بررسی مسأله توحید و براهین خداشناسی در تفاسیر موضوعی
براهین اثبات وجود خداوند

مهم ترین راه های خداشناسی عبارتند از:الف: راه فطریب: راه عقلی

الف)راه فطری:کششیدرونی بشر را به سوی خدا رهبری می‌کند، اینحس خداخواهی در نهاد او به صورت فطری نهاده شده است.

بشر در ادراک خدا از طریق دلبه برهان نیاز نداردو با فطرت خداخواهی و خداجویی به سوی خدا متوجه می گردد.

«فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینَ حَنیفاً فَطرَتَ اللَّهِ الّتی فَطَرَالنّاسَ عَلیها: روم/30. پس روی خود به سوی دین حنیف کن که مطابق فطرت خدا است، فطرتی که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده».

قرآن کریم اولین کتابی است که این مسأله را طرح کرده است و اکنون پس از چهارده قرن دانش بشری آن را تأیید می کند.

ب) راه عقلی:بشر بر اساس دلائل علمی به وجود خدا پی برده و از طریق برهان و استدلال و تفکر عقلی بدان رهنمون می‌شود.

 

هر نوع خداجویی که نتیجه مستقیم کنجکاوی و بحث و استدلال باشد، توحید استدلالی نامیده می شود. (چه از طریق علوم حسی و تجربی باشد یا دلائل عقلی و فلسفی).

 

1. برهان نظم

هر فردی به میزاندانش خود، نمونه‌های نظم جهان را درک می‌کند، و از وجود نظم به وجود ناظم پی می‌برد که به صورتی دقیقبه آن نظم بخشیده است.

«اَلَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَمَواتٍ طباقاً ما تَری فی خَلْقِ الرَّحمنِ مِنْ تَفاوتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ مِنْ فُطُورٍ: ملک/3، آن خدایی که هفت طبقه آسمان را آفرید تو در خلق رحمان هیچ تفاوتی نمی بینی به دقت نظر کن آیا هیچ فطور و اختلافی در نظام عالم به چشمت می خورد».

نبودن تفاوت در خلق: تدبیر الهی در جهان زنجیروار متصل به هم است و خدای عزّوجل اجزای عالم خلقت را طوری آفریده که هر موجودی بتواند به آن هدف و غرضی که برای آن خلق شده برسد.

 

پایه های برهان نظم

1. هر پدیده ای علتی دارد.

هر پدیده ای علتی دارد که وجود آن را ایجاب می‌نماید و هیچ پدیده‌ای بدون علتِ سرچشمه، به وجود نمی آید.

2.  نظم در آفرینش موجود، دلیل بر وجود عقل در پدیدآورنده است.

 اگر وجود اثر حاکی از وجود مؤثر است، خصوصیات اثرنیزما را به خصوصیات وجود مؤثر راهنمایی می کند،

مثال:هر وسیله‌ای گواه بر سازنده‌ی آن است، و خصوصیات آن وسیله گواه بر علم سازنده‌ی آن بر دانشهای مربوطه است.

3. نظام شگفت انگیز جهان آفرینش:

نظام پیچیده جهان آفرینش، چنان گسترده است که بشر فقط توانسته با دانشهای کنونی اندکی از آنرا روشن سازد.

متفکران بزرگ هیچ موضوعی را بیهوده نمی‌انگارند و از مسائل ساده درسهای بزرگ می گیرند.
نیوتن در سقوط سیبی از درخت قانون جاذبه عمومی را کشف نمود.
ارشمیدسحس کرد که بدنش در آب سبک می‌شود و اصول تعادل مایعات را به دست آورد.
قرآن آن گروهی را بنده حقیقی خدا می‌داند که در جهان آفرینش به تفکر پردازند و آیات خلقت را سطحی نگیرند.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ: آل‌عمران/191

 

2. برهان امکان و وجوب

«یا اَیها النّاس اَنْتُمُ الْفُقَراءِ اِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنی الْحَمیدُ؛(فاطر/15) ای مردم، شما محتاج به خدائید و خدا تنها بی نیاز و ستوده است».

موجودات ابتدا موجود نبوده‌اند، سپس موجود شده‌اند، دلیل بر اینکه آنها (معلول) وجود دیگری هستند و از خود هستی ندارند.

هر معلولی قائم به علت خویش است و اگر آن علت نیز معلول علّت دیگری باشد، او هم محتاج خواهد بود، و اگر این امر تا بی نهایت تسلسل پیدا کند، مجموعه‌ای از موجودات نیازمند و فقیر وجود خواهد داشت.

چنین مجموعه‌ای هرگز وجود نخواهند یافت، چرا که بی نهایت نیاز، نیاز استو هرگز از بی نهایت وابسته، استقلالی حاصل نمی شود.

برهان‌های حسی مثل نظم و... مخصوص گروهی است که نمی‌توانند بدون واسطه قراردادن مخلوقات به وجود خدا پی ببرند و همواره ناچارند از مطالعه و آثار او، وجود او را ثابت کنند و به اصطلاح از ظاهر بر وجود باطن استدلال می نمایند،
گروهی که با اصول فلسفی آشنائی دارند و دیده باطنی آنها باز است، می توانند با یک محاسبه عقلی به وجود خدا پی برده، بدون آن که پای مخلوقی را به میان بکشند و آن همان راه برهان امکان و وجوب است.

3. برهان تمانع یا تغالب

لَو کانَ فیهما آلهَةٌ اِلاَّ اللّه لَفَسَدَتا (انبیا/22): اگر در زمین و آسمان خدایانی جز اللّه می‌بود، همانا در آن دو فساد راه می‌یافت.

ماکانَ مَعَه مِن اِلهٍ اذاً لَذَهَبَ کلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلی بَعض(مؤمنون/91): هیچ خدایی با او نیست، که اگر چنین می‌بود، هر آفریدگاری آفریدگان خود را به یک سو می‌برد و بر یکدیگر برتری می‌جستند.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لا یعْلَمُون(زمر/29):خدا مَثَلی زده است: مردی است که چند خواجه ناسازگار در [مالکیت‏] او شرکت دارند [و هر یک او را به کاری می‏گمارند] و مردی است که تنها فرمانبر یک مرد است. آیا این دو در مَثَل یکسانند؟ سپاس خدای را. [نه،] بلکه بیشترشان نمی‌‏دانند.
هرگز تدبیر دو خدا و مدبِّر، به طور منسجم بر نظامی هماهنگ اجرا نمی‌شود.
ناگزیر باید یکی از آنان را عاجز دانست، زیرا فرض حاکمیتِ بیش از یک تدبیر بر عالم خلقت مستلزم فساد در آن است.
بنابراین، فقط یک خدا مدیر و مدبّر عالم است.

اگر دو خدایی باشد:

.1مراد هر دو تحقق یابد، که مستلزم اجتماع نقیضین است.
.2مراد هیچیک تحقق نیابد، که مستلزم عجز هر دو و خالق نبودن آنهاست.
.3مراد یکی از آن دو تحقق یابد، که در این صورت او قادر مطلق است و فقط او را می‌توان خالق و خدا دانست، و این خلاف فرض است.
بنابراین، فرضِ دو خالق، باطل است.

4. برهان حدوث

در ادبیات رایج متکلمان، حدوث تنها به معنای حدوث زمانی به کار رفته است.
این جهان حادث، زمانی وجود نداشته و سپس در مقطعی از زمان پدید آمده است.
حدوث بدین معناست که یک پدیده قبل از به وجود آمدنش، نبوده است و سپس توسط علتش ایجاد شده است.
امام علی علیه‌السلام: «‌مُستَشهَدٌ بحُدوثِ الأشیاء عَلَی أزلیتِه»: خداوند حدوث اشیاء را شاهدی بر ازلی بودن خودش گرفت». (صدوق، توحید، ص69).
«‌الحمد لله...  الدَّالِ‏ عَلَى‏ وُجُودِهِ‏ بِخَلْقِهِ‏ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِه‏»: حمد و سپاس خداوند که با وجود مخلوقاتش راهنمایی می‌کند و با حدوث آنها بر ازلیت خودش.(کلینی، کافی، ج1، ص 149).
حدوث شیء حادث،موجب نیازمندی آن به علت شناخته می‌شود.
حادث امری است که سابقه عدم و نیستی دارد و بعد از نبودن به وسیله علت بوجود آمده است.
حدوثخصوصیتی است که موجب می‌شود شیء نیازمند علت باشد.
قدیم بودن خصوصیتی است که موجب می‌شود شیء بی‌نیاز از علت باشد.
طرفداران این نظریه:قدیم را منحصر در خداوند می‌دانند و برای همه چیز غیر از خداوند ابتداء زمانی قایل می‌شوند.

1. هر امر حادثی نیازمند علتی است که او را از نیستی به مرحله هستی برساند. اگر این علت نیز امر حادثی باشد او هم نیازمند علتی دیگر خواهد بود. علت سوم هم اگر مانند امر اول و دوم امری حادث باشد او نیز نیازمند علتی دیگر خواهد بود و ...از آنجا که تسلسل در علتها محال است، سلسله حوادث در نهایت باید به علتی ختم شود که دیگر حادث نباشد؛ یعنی امری قدیم باشد و سابقه نیستی و عدم در آن راه نداشته باشد.

vبنابراین متکلمان اسلامی معتقدند که هر معلولی حادث و در نتیجه نیازمند علتی است که قدیم باشد.
دومین استدلال برهان حدوث

1. عالم متغیر است.

هر متغیری حادث است.

پس عالم حادث است.

2. عالم حادث است.

هر حادثی نیازمند محدثی است.

پس عالم نیازمند محدثی است.

به دلیل باطل بودن تسلسل در علت‌ها، محدثِ عالَم باید امری غیرحادث (قدیم)باشد؛ این امر قدیم خداوند است.

دلیل متکلمان بر حادث بودن عالم این است که چون عالم خالی از حرکت و سکون نیست پس خالی از حوادث نخواهد بود. هر جسمی باید مکانی داشته باشد و در آن مکان، یا ساکن خواهد بود یا متحرک و حرکت و سکون هر دو اموری حادث هستند.

5. برهان صدیقین

استفاده نکردن از مقدمات حسی و تجربی
استفاده از حقیقت هستی، در اثبات وجود خداوند
تفاوت این برهان با سایر براهین: در براهین دیگر از غیر حق پی به حق می‌برند، اما در این برهان چیزی جز حق، حدّ وسط برهان نیست.
عنوان صدّیقین را نخستین بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.
استدلال ابن سینا
تقسیم موجود به واجب و غیر واجب
موجود غیر واجب را ممکن الوجود نامند.

تقریر برهان:

.1ممکن الوجود، وجودش نمیتواند از جانب خودش باشد بلکه از ناحیه موجود دیگری موجود شده است.
.2این موجود دیگر، یا خودش ممکن است یا واجب؛
اگر واجب باشد که، همان مطلوب است.
اگر ممکن باشد، باید در نهایت به واجب برسد، و گرنه یا دور اتفاق می‌افتد یا تسلسل

در نتیجه ممکنات باید تا بی‌نهایت باشد.

آنگاه با ردّ دور، فرض تسلسل را هم ناگزیر از منتهی شدن به واجب می‌داند.

مبانی قرآنی و حدیثی برهان صدّیقین

برهان صدّیقین، نمونه‌ای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.
ملاصدرا این نوع برهان عقلی از الهامات غیبی به خویشتن می‌دانسته است.
بیشتر تقریرات این برهان مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست:
اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (فصلت/53): آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.
بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم. (اول دعای ابوحمزة ثمالی، ص316)
یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ: ‌ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است. (دعای صباح علی علیه‌السلام، ص104)

 

کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ... چگونه می‌توان با چیزی که در هستی‌اش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شده‌ای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟ (دعای امام حسین علیه‌السلام در روز عرفه، ص467).

6. برهان حرکت

ملاصدرا نخستین کسی است که به صراحت آیاتی از قرآن را بر این برهان تطبیق کرده است.
در آیات (انعام/75ـ79)  از مناظره ابراهیم با مردم بابل سخن به میان آمده است: «و کَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِیَکونَ مِنَ الموقِنین».
سپس ابراهیم در مراحل متعددی، غیبت و پنهان شدن برخی خدایان ادعایی را دلیلی بر نفی ربوبیت آن‌ها می‌شمرد: «فَلَمّا‌جَنَّ عَلَیهِ الَّیلُ رَءا کَوکَبًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا اَفَلَ‌قالَ لااُحِبُّ الاَفِلین. فَلَمّا رَءَا القَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا اَفَلَ قالَ لَئِن لَم یَهدِنی رَبّی لاَکونَنَّ مِنَ‌القَومِ الضّالّین. فَلَمّا رَءَا الشَّمسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا اَکبَرُ فَلَمّا اَفَلَت قالَ یقَومِ اِنّی بَرِیءٌ مِمّا تُشرِکون».
سرانجام وی با گذر از این مراحل به خدای یکتا روی آورده، ربوبیت غیر او را انکار می‌کند: «اِنّی وجَّهتُ وجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّموتِ والاَرضَ حَنیفًا و ما اَنا مِنَ المُشرِکین». (انعام/79)
 

برهان حرکت

.1متحرکبه محرّک غیر متحرک نیاز دارد،
.2چون عالم طبیعت خالی از حرکت نیست، طبعا محرّک موجودی فراتر طبیعت خواهد بود.

برهان حدوث

اجسام و اعراض به حکم حادث بودن (بودن پس از نبودن) محدث و پدید آورنده‌ای لازم دارد،
این محدث از سنخ جسم و عرض نبوده و فراتر از جهان ماده خواهد بود. این مطلب رسالت هر دو برهان است،
نکته: این که محرک غیر متحرک یا محدث جهان اجسام و اعراض، واجب است یا ممکن؟، واحد است یا متعدد؟، کمالات او متناهی است یا غیر متناهی؟، از رسالت این دو برهان خارج می باشد، و باید آنها را با براهین دیگری (مانند برهان امکان و وجوب) اثبات کرد.

استدلال برهان حرکت: حرکت ماده و محرک غیر متحرک

1. جهان طبیعت خالی از حرکت نیست.

جسم با تغییر مکان، کیف، و حجم، وضع و نسبت او با خارج تغییر می کند.

2. این حرکتها محرک لازم دارند.

در حرکت چند چیز لازم است از آن جمله، قابل و فاعل حرکت می‌باشد.
وجود حرکت در عالم اجسام به حکم این که فاعلی لازم دارد، وجود محرک را نتیجه می‌دهد.

نتیجه: این محرک باید خود متحرک نباشد؛ زیرا در این صورت نیازمند محرک دیگری خواهد بود که اگر آن هم متحرک باشد نتیجه آن تسلسل محرکهای غیر متناهی است که از نظر عقل باطل است،

بنابراین باید تمام حرکات به فاعلی منتهی می شود که خود حرکت‌بخش است ولی متحرک نیست، قهرا این محرک از سنخ ماده نبوده و واقعیتی ماورای طبیعی خواهد داشت.

 

 



موضوع :