سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درس نهم
روان شناسی و اخلاق

•روان شناسی و اخلاق

وظیفه علم اخلاق

آموزش کیفیّت تدبیر و تربیت نفس در زمینه‌های تربیتی

این آموزش نیازمند این است  که نفس چیست، چه استعدادهایی دارد؟

بنابراین نفس چه مراحلی از رشد و کمال را باید پیموده و چه ملکاتی را کسب و از چه رذایلی باید دوری کند؟

ارتباط روان‌شناسی با علم اخلاق در این است که علم اخلاق اصول موضوعه را پایه‌ی کار خود قرار می‌دهد،

به ویژه «رابطه‌ی انسان با خود» که ارتباط آن با روان‌شناسی عمیق‌تر است.

 

 

ابعاد و ویژگی‌های نفس
•نفس چه ابعادی دارد؟ چه انگیزه‌هایی از این ابعاد نفس پدید آمده و ثمرات پیوند این ابعاد با یکدیگرند؟

نفس، هرمی سه بعدی

•از روش تشبیه معقول به محسوس کمک گرفته، نفس را به هرمی سه بعدی یا بیشتر تشبیه می‌کنیم.
•وجه تشبیه به هرم: رأس هرم نمایانگر وحدت مقام نفس است که همه‌ی سطوح در آن نقطه به وحدت می‌رسند.
•و برعکس از نقطه رأس با همین مقام وحدت شئون مختلفی پدید می‌آید.

ابعاد سه‌گانه نفس:

.1بُعد آگاهی و شناخت.
.2بُعد قدرت
.3بُعد محبّت

ابعاد سه‌گانه نفس: 1. آگاهی و شناخت 2. قدرت 3. محبت

1. بُعد آگاهی و شناخت.

علم از ابعاد روشنِ نفس است و نفس بیش از یک حقیقت ندارد و در ذات آن علم نهفته است. علم، عین وجود نفس است.

2. بُعد قدرت.

در نهاد انسان توانایی‌هایی وجود دارد. توانایی مبدأ فعالیت است، فعالیت به تلاش‌های جسمانی منحصر نمی‌شود؛

و وقتی بدن فعالیت نمی‌کند نفس به فعالیّت‌های درونی می‌پردازد، مثل اینکه چیزی را درک کرده یا تصدیق می‌کند.

اراده‌ای که از نفس برمی‌خیزد مبدأیی دارد که سرچشمه‌ی کارها در ذات نفس و درون روح است.

3. بُعد محبّت.

کمترین بعد محبت «حبّ نفس» است که در ذات نفس، محبّت به خود یا خوددوستی وجود دارد.

محبّت در ذات نفس منحصر به خوددوستی یا حبّ ذات نیست؛ بلکه عشق به خدا و پرستش او نیز جزو گرایش‌های فطری انسان است.

.1بُعد اول؛ آگاهی و شناخت: علم انسان منحصر در علم به نفس نیست بلکه علم به آفریدگار و خداشناسی نیز از درک‌های فطری انسان است. (قابل ارتقا و رسیدن به درک حضوری روشن)
.2بُعد دوم؛ قدرت: منشأ سیر الی الله می‌شود. مثل دو بُعد علم و محبت که نسبتی با نفس و خدا داشتند، نسبتی به خدا دارد. یعنی انسان در نفس خود به طور فطری او را می‌شناسد و می‌تواند به سوی او سیر و حرکت کند.

بنابراین سه بُعد علم و قدرت و محبت؛ از همان اول به طور فطری ارتباطی هر چند ضعیف با خدا دارند.

 

این سه بُعد در مقام بسیط بودن نفس (در رأس هرم) عین نفس است ولی در مقام تفصیل به سه قسم علم، محبت و قدرت تقسیم می‌شود.

•روح انسان حرکتی است به سوی اللّه تبارک و تعالی
•یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاَقِیهِ؛(انشقاق/6) ای انسان، محققاً تو به سوی پروردگارت سیر و تلاش می‌کنی، پس او را ملاقات خواهی کرد.

حرکت نفس به سوی هدف، انجذابی است به سوی خدا.

از یک‌طرف هدف (خدا) انسان را به سوی خودش می‌کشاند، از سوی دیگر نفس به سوی خدا حرکت می‌کند.

مثل جاذبه‌ی آهن ربا (که آهن را به سوی خود می‌کشاند) و آهن ( که به سوی آهن‌ربا حرکت می‌کند).

•پیوند همیشگی ابعاد نفس
•اتّصال بین علم، قدرت و محبّت در نفس انسان در همه‌ی فروع وجود دارد؛ البته ممکن است یکی از اینها تجلی بیشتری داشته باشد.

 

انگیزه‌های اصلی نفس

•حب نفس ریشه‌ی شاخه‌های هرم سه بعدی نفس (علم، قدرت، محبت) است که هر یک نیز شاخه‌هایی دارند.
•این سه بُعد با یکدیگر ارتباطاتی دارند که در مقام تفصیل منشأ ایجاد شاخه‌های فرعی و تکثیر آنها می‌شوند.
•این شاخه‌ها مبدأ افعال گوناگون انسان می‌شوند و او را به رفتارهای گوناگون وامی‌دارند.
•ابتدا چند گرایش در نفس ایجاد می‌شوند (غرایز اصلی: تمایلات نفسانی و روحانی) نه تمایلات مشترک میان انسان و حیوان
•سایر گرایشات انسان از این شاخه‌های اصلی منشعب می‌شود. (منشأ رفتارهای گوناگونِ التذاذی، مصلحتی، عاطفی، فردی، اجتماعی، مادّی و معنوی انسان‌).
•غرایز اصلی سه نوع گرایش است که تمام تلاش‌های انسان به کمک این سه گرایش انجام می‌شود.

انگیزه‌های اصلی نفس: الف) حب بقاء ب) کمال خواهی
.1انگیزه حب بقاء: منشأ تلاشهای انسان برای زنده ماندن. (ریشه آن حب ذات)
.2انگیزه حب کمال: علاقه به کاملتر شدن و حرکت در مسیر تکاملی؛ دارای دو شاخه:
•«تکامل علمی» = حقیقت جویی
•«تکامل قدرت» = قدرت طلبی

3. «لذّت‌جویی» و «سعادت‌طلبی»:  شاد بودن و گذران زندگی به خوبی

•این سه غریزه از حبّ نفس ناشی شده و شاخه‌های فراوان دارد و بر اساس عوامل مختلف منشأ فعالیّت‌های گوناگون می‌شود.

الف. حبّ بقا و شاخه‌های آن

•حب بقا تحت تأثیر «علم و معرفت» به دو نوع فعالیت متفاوت منجر می‌شود که منشأ تنوع در رفتارهای ظاهری می‌شود:

1. اگر انسان تشخیص داد که حقیقت نفس تنها وجود مادی بدن اوست و زندگی در حیات دنیا خلاصه می‌شود و پس از مرگ موجودیتی ندارد، «غریزه‌ی حب بقا»  نمودی متناسب با این معرفت می‌یابد و به شکل آرزوهای دراز و علاقه‌ی شدید به عمر طولانی بروز خواهد کرد و دوست دارد که در این دنیا باقی بماند.

•وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ؛(بقره/96)

2. اگر انسان به حدی از معرفت رسید که درباره‌ی خود و جهان به شناختی عمیق‌تر دست یافت که دنیا مرحله‌ی گذر و مقدماتی است، به این زندگی دل نبسته و به مراحل بالاتر می‌‌اندیشید و به کارهایی می‌پردازد که برای آخرت مفیدتر است، در این صورت انگیزة حبّ بقا که وی را به این کارهایی وامی‌دارد به دنیا پشت کند و به آخرت روی آورد.

 

ب. کمال خواهی

کمال‌خواهی دو قسم دارد و در دو میل بروز می‌کند: قدرت‌طلبی و حقیقت‌جویی.

1. قدرت‌طلبی

•قدرت‌طلبی از گرایش‌های فطری و ذاتی انسان است که به شکل‌های گوناگون بر رفتار وی حاکم خواهد بود.
•دو عامل تنوّع در قدرت‌طلبی
.1قدرت طولی: انسان پس از دستیابی به یک مرحله‌ی قدرت، آن مرتبه را رها کرده، خواهان درجه‌ی بالاتر همان قدرت است. مثال: کسی که پهلوانی را به خاک می‌نشاند، در درجه‌ی بالاتر خواهان مبارزه با پهلوان قویتری است.
.2تنوّع قدرت‌های در عرض هم: مراتب مختلف شناخت انسان، مثل تعلق انسان به جلوه‌های گوناگون قدرت که به میزان آگاهی از مظاهر قدرت بستگی دارد. مثل: شخصیّت‌طلبی، استقلال‌خواهی و میل به حرمت‌نهادن به او، میل به آزادی (در تصمیم‌گیری و حاکمیت بر سرنوشت خویش).

2. حقیقت جویی

دومین جلوه‌ی کمال‌خواهی، حقیقت‌جویی، علم‌دوستی و آگاهی‌طلبی است.

علم یکی از ابعاد نفس است و انسان چون خود را دوست می‌دارد، این بُعد علم را نیز دوست می‌دارد.

حقیقت‌طلبی در انسان ذاتی و فطری است.

ج) لذّت‌جویی و سعادت‌خواهی

سومین غریزة اصلی انسان، میل به کامجویی، رفاه و سعادت‌خواهی است.

