بخش دوم ـ درس 1: سنت استخلاف در قرآن
اهداف: آشنایی با سنت استخلاف

•نخستین سنت در مورد انسان،  سنت استخلاف می‌باشد که در سوره بقره ذکر شده است.

1. واژه استخلاف در لغت و قرآن

•ریشه: خَلْف، معنا: پشت، مقابل قدام = پیشاروی و جلو  «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» بقره/255
•خَلْف با سکون: کسی که از مقام و منزلتش عقب مانده، چه به دلیل کوتاهی وی یا غیر آن. زشت و تباه «فَخَلَفَ‏ مِنْ‏ بَعْدِهِمْ‏ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏»: پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند که وارث کتاب (آسمانى، تورات) شدند؛ (امّا با این حال،) متاع این دنیاى پست را گرفته، (بر اطاعت فرمان خدا ترجیح مى‏دهند).
•خَلَف: عکس و ضد معنای «تقدم» و «سلف»: خیر و خوبی؛ مثل خَلَف صدق: (ناخَلَف: بی‌خیر)
•خَلْف: کسی که جای دیگری قرار می‌گیرد و راه و روش او را در پیش گرفته و با این عمل جای او را پر می‌کند.
•خِلفه: جانشین یکدیگر شدن «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً: او همان کسى است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد» فرقان/62
•خلف فلان فلانا: آن شخص، شخص دیگر را جانشین خود کرد.
•خلافت: نیابت و جانشینی شخص به جای دیگر،

 این جانشینی:

.1در غیاب و نبودن کسی
.2به علت مرگ کسی که دیگری جانشین او می‌شود.
.3به علت ناتوانی کسی از انجام وظایفش
.4به خاطر بزرگی و شرافت منوب عنه

خلیفه: شخصی که جانشین شخص رفته می‌شود؛ یعنی خلیفه بعد از او می‌آید.

اصل آن: خلیف=اسم فاعل «هاء در خلیفه» ‌برای مبالغه (الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ص 113).

جمع خلیفة: خلیف، خلفاء.  خلیفة: «اگر تاء تأنیث باشد»؛ جمعش خلائف  در قرآن هر دو نوع جمع بکار رفته.

•استخلاف: طلب جانشینی و جایگزینی دیگری. استخلفتُه: ای جعلتُهُ خلیفة.
•خلیفه: به معنای فاعل و مفعول بکار رفته.
.1فاعل: سلطان و حاکم؛ زیرا سلطان، جانشین فرد قبل از خودش شده است.
.2مفعول: خلیفه: شخصی است که به جای دیگری آورده شده است. «هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْض‏...: او کسی است که شما را جانشینان ( و نمایندگان خود) در زمین ساخت».
•علامه طباطبایی (دو معنا برای استخلاف):
.1اعطای خلافت خدایی و جانشین شدن
.2به ارث گذاشتن زمین و خلیفه قرار دادن و مسلط نمودن قومی بعد از قوم دیگر بر روی آن.

 

بنابراین استخلاف: جایگزین کردن دیگری در کاری و امری است که در قرآن سنتی مستمر نسبت به اقوام و افراد ذکر شده است.

 

مستخلَف عنه(جانشینی انسان از): 1. جن یا ملائکه

 الف) مستخلِف: حاکم در این امر خداوند است. او انسان را خلیفه کرده است.

ب) مستخلَف یا خلیفه: انسان (بر اساس آیات)

ج) مستخلف عنه: انسان جانشین چه موجودی است؟ سه نظریه مفسرین:

1. انسانی جانشین (جن یا ملائکه): مخلوقاتی شده که قبل از وی روی زمین مستقر بوده‌اند، آنان روی زمین دچار فساد و خونریزی شدند و خدا بعد از نابودی آنها، انسان را جانشین گردانید.

