یکی از  عناوینی که وهابیت برای خود برگزیده «سلفیه یا سلفى‏گرى» است.
ایده ایشان: بهترین دوران، عصر سلف صالح است که به پیامبر اکرمsو زمان نزول وحى نزدیک‏تر است، چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبرsو قرآن کریم را بهتر درک مى‏کردند، لذا فهم آنان براى ما حجّت است.
وهابیون از اطلاق عنوان وهابى به خود متنفّرند و در صدد تعویض آن به عنوان سلفیه برآمده‏اند. مى‏گویند: ما تابع یک شخص نیستیم، بلکه تابع یک خط فکرى به نام سلفى گرى هستیم.
مفهوم لغوى سلفى‏
سلفى از سلف: پیشین. سَلَف، یسلف، سلفاً و سلوفاً: پیشى گرفت.«لسان العرب، ابن منظور، ج 6، ص 330 و 331»
سالف: پیشى گیرنده. سَلَف، سلیف و سلفه: جماعت پیشى گیرنده. سلف: س ل ف، اصلى است که دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف کسانى هستند که گذشته‏اند.»«معجم مقاییس اللغة، ابن فارس  ماده سلف»
«سَلَف، یسلف، سلفاً به معناى «مضى» یعنى «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، یعنى پدران گذشته مرد.» صحاح اللغة،
سلف در لغت به معناى تقدّم زمانى است، لذا هر زمانى نسبت به زمان آینده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است. «السلفیة مرحلة زمینة، ص9»

مفهوم اصطلاحى سلفى‏

سمعانى: «سلفى نسبتى به سلف است و این نسبت، مذهب گروهى است که آنها با این نسبت شناخته مى‏شوند.» «الفکر السلفى، ص 15 و 16»

در معناى اصطلاحى سلفى اختلاف زیادى است:

1- دکتر محمّد سعید رمضان بوطى: «سلف در اصطلاح بر کسانى اطلاق مى‏شود که در سه قرن اول اسلام، مى‏زیسته‏اند.» «السلفیة مرحلة زمینة، ص9»

2- برخى: خصوص صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین اطلاق نموده‏اند.«السلفیة و دعوة الشیخ محمّد بن عبدالوهاب، ص9 و 10»

3- دکتر یوسف قرضاوى در مفهوم اصطلاحى سلفیّه: «سلف عبارت است از همان قرن‏هاى اوّل که بهترین قرن‏هاى این امّت است. قرن‌هایى که در آنها فهم اسلام، ایمان، سلوک و التزام به آن تحقق یافت. سلفیه نیز عبارت است از: رجوع به آنچه که سلف اول در فهم دین اعم از عقیده و شریعت و سلوک داشتند.» «الصحوة الاسلامیة، ص 25»

4- أحمد بن حجر آل أبوطامى: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعین، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بوده‏اند.» «العقائد السلفیة، آل أبوطامى، ص 11»

5- محمّد أبوزهره: «مقصود از سلفیه کسانى هستند که در قرن چهارم هجرى ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مى‏کردند که تمام آرایشان به احمد بن حنبل منتهى مى‏گردد؛ کسى که عقیده سلف را زنده کرد و براى آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجرى توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیا شد، او شدیداً مردم را به این روش دعوت کرد و با اضافه کردن مسائلى به آن، مردم عصرش را به تفکر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراى او در جزیرة العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیون آن را زنده نگه داشته‏اند.» «المذاهب الاسلامیة، محمّد ابوزهره، ص 311»

6- دکتر سید عبدالعزیز سیلى مى‏نویسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:

الف- از ناحیه لفظى: بر جماعتى که در گذشته بوده‏اند اطلاق مى‏شود.

ب- از ناحیه اصطلاحى: بر کسى اطلاق مى‏شود که مذهبش در دین تقلید شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنیفه، مالک، شافعى و ابن حنبل که اینان سلف ما هستند و صحابه و تابعین نیز براى آنان سلف‏اند. (ائمه فقهی اهل تسنن «ح.ا»)

 

ج- از ناحیه تاریخى: برخى سلفى را به کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن پنجم هجرى زندگى مى‏کرده‏اند. عده‏اى دیگر بر کسانى اطلاق مى‏کنند که در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته و از حنابله بوده‏اند. «تحفة المرید، با جورى، ص 178 و تاریخ المذاهب، ابى زهره، ص 211»

د- از ناحیه اعتقادى: مراد از آنها صحابه و تابعین و تابعینِتابعین است؛ کسانى که به اصول سنت و راه‏هاى آن آگاه‏اند. آنان که پاسداران عقیده و حامیان شریعت‏اند.«عقیده السلف و اصحاب الحدیث، صابونى، ص 236»  سلفیون کسانى هستند که مى‏گویند: ما ایمان داریم به آنچه که مسلمانان پیشین از صحابه رسولsو ائمه دین به آن ایمان آورده‏اند.» «العقیدة السلفیة، ص 25 تا 27»

 

7- دکتر عبدالرحمان بن زید زنیدى: «سلفى منسوب به سلف است، زیرا یاء در این کلمه براى نسبت بوده و سلفى به کسى اطلاق مى‏شود که خودش یا دیگرى او را به جماعت پیشینیان نسبت مى‏دهد. و سلفیة نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفى براى مذکر. وجه دیگرى نیز دارد و آن خاصیت پیش بودن پیشینیان است.» «السلفیة و قضایا العصر، دکتر زنیدى، ص 19 و 20، چاپ ریاض»

احمد بن حنبل رئیس خط سلفى گرى‏
احمد بن حنبل شیبانى صاحب کتاب حدیثى «المسند» مؤسس فقه حنبلى است.
اولین کسى که هنگام روبرویی با هجوم فلسفه‏ها و فرهنگ‏هاى بیگانه از قبیل هند، یونان و ایران به حوزه‏هاى اسلامى و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامى، تصمیم گرفت حدیث را نجات دهد.
وی به تفریط شدیدى گرفتار شد و عقل گرایى و عقلانیّت را انکار کرده و راه ورود آن را به احادیث بست.

 

روش احمد بن حنبل در عقاید (سلفی گری)

1. تکیه احمد بن حنبل بر سماع و شنیدن است، یعنى توجه به ظاهر آیات و احادیث نبوى در عقاید و عدم توجه به عقل.

احمد بن حنبل براى عقل ارزشى در مسائل اعتقادى قائل نبود و عقل را کاشف‏ و حجّت نمى‏دانست. او مى‏گفت: «ما روایت را همان گونه که هست روایت مى‏کنیم و آن را تصدیق مى‏نماییم.» «ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 165»

شخصى از احمد بن حنبل در مورد احادیثى سؤال کرد که مى‏گوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا مى‏آید، دیده مى‏شود و قدمش را در آتش مى‏گذارد و امثال این احادیث. در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آنها را تصدیق مى‏کنیم و هیچگونه تأویلى براى آنها نمى‏کنیم.«فى عقائد الاسلام، از رسائل شیخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 155»

شیخ عبدالعزیز عزّ الدین سیروان: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است، در هر چه که آنان سخن مى‏گفتند او نیز سخن مى‏گفت و از هر چه آنان سکوت مى‏کردند او نیز سکوت مى‏کرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالک عطار مى‏گوید: «از احمد بن حنبل شنیدم که مى‏گفت: اصول سنّت نزد ما تمسک به آن چیزى است که اصحاب رسول خداsبه آن تمسک کرده‏اند و نیز اقتداى به آنها است».«العقیدة للامام احمد بن حنبل، ص 35 تا 37»

ابن تیمیه ادامه دهنده خط فکرى احمد بن حنبل در سلفى‌گرى

شیخ محمّد ابوزهره: «ابن تیمیه معتقد بود که مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتى است که در قرآن براى خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقیت، تحتیّت، استوارى بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نیز آنچه که در روایات به آن اشاره شده است. البته بدون هیچ گونه تأویل. [آن گاه مى‏گوید:] قبل از ابن تیمیه، حنابله نیز همین فکر و عقیده را در قرن چهارم هجرى نسبت به صفاتى که در قرآن و روایات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعى بودند که مذهب سلف همین بوده است، در حالى که علماى عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند که این گونه اعتقاد منجر به تشبیه و جسمانیّت خداوند متعال مى‏شود.» «ابن تیمیه، ابوزهره، ص 322 تا 324»

 

شهرستانى: «تعداد بسیارى از سلف، صفات ازلى را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقى بین صفات ذات و صفات افعال نمى‏گذاشتند. هم چنین صفات خبریه را بر خداوند ثابت مى‏کردند؛ مثل: دو دست و وجه و اینها را هیچ گونه تأویل نمى‏نمودند. آنان مى‏گفتند: اینها صفاتى است که در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبرى مى‏نامیم. از آن جا که معتزله صفات خبرى را از خدا نفى و سلفیه آن را ثابت مى‏کردند، سلفیه را «صفاتیه» و معتزله را «معطله» نامیدند.»
سپس مى‏گوید: «جماعتى از متأخرین زاید بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پیدا کردند، آنان گفتند: صفات خبرى را باید بدون هیچ گونه تأویل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از این جهت در تشبیه محض افتادند که این مسئله، خلاف آن چیزى است که سلف به آن اعتقاد داشتند.» «ملل و نحل، شهرستانى، ص 84»

جایگاه عقل نزد سلفیون‏

احمد بن حنبل، ابن تیمیه و ...: هیچ ارزشى براى عقل قائل نبودند.
ابن تیمیه: «کسانى که ادعاى تمجید از عقل دارند در حقیقت ادعاى تمجید از بتى دارند که آن را عقل نامیده‏اند. هرگز عقل به تنهایى در هدایت و ارشاد کافى نیست وگرنه خداوند رسولان را نمى‏فرستاد.» «موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول، ج 1، ص 21»
مستبصر معاصر، استاد شیخ معتصم سید احمد: «کسى که در کتاب‏هاى حنابله نظر کند به یکسرى عقاید که با یکدیگر متناقض بوده یا مخالف با عقل و فطرت انسان است پى مى‏برد.» «الحقیقة الضائعة، ص 362»
رشید رضا : «تقلید، آنان را به جایى کشانده که به ظواهر هرچه از اخبار موقوفه، مرفوعه و مصنوعه رسیده اعتقاد پیدا مى‏کنند، اگر چه شاذ، منکر، غریب و یا از اسرائیلیات باشد؛ مثل روایاتى که از کعب الاحبار و وهب بن منبه رسیده است. هم چنین با قطعیات و یقینیّات عقل مخالفت کرده و هر کسى که با عقایدشان مخالف باشد تکفیر و تفسیق مى‏کنند.» «اضواء على السنة المحمدیة، محمود ابوریه، ص 23، به نقل از رشید رضا»
کاتب سودانى معتصم: «اگر تا این حدّ بناست که انسان نسبت به احادیث منفعل باشد، باید عقاید اسلامى را اسیر هزاران حدیث جعلى و اسرائیلیاتى دانست که یهود آنها را در عقاید اسلامى وارد کرده است.» «الحقیقة الضائعة، ص 363»
آثار سوء منع تدوین حدیث‏
عمر بن خطاب از نشر حدیث و تدوین و کتابت آن جلوگیرى کرد و مردم را تنها به قرآن دعوت نمود.
از طرفى دیگر به گروهى از احبار و رهبان‏ها از قبیل کعب الأحبار و وهب بن منبه- که در ظاهر اسلام آورده بودند- اجازه داد که براى مردم سخن بگویند.
در نتیجه جامعه اسلامى با حجم زیادى از اسرائیلیات در حدیث مواجه شد.
با تعبد شدید احمد بن حنبل و پیروان سلفى او به حدیث، به هر حدیثى در مسائل اعتقادى اعتماد شد.
حوزه علمى حنابله و حشویه و سلفیه با مشکلاتى در مسائل کلامى مواجه شدند که منجرّ به استهزا از طرف دیگر مذاهب اسلامى و ادیان دیگر شده است.

عامل تاریخى پیدایش خط سلفى گرى‏

شهرستانى: «سلف از اصحاب حدیث مشاهده کردند که چگونه معتزله در مسائل کلامى فرو رفته و با دخالت عقل در مسائل اعتقادى با سنتى که از سلف رسیده مخالفت مى‏کنند. لذا متحیّر شدند که با آیات متشابه و اخبار پیامبر امینsچه کنند».
احمد بن حنبل و داود بن على اصفهانى و جماعتى از ائمه سلف بر آن شدند که در مسائل اعتقادى به روش پیشین اصحاب حدیث مانند: مالک بن انس و مقاتل بن سلیمان عمل کنند. آنان گفتند: ما به آنچه که در قرآن و سنت وارد شده ایمان مى‏آوریم، بدون آن که متعرّض تأویل شویم.» «شهرستانى، ملل و نحل، ص95 و96»
شیخ عبدالعزیز عزّالدین سیروان: «گویا عامل اساسى براى این تمسک شدید- که از احمد بن حنبل مشاهده مى‏کنیم- آن است که او در عصر خود فتنه‏ها و خصومت‏ها و مجادله‏هاى کلامى را مشاهده نمود، و از طرفى نیز افکار غریب و عقاید گوناگون و تمدن‏ها را ملاحظه کرد که چگونه در حوزه‏هاى علمى اسلامى وارد شده است. لذا براى نجات اعتقادات اسلامى به سلفى گرى شدید روى آورد.» «العقیدة للامام احمد بن حنبل، ص 38

اعتدال‏

هجوم عقاید غیراسلامى به حوزه‏هاى علمى و ورود فلسفه‏هاى گوناگون از هند، یونان و ایران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به این فکر برآیند که سلفى گرى را زنده کرده و عقل گرایى را بزدایند، این تفریط گرىِ احمد بن حنبل اشکالاتى دارد که در ذیل به آن اشاره مى‏کنیم:

1- تنها راه جلوگیرى از نفوذ فرهنگ بیگانه و انحراف مسلمانانتعطیل عقل نیست، بلکه باید براى مسائل اعتقادى، فلسفه و مبانى کلامى ترسیم نموده و عقلانیّت صحیح را به جامعه علمى عرضه کنیم، تا بتوانیم با استدلال قوى عقلى، مبانى کلامى خود را تقویت کرده و عقاید صحیح را- همگام با آیات و روایات - به جامعه عرضه نماییم، خداوند متعال و پیامبرش عقل بالفعل‌اند و بر خلاف عقل انسان مطلبى را نمى‏گویند. حال اگر عقل سلیم (نظرى یا عملى) حکمى کند قطعاً با نظر شرع همراه است.

2- سلف قادر به پاسخگویی به تمام مسائل نبودند.

عتبة بن مسلم: «34 ماه با عبداللَّه بن عمر همراه بودم، در بسیارى از مسائل که از او سؤال مى‏کردند او مى‏گفت: نمى‏دانم.» «اعلام الموقعین، ج 4، ص 218 و سنن دارمى، ج 1، ص 52»

قرآن داراى وجوه مختلف و بطون است. اگر سلف حقیقت قرآن را دریافته بودند نمی‌بایست در تفاسیرشان اختلاف مى‏کردند.

شعبى: «از ابوبکر در مورد کلاله سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأى خود را مى‏گویم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من و شیطان است.» «سنن دارمى، ج 2، ص 365»
عمر بن خطاب: «اگر من معناى کلاله را بدانم بهتر است از آن که براى من مثل قصرهاى شام باشد.» «تفسیر طبرى، ذیل آیه کلاله»
صحابه در فهم آیات و روایات با یکدیگر اختلاف مى‏نمودند؛ مثلًا عمر، ابن زبیر و عدّه‏اى دیگر معتقد به حرمت نکاح متعه بودند، در حالى که امام علىg، ابن عباس و جابر معتقد به جواز آن بودند.

 

عبداللَّه بن عمر خروج بر حاکم را جایز نمى‏دانست؛ اگر چه جائر و ظالم باشد، در حالى که امام حسینg آن را واجب مى‏دانست. لذا ابن حزم مى‏گوید: «محال است که پیامبرs امر به متابعت کند از هرچه که صحابه مى‏گویند، زیرا مسائلى وجود دارند که گروهى از صحابه آن را حلال و گروهى‏ دیگر حرام مى‏دانند.» «الإحکام فى أصول الأحکام، ج 6، ص 83»

3- درباره عقل، دیدگاه‏هاى گوناگونى است:

الف- دیدگاه ایجابى: در مسائل اعتقادی اعتماد بر عقل است. و این نظر اهل بیت و شیعیان و معتزله مى‏باشد.

ب- دیدگاه سلبى: حکم عقل بى اعتبار است و در مسائل اعتقادى تنها باید به ظواهر کتاب و سنت اعتماد کرد. نظر اهل حدیث، حنابله و اخباریین از شیعه است.

ج- دیدگاه تجزیه‏اى: در برخى از مسائل اعتقادى به عقل اعتماد می‌شود؛ از قبیل: اثبات وجود خدا و شناخت صفات ذاتى او، ولى در باب عدل و شناخت صفات و افعال خداوند بر عقل اعتمادى نشده و حسن و قبح عقلى انکار می‌شود. نظر اشاعره

دیدگاه حق: (شیعه امامیه و معتزله) عقلِ بدیهى نور است و در صورتى که انسان از پیش فرض‏هاى تطبیقى برکنار باشد، عقل او را در مسائل اعتقادى به حقیقت مى‏رساند. خداوند متعال و رسولش عقل بالفعل و عقل کل‏اند، حرفى خلاف عقل نمى‏زنند، لذا اگر عقل بدیهى در مسئله‏اى از مسائل اعتقادى به نتیجه‏اى رسید، باید به آن اعتقاد پیدا کرد.

استدلال قرآن در بهره‌وری از عقل و سرزنش استفاده نکردن از عقل:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»؛ «وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ‏ لا یَعْقِلُونَ»؛ یونس /100

امام صادقgدر وصف عقل: «ٍإِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِی لَا یُنْتَفَعُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُون‏:
 همانا اوّل امور و مبدأ آن و قوت و عمارت آن که بدون او هیچ چیز نفع نمى‏دهد، عقلى است که خداوند آن را زینت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است که بندگان، خالق را شناخته و خود را مخلوق او مى‏دانند و او را مدبّر و خود را تربیت شده او مى‏دانند.» «أصول کافى، ج 1، ص 29، کتاب العقل و الجهل، حدیث 34»

 

امام صادقgدر تفسیر عقل مى‏فرماید: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏: عقل چیزى است که به وسیله او خداى رحمان عبادت شده و بهشت کسب مى‏شود.» «همان، حدیث 3»



 




موضوع :