شامل سه بخش:

1. مربوط به بدن انسان: مثل غریزة تغذیه و جنسی؛

2. میان روان و بدن: مثل زیبایی‌دوستی و جمال‌طلبی مادی و معنوی؛

3. مخصوص روح و روان: عواطف و احساسات و انفعالات.

 

نکات تکمیلی: 1. ارتباط و آمیزش انگیزه‌ها

1. ارتباط و آمیزش انگیزه‌ها

•‌جلوه‌‌های مختلف نفس با هم مرتبط‌اند؛
•گاهی ممکن است چند انگیزه انسان را به یک کار مشخّص وادار یا به چیزی علاقه‌مند سازند.
•مثلا: غریزة جنسی غالباً با زیبایی‌طلبی همراه است و با هم انسان را در مسیری خاص به حرکت وامی‌دارند.
•حقیقت‌طلبی غالبا ـ وقتی علم وسیله‌ای برای کسب قدرت یا جمع مال و ثروت یا عامل التذاذ یا احترام و شخصیّت و عزّت و موقعیّتی ـ با انگیزه‌های دیگری همراه می‌شود و با قدرت بیشتری انسان را به تلاش وامی‌دارد.

 

2. تأثیر انگیزه‌ها در ارزش اخلاقی

•انگیزه‌ها در نفس انسان در ارزش دادن به افعالی ـ اعمّ از ارزش مثبت یا منفی ـ نقش چشمگیری دارند.
•در اخلاق، اختلاف ارزش افعال انسانی به اختلاف انگیزه‌ی وی در آن کار بستگی دارد.
•برای ارزیابی کار اخلاقی، لازم است انگیزه‌ی اصلی آن را در نفس پیدا کنیم.
•نقش انگیزه در ارزش اخلاقی، در کارهای عبادی چشمگیرتر است.
• کارهای عبادی اگر به انگیزه‌ی کسب مقام و محبوبیّت نزد مردم باشد، ارزش اخلاقی خود را از دست می‌دهد.
• ریشه‌یابی انگیزه‌ها در ارزیابی افعال اخلاقی بسیار مهمّ است.
•آیات و روایات بر آن تأکید کرده و اعمال را میوه‌ی نیّت‌ها، و نیّت‌ها را ریشه‌های اعمال معرفی کرده‌اند.
•نکته: صِرف وجود خواست‌ها درون نفس انسانی نمی‌تواند معیار ارزش اخلاقی باشد و هیچ‌کس را نمی‌توان نکوهش یا ستایش کرد.
•مثلاً وجود میل جنسی یا انگیزه‌ی قدرت‌طلبی
•انگیزه‌ها و تمایلات، فطری و خدادادی‌ هستند.
•چون متعلّق ارزش اخلاقی فعل اختیاری انسان است، این انگیزه‌های فطری که از دایرة اختیار بیرون‌اند، نمی‌توانند متعلّق ارزش اخلاقی باشند، نه ارزش مثبت و نه منفی.
•از آنجا که انسان قادر است انگیزه‌ها را تقویت یا تضعیف کند، به مقتضای آنها عمل کند یا عمل نکند؛ به میزانی که مقدور اوست، سرزنش و نکوهش خواهد شد. (آنچه در قلمرو اخلاق قرار میگیرد).
•اگر امر و نهی هم وجود داشته باشد، در همین محدوده‌ی اختیار انسان خواهد بود.

3. تزاحم انگیزه‌ها

•خواست‌های انسان به دلیل محدودیتهای مادی یک‌جا حاصل نمی‌شود، بنابراین انسان باید یکی از منابع را برگزیند.

پرسش: معیار انتخاب انسان از میان خواسته‌های مختلف بر چه اساسی انجام ‌گیرد؟

پاسخ: گزینش انسان منحصر در نیروی طبیعی نیست؛ بلکه عامل انسانی‌ شناخت و تشخیص انگیزه‌ای بهتر و باقی‌تر است.

•نکته: عامل شناختِ انگیزه‌ی صحیح:
•سیر انسان باید به سوی هدفی ارزنده باشد و در اشباع انگیزه‌ها حدود خاصی را رعایت کند تا او را به هدف نزدیک کند.
.1شناخت: شناسایی هدف ارزنده و اقتضائات آن و تشخیص حدود و کمیّت و کیفیّت لازم
.2رعایت اخلاق و ارزش‌های اخلاقی: زیرا رعایت حدود از نظر کمی و کیفی در اختیار ماست. با رعایت، کار ارزشمند و گرنه دارای ارزش منفی خواهد بود.
•بنابراین میان هدف نهایی ارزشمند از یک‌سو و انگیزه‌ها و اهداف پایین‌تر از سوی دیگر تزاحم و تعارض وجود دارد؛ ولی رسیدن به آن هدف نهایی ارزشمند، تعیین کننده‌ی کمیّت و کیفیّت و جهت ارضای تمایلات است.

4. انگیزه‌های پنهان

•شناخت انگیزه‌های انسانی نیازمند دقّت فراوان است.
•گاه فردی کاری را با انگیزه‌ای خاص انجام می‌دهد، در حالیکه با دقت در کار خود متوجه می‌شود، انگیزه‌ی دیگری او را بدان کار واداشته است.
•تفسیر دوگانگی میان انگیزه‌ی ظاهری و واقعی عمل: این است که در مراتب عمیق‌تر نفس انسان که کمتر در معرض توجه ما قرار دارند، فعل و انفعالاتی صورت می‌گیرد و انگیزه‌هایی مخفی ما را به اشتباه می‌اندازند تا انگیزة کار خود را به غلط تفسیر کنیم.
•بزرگان علم اخلاق از حیله‌های نفس خبر داده و از آن برحذر می‌دارند که عبارتند از: فعالیّت‌های پنهانی نفس که در اعماق نفس و پوشیده از نظر آگاهانه‌ی انسان صورت می‌پذیرد.
•نکته: در مباحث اخلاقی خودخواهی ملاک ارزش منفی معرفی شده و بزرگان ریشه مفاسد را «من» دانسته‌اند.
•برخی روایات: محور فضیلت، مخالفت با خواست‌ها و هواهای نفسانی است.
•چرا در این درس «حبّ ذات» اساس همه‌ی فعالیّت‌های انسانی تلقّی شد؟ حال آنکه  حبّ ذات اصالتاً بار ارزشی ندارد و از نظر اخلاقی نه خوب است و نه بد؟
•از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله): پیامبر پرسیدند: راه معرفت و خداشناسی چیست؟ فرمودند: شناختن نفس یا خودشناسی.
•پرسیدند: راه موافقت با حق چیست؟ فرمودند: مخالفت با نفس.
•پرسیدند: راه تحصیل خشنودی خدا چیست؟ فرمودند: ناخشنودی از نفس.
•پرسیدند: راه رسیدن به حق چیست؟ فرمودند: دور شدن از نفس.
•پرسیدند: راه اطاعت حق چیست؟ فرمودند: سرپیچی و مخالفت با نفس، و ... (بحار، ج70، ص72).
•جمله‌ی نخست تا حدی پاسخگو است: معرفت نفس مبدأ خداشناسی است.
•ولی از دیگر جملات برمی‌آید که «نفس» نقطه‌ی مقابل «الله» و مبدأ همه‌ی شرور و کژی‌هاست.

پاسخ: منشأ مغالطه‌ اشتراک لفظی «حبّ ذات» و «حبّ نفس» است که در در دو اصطلاح جداگانه به کار می‌روند.

 حب ذات: ابعاد اساسی نفس

حب نفس: هواپرستی و خودخواهی است که در علم اخلاق نکوهش شده.

نفس  در علم اخلاق = یکی از اعتبارات روح، که مبدأ گرایشهای نامطلوبی است که انسان را به پستی سوق می‌دهد.

نفس در اصطلاح فلسفی = عین نفس یا خود و جوهره‌ی وجود انسان

هیچ موجود ذی‌شعوری نمی‌تواند موجود باشد و به نفس یا به خود محبّت نداشته باشد.

فرضِ نیستیِ حبّ ذات و خوددوستی به نفیِ خودِ ذات و نبود نفس می‌انجامد.

علم به نفس = خود نفس. نفس انسان نمی‌تواند وجود داشته باشد و عالم به خودش نباشد؛ (نفس، حقیقتی جدا از علم به نفس نیست).

•حبّ نفس ـ مثل علم به نفس ـ حقیقتی خارجی است و نمی‌تواند ارزشی باشد.
•امور فطری که در نهاد انسان ریشه دارند، از محدوده‌ی اختیار خارج بوده و در قلمرو امور اخلاقی قرار نمی‌گیرند.
•حبّ نفس که در اخلاق نکوهش می‌شود، امری است اختیاری  که به ترجیح خواست‌های حیوانی بر گشته و دارای ارزش منفی است.
•قرآن هر جا امور نفسانی را نکوهش می‌کند، به لحاظ گرایش‌های شیطانی است که مبدأ افعال نکوهیده می‌‌شود، نه به ‌لحاظ اصل وجود روح و مایه‌های فطری آن.
•آیات و قراین:

1. آدمی میل دارد برای همیشه در لذّت و خوشی به سر برد.

2. ارضای این میل چیز نامطلوبی نیست و امر به خودداری از آنها برای رسیدن به لذایذ عمیق‌تر است که به آخرت لطمه نزند.

بهره‌مندی از نعمت‌های الهی در این دنیا تا آنجا که معارض با لذت‌های آخرتی و سعادت ابدی انسان نباشد، اشکالی ندارد. 