«این کلام خداوند: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ...» خطاب به ملائکه‌ای بود که روی زمین همراه با ابلیس بودند. آنها جنیانی را که روی زمین فساد کردند، از زمین رانده و بجای آنان به عبادت مشغول شدند. خداوند به آنان اعلام کرده که قصد دارد بجای آنها انسان را خلیفه کند و ملائکه را به آسمان برگرداند. پذیرش این مسأله برای آنها مشکل بودَ زیرا عبادت در زمین برای آنان آسانتر از عبادت خداوند در آسمان بود. بنابراین ملائکه در پاسخ به این عمل خداوند بیان کردند: «... قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ ...» یعنی موجودی را می‌خواهی قرار دهی که مانند جنیان قبل اهل فساد و خونریزی بودند». (البرهان به نقل از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام)

•نسفی از مفسران اهل سنت:

«قبل از انسان جن در زمین و ملائکه در آسمان زندگی کرده، مشغول اطاعت امر الهی بودند. جنیان دچار فساد شدند و خدا ملائکه را به سرپرستی شیطان برای از بین بردن فساد فرستاد تا زمین را از شر جنی‌های فاسد پاک کند. ملائکه‌ی کلیددار بهشتَ جنی‌ها را به ارتفاعات کوه‌ها و جزایر راندند و به عبادت مشغول شدند. ابلیس خلیفه‌ی روی زمین گردید و از افتخارات ابلیس عبادت خدا در زمین و آسمان بود، ولی پس از صباحی دچار غرور گشت. خداوند از این امر خشنود نبود و انسان را به عنوان خلیفه، بجای ملائکه و جنیان در زمین جانشین گردانید».

ضحاک از ابن عباس:

«اولین موجوداتی که در زمین ساکن شدند جنیان بوده‌اند که در زمین فساد و خونریزی کرده و یکدیگر را می‌کشتند. خداوند ابلیس را همراه لشکری از ملائکه فرستاد، آنها با جنیانی جنگیدند تا آنها به جزایر و اطراف کوه‌ها پناه بردند، خداوند آدم را خلق نمود و او را روی زمین ساکن گردانید».

2. نظر دوم در خلیفه بودن انسان: جانشینی آدم و فرزندان او به جای یکدیگر

آدم و فرزندان او جانشین یکدیگر می‌شوند. (حسن بصری)

3. جانشینی انسان از طرف خداوند در زمین:

الف) چون انسان در حکم کردن بین مردم بین مخلوقات خدا، جانشین اوست، خلافت انسان جانشینی از طرف خداست.

«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّه‏...» ص/26

ب) انسان، خلیفه خدا در عمران و آبادانی زمین است.

«وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدین‏» اعراف/74

ج) انسان در علم به اسماء جانشین خداوند است. (علامه طباطبایی)

د) انسان جانشین خدا: روح خدا در انسان دمیده شده و انسان از توانایی بالایی برخوردار است و به واسطه‌ی توانمندی و علوم جانشین خداست. (شیخ محمد عبده)

با توجه به مراتب خلافت، تمامی اقوال قابل جمع است و می‌توان آنها را تحت نظریه سوم قرار داد.

علم انسان به اسماء، او را در حکم و فصل خصومت و آبادانی و قابلیتهای مختلف جانشین خدا قرار داده است.

هـ ) مستخلف فیه (محل استقرار و قلمرو خلافت): زمین

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً : بقره/30

یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی‏ الْأَرْض‏ ...: ص/26

وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ ...: انعام/165

ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُون‏: یونس/14

 

مستخلف فیه: (زمین) وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً : بقره/30

 .1طبری: مراد از زمین، مکه مکرمه است.

.2با توجه به سایر آیات، قلمرو آن وسیع‌تر است و شامل آسمان هم می‌شود.
•«فی الارض» قید «جعل» است نه «خلافت»: یعنی این جعل خلافت روی زمین (برای استقرار) است نه اینکه خلافت او مقید به زمین باشد.
•تعظیم ملائکه نشان‌دهنده وسعت قلمرو انسان می‌باشد که در سایه علم انسان به تمام حقایق برای او حاصل شده.
•هر چند قلمروی خلافت انسان، خلافت او بر زمین و آسمان است، فرشتگان نیز می‌توانند از او بهره‌مند شوند.
•این خلافت اختصاص به انسان کامل دارد، زیرا خلافت دارای درجات مختلفی است که بالاترین درجه‌ی آن مختص انسان کامل است که مظهر حق و واسطه‌ی فیض سایر موجودات است.
•«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء»: ابراهیم/24
و) مستخلف علیه (اهداف و موضوع استخلاف):

