´مجاهد و عکرمه: این آیات در غزوه بدر صغرى نازل شده.
´ابو سفیان در جنگ احد وقتی که میخواست به مکه برگردد،، گفت: اى محمد موعد ما با شما موسم بدر صغراى آینده، پیغمبرn فرمود: همان موعد ما.
´سال بعد ابو سفیان با اهل مکه بیرون آمد و در مجنة از نواحى ظُهران قرار گرفت، خداوند ترسی بر دل وى افکند و از کار خود پشیمان شد و نعیم بن مسعود اشجعى را ملاقات کرد که براى عمره آمده بود، بدو گفت: من با محمد و اصحابش مواعده گزاردهام که امروز در بدر صغرى با آنها برخورد کنم، ولى اکنون سال خشکى است و جنگ بر ما صلاح نیست مگر در سالى که باران زیاد و زمین سبز باشد که درختان را سیراب کنیم و شیر بسیار داشته باشیم و لذا از خروج و جنگ در امسال پشیمانم، ولى از طرفى نمیخواهم که محمد صلی الله علیه و آله به جنگ ما بیرون آید و من نیایم که اینکار موجب جرأت وى و مسلمین خواهد شد، اینک به مدینه برو و آنها را از جنگ بترسان و بر حذر بدار و من 10 شتر پاداش به تو خواهم داد.
´نعیم به مدینه آمد و مسلمانان را دید که براى جنگ ابوسفیان آماده میشوند، به آنها گفت: این تصمیم شما درست نیست، زیرا اهل مکه به خانهها و سرزمین شما آمدند و از شما جز رمقى باقى نگزاردند، اکنون میخواهید شما به جلوى آنها بروید که همه قدرت خود را به جنگ شما بسیج کردهاند و در قرارگاه به انتظار شمایند و به خدا قسم احدى از شما را باقى نخواهند گزارد.
آیه 173 آل عمران در تفسیر کشاف
´«الَّذِینَ اسْتَجابُوا» مبتدا، (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا)
1. خبر 2. یا صفتی برای مؤمنین 3. یا بنا بر مدح منصوب
´«من» در «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ» برای بیان است.
مثل: (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً: فتح/29) زیرا تمام کسانی که درخواست خدا و رسولn را اجابت کردند، همگی نیکی کرده و تقوا پیشه کردند، نه اینکه اجابت به برخی از ایشان اختصاص داشته باشد.
«حَسْبُنَا اللَّهُ» خداوند ما را کفایت میکند، «أحسبه الشیء» یعنی او را کفایت میکند. دلیل اینکه حسب به معنای محسب (کفایت کننده) است این است که وقتی می گویی: این مرد برایت کافی است با نکره (رجل) را توصیف می کنی چون اضافه آن غیر حقیقی است زیرا در معنای اسم فاعل است. (اضافه لفظی است نه معنوی و اضافه لفظی افاده تعریف نمی کند). «وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ» و او بهترین کسی است که امور به او واگذار میشود.
´روایت شده که ابوسفیان و اصحابش وقتی که از احد برگشتند، به روحاء رسیدند، در آنجا پشیمان شده و تصمیم به بازگشت نمودند.
این خبر به رسولالله صلی الله علیه و آله رسید و تصمیم به ترساندن ایشان گرفت، ضمن اینکه از خود و اصحابش توان و قدرت نشان دهد. بنابر این اصحابش را برای حرکت به سوی ابوسفیان خبر کرد و فرمود: فقط کسانی با ما بیایند که دیروز با ما همراه بودند و رسول اللهn با گروهی از مدینه بیرون رفتند تا به حمراء الاسد رسیدند که در هشت میلی مدینه است.
´ اصحاب پیامبرn که زخمهای بسیاری برداشته بودند، سختیها را به جان خریدند تا ثواب اجر ایشان از بین نرود. خداوند در قلبهای مشرکین ترسی انداخت و ایشان بازگشتند، این آیه نازل شد.
گفته شده: قافلهای از عبدالقبس به ابوسفیان گذر کردند که برای غذا به سوی مدینه میرفتند، ابوسفیان جایزهی ایشان را شتری از مویز قرار داد، اگر پیامبرn را از حرکت بازدارند، مسلمانان تمایلی به بیرون آمدن نداشتند، پیامبرn فرمود: قسم به آن کس که جانم در دست اوست، هر آینه بیرون میروم، هر چند هیچکس با من نباشد، بدین ترتیب هفتاد سواره با پیامبرn آمدند، در حالیکه میگفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل: خداوند ما را کفایت میکند و او بهترین وکیل است».
´گفته شده: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» کلمهای است که حضرت ابراهیمg هنگام افکنده شدن در آتش میگفت. یاران پیامبر رفتند تا به بدر رسیدند و هشت شب در آنجا ماندند و با ایشان اموال تجاری بود که آنها را معامله کرده و به خیر رسیدند و سپس سالم و پر منفعت به سوی مدینه بازگشتند. ابوسفیان به سوی مکه بازگشت، و اهالی مکه او را لشکر مویز نامیدند و گفتند: شما بیرون رفتید تا شراب (مویز، انگور) بنوشید.
´
´«الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ» روایت شده ابوسفیان هنگام بازگشت از احد به پیامبرn گفت: ای محمدn، اگر خواستی قرار ما موسم بدر سال آینده باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خدا بخواهد. چون سال آینده رسید، ابوسفیان از مکه بیرون آمد تا اینکه به ظُهران عبور کرد. خدا در دل او رعب و وحشتی افکند، بنابر این تصمیم به بازگشت گرفت. نعیم بن مسعود اشجعی را ملاقات نمود، در حالیکه عمرهگذار بود، به او گفت: ای نعیم، من با محمدn قرار گذاشتم که او را در موسم بدر ملاقات کنم، و امسال خشکسالی است و ملاقات را صلاح نمیبینم مگر در سالی که درختان سرسبز و حیوانات پرشیر باشند، به همین دلیل نظرم برگشت. ولی اگر محمدn بیرون رود و من به سوی او حرکت نکنم، جرأت او را زیاد میکند، اگر در مدینه او را منصرف کنی، ده شتر به تو میدهم.
´نعیم به سوی مدینه رفت، مسلمانان را در حال بار بستن دید، به ایشان گفت: نظر شما چیست؟ قریشیان به دیار شما و محل سکونت شما آمدند، و اکثر شما مگر اندکی را کشتند، حال شما میخواهید به سوی ایشان بیرون بروید، در حالیکه ایشان میخواهند به سوی شما بیرون آمده و علیه شما تجمع کنند؟ به خدا قسم که هیچکدام از شما را زنده نمیگذارند.
´از ابن عمر بیان شده که گفتیم: ای رسولخداn، آیا ایمان کم و زیاد میشود؟ فرمود: بله! زیاد میشود تا آنجا که صاحب خود را به بهشت میبرد، و کم میشود تا اینکه صاحب خود را به آتش داخل میکند.
´از عمر بیان شده: او دست مردی را میگفت و میگفت: با ما برخیز تا ایمانمان را افزایش دهیم. و از عمر است که : اگر ایمان ابوبکر با ایمان این امت سنجیده شود، ایمان ابوبکر برتری دارد!
´اصل روایت به این شکل بوده که بعدها در فضیلت ابوبکر ساخته شده استَ. «قَالَ لَوْ وُزِنَ إِیمَانُ عَلِیٍّ بِإِیمَانِ أَهْلِ الْأَرْضِ لَرَجَح». برای اطلاعات بیشتر ر.ک: المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص 553.
´
Øنقش:
«ناس» اول، کسانی بودند که مسلمانان را از جنگ برحذر میداشتند. «ناس» دوم، ابوسفیان و یارانش بودند.
Øاشکال: چگونه «النَّاسُ» به نعیم گفته شده، حال آنکه او یکنفر بود؟
جواب: به او «ناس» گفته شد،
1. زیرا او از جنس «ناس: مردم» بود، همچنانکه گفته میشود: «فلان یرکب الخیل و یلبس البرود» فلانی سوار «خیل: لشکر اسبان» میشود و «برود: لباسها» میپوشد، حال آنکه اموال او یک اسب و یک لباس است.
2. یا زیرا وقتی که او این حرف را زده مردمی دیگری هم در مدینه بودند که با او همکاری کردند و زیر بال و پر حرفهایش را گرفتند و مثل او ایجاد سستی کردند.
Øاشکال: ضمیر مستتر (هو) در « فَزادَهُمْ » به چه چیزی برمیگردد؟
جواب: 1. به مقول قول (کلام، تمامی گفتار) در «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ» است که گفته شد: مردم علیه شما تجمع کردهاند، گویا گفته شده: به آنها این کلام گفته شد و این کلام موجب افزایش ایمان ایشان شد.
2. به مصدر قالوا: مثل اینکه تو میگویی: « من صدق کان خیراً له: کسی که راست بگوید برای او بهتر است».
3. به «ناس» زمانی که تنها «نعیم» را اراده کنی.
Øاشکال: چگونه گفتهی نعیم یا آن گفته، ایمان ایشان را افزایش داد؟
جواب:
1. زمانیکه گفتار او را نشنیده بودند و نیت خود را خالص کرده و تصمیم به جهاد داشتند و اسلام خود را با تمام وجود اظهار کردند، این امر یقین ایشان را ثابتتر و اعتقاد ایشان را قویتر میکرد، همچنانکه یقین ایشان با طلب یاری کردن از حجتهای الهی افزایش یافت.
2. برای اینکه بیرون آمدن مؤمنان در پی سست کردن ایشان در رویارویی با دشمن، اطاعت بزرگی بود و اطاعت از ایمان است، برای اینکه ایمان شامل اعتقاد، اقرار و عمل است.