نبوت و فلسفه آن
فصل اوّل: وجوب بعثت انبیاء
دلیل بیان شده از امام جعفر صادق علیه السلام که سایر ادلّه را متکلّمین و حکماء از آن استفاده کرده اند. « اصول کافى، کتاب الحجّة، ج1، ص 168»
امام صادق (علیه السلام) به زندیقى که پرسید: پیغمبران و رسولان را از چه راه ثابت میکنى؟ فرمود:
شایسته نیست که آفریدگانش او را ببینند و لمس کنند و بىواسطه با یکدیگر برخورد و مباحثه کنند.
پس وجود امر و نهىکنندگان و تقریر نمایندگان از طرف خداى حکیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیغمبران و برگزیدههاى خلق او باشند.
1. خداوند انسان را بیهوده نیافریده، بلکه او را برگزیده و برای او تکلیف معین نموده است.
2. انجام دادن تکالیف مشروط به دانستن آنها است.
شایسته است که خدا این تکالیف را اعلام نماید، زیرا مکلفین به تنهایی قادر به درک این تکالیف نمی باشند و از سویی خدا نیز نمی تواند تکالیف را بدون واسطه اعلام نماید. (زیرا همگان قابلیت دریافت وحی را ندارند).
نتیجه:
بنابراین خدا باید شخصی را تعیین کرده و به سوی مکلفین بفرستد وگرنه خدا در امر خود کوتاهی نموده و این امر محال است.
دلیل سوّم:
1. شناختن خداوند و صفات خداوند هر چند امری عقلانی است، اما در صورتی عقل میتواند به آن برسد که پرده غفلت از پیش روی او برداشته شود. اما اکثر مردم در خواب غفلت فرو رفته و گرفتار هواهای نفسانی هستند.
بنابراین باید پیامبری از جانب خدا آمده و مردم را آگاه سازد تا مردم با تفکر خالق خود را بشناسند.
2. شناختن افعال و اخلاق حسنه و سیئه.
انسان به تنهایی نمیتواند افعال و اخلاق حسنه را بشناسد، پس باید خدا پیامبری برای آشنا کردن این امور بفرستد.
3. آشنایی با زندگی سالم دنیوی
بنابر این خدا باید خواص مواد را به شخصی الهام نماید تا او به بندگان برساند و این شخص نبی (یا امام) است.
دلیل چهارم: قانون و رهبری جامعه نیازمند پیامبری الهی
4. رسیدن انسانها به درجات عالی علم و عمل متوقف بر زندگی طولانی در دنیاست.
نتیجه:
فرق بین رسول و نبىّ و امام
2- أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» قَالَ لَا یَکُونُ السَّفِیهُ إِمَامَ التَّقِیِّ.
امام صادق علیه السلام:
خداى عزوجل ابراهیم را قبل از آنکه نبى خود بگیرد، بنده خود گرفت،
و خداى تعالى قبل از آنکه او را رسول خود بگیرد، نبى خود گرفت،
و خداى تعالى قبل از آنکه او را خلیل خود قرار دهد، رسول خودش کرد،
و نیز قبل از آنکه امامش کند، خلیل خود کرد، چون بحکم آیه: (إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً).
ابراهیم بعد از آنکه خالص در عبودیت، و سپس داراى نبوت، آن گاه رسالت، و در آخر خلت شده بود، بعد از آن خدا او را امام کرد.
درخواست مقام امامت توسط حضرت ابراهیم برای ذریه اش، نشانگر آن است که این مقامی والا بوده که آن را از خدا برای فرزندانش درخواست کرده است و خدا نیز در جواب فرموده: هر کسى لایق این مقام نیست، آن گاه امام صادق ع در تفسیر جمله: (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) فرمود: (هیچوقت سفیه، امام پرهیزکاران نمىشود).
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ، إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا إِذْ قالَ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ! لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً؟» (مریم:41- 42)
دلالت بر نبوت حضرت ابراهیم علیه السلام:
آن روز که ابراهیم این اعتراض را به پدر خود میکرد، که چرا چیزى مىپرستى، که نه مىشنود، نه مىبیند، نه دردى از تو دوا میکند؟ این آیه تصدیق میکند، آنچه را که ابراهیم در آغاز ورودش در میان قوم گفت، آن روز گفت: (إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ، إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ، من از آنچه شما میپرستید بیزارم، تنها کسى را مىپرستم که مرا بیافرید، و بزودى هدایتم مىکند). (زخرف/27)
دلالت بر رسالت حضرت ابراهیم در دیدن ملک:
«وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى، قالُوا: سَلاماً، قالَ: سَلامٌ» (هود آیه 69)
فرشتگان نزد ابراهیم آمده و به او بشارت فرزنددار شدن دادند و اینکه برای نزول عذاب بر قوم لوط آمدهاند.
این ماجرا در اواخر عمر و کهولت حضرت ابراهیم رخ داده که ملائکه را در بیداری دیده و با آنان صحبت کرده است.
تفاضل و برتری انبیا
تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (253)
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ ...: در این دو جمله، التفاتى از تکلم قبلى(فَضَّلْنا) به غیبت (رَفَعَ) شده، با اینکه قبل از این جمله خداى تعالى گوینده بود و مىفرمود: ما چنین و چنان کردیم، بعد از این دو جمله نیز مىفرماید: و ما به عیسى بن مریم، بینات دادیم.
وسط آیه خداوند سبحان غایب فرض شده: «خدا با بعضى از ایشان سخن گفت و بعضى را بر بعضى درجاتى برترى داد».
نکته التفات:
فضیلتها دو نوعند:
1. فضیلتى که به خودى خود فضیلت است، مانند «آیات بینات» و «تایید به روح القدس» (درباره عیسى بن مریم ) چون این صفات و خصال به خودى خود صفاتى برجسته و ارجمند است.
2. فضایلی که به خودى خود فضیلت نیستند ولی چنانچه به مقام بزرگی منسوب شوند، از آن کسب فضیلت می کنند، مثل: مطلق سخن گفتن یا ترفیع درجه. ولی این دو امر وقتی به خدای سبحان منسوب میشوند فضیلت محسوب می شوند. (مثلا فلانی با خدا سخن گفت یا خدا درجات فلانی را بالا برد).
در دو جمله مورد بحث که دو فضیلت سخن گفتن، و رفع درجات را آورده، به این جهت خدا غایب فرض شد که این دو خصلت را به خدا نسبت داده و بفرماید: خدا با بعضى از انبیا سخن گفت، و بعضى را ترفیع درجه داد، بعد از آنکه این مقصود حاصل شد، دوباره به سیاق قبلى برگشته و فرمود: عیسى بن مریم را آیات بینات دادیم.
موضوع :