و) مستخلف علیه (اهداف و موضوع استخلاف): جانشینی انسان در چه امری؟

خلافت در زمینه‌های مختلف: خلافت انسان و هدف او همان اهداف رسالت انبیا است. اهدافی مانند:

•تعلیم و تزکیه، اقامه قسط و عدل در جامعه، امر به معروف و نهی از منکر و رهایی انسان از تاریکی‌ها و رساندن انسان به مراحل عالی خلافت الهی.
•این خلافت به نوع انسان عطا شده و نژاد و جنسیت و ... در آن نقشی ندارد.

3. اقسام استخلاف: الف) خاص ب) عام: دارای انواع

الف) استخلاف عام: استخلافی که با توجه به نوع و ماهیت افراد ـ نه شخصیت فردـ صورت می‌گیرد.

•جنس، اعتقاد، مکان و امور خارج از ماهیت در آن نقشی ندارد.

ب) استخلاف خاص: بر اساس شخصیت فرد و خصوصیات شخصی صورت می‌گیرد.

•ماهیت و نوع آن موجود مد نظر نیست.

س: نوع استخلاف  آدم خاص است یا عام؟

الف) استخلاف خاص: زیرا شخصیت فردی حضرت آدم مد نظر است، شخص خاص آدم خلیفه خداست. (نسفی و صاحب الوسیط)

•این نظر صحیح نیست، زیرا از آیات چنین مطلبی استفاده نمی‌شود.

ب) استخلاف عام یا نوعی: دارای تعریفهای مختلفی است.

1. تولیت زمین توسط انسان: خدا انسان را بر زمین مسلط ساخته و از انسان خواسته طبق شریعت الهی آن را آباد کنند.

 

ب) استخلاف نوعی یا عام: دارای تعریف‌های متعدد

2. رابطه اجتماعی خاص:

•دارای چهار رکن: (خدا«مستخلِف»، انسان «مستخلَف»، زمین و طبیعت، علاقه و ارتباط این سه رکن)
•شهید صدر:

«1. خداوند نه تنها به عنوان مالک این جهان، بلکه رب هر دو عالم،  حاکم واقعی بر هستی است.

2. انسان در امر استخلاف به عنوان جانشین خداوند، امین از طرف اوست و حاکمیت انسان از منظر اسلام، حاکمیت واقعی نمی‌باشد؛ بلکه تنها امینی است از جانب خداوند که باید در راستای مسئولیت خویش به انجام تکلیف بپردازد،

انسان با اختیار خود و آموزه‌های الهی که توسط انبیا بیان شده، باید امانتداری کند؛ مشروعیت انسان نیز بر همین اساس است.

ولی تاریخ پیوسته از انسانهایی یاد می‌کند که مالکیت واقعی خداوند و نیابت خویش را فراموش کرده و امانتداری نکرده‌اند.

 

بدیهی است «امینی» که از حد مقرر تجاوز کند، غاصب است و حاکمیت او نامشروع خواهد بود».

دلایل استخلاف نوعی

الف) برداشت ملائکه از «انسان»: ملائکه انسان را به فساد و خونریزی در زمین توصیف کردند، در حالیکه آدم نه فسادی در زمین داشت و نه خون کسی را ریخت، پس «فساد نوعی» است که به «نوع انسان» باز می‌گردد.

ب) تسخیر امکانات زمین توسط «نوع انسان»: منابع و امکانات زمین که در تسخیر انسان است به فرد خاصی تعلق نداشته و «نوع انسان» از آن بهره‌مند می‌شود.

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ‏ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة ...: لقمان/20

ج) دلالت آیات بر خلافت نوعی:

استخلاف انسان به دو صورت در قرآن مطرح شده: 1. خلافت حضرت آدم به عنوان نماینده «نوع انسان» 2. جانشینی انسانها از یکدیگر

أَ وَ عَجِبْتُمْ‏ أَنْ‏ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً ... (اعراف/69).

وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْض‏ ... (انعام/165).

د) علوم ودیعه نهاده شده در نوع انسان: علمی که خدا در انسان به ودیعه نهاده در نوع انسان است، با توجه به خلافت انسانها از یکدیگر خدا این علوم را در انسان بالقوه به ودیعه نهاده است.

هـ) آبادانی زمین توسط نوع انسان: آبادنی زمین طی قرنهای طولانی توسط نوع انسان انجام شده است.

 

أَ وَ لَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ‏ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها ...(روم/9)

 

الف) ملاک استخلاف

الف) ملاک استخلاف

در استخلاف: مستخلِف موجودی را جایگزین خویش می‌کند که توانایی‌های لازم را داشته باشد.

خداوند ملاک استخلاف را «علم به اسماء» بیان کرده است.

.1مقصود از علم به اسماء: (نظرات تفسیری و تأویلی)

1-1. الفاظی که خداوند روی مخلوقات خود گذاشته است.

2-1. مسمیات یا صفات و خصایص آن مسمیات

 

 

علامه طباطبایی و اکثر مفسران: قول دوم؛ اسماء = موجودات زنده و با عقل و شعور هستند. (این علم با سایر علوم فرق می‌کند).

 

مراد از اسماء: ویژگیهای مسمیات

الف) علم درک حقیقت اشیا به انسان:

علمی که خداوند به انسان آموخت غیر از علمی است که به ملائکه آموخت که باعث پیشی گرفتن انسان از فرشتگان گردید.

آن علم یادگیری لغت، کلام و سخن گفتن نیست؛ زیرا علم واقعی، درک حقیقت اشیا است.

آن علم درک حقیقت واحدی است که در زبانهای گوناگون به اسمهای گوناگون خوانده می‌شود.

ولی علم به حقایق اشیا با هر لفظی که باشد علم واقعی خواهد بود.

ب) تحدی با ملائکه نسبت به بیان اسماء:

قابلیت علم به اسماء باعث برتری انسان بر ملائکه است.

انسان اسماء را به ملائکه عرضه کرد ولی ملائکه توان درک آن را نداشتند و نتوانستند آن را گزارش بدهند.

اگر این علمِ متعارف بود، باید فرشتگان پس از عرضه توان ارائه گزارش را بیابند؛ ولی آنها اظهار عجز کردند.

 

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏» بقره/31 (بیانگر ناتوانی)

•مراد از اسماء: ویژگیهای مسمیات

ج) اسماء الفاظ نیست؛ زیرا در آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏»

•آمدن ضمیر جمع مذکر به جای ضمیر مفرد مؤنث
•اسم اشاره هولاء: برای ذوی العقول
•تعبیر قرآن به عرضه نه تعلیم: زیرا این اسماء قابل تعلیم به ملائکه نبوده‌اند و تنها آدم قابلیت یادگیری آن را داشت.

 

دلیل: «فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» با اینکه می‌توانست بفرماید: «فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ» بدون «هؤُلاءِ»؛ خدا می‌فرماید: مرا از اسمهای این موجودات آگاه سازید، نه از خود اسمها.

•مراد از اسماء: ویژگیهای مسمیات

د) اگر مراد از علم به اسما، علم خاصی نبود؛

•امتحان و تحدی خدا معنی نداشت، زیرا الفاظی را که به آدم یاد داده و به ملائکه یاد نداده، از ملائکه سؤال می‌کند؛
•پس فقط یک امتحان ظاهرسازی است و دلیل بر شرافت انسان نمی‌شود.
•جای اعتراض برای ملائکه بود که خدایا!‌ اسما را به ما یاد ندادی و ما هم آنرا نمی‌دانیم.

  ولی کلام فرشتگان حاکی از جهل به اسماء است که ناشی از عدم قابلیت آنان است، هر چند در ظاهر عدم تعلیم مطرح گشته است.

بنابراین: مراد از تحدی، بیان توانایی انسان در پذیرش امانت و ناتوان بودن ملائکه از آن می‌باشد.

 

 

(اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص502).

2. صفات اسماء

اکثر مفسران شیعه بر اساس آیات، صفاتی را برای اسما ذکر کرده‌اند.

«قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...» بقره/33

.1اسماء موجودات زنده و با شعور هستند، بر اساس ضمایر «هم» و  اسم اشاره «هولاء» (ضمایر و اسم اشاره در ادبیات عرب برای ذوی العقول بکار می‌رود).
.2اسماء غیبی بوده و فقط خدا از آنها آگاهی داشته است.
.3آموختن اسماء توسط خود خدا به بندگان بیانگر اهمیت آن است.
.4خداوند تمام اسماء را به انسان آموخت، (ال بر سر «ألْأَسْماء» و تأکید با «کُلَّها». چون علم مطلق است و شامل تمام علوم حتی اسم اعظم می‌شود. بنابراین خلافت انسان نیز «خلافت مطلق» خواهد بود. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»

 

.5علم اسماء مقدمه جانشینی: از سنن الهی برای واگذاری مسئولیت‌ها، لزوم توانمندی است خدا قبل از واگذاری تکلیف، او را با اعطای علم آماده کرد. مثل:«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم‏ ...: خدا داود را بر شما برگزید و در علم و جسم وسعت داد»

6. فضیلت بخشی اسماء، بیانگر کمالات و مقام بالای اسما است که انسان را مسجود ملائکه کرد.

ملا صدرا: «ملائکه نسبت به انسان دچار تفاخر شدند، خدا بر آدم منت نهاد و علم اسما را به او عطا کرد تا ملائکه بفهمند که انسان اهل طاعت است؛ از این‌رو به واسطه این تفاخر امر به سجده کرد و این منت دومی بود که خدا به انسان عنایت نمود تا ملائکه به مقام انسان پی ببرند و هم بفهمند که نعمت دست خداست و نباید نسبت به انسان تفاخر نمایند.»

7. اختصاص درک اسماء به انسان: درک این اسما به انسان اختصاص دارد و فرشتگان حتی با ارائه اسما نتوانسنتد آنها را بیاموزند به همین علت خداوند انسان را انتخاب نمود.

8. تعدد اسماء از باب درجه: مسمای به اسما گرچه متعددند، ولی تعدد آنها عددی نمی‌باشد بلکه از باب مرتبه و درجه است که نزول اسم نیز بر همین تناسب است.

9. خیرات به واسطه اسماء:‌خدا هر خیری که در زمین و آسمان نازل کرده به برکت آنها بوده است.

10. عدم مصونیت به واسطه‌ اسماء:‌ علم به اسما به تنهایی مصونیت ایجاد نمی‌کند و جلوی وسوسه‌های شیطان را نمی‌گیرد، چنانکه آدم و حوا عین برخورداری از اسما وسوسه شدند و از بهشت رانده شدند.

11. تفاوت اسماء با کلمات: اسماء با کلمات فرق دارد، زیرا انسان با آنکه از علم به اسماء برخوردار بود، اما برای بازگشت به رحمت پروردگار ، خدا به او کلماتی القا نمود که توسط آن کلمات توبه کرد.

ب) مراتب و درجات خلافت

استخلاف انسان از خداوند به واسطه عجز خداوند از انجام امور نیست.

بهره‌مندی انسان از فیوضات الهی بدون واسطه خلفا ممکن نیست.

خداوند به تناسب درجات انسانها از انبیا تا انسانهای پایین‌تر، هر یک را در امری خلیفه خود کرده است.

انسان بالاتر مظهر صفات و افعال و واسطه فیض مراتب پایین‌تر قرار می‌گیرد.

خلافت مانند وجود، نور و ... مفهومی تشکیکی است و از مراتب مختلف تشکیل شده که هر مرتبه دارای مصادیقی است.

بالاترین مرتبه خلافت، خلافت مطلق است که قیدی ندارد.

«إِنِّی جاعِلٌ» بدون قید آمده.

 

دو نوع جعل: 1. جعل تکوینی: مورد بحث ما نیست. 2. جعل تشریعی: جعل = اعطای منصب خلافت، طبق آیات خلافت مطلق است.

اهمیت علم اسماء در تعیین درجه خلیفه: هر میزان خلیفه از اسماء بالاتر بهره‌مند باشد به همان میزان شخص از رتبه بالاتری در خلافت برخوردار است.

خداوند در بیان علت انتخاب انسان به قابلیت انسان از علم کامل اشاره نموده است.

 

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏: بقره/31

•اعتراض یا تعجب؟

آیا خداوند قصد مشاوره با ملائکه داشت؟ و ملائکه با فهمیدن قصد خدا اعتراض کردند؟

خیر. حقیقت مسأله ندانستن مصلحتی بود که خدا بر اساس تصریح در آیات، از آن آگاه بود.

پاسخ صحیح:

.1خدا قصد مشاوره نداشت، زیرا ابتدا و انتهای آیات + بی‌نیاز خدای سبحان، حاکی از عدم قصد مشاوره است. قصد آیات تنها اعلام ناتوانی فرشتگان است.
.2ملائکه در مقام اعتراض نبودند، بلکه به مصلحت خلافت انسان جاهل بودند، به همین دلیل سؤال کردند.

س: ملائکه از کجا فهمیدند انسان اهل فساد و خونریزی است؟

.1خداوند قبلا ملائکه را به این امر آگاه کرده بود.
.2ملائکه با مقایسه انسان با سایر موجودات به این نتیجه رسیدند.

 

.3طبیعت امر خلافت و مقتضای آن، فساد و خونریزی است. 
•نظر علامه و مفسران دیگر:

«ملائکه می‌دانستند  انسان موجودی مادی است.

او دارای نیازمندهایی است که باید آنها در زندگی اجتماعی برآورده کند.

نعمتهای دنیوی محدود بوده و این محدودیت موجب فساد و خونریزی می‌شود تا بتواند نیازهای خود را برطرف کند.

زیرا لازمه‌ی زندگی اجتماعی تعامل و تزاحم با دیگران است».

منشأ علم ملائکه آشنایی با ویژگی‌های مادی انسان است.

آنها تعجب کردند که موجود مادی چگونه می‌تواند خلیفه و مظهر خدا در زمین باشد.

خدا «مستخلِف» منزه از هر نقصی است، حال آنکه انسان اینگونه نیست.

خدا وجودش مسمای «اسماء الحسنی»  و متصف به صفات جمال و جلال است ولی انسان چنین ویژگیهایی ندارد.

پس ملائکه خود را شایسته‌تر برای تقدیس و تسبیح می‌دیدند.

نکته:

خدا در سؤال ملائکه فساد و خونریز بودن انسانها را نفی نکرد. تنها فرمود: مصلحتی در این امر و قابلیتی در انسان است که فساد و خونریزی انسان را جبران می‌کند.

مصلحت: انسان قابلیت کمالات و تحمل بالا در پذیرش اسرار الهی را داراست.

اثبات این امر: عرضه اسماء به ملائکه و اظهار عجز ملائکه = اثبات توانایی انسان

«قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم‏» بقره/32

«إِنَّکَ» در «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم» بیان تعلیل.

 

یعنی: علم و حکمت خداوند مفروغ عنه است و خدایی که دارای چنین صفاتی است، چگونه ممکن است انسان را اختیار نماید؟ این امر علتی ندارد، مگر اینکه ناشی از علم و حکمت اوست که ما از آن بی خبریم.

5. استخلاف صالحان

هدف نهایی در استخلاف: جایگزین شدن خوبان به جای مفسدان

جایگزینی انسانهای کامل (مظهر اسما و صفات الهی) به جای کسانی که مسئولیت خود را درست عمل نکردند (مظهر شیطان)

خدا در آیات فراوانی وعده‌ی جایگزینی را داده است.

وَعَدَ اللَّهُ‏ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی‏ لا یُشْرِکُونَ بی‏ شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون‏: نور/55

در بعضی آیات، قوم بعدی را معین نکرده ولی هدف استخلاف روشن است که گروه مؤمن و صالح می‌باشد.

دو نوع استخلاف در آیات: 1. قومی بجای قوم دیگر 2. افراد صالح

«قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین‏»: اعراف/128

 

مستفاد از آیات: واگذاری و جایگزینی انسان کامل و سپردن حکومت و ولایت به اوست.

 

 

 

 



موضوع :