الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (172) الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (173)

آیه 173 آل عمران در تفسیر مجمع البیان

«الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ‏» اطاعت کنند. «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ‏» پس از آنکه در احد جراحت یافتند. «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ» با اطاعت پیغمبر خدا و اجابت او براى رفتن به جنگ. «وَ اتَّقَوْا» از معاصى خدا پرهیز کردند. «أَجْرٌ عَظِیمٌ‏» یعنى ثوابى بزرگ است.
مراد از ناس در «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ‏»

1- سوارانى که ابوسفیان پس از باز گشت از احد به طرف مسلمین فرستاد که ایشان را از تعقیب مشرکین منصرف کرده بترسانند. (ابن عباس و ابن اسحاق).

2- مراد نعیم بن مسعود اشجعى است. (از حضرت باقر و حضرت صادق «ع»).

3- یعنى منافقان (از سدى)

´«إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ‏» مراد از (الناس): ابوسفیان و سپاهش

1. ابو سفیان و سپاهش علیه شما جماعتهاى بسیار گرد آورده‏اند.

2. ابزار جنگ و مردان جنگى علیه شما جمع آورى کرده‏اند. «فَاخْشَوْهُمْ‏» از ایشان بترسید.

´«فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏» گفتند: که خداوند کفایت کننده و ولى و حافظ و متولى امور ماست و نیکو وکیل یعنى نیکو کفایت کننده و نیکو پناه و معتمدى است که امور به او واگذار شود.

 

شأن نزول:
وقتی ابوسفیان و یارانش از احد بازگشتند و به «روحاء» رسیدند، پشیمان شدند که چرا نه محمد را کشتید و نه زنانشان را اسیر کردید؛ اکنون بازگردید و آنها را کامل نابود کنید.
این خبر به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید تصمیم گرفت، دشمن را بترساند، لذا اصحابش را براى تعقیب ابوسفیان‏ جمع کرد و فرمود: آیا دسته‏اى یافت نمی‌شوند که براى خدا محکم باشند و شدت عمل به خرج دهند و دشمن او را تعقیب و طلب نمایند که این‌کار دشمن را ذلیل کند.
جمعى از صحابه با جراحت‏هایى که داشتند آماده گشتند و منادى پیغمبرn ندا داد که جز کسانی که دیروز در احد با ما بودند، همراه ما بودند نیایند. و مراد پیغمبرn از این کار ترساندن کفار بود که فکر کنند، حملات ایشان تأثیری بر مسلمانان نداشته است. پیغمبر با 70 تن بیرون آمد تا به حمراء الاسد رسید که در 8 میلى مدینه است.
´تفسیر قمی: پیامبرصلی الله علیه و آله خواست که یک نفر از مشرکین خبر بیاورد و تنها حضرت علیg حاضر به انجام این کار شد.
Øحضرت صلی الله علیه و آله فرمود: به آنها نزدیک شو و بنگر اگر سوار اسب شده و شتران را رها کرده‏اند، آهنگ مدینه دارند و در صورت عکس قصد مکه کرده‏اند.
Øامیر‌مؤمنان تا نزدیک مشرکان رفت و آنها را سوار شتر دید و برگشت و مطلب را گزارش داد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: آنها قصد بازگشت به مکه دارند.
Øچون حضرت صلی الله علیه و آله به مدینه رسید، جبرئیل پیام آورد: یا محمدn خداوند امر می‌کند که به تعقیب ایشان بیرون شوى و هیچکس جز مجروحین با تو نیایند. مجروحان به مداواى خود مشغول شدند، پس خداوند این آیه فرستاد که « وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُون‏:نساء/104» در تعقیب مشرکان کوتاهى نکنید اگر به شما زخم رسیده به ایشان نیز رسیده» پس از این مسلمین با همه جراحت‏ها با پیغمبر از مدینه بیرون رفتند. مردى از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله از بنى عبد الاشهل گوید: من و برادرم در احد حاضر بودیم و مجروح بازگشتیم، چون پیام‌رسان پیغمبر اعلام حرکت به سوی دشمن کرد، گفتیم: به خدا در هیچ جنگى از پیغمبرn جدا نخواهیم شد و مرکب سوارى نداشتیم و هر دو بد حال بودیم ولی با پیغمبر به دنبال دشمن‏ و من کمتر از برادرم زخمی بودم و برادرم مقدارى به پاى خود راه می‌آمد و مقدارى او را به دوش می‌بردم تا در حمراء الاسد به رسول اللَّهn رسیدیم.
Øدر آنجا مَعبَد خُزاعى گذرش به پیغمبرn افتاد و قبیله خُزاعه در آن موقع هم پیمان پیغمبر صلی الله علیه و آله در تِهامَه بودند و از او چیزى پنهان نمی‌داشتند. آن زمان مَعبَد مشرک بود و گفت: یا محمد صلی الله علیه و آله بخدا قسم مصیباتى که بر تو و اصحابت وارد شده بر ما سخت گران آمده و دوست داشتیم که خداوند تو را بر آنها پیروز می‌کرد. این را گفت و از نزد حضرت دور شد تا در روحاء به ابوسفیان برخورد که با سپاه مشرکان قصد بازگشت بسوى پیغمبر صلی الله علیه و آله داشت.
´ابوسفیان با دیدن مَعبَد اخبار را از او پرسید و او گفت: محمد صلی الله علیه و آله با اصحابش به دنبال شمایند و آنقدر زیادند که تا کنون چنین جمعى ندیده‏ام و کسانى هم که قبلا از شرکت در جنگ تخلف ورزیده و در جمع ایشان شرکت نکرده بودند خود، پشیمان شده‏اند.
´ابوسفیان گفت: واى بر تو چه مى‏گویى؟ معبد گفت: به خدا قسم چنین گمان می‌کنم چیزى نخواهد گذشت، مگر اینکه پیشانى اسبها را خواهى دید.
´ابو سفیان گفت: ما تصمیم گرفته‌ایم به سوى آنان برگردیم و آنها را نابود سازیم. معبد گفت: تو را از این کار نهى میکنم و حتى اشعارى در این باره گفته‏ام و اشعارى را بر عظمت لشکر پیغمبرn خواند.
´در این موقع سوارانى از عبد قیس را بر ایشان گذار افتاد، ابوسفیان پرسید: قصد کجا دارى؟ گفتند: مدینه. ابى سفیان گفت: آیا پیام مرا به محمدn میرسانى، تا فردا در بازار عکاظ بار همین شتران شما را از مویز پر کنم؟ گفتند: آرى. گفت: چون به نزد پیغمبر رسیدید، به ایشان بگوئید: ما اتفاق داشتیم که بر اصحاب او دوباره حمله آریم تا آنها را نابود سازیم.
´ابوسفیان این را گفت: و راه مکه را پیش گرفت و سواران در حمراء الاسد به پیغمبرn عبور کردند و گفته‌ی ابو سفیان را بدو بازگو نمودند.
´رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اصحاب گفتند: حسبنا اللَّه و نعم الوکیل و پس از سه روز که گذشته بود، راه مدینه را پیش گرفتند و این قول اکثر مفسرین است.
´
´مجاهد و عکرمه: این آیات در غزوه بدر صغرى نازل شده.
´ابو سفیان در جنگ احد وقتی که می‌خواست به مکه برگردد،، گفت: اى محمد موعد ما با شما موسم بدر صغراى آینده، پیغمبرn فرمود: همان موعد ما.
´سال بعد ابو سفیان با اهل مکه بیرون آمد و در مجنة از نواحى ظُهران قرار گرفت، خداوند ترسی بر دل وى افکند و از کار خود پشیمان شد و نعیم بن مسعود اشجعى را ملاقات کرد که براى عمره آمده بود، بدو گفت: من با محمد و اصحابش مواعده گزارده‏ام که امروز در بدر صغرى با آنها برخورد کنم، ولى اکنون سال خشکى است و جنگ بر ما صلاح نیست مگر در سالى که باران زیاد و زمین سبز باشد که درختان را سیراب کنیم و شیر بسیار داشته باشیم و لذا از خروج و جنگ در امسال پشیمانم، ولى از طرفى نمی‌خواهم که محمد صلی الله علیه و آله به جنگ ما بیرون آید و من نیایم که این‌کار موجب جرأت وى و مسلمین خواهد شد، اینک به مدینه برو و آنها را از جنگ بترسان و بر حذر بدار و من 10 شتر پاداش به تو خواهم داد.
´نعیم به مدینه آمد و مسلمانان را دید که براى جنگ ابوسفیان آماده می‌شوند، به آنها گفت: این تصمیم شما درست نیست، زیرا اهل مکه به خانه‏ها و سرزمین شما آمدند و از شما جز رمقى باقى نگزاردند، اکنون می‌خواهید شما به جلوى آنها بروید که همه قدرت خود را به جنگ شما بسیج کرده‏اند و در قرارگاه به انتظار شمایند و به خدا قسم احدى از شما را باقى نخواهند گزارد.
´
´امام باقر علیه السلام: پیغمبر صلی الله علیه و آله: به خدا! اگر تنها باشم به قرارگاه جنگ خواهم رفت و اکنون هر که می‌ترسد بماند، و هر کس شجاع است با من آماده جنگ شود که خداوند ما را کفایت میکند و بهترین وکیل است و از مدینه بیرون شد تا به بدر صغرى رسید (بدر صغرى چاهی از بنى کنانه است و نیز بازار ایشان در جاهلیت بود) و آنجا منتظر ابوسفیان ماند. ابو سفیان به مکه بازگشت و به نام لشکر سویق مشهور شد، زیرا مردم به آنها می‌گفتند: شما براى جویدن مویز بیرون رفتید!
´در نهایت پیغمبر صلی الله علیه و آله و یارانش با هیچ مشرکی در بدر برخورد نکردند، ولى در بازار بنى کنانه با خرید و فروش سود کردند به حدی که سرمایه‏هاى مسلمین دو برابر شد و به سلامتی به مدینه بازگشتند.

آیه 173 آل عمران در تفسیر کشاف

´«الَّذِینَ اسْتَجابُوا» مبتدا، (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا)
1. خبر 2. یا صفتی برای مؤمنین 3. یا بنا بر مدح منصوب
´«من» در «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ»‏ برای بیان است.

مثل: (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً: فتح/29) زیرا تمام کسانی که درخواست خدا و رسولn را اجابت کردند، همگی نیکی کرده و تقوا پیشه کردند، نه اینکه اجابت به برخی از ایشان اختصاص داشته باشد.

 

 

«حَسْبُنَا اللَّهُ»‏ خداوند ما را کفایت می‌کند، «أحسبه الشی‏ء» یعنی او را کفایت می‌کند. دلیل اینکه حسب به معنای محسب (کفایت کننده) است این است که وقتی می گویی: این مرد برایت کافی است با نکره (رجل) را توصیف می کنی چون اضافه آن غیر حقیقی است زیرا در معنای اسم فاعل است. (اضافه لفظی است نه معنوی و اضافه لفظی افاده تعریف نمی کند). «وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏» و او بهترین کسی است که امور به او واگذار می‌شود.
´روایت شده که ابوسفیان و اصحابش وقتی که از احد برگشتند، به روحاء رسیدند، در آنجا پشیمان شده و تصمیم به بازگشت نمودند.
این خبر به رسول‌الله صلی الله علیه و آله رسید و تصمیم به ترساندن ایشان گرفت، ضمن اینکه از خود و اصحابش توان و قدرت نشان دهد. بنابر این اصحابش را برای حرکت به سوی ابوسفیان خبر کرد و فرمود: فقط کسانی با ما بیایند که دیروز با ما همراه بودند و رسول اللهn با گروهی از مدینه بیرون رفتند تا به حمراء الاسد رسیدند که در هشت میلی مدینه است.
´ اصحاب پیامبرn که زخم‌های بسیاری برداشته بودند، سختی‌ها را به جان خریدند تا ثواب اجر ایشان از بین نرود. خداوند در قلب‌های مشرکین ترسی انداخت و ایشان بازگشتند، این آیه نازل شد.

 

گفته شده: قافله‌ای از عبدالقبس به ابوسفیان گذر کردند که برای غذا به سوی مدینه می‌رفتند، ابوسفیان جایزه‌ی ایشان را شتری از مویز قرار داد، اگر پیامبرn را از حرکت بازدارند، مسلمانان تمایلی به بیرون آمدن نداشتند، پیامبرn فرمود: قسم به آن کس که جانم در دست اوست، هر آینه بیرون می‌روم، هر چند هیچکس با من نباشد، بدین ترتیب هفتاد سواره با پیامبرn  آمدند، در حالیکه می‌گفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل: خداوند ما را کفایت می‌کند و او بهترین وکیل است».
´گفته شده: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» کلمه‌ای است که حضرت ابراهیمg هنگام افکنده شدن در آتش می‌گفت. یاران پیامبر رفتند تا به بدر رسیدند و هشت شب در آنجا ماندند و با ایشان اموال تجاری بود که آنها را معامله کرده و به خیر رسیدند و سپس سالم و پر منفعت به سوی مدینه بازگشتند. ابوسفیان به سوی مکه بازگشت، و اهالی مکه او را لشکر مویز نامیدند و گفتند: شما بیرون رفتید تا شراب (مویز، انگور) بنوشید.
´
´«الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ‏» روایت شده ابوسفیان هنگام بازگشت از احد به پیامبرn گفت: ای محمدn، اگر خواستی قرار ما موسم بدر سال آینده باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خدا بخواهد. چون سال آینده رسید، ابوسفیان از مکه بیرون آمد تا اینکه به ظُهران عبور کرد. خدا در دل او رعب و وحشتی افکند،‌ بنابر این تصمیم به بازگشت گرفت. نعیم بن مسعود اشجعی را ملاقات نمود، در حالیکه عمره‌گذار بود، به او گفت: ای نعیم، من با محمدn قرار گذاشتم که او را در موسم بدر ملاقات کنم،‌ و امسال خشکسالی است و ملاقات را صلاح نمی‌بینم مگر در سالی که درختان سرسبز و حیوانات پرشیر باشند، به همین دلیل نظرم برگشت. ولی اگر محمدn بیرون رود و من به سوی او حرکت نکنم، جرأت او را زیاد می‌کند، اگر در مدینه او را منصرف کنی، ده شتر به تو می‌دهم.
´نعیم به سوی مدینه رفت، مسلمانان را در حال بار بستن دید، به ایشان گفت:  نظر شما چیست؟ قریشیان به دیار شما و محل سکونت شما آمدند، و اکثر شما مگر اندکی را کشتند، حال شما می‌خواهید به سوی ایشان بیرون بروید، در حالیکه ایشان می‌خواهند به سوی شما بیرون آمده و علیه شما تجمع کنند؟ به خدا قسم که  هیچکدام از شما را زنده نمی‌گذارند.
´از ابن عمر بیان شده که گفتیم: ای رسول‌خداn، آیا ایمان کم و زیاد می‌شود؟ فرمود: بله! زیاد می‌شود تا آنجا که صاحب خود را به بهشت می‌برد، و کم می‌شود تا اینکه صاحب خود را به آتش داخل می‌کند.
´از عمر بیان شده: او دست مردی را می‌گفت و می‌گفت: با ما برخیز تا ایمانمان را افزایش دهیم. و از عمر است که : اگر ایمان ابوبکر با ایمان این امت سنجیده شود، ایمان ابوبکر برتری دارد!
´اصل روایت به این شکل بوده که بعدها در فضیلت ابوبکر ساخته شده استَ. «قَالَ‏ لَوْ وُزِنَ‏ إِیمَانُ‏ عَلِیٍّ بِإِیمَانِ أَهْلِ الْأَرْضِ لَرَجَح‏». برای اطلاعات بیشتر ر.ک: المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام، ص 553.
´
Øنقش:

«ناس» اول، کسانی بودند که مسلمانان را از جنگ برحذر می‌داشتند. «ناس» دوم، ابوسفیان و یارانش بودند.

Øاشکال: چگونه «النَّاسُ» به نعیم گفته شده، حال آنکه او یکنفر بود؟

جواب: به او «ناس» گفته شد،

1. زیرا او از جنس «ناس: مردم» بود، همچنانکه گفته می‌شود: «فلان یرکب الخیل و یلبس البرود» فلانی سوار «خیل: لشکر اسبان» می‌شود و «برود: لباس‌ها» می‌پوشد، حال آنکه اموال او یک اسب و یک لباس است.

2. یا زیرا وقتی که او این حرف را زده مردمی دیگری هم در مدینه بودند که با او همکاری کردند و زیر بال و پر حرفهایش را گرفتند و مثل او ایجاد سستی کردند.

Øاشکال: ضمیر مستتر (هو) در « فَزادَهُمْ » به چه چیزی برمی‌گردد؟

جواب: 1. به مقول قول (کلام، تمامی گفتار) در «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ» است که گفته شد: مردم علیه شما تجمع کرده‌اند، گویا گفته شده: به آنها این کلام گفته شد و این کلام موجب افزایش ایمان ایشان شد.

2. به مصدر قالوا: مثل اینکه تو می‌گویی: « من صدق کان خیراً له: کسی که راست بگوید برای او بهتر است».

3. به «ناس» زمانی که تنها «نعیم» را اراده کنی.

Øاشکال: چگونه گفته‌ی نعیم یا آن گفته، ایمان ایشان را افزایش داد؟

جواب:

1. زمانیکه گفتار او را نشنیده بودند و نیت خود را خالص کرده و تصمیم به جهاد داشتند و اسلام خود را با تمام وجود اظهار کردند، این امر یقین ایشان را ثابت‌تر و اعتقاد ایشان را قوی‌تر می‌کرد، همچنانکه یقین ایشان با طلب یاری کردن از حجت‌های الهی افزایش یافت.

2. برای اینکه بیرون آمدن مؤمنان در پی سست کردن ایشان در رویارویی با دشمن، اطاعت بزرگی بود و اطاعت از ایمان است، برای اینکه ایمان شامل اعتقاد، اقرار و عمل است.

 

 

 



موضوع :