 

 

 

 

 

 



موضوع :


درس هشتم
راه تحصیل محبت

•محبت به موجودی، بر اساس کمال آن موجود است تا توجه‌ متمرکز به آن کمال شود.
•صرف درک کمال، بدون توجه به آن محبت پدید نمی‌آید.
•برای کسب محبت الهی باید متوجه خدا شد.
•درک کمال نامتناهی الهی برای همگان ممکن نیست، زیرا ظرفیت بالایی می‌خواهد. (از طریق برهان عقلی و فلسفی و آیات و روایات)
•راه نزدیکتر و آسانتر توجه به نعمتهای الهی است که عواطف را متوجه الطاف الهی می‌نماید.

 


موانع محبت الهی

1. هر نوع محبّت استقلالی به غیر خدا مانع محبّت خداست.

•مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ؛(احزاب/4) خداوند برای هیچ کس بیش از یک دل در درون او قرار نداده است.
•اگر کسی دلش فقط جای محبّت خدا باشد و غیر خدا در دل او نباشد، باید این را درک کند که هیچ موجودی جز خدا استقلالی از خود ندارد؛ هر کمال و جمالی تنها از آنِ اوست.

2. محبّت شدید به غیر خدا می‌تواند مانع محبّت الهی و عامل خودداری از عمل به وظایف الهی شود.

•حدّ نصاب محبّت خدا تعیین شده و لازم است محبّت انسان به خدا بر هر چیزی غالب باشد.
•وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِلِّه؛(بقره/165) و کسانی که ایمان آورده‌اند محبتشان به خدا شدیدتر است.
•محبت مخلوق نباید مؤمن را از عمل به مقتضای محبّت خالق باز دارد:
•لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق؛(مجلسی/بحار، ج10، ص224، روایت 1).
•محبت به غیر خدا آثاری دارد که با محبت خدا غیر قابل جمع است.
•اگر محبت به غیر خدا شدیدتر باشد، محبت خدا را ضعیف و آثار آن را از بین می‌برد.
•وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛(زمر/45) و هنگامی که خدای یگانه یادآوری شود، دل‌های کسانی که به آخرت ایمان ندارند در هم شود و هرگاه کسانی جز او یادآوری شوند، در این هنگام آنان دل‌خوشی یابند.
•نباید آن چنان به مخلوقات دل‌بسته شد که محبت خدا را ضعیف و ایمان انسان را بگیرد.
•انسان باید دوستانی باتقوا انتخاب کند که او را دچار تعارض نکنند. زیرا متقین کار خلاف خواست خدا را نمی‌خواهند.
•محبت به کسانی که ایمان کافی ندارند ممکن است انسان را گرفتار کنند.
•انسان باید تعلق هر چیزی غیر خدا را کم کند تا تعلقی غیر خدا در دل نماند.

1. حالت سپاس‌گزاری
•افعال الهی جلوه‌هایی از صفات الهی هستند. اگر این افعال و صفات شناخته شوند، در رفتار آدمی تأثیر می‌گذارند.  
•چون افعال الهی ابعاد مختلفی دارند، (مفاهیم مختلفی از آنها انتزاع می‌شود و با زمینه‌های گوناگون روحی ارتباط دارند) به تناسب افعال، صفات مختلفی مطرح می‌شود.

1. حالت سپاس‌گزاری

•خداوند نعمت‌های بسیاری به انسان عطا کرده و قادر است که برتر از اینها را در آخرت عطا نماید.
•در مقابل معرفت به اینکه خدا می‌تواند نعمتهای دنیوی و اخروی را از او بگیرد.
•چنین شناختی می‌تواند در انسان حالات خاص روانی و رفتاری پدید آورد.
•سپاس‌گزاری با توجه به منعم بودن خدا اولین حالتی است که در انسان بیدار می‌شود. زیرا نعمت‌های او بی‌شمار است:
•وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا؛(ابراهیم/34)
2. عبادت و بندگی
•خضوع نیرومندترین انگیزه‌ی انسان برای عبادت خداست، زیرا از درک عظمت الهی و سپاس‌گزاری پدید می‌آید.
•مؤید این مطلب: روایاتی که عبادات را بر سه دسته تقسیم کرده‌اند:
.1عبادت‌هایی که انگیزه از انجام دادن آنها ترس از عذاب و کیفر است؛
.2عبادت‌هایی که به امید تحصیل ثواب و پاداش صورت می‌پذیرد.
.3عبادتی متفاوت با دو نوع بالا: (تعابیر روایات شامل: حب خدا، شکر خدا، شایستگی خدا برای معبود انسان بودن
•«ان قوماً عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التجار وان قوماً عبدوا الله رهبةً فتلک عبادة العبید و ان قوماً عبدوه شکراً فتلک عبادة الاحرار». محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص 69.
•امام صادق: «انّ العباد[ة] ثلاثة قوم عبدوا الله عزّ وجلّ خوفاً فتلک عبادة العبید وقوم عبدوا الله تبارک وتعالی طلب الثواب فتلک عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله عز وجلّ حبّاً له فتلک عبادة الاحرار وهی افضل العبادة». همان، ج 70، ص 255.
•امام علی بن الحسین: «إِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ لِأَغْرَاضٍ لِی وَ لِثَوَابِهِ فَأَکُونَ کَالْعَبْدِ الطَّمِعِ الْمُطِیعِ إِنْ طُمِّعَ عَمِلَ وَ إِلَّا لَمْ یَعْمَلْ وَ أَکْرَهُ أَنْ أَعْبُدَهُ لِخَوْفِ عِقَابِهِ فَأَکُونَ کَالْعَبْدِ السَّوْءِ إِنْ لَمْ یَخَفْ لَمْ یَعْمَلْ قِیلَ فَلِمَ تَعْبُدُهُ قَالَ لِمَا هُوَ أَهْلُهُ‏ بِأَیَادِیهِ‏ عَلَیَ‏ وَ إِنْعَامِهِ‏». همان، ص 210.
•این نوع سوم برای همگان شناخته شده نیست و دارای مراتب است. بالاترین مرتبه «وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»
3. خوف و رجا
•«خوف» و «رجا» مربوط به آینده انسان  برخلاف «شکر» مربوط به نعمتهای پیشین
•تفاوت این دو حالت:
•خوف: ناشی از شناخت خدا که قادر بر سلب نعمت دنیایی و اخروی است.
•رجا: ناشی از شناخت خدا که قادر بر عطای نعمتهای دنیوی و اخروی است.
•دو عامل نیرومند: ترس از محرومیت و امید به آینده که ریشه در فطرت دارد.
•این دو عامل موجب خودسازی و اصلاح امور مادّی و معنوی (تأکید قرآن از لحاظ تربیتی)
3ـ1. نقش تربیتی خوف در قرآن

1. خشیت الهی موجب سعادت ابدی

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ؛(بینه/7-8)

2. خشیت الهی شرط پذیرش دعوت انبیا و هدایت الهی و تأثر از انذارهای آسمانی

وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاء وَذِکْرًا لِّلْمُتَّقِینَ*الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ؛(انبیا/48-49)

3. خشیت عامل اجرای کار خیر و شتاب در آن

إِنَّ الَّذِینَ هُم مِّنْ خَشْیَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ * وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ؛(مؤمنون/57-61)

تعابیر خشیت، اشفاق و وَجَل تأکید می‌کند که صفات خوف و خشیت انسان را به کارهای خیر وامی‌دارد.

1. خشیت الهی موجب سعادت ابدی

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ؛(بینه/7-8)

2. خشیت الهی شرط پذیرش دعوت انبیا و هدایت الهی و تأثر از انذارهای آسمانی

وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاء وَذِکْرًا لِّلْمُتَّقِینَ*الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ؛(انبیا/48-49)

3. خشیت عامل اجرای کار خیر و شتاب در آن

إِنَّ الَّذِینَ هُم مِّنْ خَشْیَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ * وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ؛(مؤمنون/57-61)

 

تعابیر خشیت، اشفاق و وَجَل تأکید می‌کند که صفات خوف و خشیت انسان را به کارهای خیر وامی‌دارد.

4. خشیت تنها از خدا

وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ؛(احزاب/37)

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللَّهَ؛(احزاب/39)

مدح انبیا بر اینکه آنها تنها از خدا می‌ترسند.

5. خشیت به منزله‌ی شرط عبرت‌آموزی از حوادث

 

فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَةِ وَالأُولَى * إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِّمَن یَخْشَى؛(نازعات/25-26)

3-2. مفهوم رجا

•رجا: اینکه انسان پندارد در آینده نعمتی نصیب او خواهد شد که از آن لذّت می‌برد و بهره‌مند می‌شود.
•دو ویژگی رجا:
.1توجه به آینده (امید ربطی به گذشته ندارد جز به ‌لحاظ نتایج بعدی)
.2منشأ اصلی امید لذّت و راحتی است که برای انسان حاصل می‌شود.

 

رجا در قرآن کریم
•رجا در قرآن:
1. گاه به خدا نسبت داده شده 2. گاه به رحمت خدا 3. گاه به روز قیامت

1. استناد رجا به خدا

 لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا؛(احزاب/21)

لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛(ممتحنه/6)

2. متعلّق رجا لقاء‌الله

•یک دسته کسانی که به لقای خدا امید دارند: فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛(کهف/110)
•دستة دوم، کسانی که به لقای پروردگار امید ندارند: إَنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ * أُوْلَـئِکَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ؛(یونس/7-8)
•منشأ این ناامیدی، غفلت از خداست، (به دلیل نشناختن خدا).
•شناخت و معرفت مقدّمه و شرط لازم در پیدایش رجاست.
•رجا نوعی معرفت است که در نفس انسان حاصل شده و منشأ آثار عملی می‌شود.

3. متعلّق رجا جهان آخرت

فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَارْجُوا الْیَوْمَ الآخِرَ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ؛(عنکبوت/36)

4. متعلق رجا عناوین دیگر

وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یَرْجُونَ؛(نساء/104)

5. متعلّق رجا حساب

إِنَّهُمْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ حِسَابًا؛(نبأ/27)

•رجا حالتی روانی است که از علم و معرفت به مبدأ و معاد حاصل می‌شود.
•رجا اساس همه‌ی تلاش‌های انسانی و منشأ اصلاح امور و رسیدن به سعادت ابدی است.
•ناامیدی از خدا و روز قیامت منشأ همه‌ی فسادها و تبهکاری‌ها و شقاوت ابدی است.
4. خشوع
•خشوع ملازم با خوف و خشیت است.
•خشوع: دل‌شکستگی و انعطاف‌پذیری دل؛ در برابر قساوت که حالت سنگ‌دلی و اثرناپذیری دل را گویند.
•أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ؛(حدید/16)
•تشویق مؤمنان به خشوع و دل‌شکستگی، فروتنی در برابر کلمات خدا و حق و حقیقت برای تصحیح زندگی خود.
•خشوع جزء صفات بارز انسان شایسته:
•إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ؛(انبیا/90)
5. تضرّع و استکانت
•تضرّع و استکانت در پی خوف و خشیت به وجود می‌آید.
•تضرّع در لغت به معنای کوچکی کردن و تذلّل، و اثرش گریه و زاری کردن است.
•تضرّع حالتی قلبی(جوانحی) است، نه یک عمل عضوی(جوارحی)؛ احساس کوچکی که منشأ گریه و زاری کردن می‌شود.
•منشأ پیدایش این حالت در قلب انسان چیست؟

عاملی که انسان را متوجه ضعف خویش در برابر حوادث می‌کند، سبب پیدایش چنین حالتی خواهد شد.

گرفتاری و محرومیت، فقر و بیماری، زلزله و ... انسان را به خود می‌آورند و از غفلت خارج می‌سازند.

•خدا هرگاه پیامبران را می‌فرستاد، مردم را به گرفتاری مبتلا می‌کرد؛ شاید که تضرّع یافته و به دین الهی  هدایت یابند:
•وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ؛(اعراف/94)
•دلبستگی به دنیا انسان را در مسائل معنوی سخت‌دل و انعطاف‌نا‌پذیر می‌سازد. دل‌دادن به امری = بی‌توجه شدن به تضاد آن
•دو عامل درمان قساوت قلب: 1. عدم بهره‌مندی زیاد از لذایذ دنیوی 2. دل نبستن به دنیا و مادیات 

 

 



موضوع :


بخش دوم ـ درس 3: سنت اضلال
اهداف: 1) آشنایی با سنت اضلال در قرآن 2) آگاهی از رابطه سنت اضلال با سنن دیگر
سنت اضلال

1. سنت اضلال نزد اهل لغت و مفسران

سنت اضلال در مقابل هدایت است.

سنت اضلال سنتی مقید یا عکس العملی است که به اهل باطل و کفر اختصاص داشته و ابتدائی تحقق نمی‌یابد.

راغب: ضلال نقطه مقابل هدایت است، به معنای عدول و انحراف از راه مستقیم. هرگونه انحراف از حق چه کم یا زیاد، چه عمدی یا سهوی، از مصادیق ضلالت است.

راغب: سه دسته ضلال

1. ضلالت در علوم نظری و معرفتی: مانند انحراف در شناخت خدا یا پیامبران و دیگر علوم اعتقادی

«... وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ‏ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً » نساء/136

2. ضلالت در علوم عملی: مانند معرفت احکام شرعی و عبادات

3. ضلالت و انحراف عمیق از صراط مستقیم: «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعیدا»

•علت نامگذاری به ضلال بعید: زیرا هم خود گمراهند و هم دیگران را از هدایت بازمی‌دارند، در مقابل کسانی که فقط خود گمراهند و مانع هدایت دیگران نمی‌شوند.

 

 

•اقسام ضلالت در نظر علامه طباطبایی
.1اضلال مطلقی و ابتدایی: خدا چنین اضلالی را در حق موجودات و انسان به عنوان سنت خویش قرار نداده است.

 

.2اضلال مقید: اضلال مجازاتی (سنت مجازات)؛ یعنی خداوند بعد از بیان حقایق و شرایع و اقامه دلایل طبق سنت هدایت، افراد را هدایت نموده (هدایت خاص) یا آنها را دچار اضلال می‌نماید. 
•اقسام اضلال

گمراهان به دو دسته تقسیم می‌شوند.

الف) گمراهان اعتقادی

افرادی که معرفت نادرست از دین و حقایق اعتقادی دارند. (گمراهی در حوزه معرفتی و اعتقادی)

1. مشرکان: کسانی که به خدا شرک ورزیده‌اند. 2. کافران به خدا، رسولان، کتاب و ملائکه 3. مانعان راه خدا: کسانی که خود گمراهند و دیگران را نیز گمراه می‌کنند.

ب) گمراهان عملی

کسانی که با معرفت نادرست و عدم ایمان به خدا از حد خود تجاوز کرده و به فسق و فجور روی آورده‌اند.

1. فاسقان و معصیت‌کاران 2. ظالمان و ستمکاران 3. مسرفان شکاک بی‌ایمان: افرادی که به حقایق نبوت و ایمان دودل هستند. و گرفتار وسواس شیطان هستند.

4. رابطه سنت اضلال با سنن دیگر

الف) رابطه سنت اضلال با سنت هدایت:

سنت هدایت بعد از «سنت ارسال رسل» و «سنت ابتلای عام» می‌‌آید.

بعد از انتخاب نادرست از نعمت هدایت «سنت اضلال» می‌آید.

پس از «سنت اضلال» سنتهای «امداد»، «تزیین»، «امهال»، «استدراج» می‌آیند. 

ب) رابطه سنت اضلال با سنت توبه

قرآن: توبه مخصوص افرادی است که اعمال زشت را جاهلانه انجام داده‌اند.

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیما» نساء/17

افرادی که دچار ضلال شده‌اند توفیق توبه پیدا نمی‌کنند، مگر اینکه از سر صدق توبه کنند که خدا توبه آنان را خواهد پذیرفت.
•سنت ابتلا سنتی فراگیر است که شامل تمام انسانها و در مواردی شامل فرشتگان و ابلیس شده است.
•ابتلا در نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام:

لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَکِنْ مَن‏ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ

•سنت ابتلا: دوگانه؛ مطلق و مقید

1. ابتلا در لغت: بلا ـ یبلوا ـ بلوا: امتحان کردن. (مصباح المنیر)،

بلو: نوعی خبر گرفتن (مقاییس اللغة)، برای اتمام حجت (ابلیتُ فلانا عذرا: او را به رابطه بین خودمان آگاه کردم تا عذری نداشته باشد).

بلو: استخبار و اختبار «وَ قَدْ ابْتَلَیْتُهُ فَأَبْلانِى؛ أَى: اسْتَخْبَرْتُهُ فَأَخْبَرَنِى‏» (المحکم و محیط الاعظم)

بلی: کهنه و فرسوده شدن. «یقال: بَلِیَ الثوب بِلًى و بَلَاءً، أی: خلق، و منه قیل لمن سافر: بِلْوُ سفر و بِلْیُ سفر، أی: أبلاه السفر، و بَلَوْتُهُ: اختبرته کأنی أخلقته من کثرة اختباری له» (راغب)

بلا: غم و اندوه

 

بخش دوم ـ درس 4: سنت ابتلا و آزمایش
اهداف: 1) آشنایی با سنت ابتلا 2) آشنایی با فلسفه و حکمت سنت ابتلا

2. ابتلا در قرآن

تفاوت ابلی و ابتلی در حدیث امام سجاد علیه السلام

«" الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَى‏ وَ ابْتَلَى‏"أی على ما أبلى من النعم و ابتلى من النقم. یقال:" أَبْلَاهُ الله بَلَاءً حسنا" أی بکثرة المال و الصحة و الشباب، و ابْتَلَاهُ أی بالمرض و الفقر و المشیب».

أبلی = باب افعال: ابتلا به نعمتها و امور خوب

أبتلی = باب افتعال: ابتلای انسانها به امور بد و شر و ناخوشایند

التحقیق فی کلمات القرآن الکریم: حسن مصطفوی

ابتلا: ایجاد تحول و دگرگونی    قابل تطبیق در تمام موارد و بی نیازی از مجاز

«امتحان، اختبار، ابتلا، تجربه، اعلام، تعریف» موضوع له ابتلا نبوده، بلکه از لوازم و آثار ایجاد تحول و دگرگونی می‌باشند.

«یَوْمَ تُبْلَى‏ السَّرائِرُ» طارق/31: روزی که شخص یا شیء دگرگون و متحول شده و خصوصیاتش آشکار می‌گردد.

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ‏ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً» انسان/2: انسان را به حالات مختلف تغییر دادیم تا شنونده و بینا گردد.

«وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» بقره/124: خدا در ابراهیم تحولی ایجاد نمود و به واسطه کلماتی برنامه او را تغییر داد، پس وی آنها را امتثال نمود.

«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ ...» بقره/155: در حالات آنها دگرگونی ایجاد نمود و

«وَ فی‏ ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ‏ رَبِّکُمْ‏ عَظیمٌ» اعراف/141: در این مسئله تحول و دگرگونی بزرگ از جانب خداوند بود.

فرق «بلو» با «تحویل»: ایجاد تحول به وسیله تکلیف و حکم ملازم با محدودیت و در تنگنا قرار گرفتن است.

 

در تحویل (اعم از بلو) ممکن است حالات گشایش نیز ایجاد شود. (بَلِیَ: به دلیل کسره، تحول منفی و فرسوده شدن می‌باشد).

3. واژگان مترادف با ابتلا

الف) امتحان (محن) : تصفیه و خالص کردن

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّار ...» ممتحنه/10

ب) فتنه: تصفیه (امتحان و اختبار یا ابزار امتحان و ابتلا)

شیخ صدوق: امتحان و اختبار، گمراهی، کفر، شرک،  آتش زدن، عذاب، و ...

ج) تمحیص (محص): خلوص شیء، اختبار و ابتلا به مصائب

وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرین‏: آل عمران/ 141

 

وَ لِیُمَحِّصَ‏ ما فی‏ قُلُوبِکُمْ ...: آل عمران/154 تمحیص: 1. ابتلا و اختبار 2. تنقیه و تخلیص (ابتلای اهل ایمان که مؤمنان به واسطه‌ی آن پاک می‌شوند). 

چکیده

1. ابتلا از ریشه «بلو: آزمایش و اختبار» و «بلی: کهنه و فرسوده شدن» آمده است که در معنا با یکدیگر متفاوتند.

2. در قرآن «امتحان»، «فتنه»، «تمحیص» از واژگان مترادف ابتلا هستند. (اختبار)

3. ابزار سنت ابتلا به دو دسته تقسیم می‌شوند: 1. ابزار خیر 2. ابزار شر

4. خداوند مردم را با ارسال رسل، انزال کتب و کلام انبیا، اختلاف در شرایع، جایگاه اجتماعی پیامبران و شخصیت اخلاقی آنان آزمایش می‌کند.

5. علت انتخاب انبیا از میان طبقه مستضعف در بیان امیرمؤمنان: عامل امتحان افراد سودجو و ثروت‌اندوز و ظاهر بین می‌داند. بنابراین در صورت انتخاب پیامبران از میان قدرتمندان و ثروتمندان جامعه، گرایش مردم به آنها فضیلت محسوب نشده و ایمان آنها از ترس یا به طمع قدرت و ثروت خواهد بود.

 

6. اموال و امور مربوط به آن، ابزار ابتلا می‌باشند که به صورت نعمت یا نقصان نعمت محل ابتلای انسانها هستند.

7. قرآن فرزندان را وسیله آزمایش انسانها معرفی کرده است و به عنوان «فتنه» یاد کرده است.

8. کمبود نیازمندی‌ها، جنگ و جهاد، حوادث اجتماعی، از موارد ابتلا هستند.

9. حوادث سیاسی، اعتقادی، اجتماعی، مردم و والیان، وسیله آزمایش یکدیگر هستند که خدا به واسطه آن اهل ایمان را آزمایش می‌کند.

10. هدف آزمایش دارای اهمیت است. عبادت خدا، تربیت و رشد انسان، جدا کردن خوبان از بدان، استحقاق پاداش و کیفر آن  از اهداف الهی در ابتلا است.

11. پرده‌برداری از درون انسانها برای شناخت و معرفی افراد و ارزیابی اعمال برتر بندگان به منظور اعطای پاداش از اهداف دیگر آزمایشات الهی می باشد.

12. بسیاری از مشکلات دنیا نتیجه‌ی اعمال خود انسانهاست. ولی این عذابها و مجازاتها خود ابتلا و آزمایش دیگری است.

 

13. از اهداف دیگر آزمایش الهی تمحیص و پاک کردن اهل ایمان از آلودگی‌هاست.


بخش دوم ـ درس 5: سنت امداد

اهداف: 1) آشنایی با سنت امداد

سنت امداد: مطلق و مقید

امداد مطلق:‌ شامل تمام انسانها می‌شود، اعم از اهل ایمان یا اهل کفر

سنت هدایت از مصادیق سنت امداد است و خدا انسانها را به سمت سعادت کمک می‌کند.

1. اگر کسی به سمت گمراهی رود، سنت امداد به شکل سنت اضلال یا تزیین و در نهایت استدراج تحقق می‌یابد. در این صورت سنت امداد مقید و مخصوص اهل باطل خواهد بود.

2. کسانی که با هدایت الهی همراه شوند، سنت امداد مطلق آنها مقید شده و خدا با هدایت خاص آنها  را به سنت تزیین یا تحبیب ایمان یا ... یاری می‌کند. 

 

بخش دوم ـ درس 6: سنت تغییر و عدم تغییر
اهداف: 1) آشنایی با سنت عدم تغییر و تغییر 2. آشنایی با تأثیر رفتا افراد و جوامع در نزول نعمت‌ها

سنت تغییر یا عدم تغییر: سنتی مقید است که در حوادث تاریخی به کار می‌رود.

 إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ: رعد/11

ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم‏: انفال/53

سنت تغییر: متوقف بر عملکرد انسانها

 

سنت عدم تغییر: از آن جهت که هر گاه تغییری در رفتار انسان رخ ندهد، خداوند نیز آن وضعیت را حفظ و ثابت نگه می‌دارد. 

 

بخش دوم ـ درس7: سنت تزیین
اهداف: 1) آشنایی با سنت تزیین

سنت تزیین

تزیین در لغت: زیبایی نقیض زشتی است.

تزیین در اصطلاح: زینت واقعی آن چیزی است که انسان را در هیچ حالی از احوالات دنیوی یا اخروی آلوده نمی‌کند، از این‌رو، آنچه انسان را در حالتی غیر از حالت دیگر زینت می‌دهد، این در واقع زشتی است.

سنت تزیین در قرآن و نزد مفسران:

کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ: انعام/8

تزیین اعمال به صورت مطلق و مقید نسبت به اهل ایمان و باطل می‌باشد.

 

تزیین نسبت به اهل ایمان تنها در «حجرات/7: ْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ ...» آمده است.

 

بخش دوم ـ درس 8: سنت استدراج
اهداف: 1) آشنایی با سنت استدراج

سنت استدراج سنت مقید است.

استدراج از درج: راه رفتن، طریق و راه، مردن و منقرض شدن، نزدیک گردانیدن به صورت کم کم و آرام آرام، ترقی نمودن به صورت مرحله به مرحله

راغب: درج = درجه، مقام و منزلت

سنت استدراج در قرآن:

یکی از مصادیق سنت امداد مقید (مخصوص اهل باطل) و سنت اضلال است.

سنتی که خداوند نقمت‌ها را در ظاهر فریبنده افزایش نعمتهای مادی و ظاهری برای شخص یا امتها ارائه می‌کند.

سنتی که باعث می‌شود آسایش و رفاه مادی فرد را احاطه کرده و فرد و جامعه از این طریق فریب خورده و اغوا گردد. و غفلت استمرار یافته و فرد یا اجتماع به ناسپاسی رو آورند و با اختیار خود از فطرت دور شده و کم کم اعمال سابق خود را فراموش کرده و به سنت اضلال و کوری و کری بسته شدن فهم دچار گردند. این اشخاص درک درستی از وضعیت خود نداشته و ناگهان خود را در حال هلاکت می‌یابند.

 

وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون‏: اعراف/182

 

 


موضوع :


بخش دوم ـ درس 2: سنت هدایت
اهداف: 1) آشنایی با سنت هدایت در قرآن 2) آگاهی از رابطه سنت هدایت
هدایت در لغت و اصطلاح و اقسام هدایت (مطلق و مقید)

•هدایت در لغت: ارشاد و دلالت یا ارشاد و راهنمایی همراه با لطف
•هدایت در اصطلاح: دلالت و ارشاد به مطلوب

اقسام هدایت: الف) از جهت مطلق و مقید بودن

.1سنت هدایت مطلق: سنتی فراگیر که شامل تمام مخلوقات و همه‌ی انسانها اعم از مؤمن و کافر می‌شود.
.2سنت هدایت مقید: تنها مخصوص اهل ایمان می‌باشد که با توجه به هدایت فطری و حسی و عقلی، خود را آماده پذیرش حق کرده با استفاده از تعالیم انبیا، فکر و عمل خود را اصلاح می‌نمایند.

تحقق سنت هدایت مقید در خارج:

.1ازدیاد در هدایت: وَ یَزیدُ اللَّهُ‏ الَّذینَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا: مریم/76
.2تأیید و تصدیق راه: زدودن شبهه از دل مؤمنان و تشویق در ادامه راه: مَنْ یَهْدِ اللَّهُ‏ فَهُوَ الْمُهْتَدی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون‏: اعراف/187

 

.3ایصال به مطلوب و رسیدن به واقع: هدایت در آخرت با رفع نواقص اهل ایمان: إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِإیمانِهِمْ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فی‏ جَنَّاتِ النَّعیم‏ (یونس/9)
ب) دامنه و فراگیری (اعم، عام ـ خاص، اخص)

1. سنت هدایت اعم: سنتی که تمام هستی را در بر می‌گیرد. «قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»طه/50

2. سنت هدایت عام: هدایت که بوسیله‌ی ارسال رسل و انزال کتب تحقق می‌یابد.

«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِ‏ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَة» نحل/36

3. هدایت خاص: این هدایت اختصاص به اهل ایمان دارد که شامل هدایتهای ویژه است.

«وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ‏ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ»محمد/17

4. هدایت اخص: هدایت مخصوص انبیا، ائمه و اولیای الهی

«... ِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ ـ ثُمَّ اجْتَباهُ‏ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» طه/ 121-122

«أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» انعام/90

ج) تقسیم هدایت الهی از جهت ترتیب و تقدم و تآخر آن

تقسیم بندی راغب

1. هدایت عمومی: به مقتضای آفرینش هر موجود (هدایت تکوینی)

قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏: طه/50

2. هدایت تشریعی: هدایت به مقتضای نیاز فردی و اجتماعی انسانها توسط پیامبران با کتابهای آسمانی، مانند قرآن

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا... : انبیا/73

3. هدایت توفیقی: هدایتی که زمینه‌ی آن با خود انسان ایجاد می‌شود.

إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِإیمانِهِمْ...: یونس/9

4. هدایت ایصال: هدایتی که در آخرت به صورت وصول به مطلوب تحقق می‌یابد.

 

سَیَهْدیهِمْ وَ یُصْلِحُ‏ بالَهُم‏: محمد/5

د) تقسیم هدایت الهی از جهت کیفیت و چگونگی آن

هدایت تکوینی و تشریعی

1. هدایت تکوینی: هدایتی جبری و غیر ارادی ـ به صورت اعم یا عام در قالب سنت خاص امکان تحقق دارد.

هدایت تکوینی در قالب هدایت فطری و طبیعی برای انسان و به صورت غریزی برای همه موجودات است.

هدایت تکوینی اعم بر هدایت تشریعی مقدم است و انبیا در آن نقشی ندارند.

هدایت تکوینی خاص، پس از پاسخ به دعوت انبیا به دنبال هدایت عام می‌آید.

2. هدایت تشریعی: هدایت ارادی و آگاهانه است که انبیا و عقل در آن نقش مهمی دارند که ارسال رسل و انزال کتب از مصادیق اصلی آن است.

 

هدایت تشریعی از سنتهای عام و مطلق است که پس از پذیرش آن انسانها از سنتهای خاص بهره می‌برند.

3. ارتباط سنت هدایت با سنن دیگر

1. سنت هدایت و سنت ارسال رسل و انزال کتب

سنت ارسال رسل و انزال کتب ابزاری برای هدایت انسانهاست. (از مصادیق سنت الهی)

رَبَّنا وَ ابْعَثْ‏ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ: بقره/129

2. سنت هدایت و سنت ابتلا؛ دارای دو مرحله:

اول: هدایت عام با ابتلای مطلق: ابتلا به انبیا و شرایع آنان که افراد به مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند. مؤمنان پس از پیروی از انبیا از هدایت خاص (مرحله دوم سنت هدایت) بهره‌مند می‌شوند، مثل: ازدیاد هدایت و ...

دوم: هدایت خاص: مخصوص اهل ایمان، آغاز ابتلای مقید که مخصوص اهل حق است برای سنجش میزان ایمان

هدایت عام ابتلای عام  هدایت خاص (مخصوص مؤمنان)   ابتلای خاص مؤمنان، برای تقرب بیشتر

 

«لَقَدْ مَنَ‏ اللَّهُ‏ عَلَى‏ الْمُؤْمِنینَ‏ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبین‏»: آل عمران/164

3. ارتباط سنت هدایت با سنت اضلال

پس از «سنت هدایت عام»   «سنت ابتلای عام»، عده‌ای بجای پیروی از حق به دنبال باطل می‌روند.

خدا توفیق هدایت را از این افراد گرفته و آنها را به حال خود واگذار می‌کند = سنت اضلال

«فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏»: اعراف/30

«سنت اضلال» از سنتهای مقید است که مختص کافران است.

4. سنت هدایت و سنت امداد

سنت امداد: خداوند انسانها را در رسیدن به آنچه اراده نموده‌اند به واسطه اموری کمک می‌کند.

اهل ایمان در پرتو هدایت عقل و انبیا راه مستقیم را انتخاب نموده و خدا به آنان کمک می‌کند.

 

اهل کفر را خداوند در راه رسیدن به اهدافشان یاری می‌کند که عذابی در قالب رحمت است.




موضوع :


بخش دوم ـ درس 1: سنت استخلاف در قرآن
اهداف: آشنایی با سنت استخلاف

•نخستین سنت در مورد انسان،  سنت استخلاف می‌باشد که در سوره بقره ذکر شده است.

1. واژه استخلاف در لغت و قرآن

•ریشه: خَلْف، معنا: پشت، مقابل قدام = پیشاروی و جلو  «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» بقره/255
•خَلْف با سکون: کسی که از مقام و منزلتش عقب مانده، چه به دلیل کوتاهی وی یا غیر آن. زشت و تباه «فَخَلَفَ‏ مِنْ‏ بَعْدِهِمْ‏ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏»: پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند که وارث کتاب (آسمانى، تورات) شدند؛ (امّا با این حال،) متاع این دنیاى پست را گرفته، (بر اطاعت فرمان خدا ترجیح مى‏دهند).
•خَلَف: عکس و ضد معنای «تقدم» و «سلف»: خیر و خوبی؛ مثل خَلَف صدق: (ناخَلَف: بی‌خیر)
•خَلْف: کسی که جای دیگری قرار می‌گیرد و راه و روش او را در پیش گرفته و با این عمل جای او را پر می‌کند.
•خِلفه: جانشین یکدیگر شدن «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً: او همان کسى است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد» فرقان/62
•خلف فلان فلانا: آن شخص، شخص دیگر را جانشین خود کرد.
•خلافت: نیابت و جانشینی شخص به جای دیگر،

 این جانشینی:

.1در غیاب و نبودن کسی
.2به علت مرگ کسی که دیگری جانشین او می‌شود.
.3به علت ناتوانی کسی از انجام وظایفش
.4به خاطر بزرگی و شرافت منوب عنه

خلیفه: شخصی که جانشین شخص رفته می‌شود؛ یعنی خلیفه بعد از او می‌آید.

اصل آن: خلیف=اسم فاعل «هاء در خلیفه» ‌برای مبالغه (الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ص 113).

جمع خلیفة: خلیف، خلفاء.  خلیفة: «اگر تاء تأنیث باشد»؛ جمعش خلائف  در قرآن هر دو نوع جمع بکار رفته.

•استخلاف: طلب جانشینی و جایگزینی دیگری. استخلفتُه: ای جعلتُهُ خلیفة.
•خلیفه: به معنای فاعل و مفعول بکار رفته.
.1فاعل: سلطان و حاکم؛ زیرا سلطان، جانشین فرد قبل از خودش شده است.
.2مفعول: خلیفه: شخصی است که به جای دیگری آورده شده است. «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْض‏...: او کسی است که شما را جانشینان ( و نمایندگان خود) در زمین ساخت».
•علامه طباطبایی (دو معنا برای استخلاف):
.1اعطای خلافت خدایی و جانشین شدن
.2به ارث گذاشتن زمین و خلیفه قرار دادن و مسلط نمودن قومی بعد از قوم دیگر بر روی آن.

 

بنابراین استخلاف: جایگزین کردن دیگری در کاری و امری است که در قرآن سنتی مستمر نسبت به اقوام و افراد ذکر شده است.

 

مستخلَف عنه(جانشینی انسان از): 1. جن یا ملائکه

 الف) مستخلِف: حاکم در این امر خداوند است. او انسان را خلیفه کرده است.

ب) مستخلَف یا خلیفه: انسان (بر اساس آیات)

ج) مستخلف عنه: انسان جانشین چه موجودی است؟ سه نظریه مفسرین:

1. انسانی جانشین (جن یا ملائکه): مخلوقاتی شده که قبل از وی روی زمین مستقر بوده‌اند، آنان روی زمین دچار فساد و خونریزی شدند و خدا بعد از نابودی آنها، انسان را جانشین گردانید.

«این کلام خداوند: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ...» خطاب به ملائکه‌ای بود که روی زمین همراه با ابلیس بودند. آنها جنیانی را که روی زمین فساد کردند، از زمین رانده و بجای آنان به عبادت مشغول شدند. خداوند به آنان اعلام کرده که قصد دارد بجای آنها انسان را خلیفه کند و ملائکه را به آسمان برگرداند. پذیرش این مسأله برای آنها مشکل بودَ زیرا عبادت در زمین برای آنان آسانتر از عبادت خداوند در آسمان بود. بنابراین ملائکه در پاسخ به این عمل خداوند بیان کردند: «... قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ ...» یعنی موجودی را می‌خواهی قرار دهی که مانند جنیان قبل اهل فساد و خونریزی بودند». (البرهان به نقل از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام)

•نسفی از مفسران اهل سنت:

«قبل از انسان جن در زمین و ملائکه در آسمان زندگی کرده، مشغول اطاعت امر الهی بودند. جنیان دچار فساد شدند و خدا ملائکه را به سرپرستی شیطان برای از بین بردن فساد فرستاد تا زمین را از شر جنی‌های فاسد پاک کند. ملائکه‌ی کلیددار بهشتَ جنی‌ها را به ارتفاعات کوه‌ها و جزایر راندند و به عبادت مشغول شدند. ابلیس خلیفه‌ی روی زمین گردید و از افتخارات ابلیس عبادت خدا در زمین و آسمان بود، ولی پس از صباحی دچار غرور گشت. خداوند از این امر خشنود نبود و انسان را به عنوان خلیفه، بجای ملائکه و جنیان در زمین جانشین گردانید».

ضحاک از ابن عباس:

«اولین موجوداتی که در زمین ساکن شدند جنیان بوده‌اند که در زمین فساد و خونریزی کرده و یکدیگر را می‌کشتند. خداوند ابلیس را همراه لشکری از ملائکه فرستاد، آنها با جنیانی جنگیدند تا آنها به جزایر و اطراف کوه‌ها پناه بردند، خداوند آدم را خلق نمود و او را روی زمین ساکن گردانید».

2. نظر دوم در خلیفه بودن انسان: جانشینی آدم و فرزندان او به جای یکدیگر

آدم و فرزندان او جانشین یکدیگر می‌شوند. (حسن بصری)

3. جانشینی انسان از طرف خداوند در زمین:

الف) چون انسان در حکم کردن بین مردم بین مخلوقات خدا، جانشین اوست، خلافت انسان جانشینی از طرف خداست.

«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّه‏...» ص/26

ب) انسان، خلیفه خدا در عمران و آبادانی زمین است.

«وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدین‏» اعراف/74

ج) انسان در علم به اسماء جانشین خداوند است. (علامه طباطبایی)

د) انسان جانشین خدا: روح خدا در انسان دمیده شده و انسان از توانایی بالایی برخوردار است و به واسطه‌ی توانمندی و علوم جانشین خداست. (شیخ محمد عبده)

با توجه به مراتب خلافت، تمامی اقوال قابل جمع است و می‌توان آنها را تحت نظریه سوم قرار داد.

علم انسان به اسماء، او را در حکم و فصل خصومت و آبادانی و قابلیتهای مختلف جانشین خدا قرار داده است.

هـ ) مستخلف فیه (محل استقرار و قلمرو خلافت): زمین

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً : بقره/30

یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی‏ الْأَرْض‏ ...: ص/26

وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ ...: انعام/165

ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُون‏: یونس/14

 

مستخلف فیه: (زمین) وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً : بقره/30

 .1طبری: مراد از زمین، مکه مکرمه است.

.2با توجه به سایر آیات، قلمرو آن وسیع‌تر است و شامل آسمان هم می‌شود.
•«فی الارض» قید «جعل» است نه «خلافت»: یعنی این جعل خلافت روی زمین (برای استقرار) است نه اینکه خلافت او مقید به زمین باشد.
•تعظیم ملائکه نشان‌دهنده وسعت قلمرو انسان می‌باشد که در سایه علم انسان به تمام حقایق برای او حاصل شده.
•هر چند قلمروی خلافت انسان، خلافت او بر زمین و آسمان است، فرشتگان نیز می‌توانند از او بهره‌مند شوند.
•این خلافت اختصاص به انسان کامل دارد، زیرا خلافت دارای درجات مختلفی است که بالاترین درجه‌ی آن مختص انسان کامل است که مظهر حق و واسطه‌ی فیض سایر موجودات است.
•«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء»: ابراهیم/24
و) مستخلف علیه (اهداف و موضوع استخلاف):

و) مستخلف علیه (اهداف و موضوع استخلاف): جانشینی انسان در چه امری؟

خلافت در زمینه‌های مختلف: خلافت انسان و هدف او همان اهداف رسالت انبیا است. اهدافی مانند:

•تعلیم و تزکیه، اقامه قسط و عدل در جامعه، امر به معروف و نهی از منکر و رهایی انسان از تاریکی‌ها و رساندن انسان به مراحل عالی خلافت الهی.
•این خلافت به نوع انسان عطا شده و نژاد و جنسیت و ... در آن نقشی ندارد.

3. اقسام استخلاف: الف) خاص ب) عام: دارای انواع

الف) استخلاف عام: استخلافی که با توجه به نوع و ماهیت افراد ـ نه شخصیت فردـ صورت می‌گیرد.

•جنس، اعتقاد، مکان و امور خارج از ماهیت در آن نقشی ندارد.

ب) استخلاف خاص: بر اساس شخصیت فرد و خصوصیات شخصی صورت می‌گیرد.

•ماهیت و نوع آن موجود مد نظر نیست.

س: نوع استخلاف  آدم خاص است یا عام؟

الف) استخلاف خاص: زیرا شخصیت فردی حضرت آدم مد نظر است، شخص خاص آدم خلیفه خداست. (نسفی و صاحب الوسیط)

•این نظر صحیح نیست، زیرا از آیات چنین مطلبی استفاده نمی‌شود.

ب) استخلاف عام یا نوعی: دارای تعریفهای مختلفی است.

1. تولیت زمین توسط انسان: خدا انسان را بر زمین مسلط ساخته و از انسان خواسته طبق شریعت الهی آن را آباد کنند.

 

ب) استخلاف نوعی یا عام: دارای تعریف‌های متعدد

2. رابطه اجتماعی خاص:

•دارای چهار رکن: (خدا«مستخلِف»، انسان «مستخلَف»، زمین و طبیعت، علاقه و ارتباط این سه رکن)
•شهید صدر:

«1. خداوند نه تنها به عنوان مالک این جهان، بلکه رب هر دو عالم،  حاکم واقعی بر هستی است.

2. انسان در امر استخلاف به عنوان جانشین خداوند، امین از طرف اوست و حاکمیت انسان از منظر اسلام، حاکمیت واقعی نمی‌باشد؛ بلکه تنها امینی است از جانب خداوند که باید در راستای مسئولیت خویش به انجام تکلیف بپردازد،

انسان با اختیار خود و آموزه‌های الهی که توسط انبیا بیان شده، باید امانتداری کند؛ مشروعیت انسان نیز بر همین اساس است.

ولی تاریخ پیوسته از انسانهایی یاد می‌کند که مالکیت واقعی خداوند و نیابت خویش را فراموش کرده و امانتداری نکرده‌اند.

 

بدیهی است «امینی» که از حد مقرر تجاوز کند، غاصب است و حاکمیت او نامشروع خواهد بود».

دلایل استخلاف نوعی

الف) برداشت ملائکه از «انسان»: ملائکه انسان را به فساد و خونریزی در زمین توصیف کردند، در حالیکه آدم نه فسادی در زمین داشت و نه خون کسی را ریخت، پس «فساد نوعی» است که به «نوع انسان» باز می‌گردد.

ب) تسخیر امکانات زمین توسط «نوع انسان»: منابع و امکانات زمین که در تسخیر انسان است به فرد خاصی تعلق نداشته و «نوع انسان» از آن بهره‌مند می‌شود.

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ‏ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة ...: لقمان/20

ج) دلالت آیات بر خلافت نوعی:

استخلاف انسان به دو صورت در قرآن مطرح شده: 1. خلافت حضرت آدم به عنوان نماینده «نوع انسان» 2. جانشینی انسانها از یکدیگر

أَ وَ عَجِبْتُمْ‏ أَنْ‏ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً ... (اعراف/69).

وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْض‏ ... (انعام/165).

د) علوم ودیعه نهاده شده در نوع انسان: علمی که خدا در انسان به ودیعه نهاده در نوع انسان است، با توجه به خلافت انسانها از یکدیگر خدا این علوم را در انسان بالقوه به ودیعه نهاده است.

هـ) آبادانی زمین توسط نوع انسان: آبادنی زمین طی قرنهای طولانی توسط نوع انسان انجام شده است.

 

أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ‏ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها ...(روم/9)

 

الف) ملاک استخلاف

الف) ملاک استخلاف

در استخلاف: مستخلِف موجودی را جایگزین خویش می‌کند که توانایی‌های لازم را داشته باشد.

خداوند ملاک استخلاف را «علم به اسماء» بیان کرده است.

.1مقصود از علم به اسماء: (نظرات تفسیری و تأویلی)

1-1. الفاظی که خداوند روی مخلوقات خود گذاشته است.

2-1. مسمیات یا صفات و خصایص آن مسمیات

 

 

علامه طباطبایی و اکثر مفسران: قول دوم؛ اسماء = موجودات زنده و با عقل و شعور هستند. (این علم با سایر علوم فرق می‌کند).

 

مراد از اسماء: ویژگیهای مسمیات

الف) علم درک حقیقت اشیا به انسان:

علمی که خداوند به انسان آموخت غیر از علمی است که به ملائکه آموخت که باعث پیشی گرفتن انسان از فرشتگان گردید.

آن علم یادگیری لغت، کلام و سخن گفتن نیست؛ زیرا علم واقعی، درک حقیقت اشیا است.

آن علم درک حقیقت واحدی است که در زبانهای گوناگون به اسمهای گوناگون خوانده می‌شود.

ولی علم به حقایق اشیا با هر لفظی که باشد علم واقعی خواهد بود.

ب) تحدی با ملائکه نسبت به بیان اسماء:

قابلیت علم به اسماء باعث برتری انسان بر ملائکه است.

انسان اسماء را به ملائکه عرضه کرد ولی ملائکه توان درک آن را نداشتند و نتوانستند آن را گزارش بدهند.

اگر این علمِ متعارف بود، باید فرشتگان پس از عرضه توان ارائه گزارش را بیابند؛ ولی آنها اظهار عجز کردند.

 

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏» بقره/31 (بیانگر ناتوانی)

•مراد از اسماء: ویژگیهای مسمیات

ج) اسماء الفاظ نیست؛ زیرا در آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏»

•آمدن ضمیر جمع مذکر به جای ضمیر مفرد مؤنث
•اسم اشاره هولاء: برای ذوی العقول
•تعبیر قرآن به عرضه نه تعلیم: زیرا این اسماء قابل تعلیم به ملائکه نبوده‌اند و تنها آدم قابلیت یادگیری آن را داشت.

 

دلیل: «فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» با اینکه می‌توانست بفرماید: «فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ» بدون «هؤُلاءِ»؛ خدا می‌فرماید: مرا از اسمهای این موجودات آگاه سازید، نه از خود اسمها.

•مراد از اسماء: ویژگیهای مسمیات

د) اگر مراد از علم به اسما، علم خاصی نبود؛

•امتحان و تحدی خدا معنی نداشت، زیرا الفاظی را که به آدم یاد داده و به ملائکه یاد نداده، از ملائکه سؤال می‌کند؛
•پس فقط یک امتحان ظاهرسازی است و دلیل بر شرافت انسان نمی‌شود.
•جای اعتراض برای ملائکه بود که خدایا!‌ اسما را به ما یاد ندادی و ما هم آنرا نمی‌دانیم.

  ولی کلام فرشتگان حاکی از جهل به اسماء است که ناشی از عدم قابلیت آنان است، هر چند در ظاهر عدم تعلیم مطرح گشته است.

بنابراین: مراد از تحدی، بیان توانایی انسان در پذیرش امانت و ناتوان بودن ملائکه از آن می‌باشد.

 

 

(اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص502).

2. صفات اسماء

اکثر مفسران شیعه بر اساس آیات، صفاتی را برای اسما ذکر کرده‌اند.

«قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...» بقره/33

.1اسماء موجودات زنده و با شعور هستند، بر اساس ضمایر «هم» و  اسم اشاره «هولاء» (ضمایر و اسم اشاره در ادبیات عرب برای ذوی العقول بکار می‌رود).
.2اسماء غیبی بوده و فقط خدا از آنها آگاهی داشته است.
.3آموختن اسماء توسط خود خدا به بندگان بیانگر اهمیت آن است.
.4خداوند تمام اسماء را به انسان آموخت، (ال بر سر «ألْأَسْماء» و تأکید با «کُلَّها». چون علم مطلق است و شامل تمام علوم حتی اسم اعظم می‌شود. بنابراین خلافت انسان نیز «خلافت مطلق» خواهد بود. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»

 

.5علم اسماء مقدمه جانشینی: از سنن الهی برای واگذاری مسئولیت‌ها، لزوم توانمندی است خدا قبل از واگذاری تکلیف، او را با اعطای علم آماده کرد. مثل:«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم‏ ...: خدا داود را بر شما برگزید و در علم و جسم وسعت داد»

6. فضیلت بخشی اسماء، بیانگر کمالات و مقام بالای اسما است که انسان را مسجود ملائکه کرد.

ملا صدرا: «ملائکه نسبت به انسان دچار تفاخر شدند، خدا بر آدم منت نهاد و علم اسما را به او عطا کرد تا ملائکه بفهمند که انسان اهل طاعت است؛ از این‌رو به واسطه این تفاخر امر به سجده کرد و این منت دومی بود که خدا به انسان عنایت نمود تا ملائکه به مقام انسان پی ببرند و هم بفهمند که نعمت دست خداست و نباید نسبت به انسان تفاخر نمایند.»

7. اختصاص درک اسماء به انسان: درک این اسما به انسان اختصاص دارد و فرشتگان حتی با ارائه اسما نتوانسنتد آنها را بیاموزند به همین علت خداوند انسان را انتخاب نمود.

8. تعدد اسماء از باب درجه: مسمای به اسما گرچه متعددند، ولی تعدد آنها عددی نمی‌باشد بلکه از باب مرتبه و درجه است که نزول اسم نیز بر همین تناسب است.

9. خیرات به واسطه اسماء:‌خدا هر خیری که در زمین و آسمان نازل کرده به برکت آنها بوده است.

10. عدم مصونیت به واسطه‌ اسماء:‌ علم به اسما به تنهایی مصونیت ایجاد نمی‌کند و جلوی وسوسه‌های شیطان را نمی‌گیرد، چنانکه آدم و حوا عین برخورداری از اسما وسوسه شدند و از بهشت رانده شدند.

11. تفاوت اسماء با کلمات: اسماء با کلمات فرق دارد، زیرا انسان با آنکه از علم به اسماء برخوردار بود، اما برای بازگشت به رحمت پروردگار ، خدا به او کلماتی القا نمود که توسط آن کلمات توبه کرد.

ب) مراتب و درجات خلافت

استخلاف انسان از خداوند به واسطه عجز خداوند از انجام امور نیست.

بهره‌مندی انسان از فیوضات الهی بدون واسطه خلفا ممکن نیست.

خداوند به تناسب درجات انسانها از انبیا تا انسانهای پایین‌تر، هر یک را در امری خلیفه خود کرده است.

انسان بالاتر مظهر صفات و افعال و واسطه فیض مراتب پایین‌تر قرار می‌گیرد.

خلافت مانند وجود، نور و ... مفهومی تشکیکی است و از مراتب مختلف تشکیل شده که هر مرتبه دارای مصادیقی است.

بالاترین مرتبه خلافت، خلافت مطلق است که قیدی ندارد.

«إِنِّی جاعِلٌ» بدون قید آمده.

 

دو نوع جعل: 1. جعل تکوینی: مورد بحث ما نیست. 2. جعل تشریعی: جعل = اعطای منصب خلافت، طبق آیات خلافت مطلق است.

اهمیت علم اسماء در تعیین درجه خلیفه: هر میزان خلیفه از اسماء بالاتر بهره‌مند باشد به همان میزان شخص از رتبه بالاتری در خلافت برخوردار است.

خداوند در بیان علت انتخاب انسان به قابلیت انسان از علم کامل اشاره نموده است.

 

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏: بقره/31

•اعتراض یا تعجب؟

آیا خداوند قصد مشاوره با ملائکه داشت؟ و ملائکه با فهمیدن قصد خدا اعتراض کردند؟

خیر. حقیقت مسأله ندانستن مصلحتی بود که خدا بر اساس تصریح در آیات، از آن آگاه بود.

پاسخ صحیح:

.1خدا قصد مشاوره نداشت، زیرا ابتدا و انتهای آیات + بی‌نیاز خدای سبحان، حاکی از عدم قصد مشاوره است. قصد آیات تنها اعلام ناتوانی فرشتگان است.
.2ملائکه در مقام اعتراض نبودند، بلکه به مصلحت خلافت انسان جاهل بودند، به همین دلیل سؤال کردند.

س: ملائکه از کجا فهمیدند انسان اهل فساد و خونریزی است؟

.1خداوند قبلا ملائکه را به این امر آگاه کرده بود.
.2ملائکه با مقایسه انسان با سایر موجودات به این نتیجه رسیدند.

 

.3طبیعت امر خلافت و مقتضای آن، فساد و خونریزی است. 
•نظر علامه و مفسران دیگر:

«ملائکه می‌دانستند  انسان موجودی مادی است.

او دارای نیازمندهایی است که باید آنها در زندگی اجتماعی برآورده کند.

نعمتهای دنیوی محدود بوده و این محدودیت موجب فساد و خونریزی می‌شود تا بتواند نیازهای خود را برطرف کند.

زیرا لازمه‌ی زندگی اجتماعی تعامل و تزاحم با دیگران است».

منشأ علم ملائکه آشنایی با ویژگی‌های مادی انسان است.

آنها تعجب کردند که موجود مادی چگونه می‌تواند خلیفه و مظهر خدا در زمین باشد.

خدا «مستخلِف» منزه از هر نقصی است، حال آنکه انسان اینگونه نیست.

خدا وجودش مسمای «اسماء الحسنی»  و متصف به صفات جمال و جلال است ولی انسان چنین ویژگیهایی ندارد.

پس ملائکه خود را شایسته‌تر برای تقدیس و تسبیح می‌دیدند.

نکته:

خدا در سؤال ملائکه فساد و خونریز بودن انسانها را نفی نکرد. تنها فرمود: مصلحتی در این امر و قابلیتی در انسان است که فساد و خونریزی انسان را جبران می‌کند.

مصلحت: انسان قابلیت کمالات و تحمل بالا در پذیرش اسرار الهی را داراست.

اثبات این امر: عرضه اسماء به ملائکه و اظهار عجز ملائکه = اثبات توانایی انسان

«قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم‏» بقره/32

«إِنَّکَ» در «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم» بیان تعلیل.

 

یعنی: علم و حکمت خداوند مفروغ عنه است و خدایی که دارای چنین صفاتی است، چگونه ممکن است انسان را اختیار نماید؟ این امر علتی ندارد، مگر اینکه ناشی از علم و حکمت اوست که ما از آن بی خبریم.

5. استخلاف صالحان

هدف نهایی در استخلاف: جایگزین شدن خوبان به جای مفسدان

جایگزینی انسانهای کامل (مظهر اسما و صفات الهی) به جای کسانی که مسئولیت خود را درست عمل نکردند (مظهر شیطان)

خدا در آیات فراوانی وعده‌ی جایگزینی را داده است.

وَعَدَ اللَّهُ‏ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی‏ لا یُشْرِکُونَ بی‏ شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون‏: نور/55

در بعضی آیات، قوم بعدی را معین نکرده ولی هدف استخلاف روشن است که گروه مؤمن و صالح می‌باشد.

دو نوع استخلاف در آیات: 1. قومی بجای قوم دیگر 2. افراد صالح

«قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین‏»: اعراف/128

 

مستفاد از آیات: واگذاری و جایگزینی انسان کامل و سپردن حکومت و ولایت به اوست.

 

 

 

 



موضوع :


<      1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز