیازمند بیان نیست، و امری فطری است که همه‌ی انسان‌ها دارای آن هستند. از این راستا این نقطه‌ِی آغاز محبت انسان به اموری است که به او ارتباط دارد. انسان همانگونه که خود را دوست دارد، هرآنچه را که به او مربوط است، دوست دارد. چه این ارتباط جسمانی باشد یا ‌مثل خانواده و فرزندان، یا معنوی باشد مثل عقاید و افکار و آراء و نظریاتی که پذیرفته است، چه بسا علاقه‌اش به عقیده‌اش بیشتر از علاقه‌اش به پدر و مادرش باشد، پس از مسائل عقیدتی با جان و مالش دفاع می‌کند ، و عقیده نزد او از هر چیزی حتی از جان خودش برایش با ارزشتر است.

زمانیکه عقیده دارای چنین جایگاه بزرگی باشد، برای مؤسس آن و تغذیه کنندگان به آن منزلتی فراتر از آن عقیده است، زیرا اگر ایشان نبودند، آن عقیده نیز پایگاهی نداشت، و برای آن عقیده هیچ برگی سبز نمی‌شد و هیچ ستونی برپا نمی‌شد؛ و به همین دلیل انبیا و اولیا بلکه تمامی دعوت کنندگان به امور معنوی و روحی نزد تمامی نسلها محترم بوده و بین نسلها فرقی بین نبی و پیامبران دیگر نیست و مصلحی و دیگری نیست، پس انسان از اعماق وجود در مقابل ایشان تسلیم می‌شود و به ایشان روی می‌آورد.

بنابراین عجیب نیست که انسان به نفوس پاک انبیا و پیامبران احترام گذاشته و یا عشق بورزد، از زمانیکه خدا شریعت را بنا نهاده و رسولان را فرستاده است، پس می‌بینی اصحاب ایشان، انبیا را به میزان معرفت و کمال بر خود مقدم می‌داشتند.

محبت نبی صلی الله علیه و آله در قرآن

به دلیل این زمینه در نفس انسان و فطرت بشری آیات و احادیث بر لزوم محبت نبی صلی الله علیه و آله و امور مربوط به آن دست به دست هم داده‌اند و آیات نشانگر راهنمایی به آن چیزی است که فطرت بیانگر آن است: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ‏  وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ: بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالى که به دست آورده‏اید، و تجارتى که از کساد شدنش مى‏ترسید، و خانه هایى که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند؛ و خداوند جمعیّت نافرمانبردار را هدایت نمى‏کند!».

و خداوند سبحان فرمود: «وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ: و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است‏».

آیاتی که محبت رسول را تشویق می کند، منحصر در اینها نیست و به زودی بر لزوم اکرام و بزرگداشت آنها در آینده آگاه خواهی شد.

عوامل مروج محبت نبی صلی الله علیه و آله

امر خداوند به محبت نبی صلی الله علیه و آله امری بی‌دلیل نیست، بلکه به دلیل وجود عواملی است که موجب محبت و تشویق به مودت گردیده که به برخی از آنها اشاره می‌شود.

1.      ایمان زمانیکه در اعماق وجود انسان رشد پیدا می‌کند و به نبوت رسول اعتقاد ایجاد شود، و درک کند که سعادت او در چیزی نهفته است که نبی صلی الله علیه و آله آورده است، محبت او به نبی  صلی الله علیه و آله در قلبش بیش از محبت او به فرزندان و پدرانش علاوه بر محبت برادران و خانوادهمی‌گردد، زیرا او با نیروی ایمان و نور ایمان می‌یابد که به واسطه‌ی نبی اکرم  صلی الله علیه و آله سعادتمند می‌شود، و از بدبختی به برکت و فضل نبی صلی الله علیه و آله نجات می‌یابد، پس در این هنگام در محبت نبی  صلی الله علیه و آله غرق می‌شود و در عشقش محو می‌شود. پس تشویق بر محبت نبی، استجابت کردن این میل درونی انسان سالم و منطقی انسان و تأکید آن است.

2.      ارتباط محکم پیامبر با خدای سبحان و ارتباطش با خالق هستی، پس تشویق بر محبت پیامبر  صلی الله علیه و آله و مودت او به خاطر ارزشگذاری این رابطه و این ارتباط مقدس با خالق است. 

3.      فضایل و مناقبی که پیامبر  صلی الله علیه و آله در آنها از همه‌ی مردم برتری پیدا کرده و آن اخلاق خوب و ویژگی‌های مثبتی که در دلش و درونش وجود دارد.

4.      تلاش بی‌وقفه پیامبر  صلی الله علیه و آله در هدایت امت به گونه‌ای که تلاش فراوانی در هدایت امت به کار می‌بست، تا حدی که آسایش خود و حتی جان خود را فدای هدایت امت می‌کرد و در این راه  وقتی که می‌دید ایشان از هدایت او رویگردان شده، به اندوهی شدید گرفتار می‌شد، و به همین دلیل خداوند برای ایجاد آرامش به ایشان این آیه را نازل کرد: «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً: گویى مى‏خواهى بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنى اگر به این گفتار ایمان نیاورند! ».

و خداوند متعال فرمود: «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ: پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود؛ خداوند به آنچه انجام مى‏دهند داناست! ».

پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک بود خود را به نابود سازد از شدت تأسف بر کسانی که گمراهی را بر هدایت ترجیح می‌دادند و از هدایت رویگردان می‌شدند، آیا چنین کسی مستحق این نیست که قلب‌ها و دلها او را دوست بدارند؟

آیا این تأسف دلیلی بر رحمت این نبی  صلی الله علیه و آله و محبت عمیق او به بشریت و بر مردم نیست، و آیا دل اگر سالم باشد، جز این حس را دارد که نسبت به پیامبر مهربانی و عطوفت خالص را مبادله کند؟

حب پیامبر  صلی الله علیه و آله نسبت به امت و فنا شدن او در هدایت و ارشاد امت منعکس شده و در چندین آیه بیان شده است که به برخی از آنها اشاره می‌شود.

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ: به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم‏] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد».

حسن خلق و کرامت نفس پیامبر9 به حدی رسید که قرآن با عظمت آن را توصیف می‌کند: «وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ* وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ: و براى تو پاداشى عظیم و همیشگى است!و تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى!».

بوصیری مضمون آیه را در قصیده‌ی معروف خود منعکس کرده و می‌گوید:

فاق النبیّین فی خَلقٍ و فی خُلُقٍ‏

 

و لم یُدانُوه فی علمٍ و لا کَرَمِ‏

أکْرِم بِخَلق نبی زانه خُلُقٌ‏

 

بِالحُسن مُشتَمِلٌ بالبِشرِ مُتَّسِم‏

برتری پیدا کرد بر همه‌ی پیامبران در خَلق و خُلق     و به او نزدیک نشدند نه در علم و نه در کرم

چقدر کریم است خلق پیامبری که زینت داده او را خُلقش      مشتمل است به چهره‌ی نشان‌دار به بشارت

آیا می‌تواند نفس انسان عاشق پیامبر با عشق کامل و تام نباشد، در حالیکه پیامبر بزرگترین شفیع روز قیامت است و خداوند متعال به او جایگاه رفیعی عنایت کرده است، آنجا که فرموده: «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏* وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى: و مسلّماً آخرت براى تو از دنیا بهتر است! و بزودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوى! ‏». بسیاری از احادیث این آیه را به مقام شفاعت تفسیر نموده‌اند.

آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که نبی رحمت است راضی می‌شود که کسی که به او مؤمن است در آتش بماند؟ حتی وارد آتش شود، مگر زمانیکه ارتباطش با خدای تعالی و رسولش به خاطر گناهان هلاک کننده‌اش قطع شود.

یا اینکه آیا ممکن است  برای نفس که دوست نداشته باشد این پیامبر کریم و رئوف و مهربانی که حریص به هدایت امتش دارد که قرآن کریم درباره‌ی او فرموده: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ: به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است‏ ».

 

احادیث مشوق بر محبت نبی  صلی الله علیه و آله

قال رسول‌الله  صلی الله علیه و آله:

1- «لا یؤمِنُ أحدکم حتى أکون أحبَّ إلیه من وُلده و الناس أجمعین».

هیچکدام از شما ایمان نمی‌آورد مگر زمانیکه من نزد او از فرزندانش و تمام مردم محبوبتر باشم.

2- «و الذی نفسی بیده لا یؤمن أحدکم حتى أکونَ أحبَّ الناس إلیه من والده وَ وَلده».

قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچکدام از شما ایمان نمی‌آورد تا اینکه من نزد او از پدرش و فرزندانش محبوبتر باشم.

3- «ثلاثٌ من کُنَّ فیه ذاقَ طعم الإیمان: من کان لا شی‏ء أحب إلیه من اللَّه و رسوله، و من کان لئن یُحرَق بالنار أحب إلیه من أن یرتدَّ عن دینه، و من کان یحبّ للَّه و یبغض للَّه».

سه ویژگی هست که اگر در کسی باشد طعم ایمان را می‌چشد: کسی که هیچ چیز نزد او محبوبتر از خدا و رسول نباشد، و کسی که برایش دوست داشتنی تر است که به آتش سوزانده شود تا اینکه از دینش برگردد و کسی که به خاطر خدا کسی را دوست داشت باشد یا از کسی نفرت داشته باشد.

4- «و اللَّه لا یکون أحدکم مؤمناً حتّى أکون أحبَّ إلیه من ولده و والده».

به خدا هیچکدام از شما مؤمن نخواهد بود مگر اینکه من نزد او از پدرش و فرزندانش دوست داشتنی‌بر باشم.

5- «لا یؤمن أحدکم حتى أکون أحبَّ إلیه من نفسه».

هیچکدام از شما ایمان نمی‌آورد مگر اینکه من نزد او از خودش محبوبتر باشم.

6- «من أحبَّ اللَّه و رسوله صادقاً غیر کاذِبٍ و لقی المؤمنین فأحبَّهم و کان أمرُ الجاهلیة عنده کمنزلة نار أُلقی فیها فقد طُعِمَ طعم الإیمان أو قال فقد بلغ ذروة الإیمان».

هر کسی خدا و رسولش را صادقانه و بدون دروغ دوست داشته باشد و با مؤمنین دیدار بکند و امر جاهلیت نزد او مثل جایگاهی باشد که این فرد در آن افتاده شده باشد، پس طعم ایمان را به او چشانده شده یا در روایت دیگر به اوج یا قله ایمان رسیده است.

کسی که سعادتش را در آن چیزهایی که پیامبر  صلی الله علیه و آله آورده می‌بیند یعنی شریعت و دین، آن کسی است که طعم ایمان را می‌چشد و چشیدن طعم ایمان محقق نمی‌شود، مگر زمانیکه انسان به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله  و به شریعتش عمل بکند تا به سعادت برسد.

7- عن أبی رزین قال: قلت یا رسول اللَّه ما الإیمان قال: «أن تعبد اللَّه و لا تُشرک به شیئاً، و یکون اللَّه و رسوله أحبَّ إلیک مما سواهما، و تکون أن تُحرَق بالنار أحبّ إلیک من أن تُشرک باللَّه شیئاً، و تحبّ غیر ذی نسب لا تحبه إلّا للَّه فإذا فعلت ذلک فقد دخل حبّ الإیمان فی قلبک کما دخل قلبَ الظمآن حب الماء فی الیوم القائظ».

ابی رزین می‌گوید: به پیامبر  صلی الله علیه و آله گفتم: ایمان چیست؟ فرمود: اینکه خدا رابپرستی و برایش شریک قائل نشوی، و خدا و رسولش برای تو از غیر آن دو محبوبتر باشند و اینکه سوخته شدن تو به آتش برایت محبوبتر باشد از اینکه چیزی را شریک خدا قرار دهی، و غیر اقوامت را دوست داشته باشی و دوست نداشته باشی مگر به خاطر خدا و زمانیکه این کارها را کردی، حب ایمان در دلت وارد شده همان طور که حب آب وارد دل تشنه در یک روز بسیار گرم می‌شود.

8- «ثلاثٌ من کنَّ فیه وَجَدَ حلاوة الإیمان: أن یکون اللَّه و رسوله أحبَّ إلیه ممّا سواهما».

سه خصلت است که در هر کس باشد، شیرینی ایمان را می‌چشد: این که خدا و رسولش نزد او از دیگران محبوبتر باشند.

9- عن أنس انَّ رجلًا سأل النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم عن الساعة فقال: متى الساعة؟ قال: و ما أعددت لها؟ قال: لا شی‏ء، إلّا أنّی أُحِبُّ اللَّه و رسوله، فقال: أنت مَعَ من أحببت. قال أنس: فما فرِحنا بشی‏ء فَرَحَنَا بقول النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: أنتَ مع من أحببت.

از انس آمده که مردی از پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد روز قیامت پرسید: که روز قیامت چه زمانی است؟ پیامبر  صلی الله علیه و آله پرسید: چه چیزی برای آن روز آماده کرده‌ای؟ مرد گفت: هیچ چیز، مگر اینکه خدا و پیامبرش را دوست دارم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو با همان کسی محشور می‌شوی که آنان را دوست داری. انس گفت: به هیچ چیزی خوشحال نشدیم، مگر به اندازه‌ی شادی از این قول که فرمود: تو با کسی محشور می‌شوی که او را دوست داشته باشی.

10- أبو ذر قال: یا رسول اللَّه الرجلُ یحبُّ القوم و لا یستطیع أن یعمل بِعَمَلِهِمْ؟ قال: أنتَ یا أبا ذر مع من أحببتَ. قال: فإنّی أُحب اللَّه و رسوله، قال: فإنَّک مع من أحببتَ، قال: فأعاد (ها) أبو ذر، فأعادها رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم.

ابوذر گفت: ای رسول‌خدا  صلی الله علیه و آله مردی قومی را دوست دارد ولی نمی‌تواند مثل آنها عمل کند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوذر تو با کسانی هستی که آنها را دوست داری. ابوذر گفت: من خدا و رسولش را دوست دارم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو با کسانی هستی که آنها را دوست داری. ابوذر دوباره حرف خود را تکرار کرد و رسول الله صلی الله علیه و آله نیز همان حرف خود را تکرار کرد.

11- «مَنْ أحیا سُنّتی فقد أحبَّنی و من أحبَّنی کان معی فی الجنّة».

کسی که سنت من را زنده کند، مرا دوست دارد و کسی که مرا دوست دارد با من در بهشت است.

12- «و الذی نفْس محمّد بیده لیأتینّ على أحدکم یوم و لا یرانی، ثمّ لئن یرانی أحبّ إلیه من أهله و ماله معهم».

قسم به کسی که جان محمد در دست اوست، روزی بر شما می‌آید که  کسی من را نمی‌بیند و اگر یکی از شما من را ببیند از اهل و مالش برایش دوست داشتنی‌تر است.  

13- «إنَّ أحدکم سیوشک أن ینظرَ إلیَّ نظرةً بما له من أهل و عیال».

یکی از شما نزدیک است دوست داشته باشد که به من نگاهی داشته باشد که همان نگاه را به اهل و عیالش داشته باشد.

14- «مِن أشدّ أُمّتی لی حُبّاً أُناسٌ یکونونَ بَعدِی یودّ أحدُهم لو رآنی بأهله و ماله».

شدیدترین امت من از نظر عشق به من مردمی هستند که بعد از من دوست دارند که ای کاش من را با اهل و مالشان ببیند.

15- «أشدُّ أُمتی لی حُبّاً قومٌ یکونون بعدی یودّ أحدهم أنّه فقد أهله و ماله و أنّه رآنی».

عاشق ترین امت من نسبت به من قومی هستند که دوست داشته باشند که خانواده و مالش را از دست بدهد و من را ببیند.

16- «إنَّ أُناساً من أُمّتی یأتُونَ بَعدی یودّ أحدهم لو اشترى رؤیتی بأهله و ماله».

مردمی از امت بعد از من می‌آیند که دوست دارند ای کاش دیدن من را در قبال فروختن خانواده و مالشان به دست می‌آوردند.

17- «من دعا بهؤلاء الدعوات فی دبر کلّ صلاة مکتوبة حَلَّت له الشفاعةُ منی یوم القیامة: اللّهمّ اعطِ محمّداً الوسیلةَ و اجْعلَ فی المصطفین محبّته، و فی العالمین درجته و فی المقربین ذکر داره».

کسی که این دعاها را بعد از هر نمازی به صورت مکتوب بخواند، شفاعت من برای او در روز قیامت حلال می‌شود: «خدایا به محمد وسیله بده و در برگزیدگان محبتش را قرار بده و در جهانیان درجه‌اش را و در مقربین ذکر دارش را».

18- من قال فی دبر کل صلاة مکتوبة: «اللّهمّ اعطِ محمّداً الدرجة و الوسیلة، اللّهمّ اجعل فی المصطفین محبَّته و فی العالمین درجته، و فی المقرّبین ذکره» من قال تلک فی دُبُر کلّ صلاة فقد استوجب علیّ الشفاعة وَ وَجَبَتْ له الشفاعة.

و قد رُوی عن أبی بکر قال: الصلاة على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أمحقُ للخطایا من الماءِ للنارِ، و السَّلام على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أفضلُ مِن عتق الرِّقاب، و حبُّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أفضلُ من عِتق الأنفس أو قالَ: من ضرب السیف فی سبیل اللَّه عزّ و جلّ‏.

کسی که بعد از هر نماز به صورت مکتوب بگوید: «خداوندا به محمد  صلی الله علیه و آله درجه و وسیله را بده و در برگزیدگان محبتش را و در جهانیان درجه‌اش را، و در مقربین ذکرش را» بر من شفاعت او واجب است و شفاعت بر او واجب می‌شود.

از ابوبکر نقل شده که نماز (صلوات) بر پیامبر  صلی الله علیه و آله نابود کننده‌ترین چیز نسبت به گناهان و اشتباهات است نسبت به اینکه آب آتش را خاموش می‌کند، و سلام بر پیامبر  صلی الله علیه و آله از آزاد کردن بنده با فضیلت‌تر است و حب رسول خدا9 با فضیلت‌تر است از آزاد کردن جان‌ها یا گفت: کسی که در راه خدا شمشیر بزند.

 



. التوبة: 24.

المائدة: 56.

. الکهف: 6.

. فاطر: 8.

. آل عمران: 159.

القلم: 3- 4.

 الضحى: 4- 5.

 التوبة: 128.

ر.ک: جامع الأُصول ج 1 به نقل از صحیح البخاری و مسلم و الترمذی و النسائی، و کنز العمال ج 2، و 6 و 12.



موضوع :


بدعت
مفهوم و اقسام آن

مفهوم بدعت در لغت:
 مصدر بدع = أنشأ و بدأ: ایجاد کرد و آشکار کرد. بدع: چیزی که اول است. «لسان العرب»
أبدعت الشیء قولا أو فعلا: گفتار یا رفتاری را بدون نمونه‌ی قبلی ابداع کردم. «مقاییس اللغ?».
بدعت در اصطلاح:
 ورود عنصرى غیردینى در مجموعه آموزه‏هاى الهى به نام دین.
بنابر ادله اربعه هیچ مسلمانی قائل به جواز بدعت نیست.

 

صاحب قاموس: بدعت نوآوری در دین پس از کامل شدن آن است یا آنچه بعد از نبی در دین از خواسته‌ها و اعمال به وجود آید.

 

حکم بدعت اصطلاحی در قرآن:
 •تحریم فقها و متکلمین در فتوا و حکم بر خلاف نصوص و منتفی شدن اجتهاد و تقلید هنگام نص
•‏دلیل:‌«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید» حجرات/1
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى‏ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً: هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است!» احزاب/36
«وَ أَنَّ هذا صِراطی‏ مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون‏: این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید! و از راه‏هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید، که شما را از طریق حق، دور مى‏سازد! این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى‏کند، شاید پرهیزگارى پیشه کنید!» انعام/153
•بدعت = داخل کردن چیزی غیر دینی در کتاب و سنت، چه اثبات آن در دین یا نفی آن از دین.
•دروغ بستن بر خدا و رسول و انتشار آن بین امت.
•دلالت آیه: «ء أللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى‏ اللَّهِ‏ تَفْتَرُون‏: آیا خداوند به شما اجازه داده، یا بر خدا افترا مى بندید» بدون اذن الهی نسبت دادن چیزی به خدا حرام است و داخل کردن آن در دین دروغ بستن بر خداست.
•دروغ بستن بر  خدا، کار ظالمترین مردم: «وَ مَنْ‏ أَظْلَمُ‏ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون: چه کسى ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته [همتایى براى او قائل شده‏]، و یا آیات او را تکذیب کرده است؟! مسلماً ظالمان، رستگار نخواهند شد!‏».انعام/21
•آنگاه که مشرکان به پیامبر پیشنهاد قرآنی دیگر یا تبدیل آن را دادند، خداوند به نبی دستور داد:
•«وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لی‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ‏ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی‏ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى‏ إِلَیَّ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ: و هنگامى که آیات روشن ما بر آنها خوانده مى‏شود، کسانى که ایمان به لقاى ما (و روز رستاخیز) ندارند مى‏گویند: «قرآنى غیر از این بیاور، یا آن را تبدیل کن! (و آیات نکوهش بتها را بردار)» بگو: «من حق ندارم که از پیش خود آن را تغییر دهم؛ فقط از چیزى که بر من وحى مى‏شود، پیروى مى‏کنم! من اگر پروردگارم را نافرمانى کنم، از مجازات روز بزرگ (قیامت) مى‏ترسم!» یونس/15

حکم بدعت اصطلاحی در سنت
•روایات دال بر انکار و تحریم بدعت
قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
1. «أمّا بعد فإن أصدقَ الحدیثِ کتابُ اللَّه، و إن أفضلَ الهدى هدى محمّد، و شرّ الأُمور محدثاتها، و کل محدثة بدعة، و کلّ بدعة ضلالة فی النار». راست‌‌ترین گفتارها کتاب خداست و بهترین هدایتها هدایت محمد است، و بدترین امور نوآوری‌های آن است و هر نوآوری بدعت است و هر بدعتی گمراهی در آتش است.
•شرح ابن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحیح البخاری: «و شرّ الأُمور محدثاتها» محدثات جمع محدثه است که مراد از آن چیزی است که جدید ایجاد می شود و در شرع اصلی ندارد و در عرف بدعت و نوآوری نامیده می شود، ولی آنچه در شرع اصلی دارد، بدعت شمرده نمی شود.
• بدعت در شرع ناپسند است، برخلاف بدعت در لغت که پسندیده است.
2- «إیّاکم و البدع فإنّ کلّ بدعة ضلالة و کلّ ضلالة تسیر إلى النار». از بدعت بپرهیزید که هر بدعتی گمراهی است و هر ضلالتی انسان را به سوی آتش می کشاند.
3ـ«من سنّ سنّةَ خیر فاتّبع علیها فله أجره، و مثل أُجور من اتّبعه غیر منقوص من أُجورهم شیئاً، و من سنّ سُنّةَ شرّ فاتّبع علیها کان علیه وزرهُ و مثل أوزار من اتّبَعَه غیر منقوص من أوزارهم شیئاً». هر کس سنت خوبی بنا نهد و از آن سنت پیروی شود، اجر آن برای اوست و مثل اجر کسانی که او را پیروی کرده اند، بدون اینکه از اجر پیروی شوندگان چیزی کم شود، و کسی که سنتی ناپسند بنا نهد و پیروی شود، سنگینی آن بر دوش اوست و مثل سنگینی گناه کسانی که از او پیروی کرده اند، بدون اینکه از سنگینی گناه پیروی شوندگان چیزی کم شود.
4- «أهل البدع شر الخلق و الخلیقة». اهل بدعت بدترین مردم و آفریدگان هستند.
5- «الأمر المفضع و الحمل المضلع و الشرّ الذی لا ینقطع إظهار البدَع». کارِ نو و بارِ ممنوع و شری که تمام نمی شود، آشکار نمودن بدعت است.
5- «إذا رأیتم صاحب بدعة فاکْفهِرّوا فی وجهه فإنّ اللَّه لیبغض کلّ مبتدع، و لا یجوز أحد منهم على الصراط و لکن یتهافتون فی النار مثل الجراد و الذباب». هر گاه اهل بدعتی را دیدید، چهره‌ی خود را برای او عبوس کنید، زیرا خدا اهل بدعت را دشمن می‌دارد و هیچیک از ایشان از صراط عبور نمی‌کند، بلکه در آتش مثل ملخ و مگس می‌پرند.
7- «من مشى إلى صاحب بدعة فقد أعان على هدم الإسلام». هر کس به سوی اهل بدعتی گام بردارد، به نابودی اسلام کمک کرده است.
8- «عمل قلیل فی سنّة خیر من عمل کثیر فی بدعة». کار کمی که برخاسته از سنت باشد، بهتر از کار بسیاری است که برخاسته از بدعت باشد.
9- «أبى اللَّه أن یقبلَ عَملَ صاحب بدعة حتى یدع بدعته». خدا عمل اهل بدعت را قبول نمی‌کند، تا زمانیکه از بدعت خویش دست بردارد.
10- «إذا مات صاحب بدعة فقد فُتح فی الإسلام فتحٌ». زمانیکه صاحب بدعتی بمیرد، در اسلام فتح و گشایشی رخ داده است.
11- «لا یقبل اللَّهُ لصاحب بدعة صلاة و لا صوماً و لا صدقة و لا حجّاً و لا عمرة و لا جهاداً و لا صرفاً و لا عدلًا، یخرج من الإسلام کما تخرج الشعرة من العجین». خدا از صاحب بدعت، نماز و روزه و صدقه و حج و عمره و جهاد و بازدارنده و  جایگزینی نمی‌پذیرد، و صاحب بدعت از اسلام خارج می‌شود، همچنانکه مو از خمیر خارج می‌شود.
12- «من غشّ أُمّتی فعلیه لعنة اللَّهِ و الملائکة و الناس أجمعین. قالوا یا رسول اللَّه: و ما الغشّ قال: أن یبتدع لهم بدعة فیعملوا بها». هر کس در امت من غشّ کند، بر او لعنت خدا و ملائکه و همه‌ی مردم است. گفتند: ای رسول‌خدا، غشّ چیست؟ فرمود: اینکه برای مردم بدعتی را قرار دهد و مردم به آن عمل کنند.
13- «من أعرض عن صاحب بدعة بغضاً له ملأ اللَّه قبله أمناً و إیماناً، و من انتهر صاحب بدعة آمنه اللَّه یوم الفزع الأکبر، و من أهان صاحب بدعة رفعه اللَّه فی الجنّة مائة درجة، و من سلّم على صاحب بدعة أو لقیه بالبشر و استقبله بما یسرّه فقد استخفّ بما أنزل اللَّه على محمّد». هر کس از صاحب بدعتی رویگردان شود، به خاطر دشمنی با صاحب بدعت، خداوند قلب او را پر از امن و ایمان می‌کند، و کسی که نهیب زند به صاحب بدعتی، خداوند او را در روز فزع اکبر ایمن می‌دارد، و هر کس به صاحب بدعتی اهانت کند، خداوند درجه‌ی او را در بهشت صد درجه می‌افزاید، و هر کس به صاحب بدعتی سلام کند یا با خوشرویی او را ملاقات کند و به گونه‌ای با او روبرو شود که او را شادمان سازد، قطعا آنچه را بر محمد فرود آمده است، سبک شمرده است.
•استفاده از روایات:
•حرمت بدعت
•مبارزه با بدعت و رویگردانی از بدعتگزار
•استفاده از حکم عقل:
قبح بدعت: عقل به زشتی دروغ حکم می کند، چه رسد به دروغ بستن بر خداوند متعال.
حرمت بدعت به اجماع علمای اسلام بر اساس ادله اربعه (کتاب، سنت، عقل، اجماع)
 
موارد بدعت
•تشخیص بدعت متوقف بر تشخیص آداب و رسوم از اعمال دینی
•اعمال دو نوع:

1. آداب و رسوم اجتماعی و عرف محیط که جزء دین نیست، و در شریعت به ذات مباح است. مثل جشن‌های ملی (آزادی الجزایر از دست استعمار فرانسه)

2. اعمالی که افراد به گمان اینکه شارع آنها را وضع کرده به عنوان جزئی از دین انجام می دهند، حال آنکه اصلی در قرآن و سنت ندارد.

Øبدعت حرام از نوع دوم
Øعمل در نوع اول در صورتی حرام است که به ذات در شریعت حرام باشد. (نه به واسطه بدعت).

ملاک بدعت نبودن عمل 
•آنچه به نام دین انجام می‌شود، شامل دو قسم می‌شود:

1. عمل شرعی: شارع بدان امر کرده

2. بدعت: نصی از شارع نیامده

•ملاک بدعت نبودن: انگیزه شریعت و تصریح اینکه عمل از دین است. شامل دو نوع:

1. خصوصیات و جزئیات در قرآن و سنت تصریح شده باشد، مثل جشن عید فطر و قربان، اجتماع در عرفات و منی

2. نص به طور کلی آمده ولی جزئیات بیان نشده، مثل: تربیت فرزند، بدون ذکر چگونگی آموزش و ... بر اساس فرهنگ و ...، احسان به یتیم، بدون ذکر خصوصیات، بر اساس مقتضیات زمان و مکان

نتایج این اصل

1. چون اسلام دین خاتم است، و نزول وحی و شریعت با وفات رسول‌الله پایان یافته است، باید شریعت به گونه‌ای با اقوام برخورد کند که با آداب و رسوم ایشان مخالفت نکند، مگر اینکه عملی به ذات حرام باشد.

2. جشن میلاد انبیا و ائمه و صالحین که خدا آنها را ستایش کرده، معارض با اسلام نیست. زیرا کتاب و سنت به بزرگداشت نبی و اولادش امر و تشویق کرده است.

بدعت حسنه و سیئه

نووی در شرح صحیح مسلم: بدعت بر 5 قسم است: واجب، مستحب، حرام، مکروه، مباح.
•واجب: بیانات متکلمین بر پاسخگویی منکران و اهل بدعت و ...
•مستحب: نوشتن کتابهای علمی و ساختن مدارس و مرز و ...
•مباح: گسترش غذاهای رنگارنگ و ...
•حرام و مکروه: واضح هستند.
جزری در نهای?: بدعت دو نوع است، بدعت هدایت و بدعت ضلالت و گمراهی
•آنچه بر خلاف امر خدا و رسول بوده و مورد سرزنش و انکار واقع می‌شود.

•آنچه تحت عموم مواردی است که خدا به آنها دعوت کرده و پیامبر آنها را مدح کرده است، هر چند نمونه نداشته باشد، مثل بخشش و کار نیک، و جایز نیست که اینها بر خلاف شرع باشند.  

ایجاد این تقسیمات از بیان عمر بن خطاب:
•وی بعد از اینکه ابی بن کعب را به نماز تراویح به صورت جماعت گمارد، این کار خود را بدعت حسنه توصیف نمود.
•این تقسیم باطل است، چنانچه مراد از بدعت همان معنای اصطلاحی بین فقها باشد؛ یعنی «داخل کردن در دین چیزی که از دین نیست».
•بدعت تنها یک قسم دارد که آن طبق کتاب و سنت و عقل و اجماع تا روز قیامت حرام است و هیچ مجوزی ندارد.

 

•البته این تقسیم بندی نسبت به آداب و رسوم اجتماعی صحیح است، مادامی که آن عمل به ذاته حرام نباشد.
نمونه هایی از بدعت های عمر بن خطاب
 
بدعت‏ در اذان صبح!
•اذان و اقامه در عصر پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- «الصلاة خیر من النوم» جزء اذان نبوده است.
•این بند در زمان ابو بکر هم نبوده است.
•عمر بن خطاب مدتى بعد از آنکه روى کار آمد، چون آن را مستحب و مستحسن دانست، دستور داد در اذان صبح بگویند. و بدین گونه آن را تشریع کرد. روایات ائمّه عترت طاهره در این خصوص (که الصلاة خیر من النوم جزء اذان نیست و ساخته عمر است) به حد تواتر رسیده است.
•از طریق غیر شیعه و بزرگان اهل تسنّن : مالک بن انس در کتاب «موطأ» نقل کرده است: «مؤذن عمر نزد عمر بن خطاب آمد تا او را براى نماز صدا کند، دید عمر خوابیده است، پس گفت: «الصلاة خیر من النوم» عمر هم دستور داد مؤذن، این جمله را در اذان صبح قرار دهد».
•«اجتهاد در مقابل نص، ص: 291»
بدعت عمر در اذان و اقامه!
•«حى على خیر العمل؛ یعنى: بشتابید به سوى بهترین عمل».
•این بند در عصر پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- جزء اذان و اقامه بود، ولى زمامداران در زمان خلیفه دوم برای اینکه توجه مردم را به  جهاد جلب کنند، بقای این بند را در اذان و اقامه، باعث رکود مردم در جهاد می دیدند، زیرا به نظر ایشان اگر مردم مى‏دانستند که نماز با مسالمت بهترین عمل است، براى طلب ثواب فقط اکتفا به آن مى‏کردند و از خطر جهاد- که ثوابى کمتر از آن داشت- خوددارى مى‏نمودند.
•به تصریح قوشچى‏، خلیفه دوم در منبر گفت: سه چیز در زمان پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله- بود که من از آن جلوگیرى مى‏کنم و حرام مى‏دانم و هر کسى انجام دهد به کیفر مى‏رسانم: متعه زنان، حج تمتع و گفتن «حى على خیر العمل» در نماز، سپس صدور آن را از عمر مسلم مى‏داند و مى‏گوید: وى در این مورد به اجتهاد خود عمل کرد. «اجتهاد در مقابل نص، ص: 313ـ315»


موضوع :


   1   2      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز