سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

•عملکردِ سیاسى‏
•دو اصل اسلام: 1. کلمه توحید 2. توحید کلمه و وحدت بین مسلمین.
•پیامبر اکرمs در طول 23 سال مردم را به کلمه توحید دعوت کرد و همه را به توحید کلمه و اتحاد فراخواند.

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»: آل‌عمران/103

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، حجرات/10 «همانا مؤمنین برادر یکدیگرند». لذا پیامبر اسلامs بین اوس و خزرج، مهاجرین و انصار عقد اخوت بست.

•ابن تیمیه بدون توجه به اتحاد مسلمین با ابداع افکار خلاف عموم مسلمین و تکفیر آنان موجب اختلاف بین مسلمانان شد.
•وضعیت سیاسی آن دوران که سرزمین‌های اسلام مورد هجوم دشمنان اسلام بود، نیازمند اتحاد بود، ولی ابن تیمیه با نشر افکار انحرافی خود، مخالفین خود را به کفر و شرک متّهم مى‏ساخت. وی که مریدانى پیدا کرده بود سبب ایجاد اختلاف بین مسلمین گشت.

 

•دفاع از معاویه‏
•ابن تیمیه به شدّت از بنى امیه(به خصوص معاویه و یزید) دفاع مى‏کرد؛ کتابى به نام فضایل معاویه و یزید تألیف نمود و از آن دو دفاع کرده و براى آنان فضایلى دروغین ذکر کرد، با آن که ذهبى از احمد بن حنبلنقل مى‏کند که هیچ روایتى در مورد فضایل معاویه صحیح نیست.«سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 132»
•اهل دمشق از نسایى خواستند که حدیثى در مدح معاویه نقل کند، در جواب گفت: من فضیلتى در حق او نمى‏دانم، مگر آن که پیامبرs درباره او فرمود: «خدا شکمت را سیر نکند». «همان، ج 14، ص 125 و فیات الاعیان، ج 1، ص 77»

 

•حسن بصرى: چند خصلت در معاویه بود که یکى از آنها هم سبب عذاب است: خلافت را با زور شمشیر غصب کرد، فرزندش که مست و شراب خوار بود به خلافت منصوب نمود، لباس حریر مى‏پوشید، طنبورمى‏زد، زیاد را پسر خود خواند و حجر بن عدى و یارانش را مظلومانه شهید کرد. «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 487»
•دفاع از یزید در کشتن امام حسینg‏
•ابن تیمیه با دفاع از جنایات یزید بن معاویه، درصدد پاکسازى شخصیت یزید مى‏گوید: «یزید راضى به کشتن حسینg نبود و حتى از این امر اظهار نارضایتى کرد.» . «رأس الحسینg، ص 207».
•تفتازانى: «حقّ این است که رضایت یزید به قتل حسینg و خوشحالى او از این امر و اهانت به اهل بیت رسول خداs از جمله متواترات است و ما در کفر او شکّى نداریم. لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوانش باد.» . «شرح العقائد النسفیة، ص 181».
•او نیز حرکت دادن سر مبارک امام حسینg را به شام ردّ مى‏کند«رأس الحسینg، ص 206». با آن که مورّخین آن را اثبات کرده‏اند. «ترجمة الامام الحسینg از ابن عساکر، طبقات ابن سعد».
•به اسارت رفتن اهل بیت امام حسینg را انکار کرده است «منهاج السنة، ج 2، ص 226»، در حالى که مورخین شیعه و سنّى این موضوع را به طور صریح نقل کرده‏اند. «ر. ک: تاریخ طبرى، کامل ابن اثیر، البدایهوالنهایه»
•ابن تیمیه: «یزید به کشتن حسینg امر نکرد، سرها را نزد او نیاوردند و با چوب بر دندان‏هاى حسین نزد، بلکه این عبیداللَّه بن زیاد بود که این کارها را انجام داد.» در حالى که مورخان عامل همه این جرایم را یزید بن معاویه مى‏دانند.«سؤال فى یزید بن معاویه، ص 16»

 

•عبداللَّه بن عباس در نامه‏اى به یزید بن معاویه مى‏نویسد : «تو کسى بودى که حسین بن على را به شهادت رساندى». «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 318».
•ابن اثیر: «یزید اجازه داد تا مردم بر او وارد شوند، در حالى که سر حسین بن على را نزد خود گذارده و با چوبى به گلوى آن حضرت مى‏زد و شعر مى‏خواند.» . «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 298 و تاریخ طبرى، ج 4، ص356».
•طبرى در تاریخ: «هنگامى که خبر شهادت حسین بن على7 به وسیله عبیداللَّه بن زیاد به یزید رسید، خوشحال شد و او را به مقامى عالى رساند.» . «تاریخ طبرى، ج 4، ص 388 و البدایة و النهایة، ج 8، ص254».
•اگر شهادت امام حسینg به امر یزید و رضایت او نبود، چرا به عبیداللَّه بن زیاد به خاطر این عمل شنیع، جایزه داده و او را نزد خود مقرّب ساخت. «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 300 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 388 و البدایة و النهایه، ج 8، ص 254».
•چرا عبیداللَّه را از مقامش عزل نکرد . «الکامل، ج 3، ص 319».
•و او را بر این عمل توبیخ ننمود.«الکامل، ج 3، ص 301».
•مسعودى نقل مى‏کند: روزى یزید بعد از شهادت امام حسینg بر سر سفره شرابى بود در حالى که در طرف راست او نیز ابن زیاد نشسته بود.«مروج الذهب، ج 3، ص 77».

کلمات علماى اهل سنت درباره یزید

1- آلوسى: «هر کس که بگوید: یزید با این عملش معصیت نکرده و لعنش جایز نیست باید در زمره انصار یزید قرار گیرد.» «تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 73»

2- ابن خلدون: «غلط کرده ابن العربى مالکى که مى‏گوید: حسین به شمشیر جدش کشته شد، آن گاه بر فسق یزید ادعاى اجماع مى‏کند.» «مقدمه ابن خلدون، ص 254»

3- تفتازانى: «رضایت یزید به کشتن حسین و خوشحالى او به آن و اهانت اهل بیت از متواترات معنوى است.» «شرح عقائد نسفیه، ص 181»

4- جاحظ: «جنایاتى که یزید مرتکب آن شد از قبیل: کشتن حسین، به اسارت بردن اهل بیتش، چوب زدن به دندانها و سر مبارک حضرت، ترساندن اهل مدینه، خراب کردن کعبه، همگى دلالت بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج از ایمان او دارد. پس او فاسق و ملعون است و هر کس که از دشنام دادن ملعون جلوگیرى کند خودش ملعون است.» «رسائل جاحظ، ص 298»

•5- دکتر طه حسین نویسنده مصرى: «گروهى گمان مى‏کنند که یزید از کشته شدن حسینg با این وضع فجیع تبرّى جسته و گناه این عمل را به گردن عبیداللَّه انداخت، حال اگر چنین است چرا عبیداللَّه را ملامت نکرد؟ چرا او را عقاب نکرد؟ چرا او را از ولایت عزل نکرد؟» «الفتنة الکبرى، ج 2، ص 265»

 

•دفاع از یزید در تخریب کعبه‏
•از دفاعیات ابن تیمیه از یزید: «هیچ یک از مسلمین قصد اهانت کعبه را نداشته است، نه نایب یزید و نه نائب عبدالملک حجاج بن یوسف و نه غیر این دو، بلکه تمام مسلمین در صدد تعظیم کعبه بوده‏اند. حال اگر مسجد الحرام را محاصره کردند به خاطر حصر ابن الزبیر بود. به منجنیق بستن کعبه نیز به جهت او بود. یزید قصد آتش زدن کعبه و خراب کردن آن را نداشت، بلکه ابن الزبیر بود که این کارها را انجام داد.» «منهاج السنة، ج 4، ص 577»
•در دفاع از یزید: «از کجا انسان مى‏داند که یزید یا دیگر ظالمان، توبه نکرده باشند؟ یا آن که حسناتى نداشته باشند که بتواند گناهانشان را بپوشاند.» «همان، ص 571» در حالى که مورّخان تصریح کرده‏اند که تمام این جرایم به امر یزید بوده است.
•سیوطى در تاریخ الخلفاء از ذهبى: بعد از آن که یزید با اهل مدینه آن فجایع را انجام داد،(اشاره به واقعه حره) لشکرى را به مکه براى جنگ با ابن الزبیر فرستاد. آنان وارد مکه شده و ابن الزبیر را به محاصره در آوردند. با او به جنگ برآمده و کعبه را به منجنیق بستند و از شرارت آتش آنان پرده‏هاى کعبه و سقف آن سوخت. «تاریخ الخلفاء، ص 209 و أخبار مکة، ازرقى، ج 1، ص 202»
•دفاع از یزید در کشتن اهل مدینه‏ (واقعه حرّه)
•ابن تیمیه: «یزید جمیع اشراف مدینه را نکشت، کشته‏ها به ده هزار نفر نرسید، خون‏ها به قبر پیامبرs نرسید، قتلى در مسجد النبى واقع نشد.» «منهاج السنة، ج 4، ص 575»
•ابن اثیر در الکامل: بعد از واقعه کربلا اهل مدینه بیعت خود را از یزید خلع نمودند، خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را که مردى خون‌ریز بود به مدینه فرستاد و دستور داد تا سه روز مردم را به بازگشت به بیعت دعوت کند وگرنه همه اهل مدینه را به قتل برساند. و اجازه داد تا سه روز تمام اموال مدینه بر لشکرش حلال باشد. مسلم بن عقبه با لشکرى وارد مدینه شد و تا سه روز فجیع‏ترین قتل و غارت‏ها را در طول تاریخ بشر انجام دادند.» «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 310 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 372» 
•ابن کثیر: «لشکر یزید با زنان مدینه کارى کردند که بعد از آن واقعه هزار زن‏ بدون شوهر بچه دار شدند.» «البدایة و النهایة، ج 8، ص 242»
•ابن قتیبه: «در آن واقعه از اصحاب پیامبرs هشتاد نفر بدرى و از قریش و انصار هفتصد نفر کشته شدند؛ از سایر مردم نیز ده هزار نفر را کشتند.» «الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 216» ‌با آن که پیامبر اکرمsفرمود: «هر کس اهل مدینه را بترساند خدا او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد.» «تاریخ الخلفاء، ص 209، به نقل از صحیح مسلم»
•دفاع از خوارج!
•ابن تیمیه در دفاع از خوارج: «خوارج بهترین مردم بودند، از حیث نماز خواندن، روزه گرفتن و تلاوت قرآن، آنان در ظاهر و باطن متدین به دین اسلام بودند.»
•در جاى دیگر خُبث باطن خود را نسبت به شیعه ابراز کرده مى‏گوید: «خوارج از شیعه (رافضى‏ها) صادق‏تر، دین‏دارتر و با ورع ترند؛ آنان عملًا دروغ نمى‏گویند و صادق‏ترین مردم اند.» «منهاج السنة، ج 4، ص 3، همان، ج 7، ص 36»
•در مخالفت با لشکریان امام علىg: «اما شکّى نداریم که عده‏اى از سابقین اولین، همانند سهل بن حنیف و عمار بن یاسر در راه او جنگیدند ولى کسانى که در راه او نجنگیدند افضل از آنان اند، کسانى هم که علیه على جنگیدند خوار نشدند، بلکه دائماً پیروز بوده و شهرها را فتح مى‏کردند و با کفار مى‏جنگیدند. لشکر معاویه هرگز خوار نشد؛ حتّى در جنگ با على. چگونه پیامبرs گفته باشد: خدایا هر کس على را خوار کرد او را خوار گردان، بلکه این شیعه‏ها هستند که دائماً خوار و مغلوب اند». «منهاج السنة، ج 7، ص 57 و 59»

 

•پیامبر اکرمs به قتال با سه دسته منحرف دستور داده است. عمار مى‏گوید: «رسول خداg ما را امر به قتال با ناکثین (اصحاب جمل) و قاسطین (اصحاب معاویه) و مارقین (خوارج) نمود». «مسند أبى یعلى، ج 3، ص 194، ح 1623 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 238».
•عمار نقل مى‏کند که رسول خداs فرمود: «اى على زود است که با تو گروهى ظالم قتال کند، در حالى که تو بر حقّى، پس هر کس که تو را یارى نکند در آن روز از من نیست.» . «کنزالعمال، ج 11، ص 613، ح32970».
•ابن تیمیه در مورد شقى‏ترین فرد از خوارج، یعنى ابن ملجم مى‏گوید: «کسى که على را کشت نماز مى‏خواند، روزه مى‏گرفت، قرآن مى‏خواند، على را کشت به این اعتقاد که خدا و رسول کشتن او را دوست دارند.»«منهاج السنة، ج 7، ص 153».
•در جاى دیگر او را به صفت «أعبد الناس» معرفى کرده است، «همان، ج 5، ص 47». در حالى که رسول خداs در حدیث صحیحى او را به صفت «أشقى الناس» معرفى کرده است.«مسند احمد، ج 1، ص 130 و خصائص نسایى، ص 39 و طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21 و مشکل الاآثار، ج 1، ص 351».
•دفاع از بنى‏امیّه‏
•ابن تیمیه در دفاع از بنى امیّه: «بنى امیه بر تمام افراد روى زمین حکومت داشتند و دولت اسلام در زمان آنان عزیز بود و تنها اعتراضى که مردم بر آنها داشتند دو چیز بود: یکى بدگویى به علىg و دیگرى تأخیر نماز از اول وقت.» «منهاج السنة، ج 8، ص 238»
•ابن تیمیه: «سنت در دولت بنى امیه قوى‏تر و ظاهرتر از دولت بنى عباس بود، زیرا در دولت بنى عباس تعداد زیادى از شیعه و دیگران از اهل بدعت نفوذ کرده بودند.» «منهاج السنة، ج 4، ص 130»
•این در حالى است که خود اهل سنت شأن نزول آیه شریفه: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ» فِی الْقُرْآنِ‏ را صادق بر بنى امیه مى‏دانند. «مستدرک حاکم، ج 4، ص 480 و تفسیر فخر رازى، درالمنثور، خازن در ذیل آیه شریفه»
•به تعبیر ابوالفدا مفسرین در مورد نزول آیه در شأن بنى امیّه اجماع دارند. «تاریخ ابى الفداء، ج 3، ص 115».
•رسول خداs، مروان و پدرش را (از بنى امیّه) به طور خاص لعن کرده است.«مسند احمد، ج 2، ص 385 و مستدرک حاکم، ج 4، ص 480»

 

•برترى دادن خلفا بر امام علىg
•ابن تیمیه تصریح به افضلیت خلفا بر امام علىg دارد: «ابوبکر را مقدم داشتند، زیرا او افضل بود.» «منهاج السنة، ج 4، ص 365»
•در جایى دیگر از پیامبرs نقل مى‏کند که فرمود: اگر من بر مردم مبعوث نشده بودم عمر مبعوث شده بود.
• البته ابن جوزى حدیث عمر را جزء احادیث جعلى قرار داده است.«همان، ج 6، ص 55»

ناصبى بودن ابن تیمیه‏

برخى از علماى اهل سنت به ناصبى بودن ابن تیمیه و دشمنى او با شیعه تصریح نموده‏اند.

1- ابن حجر عسقلانى‏

شرح حال ابن تیمیه: «چه بسیار از مبالغه‏اش در توهین کلام رافضى «علامه حلّى» که منجر به تنقیص و توهین به على شد». «لسان المیزان، ج 6، ص 319 و 320».

«ابن تیمیه در حقّ علىg مى‏گوید: او در هفده مورد اشتباهاتى با نصّ قرآن داشته است.» . «الدرر الکامنة، ج 1، ص 153».

«مردم درباره ابن تیمیه اختلاف دارند: برخى او را به تجسیم نسبت مى‏دهند و گروهى نیز او را به کفر و عده‏اى به نفاق نسبت داده‏اند، به جهت نسبت ناروایى که به علىg مى‏دهد.» «همان، ص 155»

2- ابن حجر هیثمى‏

«او (ابن تیمیه) کسى است که خداوند متعال خوار و گمراه و کور و کر و ذلیلش کرد. صاحبان علم به این مطلب تصریح نموده‏اند.» «الفتاوى الحدیثیة، ص 114»

 

•بغض علىّg نفاق است‏
•امیرالمؤمنینg : «قسم به کسى که دانه را شکافت و خلایق را آفرید! عهد پیامبر اکرمs به من این است که دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق.» «صحیح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، کتاب الایمان و صحیح ترمذى، ج 5، ص 601، ح 3736 و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114»
•ام سلمه از رسول خداs: «منافق على را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.» «صحیح ترمذى، ج 5، ص 594، ح 3717»
•ابو سعید خدرى: «ما جماعت انصار، منافقین را با بُغض على7 مى‏شناختیم.» «همان، ص 593»

 

برخى از فتاوا و آراء ابن تیمیه‏

1- تحریم نماز و دعا در کنار قبور اولیا

ابن تیمیه: «نماز خواندن در کنار قبور مشروع نیست. هم چنین قصد مَشاهد کردن به جهت عبادت در کنار آنها از قبیل نماز، اعتکاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن، مشروع نیست، بلکه باطل است.» «مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 60»

2- تحریم زیارت قبور

وی شدیداً با زیارت قبر پیامبرs و دیگر اولیاى الهى مقابله مى‏کند. او در جایی مى‏گوید: «تمام احادیث زیارت قبر پیامبرs ضعیف؛ بلکه دروغ است.» «التوسل و الوسیله، ص 156»

3- تحریم استغاثه به غیر خدا

ابن تیمیه: «اگر کسى به شخصى که از دنیا رفته بگوید: مرا دریاب، مرا کمک کن، از من شفاعت کن، مرا بر دشمنم پیروز گردان و امثال این درخواست‏ها که تنها خدا بر آن قدرت دارد، از اقسام شرک است.»«الهدیة السنیّة، ص 40»

در جاى دیگر مى‏گوید: «اگر کسى چنین گوید باید توبه کند و گرنه کشتنش واجب است». «زیارة القبور، ص 17 و 18»

4- تحریم برپایى مراسم‏

ابن تیمیه درباره برپایى مراسم جشن در اعیاد و ولادت‏هاى بزرگان دین مى‏گوید:

«اعیاد، شریعتى از شرایع است که در آن باید از دستورها متابعت نمود، نه آن که بدعت گذارى کرد. این عمل همانند اعمال نصارى است که حوادث حضرت عیسى7 را عید مى‏گیرند.» «اقتضاء الصراط المستقیم، ص 293 و 295»

5- تحریم قسم به غیر خداوند

 

ابن تیمیه: «قسم خوردن به غیر خداوند مشروع نیست، بلکه از آن نهى شده است.» «مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 17»

6- نسبت دادن جسمانیت به خدا

ابن تیمیه: «آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاقِ پیشینیان بر آن است، حقّ مى‏باشد. حال اگر از این امر، لازم آید که خداوند متّصف به جسمیت شود اشکالى ندارد، زیرا لازمه حقّ نیز حقّ است.»«الفتاواى، ج 5، ص 192»

 

ابن بطوطه: «در دمشق شخصى بود از بزرگان فقهاى حنبلى به نام تقى الدین ابن تیمیه، در هر علمى سخن مى‏گفت، لیکن مشکلى در عقل خود داشت. زمانى که در دمشق بودم، روز جمعه‏اى بر او وارد شدم در حالى که بر منبر جامع دمشق مردم را موعظه مى‏کرد، از جمله مطالبى که گفت این بود که: خداوند به آسمان دنیا مى‏آید همان گونه که من از منبر پایین مى‏آیم. این را گفت و از منبر پایین آمد.» «رحلة ابن بطوطه، ص95 و الدرر الکامنة، ابن حجر عسقلانى، ج 1، ص 154»



موضوع :


•ضرورت بررسى احادیث‏

سنت نبوی دارای منزلتی عظیم است، ولی نمی‌توان به هر حدیثی اطمینان پیدا کرد، زیرا:

1ـ عوامل و انگیزه‏هاى دروغ در میان صحابه و دیگران و نسبت خلاف واقع به پیامبرs یا صحابه زیاد بوده است. تهذیب حقیقى احادیث کارى سخت است. ابوداود در سنن خود (چهارهزار و هشتصد 4/800) حدیثاز مجموعه(پانصد هزار= 500/000) حدیث نقل کرده است. «سنن ابى داود، مقدمه، ص 10»

2ـ اجازه نشر حدیث به یهودیان و مسیحیان: بعد از وفات پیامبر اسلامs به احبار یهود و رهبان نصارا که در ظاهر اسلام آورده بودند، اجازه نشر حدیث داده شد و در نتیجه اسرائیلیات فراوانى به نام حدیث نبوى در جامعه اسلامى منتشر گردید.

شهرستانى: «مشبّهه روایاتى را به دروغ وضع کرده و آن را به پیامبرs نسبت دادند، که اکثر آنها از یهود گرفته شده بود.» «ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 106».

3ـ تجارت از طریق جعل حدیث: برخى صحابه و تابعین با جعل حدیث تجارت کرده و خرج زندگى خود را به دست مى‏آورند.

•ابن ابى الحدید از استادش ابى جعفر نقل مى‏کند: معاویه به سمرة بن جندب صحابى، (100/000=صد هزار درهم) داد تا روایت جعل کند که آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ»، در مذمّت علىg نازل شده و در مقابل، آیه‏ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» در شأن ابن ملجم مرادى نازل شده است. او این مبلغ را نپذیرفت. قول دویست هزار دینار داد، باز هم قبول نکرد. قول سیصد هزار دینار داد، قبول نکرد. پیشنهاد (400/000=چهارصد هزار دینار) داد، آن گاه قبول کرد.» «شرح ابن ابى الحدید، ج 4، ص 73»

4ـ سنت جعل حدیث برای تأیید مذاهب چهارگانه اهل سنت: در میان عامه، سنّت است که در تأیید مذهب خود حدیث جعل کرده و به رسول خداs نسبت مى‏دهند؛ همان گونه که علامه امینى در الغدیر اسامى آنان را به طور مفصل نقل کرده است. لذا آنها احادیثی در شأن ائمه مذاهب چهارگانه جعل کرده، و به پیامبرs نسبت داده‏اند.«ر. ک: به تاریخ بغداد، ج 2، ص98، و الغدیر ج 5 و 6»

وظیفه علماى اسلامى در بررسی احادیث اسلامی:

1- عرض حدیث بر کتاب خدا: تا با آن مخالفت نداشته باشد.

فخر رازى از پیامبر: «اگر حدیثى از من بر شما نقل شد، آن را بر کتاب خدا عرضه کنید، اگر موافق آن بود، قبول کرده وگرنه رد نمایید.» «تفسیر فخر رازى، ج 3، ص 259»

2- عرضه کردن حدیث بر سنت متواتر: زیرا سنت متواتر قطعى السند است.

3- ارائه حدیث به عقل بدیهى: عقلی که خالى از پیش فرض تطبیقى و شائبه وهمى است.

(برای تکمیل مباحث در زمینه‌ی جعل حدیث به کتاب علامه عسکری «نقش ائمه: در حیات دین» رجوع شود«ح.ا»).

 

•تأویل، ضرورتى بنیادین‏
•یکى از اصول فکر سلفى، نهى از تأویل و صرف لفظ از ظاهر آن است.
•ابن تیمیه‏: «این عمل (تأویل)، امرى حادث و جدید است که در کتب لغت پیشینیان بر آن اصلى نیست و در عصر سلف نیز استعمال نشده است. لذا سلفیّون آن را رها کرده‏اند.» «درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 201»

جواب: خدا برای فهم قرآن از روش عرب در تفهیم مطالب استفاده کرده است.

عرب فصیح در محاوراتش از تمام نکات فصاحت، بلاغت و بدیع استفاده مى‏کند.

قرآن از این قانون مستثنا نیست؛ و به عنوان معجزه الهى مطرح است.

مثلًا کلمه «یداللَّه» کنایه از قدرت است؛ همان گونه که عرب این گونه کنایات را به کار مى‏گیرد.

بررسى افکار ابن تیمیه‏
وهابیون براى «تقى الدین احمد بن عبدالحلیم» معروف به «ابن تیمیه» ارزش علمى قائل اند.
وهابیون براى او کنگره‏هاى علمى گرفته و کتاب‏هایى در مدح و منزلت و شخصیت علمى‏او تألیف نموده‏اند. او را مؤسس مذهب خود مى‏دانند؛ اگر چه آنان در ظاهر این مطالب را اظهار نکرده و خود را سلفى مى‏نامند.
نسب ابن تیمیه‏
نسب ابن تیمیه در کتب تراجم: احمد بن عبدالحلیم بن عبد السلام بن عبداللَّه بن خضر، تقى الدین، ابوالعباس، ابن تیمیه، الحرانى، الحنبلى.
متولد: شهر حرّان در سال 661 (هجرى). متوفی: دمشق در سال 728 (هجرى)

 

در خانه‏اى پرورش یافت که اعضاى آن بیش از یک قرن پرچم دار مذهب حنبلى بوده‏اند. «تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1496 و الوافى با لوفیات، ج 7، ص 15 و شذرات الذهب، ج 6، ص 80».

دوران کودکى‏

متولد: شهر حرّان. بعد از شش سال با خانواده‏اش از شهر خود (به دلیل هجوم تاتار) هجرت کرده، وارد دمشق شد. در آن جا براى پدرش موقعیت تدریس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت و به تربیت دانش پژوهان پرداخت.

شروع تحصیل‏

احمد (ابن تیمیه) ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصیل شد.

اساتید او: 1- احمد بن عبدالدائم مقدسى. 2- ابو زکریّا سیف الدین یحیى بن عبدالرحمان حنبلى. 3- ابن ابى الیسر تنوخى. 4- عبداللَّه بن محمّد بن عطاء حنفى. 5- ابو زکریّا کمال الدین یحیى بن ابى منصور بن ابى الفتح حرّانى. 6- عبدالرحمان بن أبى عمر، ابن قدامه مقدسى حنبلى.

اساتید خانم وی: 1- امّ العرب، فاطمه، دختر ابى القاسم بن قاسم بن علىّ معروف به ابن عساکر. 2- امّ الخیر، ستّ العرب، دختر یحیى بن قایماز. 3- زینب، دختر أحمد مقدسیّه. 4- زینب دختر مکّى حرانیه.

آخرین استاد او شرف الدین احمد بن نعمه مقدسى (ت 649 ه) بود که اجازه فتوا را به ابن تیمیه داد. (حیاته و عقائده، ابن تیمیه، ص 57).

 

جرأت و جسارت‏

1. آموزش نزد پدر و آغاز تدریس پس از وی:

او بعد از آموزش نزد پدر و وفات پدرش در مسجد  جامع دمشق تدریس خود را آغاز کرد.

در درس خود را در زمینه‌های تفسیر، فقه و عقاید گسترش داد.

2. مخالفت ابن تیمیه با عقاید رایج مسلمانان: وی به دلیل جسارتىکه داشت با عقاید رایج مسلمین مخالفت نمود و فتاوای فقهی و نظرات اعتقادیش براى او مشکل ساز شد.

وی عقایدی را ابراز می‌کرد که با عقاید عموم مسلمین سازگارى نداشت- از قبیل تجسیم، حرمت زیارت قبور اولیا، حرمت استغاثه به ارواح اولیاى خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و ...

 

3. جلوگیری علمای عصر از انتشار عقاید ابن تیمیه: علمای آن زمان با وی به مخالفت برخاسته و از نشر عقاید او ممانعت کردند.

4. مخالفت با آراء علمای دمشق:

ابن کثیر (از شاگردان ابن تیمیه): «هفتم شعبان مجلسى در قصر حاکم دمشق برگزار شد. همه متّفق شدند که اگر ابن تیمیه دست از افکار باطلش برندارد او را زندانى کنند لذا او را به قلعه‏اى در مصر با حضور قضات فرستادند. شمس الدین عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقاید خود را ابراز نمود. به حکم قاضى او را چند روز در برجى حبس نموده و سپس او را به حبس معروفى به نام «جبّ» منتقل ساختند ...». «. البدایة و النهایة، ج 14، ص 4»

5. مخالفت با آراء علمای مصر:

 

مى‏گوید: «در شب عید فطر همان سال، امیر سیف الدین سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتى از فقها دعوت نمود، به پیشنهاد آنان قرار شد که ابن تیمیه از زندان آزاد گردد، البته به شرطى که از عقاید خود برگردد. کسى را نزد او فرستادند و با او در این زمینه صحبت نمودند ولى او حاضر به پذیرش شروط نگشت. سال بعد نیز ابن تیمیه هم چنان در «قلعه الجبل» مصر زندانىبود، تا آن که او را در روز جمعه 23 ربیع الاوّل از زندان آزاد کرده و مخیّر به اقامت در مصر یا رفتن به موطن خود شام نمودند، او اقامت در مصر را برگزید، ولى دست از افکار خود برنداشت.
در سال 707از او شکایت شد. و ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا کرد، قاضى بدر الدین بن جماعه متوجه شد که ابن تیمیه نسبت به ساحت پیامبرsگستاخى مى‏کند، لذا از قاضى شهر خواست تا مطابق شرع با او رفتار شود. با حکم قاضى دوباره به زندان رفت، ولى بعد از یک سال آزادشد. در قاهره باقى ماند تا آن که سال 709 (ه) او را به اسکندریه تبعیدکردند. در آن جا 8 ماه توقف کرد، بعد از تغییر اوضاع روز عید فطر سال 709 به قاهره باز گشت و تا سال 712 در آن جا اقامت داشت تا آن که به شام باز گشت. «همان، ص 52»

6. تداوم مخالفت با علمای شام و ممنوع القلم شدن وی و از دنیا رفتن او در زندان

در سال 718 (هجرى) در شام، به تدریس و افتاء پرداخت و فتاوا و عقاید خود را مطرح نمود. علما و قضات و دستگاه حاکم او را خواستند و در قلعه‏اى به مدت پنج ماه حبساو را نمودند.
عاشوراى سال 721 (هجرى) از قلعه آزادشد و تا سال 726 (هجرى) تدریس کرد. باز هم به خاطر اصرار بر افکار خود و نشر آن، در همان قلعه سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنیف شد، ولى بعد از مدتى از نوشتن و مطالعه ممنوع گشت، و هر نوع کتاب، قلم و دواتى که نزد او بود، از او گرفته شد.«المنهل الصافى و المستوفى بعد الوافى، ص 340»

یافعى: ابن تیمیه در همان قلعه از دنیا رفت، در حالیکه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات و کاغذ محروم شده بود. «مرآة الجنان، ج 4، ص 277»

 

7. دفاع از یزید و معاویه
8. دفاع از خوارج

 

9. دفاع از بنی امیه

 



موضوع :


 

•عملکردِ سیاسى‏
•دو اصل اسلام: 1. کلمه توحید 2. توحید کلمه و وحدت بین مسلمین.
•پیامبر اکرمs در طول 23 سال مردم را به کلمه توحید دعوت کرد و همه را به توحید کلمه و اتحاد فراخواند.

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»: آل‌عمران/103

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، حجرات/10 «همانا مؤمنین برادر یکدیگرند». لذا پیامبر اسلامs بین اوس و خزرج، مهاجرین و انصار عقد اخوت بست.

•ابن تیمیه بدون توجه به اتحاد مسلمین با ابداع افکار خلاف عموم مسلمین و تکفیر آنان موجب اختلاف بین مسلمانان شد.
•وضعیت سیاسی آن دوران که سرزمین‌های اسلام مورد هجوم دشمنان اسلام بود، نیازمند اتحاد بود، ولی ابن تیمیه با نشر افکار انحرافی خود، مخالفین خود را به کفر و شرک متّهم مى‏ساخت. وی که مریدانى پیدا کرده بود سبب ایجاد اختلاف بین مسلمین گشت.

 

•دفاع از معاویه‏
•ابن تیمیه به شدّت از بنى امیه(به خصوص معاویه و یزید) دفاع مى‏کرد؛ کتابى به نام فضایل معاویه و یزید تألیف نمود و از آن دو دفاع کرده و براى آنان فضایلى دروغین ذکر کرد، با آن که ذهبى از احمد بن حنبلنقل مى‏کند که هیچ روایتى در مورد فضایل معاویه صحیح نیست.«سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 132»
•اهل دمشق از نسایى خواستند که حدیثى در مدح معاویه نقل کند، در جواب گفت: من فضیلتى در حق او نمى‏دانم، مگر آن که پیامبرs درباره او فرمود: «خدا شکمت را سیر نکند». «همان، ج 14، ص 125 و فیات الاعیان، ج 1، ص 77»

 

•حسن بصرى: چند خصلت در معاویه بود که یکى از آنها هم سبب عذاب است: خلافت را با زور شمشیر غصب کرد، فرزندش که مست و شراب خوار بود به خلافت منصوب نمود، لباس حریر مى‏پوشید، طنبورمى‏زد، زیاد را پسر خود خواند و حجر بن عدى و یارانش را مظلومانه شهید کرد. «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 487»
•دفاع از یزید در کشتن امام حسینg‏
•ابن تیمیه با دفاع از جنایات یزید بن معاویه، درصدد پاکسازى شخصیت یزید مى‏گوید: «یزید راضى به کشتن حسینg نبود و حتى از این امر اظهار نارضایتى کرد.» . «رأس الحسینg، ص 207».
•تفتازانى: «حقّ این است که رضایت یزید به قتل حسینg و خوشحالى او از این امر و اهانت به اهل بیت رسول خداs از جمله متواترات است و ما در کفر او شکّى نداریم. لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوانش باد.» . «شرح العقائد النسفیة، ص 181».
•او نیز حرکت دادن سر مبارک امام حسینg را به شام ردّ مى‏کند«رأس الحسینg، ص 206». با آن که مورّخین آن را اثبات کرده‏اند. «ترجمة الامام الحسینg از ابن عساکر، طبقات ابن سعد».
•به اسارت رفتن اهل بیت امام حسینg را انکار کرده است «منهاج السنة، ج 2، ص 226»، در حالى که مورخین شیعه و سنّى این موضوع را به طور صریح نقل کرده‏اند. «ر. ک: تاریخ طبرى، کامل ابن اثیر، البدایهوالنهایه»
•ابن تیمیه: «یزید به کشتن حسینg امر نکرد، سرها را نزد او نیاوردند و با چوب بر دندان‏هاى حسین نزد، بلکه این عبیداللَّه بن زیاد بود که این کارها را انجام داد.» در حالى که مورخان عامل همه این جرایم را یزید بن معاویه مى‏دانند.«سؤال فى یزید بن معاویه، ص 16»

 

•عبداللَّه بن عباس در نامه‏اى به یزید بن معاویه مى‏نویسد : «تو کسى بودى که حسین بن على را به شهادت رساندى». «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 318».
•ابن اثیر: «یزید اجازه داد تا مردم بر او وارد شوند، در حالى که سر حسین بن على را نزد خود گذارده و با چوبى به گلوى آن حضرت مى‏زد و شعر مى‏خواند.» . «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 298 و تاریخ طبرى، ج 4، ص356».
•طبرى در تاریخ: «هنگامى که خبر شهادت حسین بن على7 به وسیله عبیداللَّه بن زیاد به یزید رسید، خوشحال شد و او را به مقامى عالى رساند.» . «تاریخ طبرى، ج 4، ص 388 و البدایة و النهایة، ج 8، ص254».
•اگر شهادت امام حسینg به امر یزید و رضایت او نبود، چرا به عبیداللَّه بن زیاد به خاطر این عمل شنیع، جایزه داده و او را نزد خود مقرّب ساخت. «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 300 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 388 و البدایة و النهایه، ج 8، ص 254».
•چرا عبیداللَّه را از مقامش عزل نکرد . «الکامل، ج 3، ص 319».
•و او را بر این عمل توبیخ ننمود.«الکامل، ج 3، ص 301».
•مسعودى نقل مى‏کند: روزى یزید بعد از شهادت امام حسینg بر سر سفره شرابى بود در حالى که در طرف راست او نیز ابن زیاد نشسته بود.«مروج الذهب، ج 3، ص 77».

کلمات علماى اهل سنت درباره یزید

1- آلوسى: «هر کس که بگوید: یزید با این عملش معصیت نکرده و لعنش جایز نیست باید در زمره انصار یزید قرار گیرد.» «تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 73»

2- ابن خلدون: «غلط کرده ابن العربى مالکى که مى‏گوید: حسین به شمشیر جدش کشته شد، آن گاه بر فسق یزید ادعاى اجماع مى‏کند.» «مقدمه ابن خلدون، ص 254»

3- تفتازانى: «رضایت یزید به کشتن حسین و خوشحالى او به آن و اهانت اهل بیت از متواترات معنوى است.» «شرح عقائد نسفیه، ص 181»

4- جاحظ: «جنایاتى که یزید مرتکب آن شد از قبیل: کشتن حسین، به اسارت بردن اهل بیتش، چوب زدن به دندانها و سر مبارک حضرت، ترساندن اهل مدینه، خراب کردن کعبه، همگى دلالت بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج از ایمان او دارد. پس او فاسق و ملعون است و هر کس که از دشنام دادن ملعون جلوگیرى کند خودش ملعون است.» «رسائل جاحظ، ص 298»

•5- دکتر طه حسین نویسنده مصرى: «گروهى گمان مى‏کنند که یزید از کشته شدن حسینg با این وضع فجیع تبرّى جسته و گناه این عمل را به گردن عبیداللَّه انداخت، حال اگر چنین است چرا عبیداللَّه را ملامت نکرد؟ چرا او را عقاب نکرد؟ چرا او را از ولایت عزل نکرد؟» «الفتنة الکبرى، ج 2، ص 265»

 

•دفاع از یزید در تخریب کعبه‏
•از دفاعیات ابن تیمیه از یزید: «هیچ یک از مسلمین قصد اهانت کعبه را نداشته است، نه نایب یزید و نه نائب عبدالملک حجاج بن یوسف و نه غیر این دو، بلکه تمام مسلمین در صدد تعظیم کعبه بوده‏اند. حال اگر مسجد الحرام را محاصره کردند به خاطر حصر ابن الزبیر بود. به منجنیق بستن کعبه نیز به جهت او بود. یزید قصد آتش زدن کعبه و خراب کردن آن را نداشت، بلکه ابن الزبیر بود که این کارها را انجام داد.» «منهاج السنة، ج 4، ص 577»
•در دفاع از یزید: «از کجا انسان مى‏داند که یزید یا دیگر ظالمان، توبه نکرده باشند؟ یا آن که حسناتى نداشته باشند که بتواند گناهانشان را بپوشاند.» «همان، ص 571» در حالى که مورّخان تصریح کرده‏اند که تمام این جرایم به امر یزید بوده است.
•سیوطى در تاریخ الخلفاء از ذهبى: بعد از آن که یزید با اهل مدینه آن فجایع را انجام داد،(اشاره به واقعه حره) لشکرى را به مکه براى جنگ با ابن الزبیر فرستاد. آنان وارد مکه شده و ابن الزبیر را به محاصره در آوردند. با او به جنگ برآمده و کعبه را به منجنیق بستند و از شرارت آتش آنان پرده‏هاى کعبه و سقف آن سوخت. «تاریخ الخلفاء، ص 209 و أخبار مکة، ازرقى، ج 1، ص 202»
•دفاع از یزید در کشتن اهل مدینه‏ (واقعه حرّه)
•ابن تیمیه: «یزید جمیع اشراف مدینه را نکشت، کشته‏ها به ده هزار نفر نرسید، خون‏ها به قبر پیامبرs نرسید، قتلى در مسجد النبى واقع نشد.» «منهاج السنة، ج 4، ص 575»
•ابن اثیر در الکامل: بعد از واقعه کربلا اهل مدینه بیعت خود را از یزید خلع نمودند، خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را که مردى خون‌ریز بود به مدینه فرستاد و دستور داد تا سه روز مردم را به بازگشت به بیعت دعوت کند وگرنه همه اهل مدینه را به قتل برساند. و اجازه داد تا سه روز تمام اموال مدینه بر لشکرش حلال باشد. مسلم بن عقبه با لشکرى وارد مدینه شد و تا سه روز فجیع‏ترین قتل و غارت‏ها را در طول تاریخ بشر انجام دادند.» «کامل ابن اثیر، ج 3، ص 310 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 372» 
•ابن کثیر: «لشکر یزید با زنان مدینه کارى کردند که بعد از آن واقعه هزار زن‏ بدون شوهر بچه دار شدند.» «البدایة و النهایة، ج 8، ص 242»
•ابن قتیبه: «در آن واقعه از اصحاب پیامبرs هشتاد نفر بدرى و از قریش و انصار هفتصد نفر کشته شدند؛ از سایر مردم نیز ده هزار نفر را کشتند.» «الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 216» ‌با آن که پیامبر اکرمsفرمود: «هر کس اهل مدینه را بترساند خدا او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد.» «تاریخ الخلفاء، ص 209، به نقل از صحیح مسلم»
•دفاع از خوارج!
•ابن تیمیه در دفاع از خوارج: «خوارج بهترین مردم بودند، از حیث نماز خواندن، روزه گرفتن و تلاوت قرآن، آنان در ظاهر و باطن متدین به دین اسلام بودند.»
•در جاى دیگر خُبث باطن خود را نسبت به شیعه ابراز کرده مى‏گوید: «خوارج از شیعه (رافضى‏ها) صادق‏تر، دین‏دارتر و با ورع ترند؛ آنان عملًا دروغ نمى‏گویند و صادق‏ترین مردم اند.» «منهاج السنة، ج 4، ص 3، همان، ج 7، ص 36»
•در مخالفت با لشکریان امام علىg: «اما شکّى نداریم که عده‏اى از سابقین اولین، همانند سهل بن حنیف و عمار بن یاسر در راه او جنگیدند ولى کسانى که در راه او نجنگیدند افضل از آنان اند، کسانى هم که علیه على جنگیدند خوار نشدند، بلکه دائماً پیروز بوده و شهرها را فتح مى‏کردند و با کفار مى‏جنگیدند. لشکر معاویه هرگز خوار نشد؛ حتّى در جنگ با على. چگونه پیامبرs گفته باشد: خدایا هر کس على را خوار کرد او را خوار گردان، بلکه این شیعه‏ها هستند که دائماً خوار و مغلوب اند». «منهاج السنة، ج 7، ص 57 و 59»

 

•پیامبر اکرمs به قتال با سه دسته منحرف دستور داده است. عمار مى‏گوید: «رسول خداg ما را امر به قتال با ناکثین (اصحاب جمل) و قاسطین (اصحاب معاویه) و مارقین (خوارج) نمود». «مسند أبى یعلى، ج 3، ص 194، ح 1623 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 238».
•عمار نقل مى‏کند که رسول خداs فرمود: «اى على زود است که با تو گروهى ظالم قتال کند، در حالى که تو بر حقّى، پس هر کس که تو را یارى نکند در آن روز از من نیست.» . «کنزالعمال، ج 11، ص 613، ح32970».
•ابن تیمیه در مورد شقى‏ترین فرد از خوارج، یعنى ابن ملجم مى‏گوید: «کسى که على را کشت نماز مى‏خواند، روزه مى‏گرفت، قرآن مى‏خواند، على را کشت به این اعتقاد که خدا و رسول کشتن او را دوست دارند.»«منهاج السنة، ج 7، ص 153».
•در جاى دیگر او را به صفت «أعبد الناس» معرفى کرده است، «همان، ج 5، ص 47». در حالى که رسول خداs در حدیث صحیحى او را به صفت «أشقى الناس» معرفى کرده است.«مسند احمد، ج 1، ص 130 و خصائص نسایى، ص 39 و طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21 و مشکل الاآثار، ج 1، ص 351».
•دفاع از بنى‏امیّه‏
•ابن تیمیه در دفاع از بنى امیّه: «بنى امیه بر تمام افراد روى زمین حکومت داشتند و دولت اسلام در زمان آنان عزیز بود و تنها اعتراضى که مردم بر آنها داشتند دو چیز بود: یکى بدگویى به علىg و دیگرى تأخیر نماز از اول وقت.» «منهاج السنة، ج 8، ص 238»
•ابن تیمیه: «سنت در دولت بنى امیه قوى‏تر و ظاهرتر از دولت بنى عباس بود، زیرا در دولت بنى عباس تعداد زیادى از شیعه و دیگران از اهل بدعت نفوذ کرده بودند.» «منهاج السنة، ج 4، ص 130»
•این در حالى است که خود اهل سنت شأن نزول آیه شریفه: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ» فِی الْقُرْآنِ‏ را صادق بر بنى امیه مى‏دانند. «مستدرک حاکم، ج 4، ص 480 و تفسیر فخر رازى، درالمنثور، خازن در ذیل آیه شریفه»
•به تعبیر ابوالفدا مفسرین در مورد نزول آیه در شأن بنى امیّه اجماع دارند. «تاریخ ابى الفداء، ج 3، ص 115».
•رسول خداs، مروان و پدرش را (از بنى امیّه) به طور خاص لعن کرده است.«مسند احمد، ج 2، ص 385 و مستدرک حاکم، ج 4، ص 480»

 

•برترى دادن خلفا بر امام علىg
•ابن تیمیه تصریح به افضلیت خلفا بر امام علىg دارد: «ابوبکر را مقدم داشتند، زیرا او افضل بود.» «منهاج السنة، ج 4، ص 365»
•در جایى دیگر از پیامبرs نقل مى‏کند که فرمود: اگر من بر مردم مبعوث نشده بودم عمر مبعوث شده بود.
• البته ابن جوزى حدیث عمر را جزء احادیث جعلى قرار داده است.«همان، ج 6، ص 55»

ناصبى بودن ابن تیمیه‏

برخى از علماى اهل سنت به ناصبى بودن ابن تیمیه و دشمنى او با شیعه تصریح نموده‏اند.

1- ابن حجر عسقلانى‏

شرح حال ابن تیمیه: «چه بسیار از مبالغه‏اش در توهین کلام رافضى «علامه حلّى» که منجر به تنقیص و توهین به على شد». «لسان المیزان، ج 6، ص 319 و 320».

«ابن تیمیه در حقّ علىg مى‏گوید: او در هفده مورد اشتباهاتى با نصّ قرآن داشته است.» . «الدرر الکامنة، ج 1، ص 153».

«مردم درباره ابن تیمیه اختلاف دارند: برخى او را به تجسیم نسبت مى‏دهند و گروهى نیز او را به کفر و عده‏اى به نفاق نسبت داده‏اند، به جهت نسبت ناروایى که به علىg مى‏دهد.» «همان، ص 155»

2- ابن حجر هیثمى‏

«او (ابن تیمیه) کسى است که خداوند متعال خوار و گمراه و کور و کر و ذلیلش کرد. صاحبان علم به این مطلب تصریح نموده‏اند.» «الفتاوى الحدیثیة، ص 114»

 

•بغض علىّg نفاق است‏
•امیرالمؤمنینg : «قسم به کسى که دانه را شکافت و خلایق را آفرید! عهد پیامبر اکرمs به من این است که دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق.» «صحیح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، کتاب الایمان و صحیح ترمذى، ج 5، ص 601، ح 3736 و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114»
•ام سلمه از رسول خداs: «منافق على را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.» «صحیح ترمذى، ج 5، ص 594، ح 3717»
•ابو سعید خدرى: «ما جماعت انصار، منافقین را با بُغض على7 مى‏شناختیم.» «همان، ص 593»

 

برخى از فتاوا و آراء ابن تیمیه‏

1- تحریم نماز و دعا در کنار قبور اولیا

ابن تیمیه: «نماز خواندن در کنار قبور مشروع نیست. هم چنین قصد مَشاهد کردن به جهت عبادت در کنار آنها از قبیل نماز، اعتکاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن، مشروع نیست، بلکه باطل است.» «مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 60»

2- تحریم زیارت قبور

وی شدیداً با زیارت قبر پیامبرs و دیگر اولیاى الهى مقابله مى‏کند. او در جایی مى‏گوید: «تمام احادیث زیارت قبر پیامبرs ضعیف؛ بلکه دروغ است.» «التوسل و الوسیله، ص 156»

3- تحریم استغاثه به غیر خدا

ابن تیمیه: «اگر کسى به شخصى که از دنیا رفته بگوید: مرا دریاب، مرا کمک کن، از من شفاعت کن، مرا بر دشمنم پیروز گردان و امثال این درخواست‏ها که تنها خدا بر آن قدرت دارد، از اقسام شرک است.»«الهدیة السنیّة، ص 40»

در جاى دیگر مى‏گوید: «اگر کسى چنین گوید باید توبه کند و گرنه کشتنش واجب است». «زیارة القبور، ص 17 و 18»

4- تحریم برپایى مراسم‏

ابن تیمیه درباره برپایى مراسم جشن در اعیاد و ولادت‏هاى بزرگان دین مى‏گوید:

«اعیاد، شریعتى از شرایع است که در آن باید از دستورها متابعت نمود، نه آن که بدعت گذارى کرد. این عمل همانند اعمال نصارى است که حوادث حضرت عیسى7 را عید مى‏گیرند.» «اقتضاء الصراط المستقیم، ص 293 و 295»

5- تحریم قسم به غیر خداوند

 

ابن تیمیه: «قسم خوردن به غیر خداوند مشروع نیست، بلکه از آن نهى شده است.» «مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 17»

6- نسبت دادن جسمانیت به خدا

ابن تیمیه: «آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاقِ پیشینیان بر آن است، حقّ مى‏باشد. حال اگر از این امر، لازم آید که خداوند متّصف به جسمیت شود اشکالى ندارد، زیرا لازمه حقّ نیز حقّ است.»«الفتاواى، ج 5، ص 192»

 

ابن بطوطه: «در دمشق شخصى بود از بزرگان فقهاى حنبلى به نام تقى الدین ابن تیمیه، در هر علمى سخن مى‏گفت، لیکن مشکلى در عقل خود داشت. زمانى که در دمشق بودم، روز جمعه‏اى بر او وارد شدم در حالى که بر منبر جامع دمشق مردم را موعظه مى‏کرد، از جمله مطالبى که گفت این بود که: خداوند به آسمان دنیا مى‏آید همان گونه که من از منبر پایین مى‏آیم. این را گفت و از منبر پایین آمد.» «رحلة ابن بطوطه، ص95 و الدرر الکامنة، ابن حجر عسقلانى، ج 1، ص 154»



موضوع :


یکی از  عناوینی که وهابیت برای خود برگزیده «سلفیه یا سلفى‏گرى» است.
ایده ایشان: بهترین دوران، عصر سلف صالح است که به پیامبر اکرمsو زمان نزول وحى نزدیک‏تر است، چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبرsو قرآن کریم را بهتر درک مى‏کردند، لذا فهم آنان براى ما حجّت است.
وهابیون از اطلاق عنوان وهابى به خود متنفّرند و در صدد تعویض آن به عنوان سلفیه برآمده‏اند. مى‏گویند: ما تابع یک شخص نیستیم، بلکه تابع یک خط فکرى به نام سلفى گرى هستیم.
مفهوم لغوى سلفى‏
سلفى از سلف: پیشین. سَلَف، یسلف، سلفاً و سلوفاً: پیشى گرفت.«لسان العرب، ابن منظور، ج 6، ص 330 و 331»
سالف: پیشى گیرنده. سَلَف، سلیف و سلفه: جماعت پیشى گیرنده. سلف: س ل ف، اصلى است که دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف کسانى هستند که گذشته‏اند.»«معجم مقاییس اللغة، ابن فارس  ماده سلف»
«سَلَف، یسلف، سلفاً به معناى «مضى» یعنى «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، یعنى پدران گذشته مرد.» صحاح اللغة،
سلف در لغت به معناى تقدّم زمانى است، لذا هر زمانى نسبت به زمان آینده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است. «السلفیة مرحلة زمینة، ص9»

مفهوم اصطلاحى سلفى‏

سمعانى: «سلفى نسبتى به سلف است و این نسبت، مذهب گروهى است که آنها با این نسبت شناخته مى‏شوند.» «الفکر السلفى، ص 15 و 16»

در معناى اصطلاحى سلفى اختلاف زیادى است:

1- دکتر محمّد سعید رمضان بوطى: «سلف در اصطلاح بر کسانى اطلاق مى‏شود که در سه قرن اول اسلام، مى‏زیسته‏اند.» «السلفیة مرحلة زمینة، ص9»

2- برخى: خصوص صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین اطلاق نموده‏اند.«السلفیة و دعوة الشیخ محمّد بن عبدالوهاب، ص9 و 10»

3- دکتر یوسف قرضاوى در مفهوم اصطلاحى سلفیّه: «سلف عبارت است از همان قرن‏هاى اوّل که بهترین قرن‏هاى این امّت است. قرن‌هایى که در آنها فهم اسلام، ایمان، سلوک و التزام به آن تحقق یافت. سلفیه نیز عبارت است از: رجوع به آنچه که سلف اول در فهم دین اعم از عقیده و شریعت و سلوک داشتند.» «الصحوة الاسلامیة، ص 25»

4- أحمد بن حجر آل أبوطامى: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعین، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بوده‏اند.» «العقائد السلفیة، آل أبوطامى، ص 11»

5- محمّد أبوزهره: «مقصود از سلفیه کسانى هستند که در قرن چهارم هجرى ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مى‏کردند که تمام آرایشان به احمد بن حنبل منتهى مى‏گردد؛ کسى که عقیده سلف را زنده کرد و براى آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجرى توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیا شد، او شدیداً مردم را به این روش دعوت کرد و با اضافه کردن مسائلى به آن، مردم عصرش را به تفکر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراى او در جزیرة العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیون آن را زنده نگه داشته‏اند.» «المذاهب الاسلامیة، محمّد ابوزهره، ص 311»

6- دکتر سید عبدالعزیز سیلى مى‏نویسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:

الف- از ناحیه لفظى: بر جماعتى که در گذشته بوده‏اند اطلاق مى‏شود.

ب- از ناحیه اصطلاحى: بر کسى اطلاق مى‏شود که مذهبش در دین تقلید شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنیفه، مالک، شافعى و ابن حنبل که اینان سلف ما هستند و صحابه و تابعین نیز براى آنان سلف‏اند. (ائمه فقهی اهل تسنن «ح.ا»)

 

ج- از ناحیه تاریخى: برخى سلفى را به کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن پنجم هجرى زندگى مى‏کرده‏اند. عده‏اى دیگر بر کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته و از حنابله بوده‏اند. «تحفة المرید، با جورى، ص 178 و تاریخ المذاهب، ابى زهره، ص 211»

د- از ناحیه اعتقادى: مراد از آنها صحابه و تابعین و تابعینِتابعین است؛ کسانى که به اصول سنت و راه‏هاى آن آگاه‏اند. آنان که پاسداران عقیده و حامیان شریعت‏اند.«عقیده السلف و اصحاب الحدیث، صابونى، ص 236»  سلفیون کسانى هستند که مى‏گویند: ما ایمان داریم به آنچه که مسلمانان پیشین از صحابه رسولsو ائمه دین به آن ایمان آورده‏اند.» «العقیدة السلفیة، ص 25 تا 27»

 

7- دکتر عبدالرحمان بن زید زنیدى: «سلفى منسوب به سلف است، زیرا یاء در این کلمه براى نسبت بوده و سلفى به کسى اطلاق مى‏شود که خودش یا دیگرى او را به جماعت پیشینیان نسبت مى‏دهد. و سلفیة نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفى براى مذکر. وجه دیگرى نیز دارد و آن خاصیت پیش بودن پیشینیان است.» «السلفیة و قضایا العصر، دکتر زنیدى، ص 19 و 20، چاپ ریاض»

احمد بن حنبل رئیس خط سلفى گرى‏
احمد بن حنبل شیبانى صاحب کتاب حدیثى «المسند» مؤسس فقه حنبلى است.
اولین کسى که هنگام روبرویی با هجوم فلسفه‏ها و فرهنگ‏هاى بیگانه از قبیل هند، یونان و ایران به حوزه‏هاى اسلامى و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامى، تصمیم گرفت حدیث را نجات دهد.
وی به تفریط شدیدى گرفتار شد و عقل گرایى و عقلانیّت را انکار کرده و راه ورود آن را به احادیث بست.

 

روش احمد بن حنبل در عقاید (سلفی گری)

1. تکیه احمد بن حنبل بر سماع و شنیدن است، یعنى توجه به ظاهر آیات و احادیث نبوى در عقاید و عدم توجه به عقل.

احمد بن حنبل براى عقل ارزشى در مسائل اعتقادى قائل نبود و عقل را کاشف‏ و حجّت نمى‏دانست. او مى‏گفت: «ما روایت را همان گونه که هست روایت مى‏کنیم و آن را تصدیق مى‏نماییم.» «ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 165»

شخصى از احمد بن حنبل در مورد احادیثى سؤال کرد که مى‏گوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا مى‏آید، دیده مى‏شود و قدمش را در آتش مى‏گذارد و امثال این احادیث. در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آنها را تصدیق مى‏کنیم و هیچگونه تأویلى براى آنها نمى‏کنیم.«فى عقائد الاسلام، از رسائل شیخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 155»

شیخ عبدالعزیز عزّ الدین سیروان: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است، در هر چه که آنان سخن مى‏گفتند او نیز سخن مى‏گفت و از هر چه آنان سکوت مى‏کردند او نیز سکوت مى‏کرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالک عطار مى‏گوید: «از احمد بن حنبل شنیدم که مى‏گفت: اصول سنّت نزد ما تمسک به آن چیزى است که اصحاب رسول خداsبه آن تمسک کرده‏اند و نیز اقتداى به آنها است».«العقیدة للامام احمد بن حنبل، ص 35 تا 37»

ابن تیمیه ادامه دهنده خط فکرى احمد بن حنبل در سلفى‌گرى

شیخ محمّد ابوزهره: «ابن تیمیه معتقد بود که مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتى است که در قرآن براى خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقیت، تحتیّت، استوارى بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نیز آنچه که در روایات به آن اشاره شده است. البته بدون هیچ گونه تأویل. [آن گاه مى‏گوید:] قبل از ابن تیمیه، حنابله نیز همین فکر و عقیده را در قرن چهارم هجرى نسبت به صفاتى که در قرآن و روایات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعى بودند که مذهب سلف همین بوده است، در حالى که علماى عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند که این گونه اعتقاد منجر به تشبیه و جسمانیّت خداوند متعال مى‏شود.» «ابن تیمیه، ابوزهره، ص 322 تا 324»

 

شهرستانى: «تعداد بسیارى از سلف، صفات ازلى را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقى بین صفات ذات و صفات افعال نمى‏گذاشتند. هم چنین صفات خبریه را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: دو دست و وجه و اینها را هیچ گونه تأویل نمى‏نمودند. آنان مى‏گفتند: اینها صفاتى است که در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبرى مى‏نامیم. از آن جا که معتزله صفات خبرى را از خدا نفى و سلفیه آن را ثابت مى‏کردند، سلفیه را «صفاتیه» و معتزله را «معطله» نامیدند.»
سپس مى‏گوید: «جماعتى از متأخرین زاید بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پیدا کردند، آنان گفتند: صفات خبرى را باید بدون هیچ گونه تأویل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از این جهت در تشبیه محض افتادند که این مسئله، خلاف آن چیزى است که سلف به آن اعتقاد داشتند.» «ملل و نحل، شهرستانى، ص 84»

جایگاه عقل نزد سلفیون‏

احمد بن حنبل، ابن تیمیه و ...: هیچ ارزشى براى عقل قائل نبودند.
ابن تیمیه: «کسانى که ادعاى تمجید از عقل دارند در حقیقت ادعاى تمجید از بتى دارند که آن را عقل نامیده‏اند. هرگز عقل به تنهایى در هدایت و ارشاد کافى نیست وگرنه خداوند رسولان را نمى‏فرستاد.» «موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، ج 1، ص 21»
مستبصر معاصر، استاد شیخ معتصم سید احمد: «کسى که در کتاب‏هاى حنابله نظر کند به یکسرى عقاید که با یکدیگر متناقض بوده یا مخالف با عقل و فطرت انسان است پى مى‏برد.» «الحقیقة الضائعة، ص 362»
رشید رضا : «تقلید، آنان را به جایى کشانده که به ظواهر هرچه از اخبار موقوفه، مرفوعه و مصنوعه رسیده اعتقاد پیدا مى‏کنند، اگر چه شاذ، منکر، غریب و یا از اسرائیلیات باشد؛ مثل روایاتى که از کعب الاحبار و وهب بن منبه رسیده است. هم چنین با قطعیات و یقینیّات عقل مخالفت کرده و هر کسى که با عقایدشان مخالف باشد تکفیر و تفسیق مى‏کنند.» «اضواء على السنة المحمدیة، محمود ابوریه، ص 23، به نقل از رشید رضا»
کاتب سودانى معتصم: «اگر تا این حدّ بناست که انسان نسبت به احادیث منفعل باشد، باید عقاید اسلامى را اسیر هزاران حدیث جعلى و اسرائیلیاتى دانست که یهود آنها را در عقاید اسلامى وارد کرده است.» «الحقیقة الضائعة، ص 363»
آثار سوء منع تدوین حدیث‏
عمر بن خطاب از نشر حدیث و تدوین و کتابت آن جلوگیرى کرد و مردم را تنها به قرآن دعوت نمود.
از طرفى دیگر به گروهى از احبار و رهبان‏ها از قبیل کعب الأحبار و وهب بن منبه- که در ظاهر اسلام آورده بودند- اجازه داد که براى مردم سخن بگویند.
در نتیجه جامعه اسلامى با حجم زیادى از اسرائیلیات در حدیث مواجه شد.
با تعبد شدید احمد بن حنبل و پیروان سلفى او به حدیث، به هر حدیثى در مسائل اعتقادى اعتماد شد.
حوزه علمى حنابله و حشویه و سلفیه با مشکلاتى در مسائل کلامى مواجه شدند که منجرّ به استهزا از طرف دیگر مذاهب اسلامى و ادیان دیگر شده است.

عامل تاریخى پیدایش خط سلفى گرى‏

شهرستانى: «سلف از اصحاب حدیث مشاهده کردند که چگونه معتزله در مسائل کلامى فرو رفته و با دخالت عقل در مسائل اعتقادى با سنتى که از سلف رسیده مخالفت مى‏کنند. لذا متحیّر شدند که با آیات متشابه و اخبار پیامبر امینsچه کنند».
احمد بن حنبل و داود بن على اصفهانى و جماعتى از ائمه سلف بر آن شدند که در مسائل اعتقادى به روش پیشین اصحاب حدیث مانند: مالک بن انس و مقاتل بن سلیمان عمل کنند. آنان گفتند: ما به آنچه که در قرآن و سنت وارد شده ایمان مى‏آوریم، بدون آن که متعرّض تأویل شویم.» «شهرستانى، ملل و نحل، ص95 و96»
شیخ عبدالعزیز عزّالدین سیروان: «گویا عامل اساسى براى این تمسک شدید- که از احمد بن حنبل مشاهده مى‏کنیم- آن است که او در عصر خود فتنه‏ها و خصومت‏ها و مجادله‏هاى کلامى را مشاهده نمود، و از طرفى نیز افکار غریب و عقاید گوناگون و تمدن‏ها را ملاحظه کرد که چگونه در حوزه‏هاى علمى اسلامى وارد شده است. لذا براى نجات اعتقادات اسلامى به سلفى گرى شدید روى آورد.» «العقیدة للامام احمد بن حنبل، ص 38

اعتدال‏

هجوم عقاید غیراسلامى به حوزه‏هاى علمى و ورود فلسفه‏هاى گوناگون از هند، یونان و ایران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به این فکر برآیند که سلفى گرى را زنده کرده و عقل گرایى را بزدایند، این تفریط گرىِ احمد بن حنبل اشکالاتى دارد که در ذیل به آن اشاره مى‏کنیم:

1- تنها راه جلوگیرى از نفوذ فرهنگ بیگانه و انحراف مسلمانانتعطیل عقل نیست، بلکه باید براى مسائل اعتقادى، فلسفه و مبانى کلامى ترسیم نموده و عقلانیّت صحیح را به جامعه علمى عرضه کنیم، تا بتوانیم با استدلال قوى عقلى، مبانى کلامى خود را تقویت کرده و عقاید صحیح را- همگام با آیات و روایات - به جامعه عرضه نماییم، خداوند متعال و پیامبرش عقل بالفعل‌اند و بر خلاف عقل انسان مطلبى را نمى‏گویند. حال اگر عقل سلیم (نظرى یا عملى) حکمى کند قطعاً با نظر شرع همراه است.

2- سلف قادر به پاسخگویی به تمام مسائل نبودند.

عتبة بن مسلم: «34 ماه با عبداللَّه بن عمر همراه بودم، در بسیارى از مسائل که از او سؤال مى‏کردند او مى‏گفت: نمى‏دانم.» «اعلام الموقعین، ج 4، ص 218 و سنن دارمى، ج 1، ص 52»

قرآن داراى وجوه مختلف و بطون است. اگر سلف حقیقت قرآن را دریافته بودند نمی‌بایست در تفاسیرشان اختلاف مى‏کردند.

شعبى: «از ابوبکر در مورد کلاله سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأى خود را مى‏گویم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من و شیطان است.» «سنن دارمى، ج 2، ص 365»
عمر بن خطاب: «اگر من معناى کلاله را بدانم بهتر است از آن که براى من مثل قصرهاى شام باشد.» «تفسیر طبرى، ذیل آیه کلاله»
صحابه در فهم آیات و روایات با یکدیگر اختلاف مى‏نمودند؛ مثلًا عمر، ابن زبیر و عدّه‏اى دیگر معتقد به حرمت نکاح متعه بودند، در حالى که امام علىg، ابن عباس و جابر معتقد به جواز آن بودند.

 

عبداللَّه بن عمر خروج بر حاکم را جایز نمى‏دانست؛ اگر چه جائر و ظالم باشد، در حالى که امام حسینg آن را واجب مى‏دانست. لذا ابن حزم مى‏گوید: «محال است که پیامبرs امر به متابعت کند از هرچه که صحابه مى‏گویند، زیرا مسائلى وجود دارند که گروهى از صحابه آن را حلال و گروهى‏ دیگر حرام مى‏دانند.» «الإحکام فى أصول الأحکام، ج 6، ص 83»

3- درباره عقل، دیدگاه‏هاى گوناگونى است:

الف- دیدگاه ایجابى: در مسائل اعتقادی اعتماد بر عقل است. و این نظر اهل بیت و شیعیان و معتزله مى‏باشد.

ب- دیدگاه سلبى: حکم عقل بى اعتبار است و در مسائل اعتقادى تنها باید به ظواهر کتاب و سنت اعتماد کرد. نظر اهل حدیث، حنابله و اخباریین از شیعه است.

ج- دیدگاه تجزیه‏اى: در برخى از مسائل اعتقادى به عقل اعتماد می‌شود؛ از قبیل: اثبات وجود خدا و شناخت صفات ذاتى او، ولى در باب عدل و شناخت صفات و افعال خداوند بر عقل اعتمادى نشده و حسن و قبح عقلى انکار می‌شود. نظر اشاعره

دیدگاه حق: (شیعه امامیه و معتزله) عقلِ بدیهى نور است و در صورتى که انسان از پیش فرض‏هاى تطبیقى برکنار باشد، عقل او را در مسائل اعتقادى به حقیقت مى‏رساند. خداوند متعال و رسولش عقل بالفعل و عقل کل‏اند، حرفى خلاف عقل نمى‏زنند، لذا اگر عقل بدیهى در مسئله‏اى از مسائل اعتقادى به نتیجه‏اى رسید، باید به آن اعتقاد پیدا کرد.

استدلال قرآن در بهره‌وری از عقل و سرزنش استفاده نکردن از عقل:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»؛ «وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ‏ لا یَعْقِلُونَ»؛ یونس /100

امام صادقgدر وصف عقل: «ٍإِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِی لَا یُنْتَفَعُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُون‏:
 همانا اوّل امور و مبدأ آن و قوت و عمارت آن که بدون او هیچ چیز نفع نمى‏دهد، عقلى است که خداوند آن را زینت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است که بندگان، خالق را شناخته و خود را مخلوق او مى‏دانند و او را مدبّر و خود را تربیت شده او مى‏دانند.» «أصول کافى، ج 1، ص 29، کتاب العقل و الجهل، حدیث 34»

 

امام صادقgدر تفسیر عقل مى‏فرماید: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏: عقل چیزى است که به وسیله او خداى رحمان عبادت شده و بهشت کسب مى‏شود.» «همان، حدیث 3»



 




موضوع :


•اطلاق اسم باران بر افاضه حیات بر مردگان از باب تمثیل.
•همانطور که باران زمین را زنده می‌کند، بارانی هم به نسبت خود موجب حیات مردگان می‌شود.
•در این باران پروردگار این اثر را قرار داده است که‏ زمین را زنده میکند.
•در آن باران خداوند آن اثر را قرار داده است که به مردگان حیات مى‏بخشد و چون بر استخوانها و اعضاء و اجزاء درهم آنها برسد همه را زنده و در عالم زندگى نوین وارد میکند.
•باران حیات حاوى اسم «المحیى» خداوند است‏
•در این باران اسمى از پروردگار است و بواسطه آن تأثیر در زندگى زمین مرده مى‏نماید «مُحْیى الارْضَ بَعْدَ مَوْتِها» است؛
• در آن باران اسم دیگرى از خداوند است که بواسطه آن بدنهای متلاشی و پراکنده مردگان بهم پیوسته و زنده می‌شوند و آن اسم «مُحْیى الامْواتِ بَعْدَ مَوْتِها وَ باعِثُ الْمَوْتَى بَعْدَ أنْ کانوا فى الْقُبور» مى‏باشد.
•آن باران افاضه‌ی رحمتی از جانب پروردگار است که ذرات اجساد را پیوند زده و در محشر حاضر می‌شوند.
•این عمل مانند آفرینش سائر موجودات است و بین آنها تفاوتى نیست و نباید شگرف و عجیب به نظر آید.
•وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ* أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏. «رعد/13»

تبیین و توضیح عالم حشر «معاد شناسى، ج‏6، ص: 203ـ 205»

•عالم حشر یعنى عالم جمع. نفوسى که از این عالم بسوى خداوند میروند، به همان نقطه‏اى میروند که از همانجا ابتداء آفرینش آنها بوده و نزولشان بدین عالم از آن نقطه بوده است.
•همه موجودات دارای عالم معاد
•تمام موجودات بسوى خداوند متعال حرکت می‌کنند. نفس انسان، حیوان، نبات و جمادات؛ نفوس ملائکه و انبیاء، و تمام موجودات مجرّد عالم عِلوى معاد دارند؛ و معاد آنها عبارت است از: فناء در همان اسمى از اسماء ذات حقّ که از آن بوجود آمده‏اند.
•هر موجودی همان قوس نزولى را که در خلقت پیموده باید از آن صعود نموده و به آن صفتى بازگردد که موجب پیدایش او شده.

«کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»: اعراف/29‏. همچنانکه شما را آفرید و از مبدءى بوجود آورد، همینطور شما باید برگردید و به همان مبدأ عود کنید.

«کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُه»ُ‏: انبیا/104. «همانطور که ما اوّل خلقت را ابتدا کردیم، آن خلقت را به همانجا عود میدهیم و برمیگردانیم.

•خداوند اوّل چیزى را که خلق فرمود، طبق آنچه در روایات آمده:
•یا عقل: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ‏
•یا نور: إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ‏ مَا خَلَقَ‏ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِینَ فَکَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَیْنَ یَدَیِ اللَّه‏
•یا آب: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْمَآءُ: منظور وجود منبسط و رحمت واسعه خداست؛
•معاد موجودات به سوی خداست‏ و از آن اسم و از اوّلُ ما خَلَق، موجودات مجرّد چون ارواح فرشتگان و عقول و نفوس قدسیّه و نفوس ناطقه را آفرید.
•از آن اسماء و صفات، به همین ترتیب أسماءِ جزئیّه و موجودات متکثّره را به ترتیب نزول از رأس مخروط به قاعده آن پی در پی آفرید.

 

•در این سلسله مراتب، هر موجودى معادش عبارت است از عود و بازگشت به همان جائى که از آنجا آفریده شده بود، و فناء در آن اسم حىّ قیّوم.
•در دعاى سِمات و روایات بدین مطالب تصریح شده که کیفیّت پیدایش عالم را از اسماءِ خداوند بیان میکند.
•انسان نیز به همان جائى بازگشت میکند که و سرشت او و طینت او از آنجا بوده است و از آنجا آفریده شده است  خواه از عِلّیّین و خواه از سِجّین.
•این حرکتِ انسان را از عالم کثرت بسوى مقام وحدت و از اعتبار بسوى حقیقت، حشر گویند؛ یعنى عالم جمع، عالمى که انسان در آن جمع مى‏شود و در خود فرو میرود و پیچیده میگردد و فانى مى‏شود.
•حشر = جمع «وَ یَوْمُ الْحَشْرِ یَوْمُ الْبَعْثِ وَ الْمَعادِ وَ هُوَ مَأْخوذٌ مِنْ حَشَرَ الْقَوْمَ إذا جَمَعَهُمْ» روز حشر یعنى روز بعث و بازگشت؛ و از حَشَرَ الْقَوْم گرفته شده است، یعنى آنها را جمع کرد. «أقرب الموارد»
•«حَشَرْتُ النّاسَ أحْشِرُهُمْ وَ أحْشُرُهُمْ حَشْرًا: جَمَعْتُهُمْ؛ وَ مِنْهُ یَوْمُ الْحَشْرِ». حشر یعنى جمع کردن، و به همین مناسبت روز قیامت را یوم حشر گویند. «صِحاحُ اللغة»
•«وَ الْحَشْرُ جَمْعُ النّاسِ یَوْمَ الْقِیَمَةِ». حشر به معناى جمع کردن مردم در روز قیامت است. «لسانُ العرب»
•تبیین و توضیح عالم نشر
•عالم نشر، نشر = بازکردن و گستردن است.
•پس از عالم حشر، عالم نشر است؛ یعنى آن نحوه از جمع و فنا بر میگردد و باز مى‏شود، و مانند یک طاقه پارچه را که پیچیده باشند، اینک باز مى‏کنند و تمام خصوصیّات و مساحت و شکل و اندازه آن را در مرأى‏ و منظر قرار میدهند.
•علامه طباطبایی: «کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ: و بخورید از روزى پروردگار و بسوى اوست نشور.» ملک/15.

نشور و نشر زنده کردن مرده است بعد از مردنش و اصل این مادّه از نَشَرَ الصَّحیفَةَ وَ الثَّوْبَ إذا بَسَطَهُما بَعْدَ طَیِّهِما (باز کردن کاغذ و لباس در وقتى که آنها را بعد از آنکه پیچیده بودند باز کنند و بگسترند) گرفته شده است. و قول خداوند که میفرماید: «وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ»: زنده کردن مردگان به خدا رجوع میکند به اینکه اموات را از زمین خارج و براى حساب و جزاء زنده مى‏نماید. «تفسیر المیزان، ج 20، ص 14»

•«وَ نَشَرَ الثَّوْبَ وَ الْکِتابَ نَشْرًا: بَسَطَهُ خِلافُ طَواهُ؛ وَ- اللَهُ الْمَوْتَى نَشْرًا وَ نُشورًا: أحْیاهُمْ فَکَأنَّهُمْ خَرَجوا وَ نُشِروا بَعْدَ ما طُووا»: و نشر کرد کتاب یا لباس را یعنى باز کرد، بر خلافِ پیچید آن را؛ و نشر کرد خدا مردگان را= زنده کرد، مثل آنکه مردگان خارج شدند و باز و گسترده شدند بعد از آنکه بهم در پیچیده بودند.» « أقرب الموارد، ج 2، ص 1300».

وَ نَشَرَ الْمَتاعَ وَ غَیْرَهُ یَنْشُرُهُ نَشْرًا بَسَطَهُ، وَ مِنْهُ ریحٌ نَشورٌ وَ ریاحٌ نُشُرٌ؛ وَ نَشَرَ الْمَیِّتُ یَنْشُرُ نُشورًا، أىْ عاشَ بَعْدَ الْمَوْتِ؛ قالَ الاعْشَى: حَتَّى یَقولُ النّاسُ مِمّا رَأوْا  یا عَجَبًا لِلْمَیِّتِ النّاشِرِ

•وَ مِنْهُ یَوْمُ النُّشورِ؛ وَ أنْشَرَهُمُ اللَهُ، أىْ أحْیاهُمْ‏ «و نشر کرد متاع را یا غیر آن را، یعنى بگسترد و پهن کرد، و از همین باب است که میگویند: بادِ گسترده و بادهاى گسترده و پهن شده. و مرده نشور نمود، یعنى بعد از مرگ، زندگى و حیات پیدا کرد؛ و أعشى گوید تا به جائى که مردم از آنچه مى‏بینند میگویند: اى عجب از مرده‏اى که زنده شده و زندگانى میکند. و از همین باب است یوم نشور. و خداوند ایشان را نشر کرد، یعنى زنده کرد.» « صحاح اللغة، ج 1، ص 405».
•ابن أثیر آورده است که در حدیث دعا آمده: لَکَ الْمَحْیَا وَ الْمَمَاتُ وَ إِلَیْکَ النُّشُورُ. یُقالُ: نَشَرَ الْمَیِّتُ یَنْشُرُ نُشورًا، إذا عاشَ بَعْدَ الْمَوْتِ؛ وَ أنشَرَهُ اللَهُ أىْ أحْیاهُ. «اى خداوند! زندگى و مرگ براى توست، و نشور بسوى توست. گفته میشود: مرده نشور پیدا کرد، یعنى بعد از مردن عیش و زندگى پیدا کرد.». « نهایة ابن أثیر» ج 5، ص 54

 

 

 

•و به همین الفاظ در «لسان العرب» آورده است و به دنبالش گفته است: وَ مِنْهُ یَوْمُ النُّشورِ. « لسان العرب، ج« ر- ز» ص 206»

فرق عالم حشر با عالم نشر

•عالم نشر یعنى عالم زندگى و حیات؛ یعنى پس از آنکه در سیر إلى الله مردم به فناء مى‏رسند، بار دیگر از فناء به بقاء حرکت مى‏کنند و مانند نامه و طاقه پارچه درهم پیچیده دوباره باز مى‏شوند و احاطه علمى بر أعمال خود پیدا مى‏کنند و مورد حساب و جزاء و عرض و سؤال قرار میگیرند، مانند طومار نوشته‌ای که پیچیده شده و مضمون آن پیدا نیست، ولی وقتی آن را باز کنند معلوم مى‏شود که در آن چیست.

این عالم بقاء بالله است که آن را بقاء بعد از فناء نیز گویند.

•درباره عالم معاد و حشر «إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ»‏ آمده، بسوى خدا باز می‌گردید و عالم کثرت درهم نوردیده مى‏شود؛ «وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: آنچه را گمان میکردید، گم و نابود میگردد» انعام/94‏ .
•امّا در عالم نشر به عکس آن، تمام نابود شده‏ها بود مى‏شود و مخفیّات ظاهر مى‏گردد و انسان بر تمام اعمال خود، و عبادات و معاصى و نیّت‏ها و اخلاق و ملکات و عقائد خود واقف مى‏شود.

 

نتیجه گیری:

•انسان پس از مقام فناء به مقام بقاء میرسد.
• کمترین درجه آن، اینست که انسان به کثرات خود، احاطه وجودی و علمی پیدا کند. یعنى بر عالم زمان و مکان سیطره پیدا میکند و از زمان تولّدِ خود را تا هنگام مرگ را با همین بدن عنصرى با تمام افعالى که انجام داده است، مى‏یابد و سیطره وجودی بر تمام کردار خود پیدا میکند، یعنى بدن مادّى عنصرى خود را در طول مدّت عمر با تمام آثار مى‏یابد. و همانطور که الان روح ما بر بدن ما در این لحظه احاطه دارد، در آن وقت روح انسان بر بدن انسان در تمام مدّت عمر با تمام خصوصیّات احاطه وجودی پیدا میکند و مُهیمن بر خود با کردارش با علم حضورى خواهد بود.
•چون در آن عالم، انسان و کردارش به صورت ملکوتى خود جلوه دارند و حقائق اشیاء کشف میگردد، و از طرفى بهشت و جهنّم، نفسِ دریافت کننده أعمال و تجسّم روح و واقعیّت آنهاست، انسان بر تمام بدن عنصرى با اعمال خوب و بد احاطه پیدا مى‏نماید؛ و این احاطه تنها علم و تصوری نیست، بلکه چون روح مجرّد است، احاطه وجودی است. و اللهُ العالم.‏


موضوع :


<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز